وقتی دستور عقبنشینی صادر شد همه ما شوکه شدیم. حتی یکی از مسئولان گردان از طریق بیسیم داد زد و به فرماندهان گفت: ما با تلفات زیادی اینجا را گرفتیم، چرا باید عقب نشینی کنیم؟ اما دستور قاطع بود و باید برمیگشتیم.
۳۳ سال پیش در چنین روزهایی فرماندهان برای انجام عملیات والفجر ۸ جنوبیترین نقطه جبههها را در نظر گرفته بودند. اینبار قرار بود رزمندگان از مناطقی، چون اروندکنار و آبادان به طرف شبه جزیره فاو بروند و آنجا را به تصرف درآورند، اما چند کیلومتر بالاتر از منطقه عملیاتی والفجر ۸ در پاسگاه زید نیز غوغایی برپا بود. مقارن با والفجر ۸ تعدادی از نیروهای ارتش در پاسگاه زید به دل استحکامات دشمن زدند و آنجا نیز عملیاتی محدود، اما خونین به اجرا درآمد که شاید کمتر کسی از انجام آن اطلاع داشته باشد. جانباز شیردل یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات است که روایتهای وی در خصوص این عملیات را در گفتوگو میخوانید.
گردان شهادت
گردان شهادت یکی از گردانهای لشکر ۹۲ زرهی اهواز بود. ماجرای تشکیل آن به زمانی برمیگردد که طبق خواسته شهید صیاد شیرازی قرار شد تعدادی از بچههای لشکر به صورت داوطلبانه گردهم آیند و گردانی تحت عنوان گردان شهادت تشکیل دهند. نیروهای این گردان به خوبی میدانستند مأموریتهای سخت و سنگینی به آنها واگذار میشود و با ورود به این یگان، احتمال شهادتشان بسیار است، اما همگی کاملاً داوطلبانه و با دل و جان حضور در این گردان را پذیرفته بودند.
زمستان ۶۴ پاسگاه زید
زمستان سال ۶۴ در حالی که مقدمات انجام عملیات والفجر ۸ در جنوبیترین نقطه خوزستان به صورت کاملاً مخفیانه انجام میگرفت، ما هم در گردان شهادت مأموریت یافتیم عملیات شناسایی را در منطقه پاسگاه زید انجام دهیم. این منطقه در شمال شلمچه قرار دارد و «زید» نام یکی از پاسگاههای عراقی بود که رفته رفته نامش را به کل این منطقه داد. در زمان جنگ پاسگاه زید بارها شاهد درگیریهای سنگینی بین دو طرف بود و شهدای زیادی در این منطقه تقدیم شدهاند.
اصلی که فراموش شده بود!
در شناساییهای پاسگاه زید گاه شاهد بودم که فرماندهان اصول حفاظتی را رعایت نمیکنند! اصل غافلگیری یکی از اصولی است که در تمامی عملیات از آن استفاده میشود. یک نیرو نباید اقدامی کند که دشمن از نیت حملهاش مطلع شود، اما انگار در آن مقطع فرماندهان ما این اصل را فراموش کرده بودند! این مسئله تا جایی ادامه پیدا کرد که یک روز پیش شهید صیاد شیرازی رفتم و با گلایه و دلخوری موضوع را به اطلاع ایشان رساندم. در کمال تعجب لبخندی زد و گفت: «هرچه فرماندهان گفتند اطاعت کنید!» من شهید صیاد شیرازی را به عنوان یک ارتشی منضبط، متعهد و دلسوز میشناختم. یعنی غیر از این هم نبود و کسی به تعهد ایشان شک نداشت، اما این حرفش واقعاً غافلگیرکننده بود. پیش خودم گفتم مگر میشود کسی مثل صیاد شیرازی چنین اهمالکاری را ببیند و حرفی نزند!
باید برگردید
به روز انجام عملیات که رسیدیم حدس میزدیم دشمن از حمله ما با خبر باشد. در عین اطلاع از این موضوع، گردان شهادت با همه ایثار و شهادت طلبی که داشت به خط دشمن حمله کرد. طبق انتظارمان بعثیها آتش شدیدی بر سر ما ریختند به گونهای که تعدادی از همرزمانم در همان ساعات اولیه به شهادت رسیدند. خیلی از بچهها هم مجروح شدند و نتوانستند عملیات را ادامه دهند. نهایتاً با رشادت و پایمردی رزمندگان گردان شهادت، خط اول دشمن شکست و بعثیها فرار کردند، اما درست در همین لحظه خبر رسید که باید برگردیم!
وقتی دستور عقبنشینی صادر شد همه ما شوکه شدیم. حتی یکی از مسئولان گردان از طریق بیسیم داد زد و به فرماندهان گفت: ما با تلفات زیادی اینجا را گرفتیم، چرا باید عقب نشینی کنیم؟ اما دستور قاطع بود و باید برمیگشتیم. خود من هم که مجروح بودم، توسط امیر پوردستان به عقب منتقل شدم. وقتی به بیمارستان رفتم، امیر صیاد شیرازی و تعداد دیگری از فرماندهان به عیادتمان آمدند و پیروزیمان را تبریک گفتند! با تعجب پرسیدیم ما که عقبنشینی کردیم، کدام پیروزی را تبریک میگویید؟! شهید صیاد شیرازی خندید و خبر انجام عملیات والفجر ۸ در جنوب خوزستان و تصرف موفقیتآمیز شبه جزیره فاو را به اطلاع ما رساند. تازه آنجا بود که متوجه شدیم عملیات ما پشتیبانی (فریب) والفجر ۸ بوده تا آتش دشمن روی برادران سپاهی و بسیجی کمتر شود و آنها راحتتر بتوانند فاو را تصرف کنند.
منبع: روزنامه جوان