0

دکمه نارنجی

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

دکمه نارنجی

یک دکمه توی کوچه افتاده بود. دکمه بزرگ نارنجی بود و مثل صدف برق می زد. مورچه ای از راه رسید. دکمه داد زد: آهای، بیا من را به پیراهنت بدوز...

دکمه نارنجی

مورچه ایستاد. چشم هایش را تنگ کرد و گفت: چی گفتی؟

دکمه گفت: من دکمه هستم. خیلی هم قشنگم. بیا من را به پیراهنت بدوز.

مورچه پر کاهی را که روی کمرش بود، زمین گذاشت و زد زیر خنده: ها ها ها ها!من به این کوچکی . تو به آن بزرگی. تو را به پیراهنم بدوزم؟ ها ها ها ها1

مورچه گفت: تو باید دکمه لباس این دختر بشوی. بدو، عجله کن.

دکمه قل خورد و دوید و خودش را انداخت جلو پای دختر کوچولو. دختر تا دکمه را دید، خم شد و گفت: چه دکمه قشنگی.

دختر دکمه را برداشت و دوید پیش مادرش و گفت: مامان! لطفا این دکمه را به پیراهنم بدوز.

مامان گفت: کدام پیراهن؟ تو که پیراهن نارنجی نداری.

دختر گفت: خب، برایم یک پیراهن نارنجی بدوز.

مامان گفت: این دکمه فقط یکی است. برای پیراهن کافی نیست.

دختر دکمه را برداشت و رفت توی اتاقش. دستش را زیر چانه گذاشت و به دکمه نگاه کرد و فکر کرد و فکر کرد.

بعد از جا بلند شد. یک مقوای سفید روی میز گذاشت. دکمه نارنجی را بالای آن چسباند و گفت: برای آسمان یک خورشید کافی است.

پایین مقوا یک خانه بنفش کشید. بعد یک چمن زار سبز کشید با یک رودخانه آبی و چند دسته گل صورتی. دکمه نارنجی که خورشید شده بود. یواشکی خندید و برق زد.
سه شنبه 30 بهمن 1397  9:29 AM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها