پاسخ به:مشاعره بهـــــاری
قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام وقتي برای امر شفاعت ذخيره ای
یا ایها الرسول بخوان عاشقانه را
وحی رسیده از نفس جاودانه را
با حسن خلق و طبع ملیحانه ات بگیر
از دست جماعت سرکش بهانه را
ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر تنها بيان مختصری از کمال توست
تو اي سرچشمه پاكي و راد ي
كه فطرت را ز جانت آب دادي
یک دل سیر زیارت به خدا می چسبد بعدِ مشهد سفر کرب و بلا می چسبد
تو نوري ديگران شام سياهند تو فريادي ، ديگران چو آهند
دست تو دست خداوند است وبس
سهم ما یک بار لبخند است و بس
از حرا می آیی و جان می بری
روی دوشت بار قرآن می بری
نیازمند نسیم از غبار چشمانت دراین ترنم پاک بهار چشمانت
آسمان جلوه ای اگر دارد از نماز شب قمر دارد
دوباره میکنم مدح امام المسلین حیدر نسوزی چون که می گویم به لفظی آتشین حیدر
روی قنداقه ی تو مشک شده نقاشی آمدی ساقی لب های برادر باشی
«ی» تو «ی» حسین است که بین دو صلات می کشاند دل غمگین مرا سمت فرات
احمد علوی