پاسخ به:مشاعره بهـــــاری
در صدف پنهان مکن این قدر مروارید را
عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را
با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست
آسمان با دیدنت گم می کند خورشید را
انبیا لحظه تقدیس علی می گویند زحل وزهره و بجیس علی می گویند
در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود
آمدی تو تا زنده گردانی این امید را
من به لطف تو یقین دارم،دلم یک رنگ نیست
ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید را
ابرها با کرمت مایه رحمت شده اند فقرا در حرمت صاحب مکنت شده اند
در کویر تشنه هستی گل ایمان بپرور
تو مسیح عالمی در جسم عالم جان بپرور
حمزه و عمار و سعد و بوذر و سلمان بپرور
لاله های خویش را در گلبن ایمان بپرور
دریا دوات گشت و قلمها همه به صف
یک ذرّه هم نشد بنویسد ثنای تو
وصف تو کار من نه، که کارخود شماست مجنون که از قبیلۀ لیلانمی شود
دیده ایم این را فراوان ما به میدان های رزم نامتان وا کرده معبر یا امیرالمومنین
نامـــدارانــی بـه یاد نــو بهار
گل سرودن نکته گفتن روزگار
شعر سعدی شعرحافظ هم ملک
چون بهاراست و بهاری یادگار
فی البداهه: منصور مقدم 3/1/1398
تو فروغ کبریایی،تو امام انبیایی
تو به خلقت رهنمایی،چند در غار حرایی
یک نگاه کن سوی نوکر یا امیرالمؤمنین مِی عنایت کن ز کوثر یا امیرالمؤمنین
نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست برای بدر و احد شهسوار میخواهد
در شجاعت همچونان شیری ز بس مولای من حق صدایت کرده: حیدر یا امیرالمؤمنین
نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد دوباره روزی طبع دلم مخمس شد