چاقاله بادوم و گربه دیوانه
چاقاله بادوم و باباش
رفتند به یک مغازه
با همدیگه خریدند
ماهی خوب و تازه
چاقاله گرفت به دستش
پاکت ماهیارو
بعد هم بدو بدو کرد
تنها گذاشت بابا رو
دلش میخواست با ماهی
زود برسه به خونه
ولی رسید از آن دور
یه گربه دیوونه
گربه هه ماهیا رو
دزدید و زود فرار کرد
پرید و رفت رو دیوار
ماهیا رو ناهار کرد
اول ماهی رو پاک کرد
با پنجه و ناخوناش
بعد هم نشست و اونو
قورت داد با استخوناش
شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.
پنج شنبه 23 دی 1389 4:15 PM
تشکرات از این پست