پاسخ به:مشاعره بهـــــاری
تو بین معنی این واژها نمی گنجی به روی خاک ولی ریشه در فلک داری
یا علی نام تو آرام من است مهر تو چون شیر در کام من است
تو امتداد طراوت به نو بهارانی تو تکیه گاه و امید دل غزالانی
تویی که منصب باب الحوائجی داری ندیده کس به خدا از شما جز آقایی
یکی گفتی و حال بشنو یکی زبان در دهان گه بَلا می شود سه حرف لنائیم گر ما سه تن لنا لیک بی نون فنا می شود
دشمنانت همه یا «اَینَ مَفَرّ » بر لبشان یا که از ترس تو بر روی زمین می افتند
دائم از هر طرف عرش خبر می شوند ها علی بشر کیف بشر می شنوند
در غیاب تو رقیبان قَدَت می گفتند چقدر دست تو و تیر و کمانت جفتند
در شب قدر به آوای جلی میگوید بِعلیٍ بعلیٍ بعلیْ می گوید
دست در پنجه ی تقدیر تو انداخته ایم سرِ خود را لب شمشیر تو انداخته ایم
تو بر کوهسارِ معارف نشستی زمین تشنه ی دست بارانی تو
وحی می آورد تا آنجا که عقل
در خودش می کرد احساس شعور
شرح صدرش را کسی تخمین نزد
تا بفهمد کیست این سنگ صبور
راز و نیـازِ امشـبم تأثیـر دارد وَالله دیـدارِ عـلی تکبـیر دارد