0

زندگی نامه شهدای شاخص

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد عباس شاهوي

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

 معاون وزارت بازگاني
عباس در 27آبانماه 1332در تهران درمحله قنات آباد در خانه اي كوچك و خانواده اي در سطح پائين پا بدنيا گذاشت ،بنا به خوابي كه يكي از علماي محل ديده بود اسم او عباس گذارده شد .عباس از همان كودكي علاقه وافري به دين و تحصيل داشت .همزمان با فراگرفتن مسائل ديني پدرش او را در 5 سالگي تشويق مي كرد كه كتاب كلاس اول را بخواند و پدرش خود مشغول در س دادن به او او شد و عباس در 6 سالگي وارد مدرسه شد اما بجاي اينكه به كلاس اول برود بعد از امتحاني كه از او كردند به كلاس دوم رفت .با استعداد بسيار چشمگيري كلاسها را پشت سر گذاشت و همزمان مشغول فراگيري قرآن بود و آنقدر علاقه به قرآن داشت كه در سن 12 سالگي به پدرش گفت كه به جاي عيدي ولباس عيد براي من يك قرآن مجيد معني دار بخر و اين در آنموقع بسيار خانواده را متعجب كرد كه بچه 12 ساله اززرق و برق عيد بگذرد و بجاي آن قرآن بخواهد بعد از گرفتن آن قرآن ديگر در پوست خود نمي گنجيد و شروع به فراگيري قران و ختم قرآن كرد و به گفته پدرش در 15 سالگي به اندازه چندين مرتبه قرآن را ختم كرده بود وتمام صفحات كه روي آن تاريخ ختم قرآن نوشته شده هنوز باقي است .در موقعي كه كلاس ششم را تمتم كرد به پدرش گفت كه من ميخواهم به قم بروم و آنجا درس طلبگي بخوانم و پدرش چون نمي توانست از نظر امكانات او را به قم بفرستد ،مجبور شد به او جواب نه بگويد و او هم متوجه شد كه پدرش ميخواهد ولي جورنيست ،بنابراين در مدرسه حكيم ـنظامي اسمش را نوشتند و عباس از نظر تحصيل و اخلاق جزءنمونه ترين شاگردان بود .
پدرش مي گويد از بچگي هر وقت از او سئوالي مي شد كه مي خواهي چكاره شوي ؟مي گفت كه من ميخواهم شاگرد آقاي بروجردي شوم و از همان اول بخصوص در دانشگاه فعاليت سياسي داشت و از همانموقع مخالف اين رژيم بود . در سن 23 سالگي ،بعد از آمدن از آمريكا به سركار رفت و بعد در فكر افتاد كه ازدواج بكند و در شهريور 1356 ازدواج كرد و اين حرفها از گفته خانمش است .او مي گفت :عباس از همان فرداي عروسي به سر كار رفت و با آنكه تازه ازدواج كرده بوديم اصلا فرصت تفريح و گردش نداشتيم ،هميشه بعد از انقلاب كارش آنقدر زياد شد كه حتي ديگر در 24 ساعت حدود 6ساعت منزل مي آمد كه آنقدر خسته بود كه اصلا نمي توانست ديگر حرف بزند .
عباس هميشه حرفش شهادت بود و مي گفت من لياقتش را ندارم .هميشه به من مي گفت از خدا بخواه كه من در بستر نميرم ،يا در زماني كه خدمت به مملكت مي كنم بميرم و يا شهيد شوم و هميشه در حال مسافرت كردن براي مملكت بود ،و بارهامي شد كه سفرهايش از يكماه هم متجاوز مي شد ،بارها مي شد كه با آنكه تهران بود ،چند روزي بچه ها را نمي ديد .صبحها حدود 5/5از خانه بيرون مي رفت و شب ساعت 12 به منزل مي آمد و حتي عباس نبود كه مرا به بيمارستان ببرد و تا 10 روز كه من منزل مادرش بودم حدود شايد چند ساعتي توانستيم همديگر را ببينيم ،هميشه فكرش اين بود كه براي مملكت مفيد باشد و هميشه به من ميگفت سعي كن هميشه دين داشته باشي و با دين هم ازدنيا بروي . عباس در زندگي مردي بسيار منظم و مهربان بود و تا آنجا كه مي توانست سعي مي كرد راحتي من وبچه هايش را با آنكه دير وقت به منزل مي آمد تا آن مسئله راحل نمي كرد به بستر نميامد و نمي خوابيد .هميشه فردي متواضع بود و حرفي كه تو گوشم هست اين است كه هميشه به دوستانش مي گفت :من شاگرد شما هستم و هر كاري كه از عهده ام بر بيايد بنا به وظيفه ديني و اخلاقي انجام مي دهم .
دوستان او همواره بخاطر دارند كه در آنجا چگونه بمنظور جذب دانشجويان ايراني و آشنائي آنان با اسلام از طريق تشكيل جلسات ،بحث و تفسير ،سخنراني و سمينارهاي مختلف و همچنين مسافرت بساير ايالات در هنگام تعطيلات و اقدام به تشكيل پايگا ههاي اسلامي در دانشگاهها مشغول بود .
شهيد شاهوي پس از اخذ فوق ليسانس مديريت بازرگاني ،عليرغم پيشنهادات زياد دانشگاههاي آن ديار بسب تعهد مكتبي خود رهسپار ميهن شد و اين مصادف با سالها اوج مبارزات در سال 1356بود .
با تجربيات جديد در طي اوجگيري مبارزات امت ،شروع به تشكيل جلسات در زمينه توسعه اسلام راستين و انسان ساز و فعاليتهاي بسيار با ارزشي نمود .پس از پيروزي انقلاب همزمان با تشكيل شغل مديريت گروه صنعتي فولاد ايران ،بعنوان سرپرست كميته انتظامي مسجد قنات آباد منصوب شد ،از اعمال ارزندة وي در زمان تصدي پست مديريت گروه صنعتي فولاد ايران ،كمك به خود كفايي اقتصادي ،مصادره اموال سناتور فراري علي رضائي و پاكسازي مديران وابسته آنجا بود بعد از چندي به دليل لياقت و كفايت ايشان توسط وزير بازرگاني به سمت مدير عامل مركز در سود رساندن به بيت المال و قطع دست واسطه هاي سرمايه دار گ
وتجار سهم بسزائي دارد .
از كارهاي ارزشمند او بعنوان جزئي از دولت مي توان از كنترل شديد ارز ،كمكهاي بسيار در مسير تحقق اصل 44 قانون اساسي (ملي كردن تجارت خارجي )ياد كرد .
از سخنان دائم ايشان در همه جا به پيروي از فرمايشات امام اين بود كه :
اين شما نيستيد كه بغرب احتياج داريد ،غرب

است كه بشما احتياج دارد.
از شهيد شاهوي دو فرزند باقي است كه اميدواريم كه رهرو راهش باشند .
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:20 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد سيد محمد جواد شرافت

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

نماينده مردم شوشتر
شهيد سيد محمد جواد شرافت به تاريخ 12 مهر 1306 شمسي در شوشتر و در خانواده اي پاك و معتقد بدنيا آمد .
در سن 9 سالگي مادر عزيزش را از دست داد ، ولي اين ضربه روح او را قويتر و صبرش را بيشتر كرد . وي علاقمند به مسائل اسلامي و مذهبي بود و به همين منظور در 14 سالگي به تشكيل انجمن تبليغات اسلامي با همكاري جمعي از دوستانش همت گماشت و مبارزة مستمري را در جهت اشاعة اسلام و تعاليم قرآن و نفي طاغوت فساد آغاز نمود .
16 ساله بود كه ازدواج كرد و يك سال پس از آن در آموزش و پرورش شهرستان شوشتر به تدريس مشغول گرديد . او شغل معلمي را دوست مي داشت و آنرا عملي پيامبرانه مي دانست .
شهيد محمد جواد شرافت سالياني چند در شوشتر بود و بعد در پي درگيري مبارزه يكي از كانديداهاي مجلس شاه در سال 1331 به اهواز تبعيد گرديد و تا سال 1342 مدتي را در ادارات مختلف و بقيه را در قرارگاه اصلي خويش ، آموزش و پرورش به روشنگري و بازگو كردن حقايق اسلامي و ظلم و فساد طاغوت گذراند .
از اين روي چندين بار مورد تهاجم ساواك و مزدوران شاه قرر گرفت و دستگير شد ولي به خاطر قيام توده اي مردم شهر و تعطيل عمومي كه به خاطر اعتراض به دستگيري او رخ داد ، مجبور به آزاديش شدند .
در 15 خرداد 1342 با ياري ديگر برادران مسلمان مخلصش برنامة وسيعي را طرح كرد و شهر را به هيجان واداشت و خود نيز در برنامه هاي سخنراني شركت مي نمود و به فرياد اعتراض بر عليه ظلم و ستم رژيم ضد اسلامي و طاغوتي زمان مي پرداخت و اين جريان سبب شد كه ساواك او را گرفته و در پوشش ادامة تحصيل به تهران تبعيد نمايد .
شهيد شرافت دانشجوي ممتاز در رشته اش گرديد ولي ساواك او را رد كرد و از ورودش به دانشسراي تربيت معلم ممانعت به عمل آورد . وي در 38 سالگي با موفقيت در كنكور ، وارد دانشگاه تهران شد . در اين سنين به لزوم آشنا نمودن مردم با قرآن و عمل به مفاهيم و حفظ آن واقف گرديد لذا جلسات تفسير قرآني در روبروي دانشگاه تهران برپا نمود و با سعي پي گير حقايق قرآني را بنا بر موازين اسلامي به مشتاقان مي آموخت .
در سال 1345 با همكاري جمعي از معلمان متعهد آموزش و پرورش همچون برادر رجائي برنامة تظاهرات و اعتصاب معلمان ايران را تدارك ديده و به اجرا در آوردند كه به تبعيد و دستگيري او و جمعي ديگر از برادران همرزمش منجر گرديد و ساواك ايشا ن را به بيدخت گناباد و پس از مدتي به چالوس و از آنجا به كرج و باز به تهران تبعيد نمود .
ساواك با هر بار انتقال او از شهري به شهر ديگر بخصوص شهرهاي كوچك فكر مي كرد كه ديگر فعاليتهاي او پايان مي گيرد يا دامنة آن كوتاه و محدود مي شود ولي تجربة سه سال و اندي شهيد شرافت در كرج ، به ساواك فهماند كه اشتباه مي كند و انتقال ايشان به كرج كار غلطي بوده است .
ساواك پس از ناموفق ماندن فشار و تبعيد و گرفتن سنگر تدريس از شهيد شرافت عاقبت تصميم بر قتل وي گرفت و بنا بر پرونده هاي بدست آمده ساواك ، ايشان قرار بود كه در يك حادثة ساختگي به شهادت برسند ولي از آنجائي كه ‹‹ و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ›› شهيد شرافت آنروز مريض شد و اين توطئه عقيم ماند .
به هر حال پس از سالياني چند دربدري و تبعيد ، وي به تهران انتقال يافت و در هنرستان مافي شروع بكار كرد و در آنجا به همراه برادر ديگرش شهيد شهسواري كه او هم در جريان بمب گذاري 7 تير به شهادت رسيد ، به ادامة جهاد پي گير حق عليه باطل پرداخت .
در همين هنگام جلسات درس تفسيرش را بار ديگر در مسجد الحسين و نيز در دماوند از سرگرفت و اين كار 5 الي 6 سال ادامه يافت تا آنكه در هنگامة انقلاب اسلامي به تهران آمد و بهتر آن ديد كه جلسه را مدتي تعطيل نمايد تا به مسائل انقلاب بپردازد .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتي در سمت مشاور آقاي رجائي كه در آنموقع وزير آموزش و پرورش بودند ، به فعاليتهاي خود ادامه داد و در ضمن عضو هيئت رئيسة بنياد فرهنگي البرز هم بود و در چهار انتخابات سراسري كشور نيز جزو هيئت مركزي نظارت بر انتخابات استان تهران انجام وظيفه نمود .
شهيد شرافت به هنگام انتخابات مجلس شوراي اسلامي از طرف گروههاي ائتلاف بزرگ كانديداي نمايندة مجلس شوراي اسلامي از استان تهران شد ولي چون علماي شوشتر از ايشان خواستند كه انجام وظيفه را به نمايندگي از شوشتر عهده دار شوند ، پذيرفته و به شوشتر رفته و در همان مرحلة اول انتخابات با بدست آوردن حدود 82% آرا به نمايندگي اولين دورة شوراي اسلامي برگزيده شدند .
ايشان در مجلس به عنوان معاونت كميسيون بازرگاني انجام وظيفه مي كردند . در جريان عزل بني صدر و رأي به عدم كفايت سياسي رئيس جمهور ايشان با تمام تهديداتي كه منافقين كرده بودند بدون كوچكترين هراسي در رأي گيري شركت كرده و رأي مثبت به طرح مذكور دادند .
سرانجام در شب 8 تير ماه 1360 در سن 54 سالگي در جلسه اي كه به همراه ديگر ياران هم پيمانش براي تثبيت اسلام و استحكام نهال انقلاب اسلامي در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي گرد آمده بودند در ناجوانمردانه ترين شكل بدست منافقان و كفار به شهادت رسيد .و خود ستاره اي شد براي راهنمايي مشتاقان به فلاح و رستگاري .
از شهيد محمد جواد شرافت دو اثر به جاي مانده يكي ترجمة زندگاني حضرت فاطمه (ع) و ديگري مردگان با ما سخن مي گويند . به اميد موفقيت در ادامة راه شهيدان راه حق .
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:20 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد سرلشگر ولي الله فلاحي

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

شهيد سرلشگر ولي‌الله فلاحي در سال 1310 در روستاي طالقان متولد شد تحصيلات ابتدائي و متوسطه خود را در طالقان و دبيرستان نظام تهران گذراند.
پس از اخذ ديپلم از دبيرستان نظام وارد دانشكده افسري شد و با درجه ستواندومي از آن دانشكده فارغ‌التحصيل شده ، كار خود را از فرماندهي دسته در نيروي زميني شروع كرد. وي در طول خدمت به علت شايستگي كه از خود نشان مي‌داد توانست تا درجه سرتيپي و گذراندن دوره دانشكده فرماندهي و ستاد پيش برود. اما با اين وجود بعلت فعاليت عليه رژيم سابق از سال 1330 تا 1352 ، 4 بار بزندان افتاد.
شهيد فلاحي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به سمت فرماندهي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب شد و از آغاز جنگ تحميلي در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل حضور دائم داشت پس از بركناري بني‌صدر از فرماندهي كل قوا طي حكمي از امام خميني مسئوليت جانشين فرماندهي نيروهاي مسلح ستاد مشترك به وي واگذار شد.
شهيد سرلشگر فلاحي افسري بسيار فعال و زحمتكش و علاقمند به حفظ جمهوري اسلامي ايران بود و تا آنجائيكه در توان داشت سعي مي‍كرد كه هماهنگي لازم را در بين نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران و ساير نيروها مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و ديگر نيروهاي مردمي بوجود آورد كه از آن جمله تلاشهاي وي در اين رابطه جلسه مشترك بين سپاه پاسداران و ارتش و برقراري نماز وحدت بود.
… و عاقبت در بازگشت از سفري كه بمنظور ديدار از مناطق آزاد شده در عمليات ثامن‌الائمه به جنوب رفته بود براثر سقوط هواپيماي 130- C بهمراه بيش از صد تن از خدمتگزاران اسلام بدرجه رفيع شهادت نائل آمد.
 
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:20 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد مهدي زين الدين

تاريخ

 :

 1389/04/09

<>

مهدي در سال 1338 ه‍.ش در خانواده اي مذهبي ، سياسي در شهر تهران ديده به جهان گشود. مهدي كه گوئي روح پرفتوحش پيش از تولد هدايت يافته بود، قدم‌هاي اوليه آشنايي بادين و مذهب را در داخل خانواده برداشته، همچنانكه مادرش مي گفت: من تا آنجائيكه برايم مقدور بود با وضو به او شير مي‌دادم مهدي از ابتداي كودكي نبوغ و استعداد عجيبي داشت و در اوان كودكي موفق شد كه قرآن را بدون معلم و استاد عجيبي ياد بگيرد.
شهيد مهدي زين الدين از همان ابتداي زندگي داراي روحي بزرگ و پرتلاش بود و خود را در امور زندگي شريك مي‌دانست و به پدر و مادرش در امور زندگي كمك مي‌كرد.
خانواده شهيد مهدي زين الدين رابطه نزديكي با شهيد محراب، « آيت اله مدني » داشتند لذا مهدي بيشتر اوقات خويش را در كنار حضرت آيت اله مدني (ره ) مي‌گذراند و روح تشنهْ خود را با نصايح ارزنده آن شهيد بزرگوار سيراب مي كرد و به همين خاطر بود كه مهدي مي‌گفت: خود را آيت اله مدني مي‌دانم.
مهدي عزيز مبارزات سياسي خود را از دوران دبيرستان بود كه حزب رستاخيز به زور و تهديد از دانش آموزان براي عضويت امضاء مي‌گرفت، شهيد مهدي و يكي از دوستانش تنها دانش آموزاني بودند كه به عضويت حزب در نيامدن و به همين علت از مدرسه اخراج شدند. شهيد مهدي زين الدين پس از پيروزي انقلاب در بدو تشكيل سپاه بر حسب احساس وظفه و مشورت وارد سپاه گشته و بر حسب مديريت و روح مذهبي‌اش در قسمت پذيرش سپاه مشغول به خدمت شد. و بعد به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب گرديد. در زماني كه غائله خلق مسلمان شروع شد نقش فعالي در سركوبيي آن از خود نشان داد و سپس براي نابودي اشرار راهي كردستان گرديد و در آزادي سنندج مردانه جنگيد.
شهيد زين الدين با شروع جنگ تحميلي براي دفاع از انقلاب اسلامي ايران، پس از آموزش كوتاهي همراه يك گروه صد نفري خود را به جبهه‌هاي جنوب رساند و با كافران بعثي وارد مبارزه شد، پس از مدتي به عنوان مسئول اطلاعات عمليات محورهاي شهر سوسنگرد انتخاب گرديد.
در عمليات بيت المقدس، مسئوليت اطلاعات عمليات قرارگاه نصر را پذيرفت و به خاطر لياقت و شجاعت بي نظير خود بعنوان مسئول تيپ علي ابن ابي طالب (ع) تعيين گرديده و بعد از تبديل شدن تيپ به لشگر، به عنوان مسئول اطلاعات عمليات محورهاي شهر سوسنگرد انتخاب گرديد.
در عمليات بيت المقدس ، مسئوليت اطلاعات عمليات قرارگاه نصر را پذيرفت و به خاطر لياقت و شجاعت بي نظير خود بعنوان مسئول تيپ علي ابن ابيطالب (ع) تعيين گرديده و بعد از تبديل شدن تيپ به لشگر، بعنوان فرمانده لشگر منصوب گرديد.
شهيد مهدي زين الدين پس از دلاوريها و رشادت‌هايي كه در عمليات رمضان ، محرم ، والفجر مقدماتي 3و4 و خيبر از خود نشان داد، سرانجام در يك عمليات شناسائي در منطقه غرب همراه با برادرش مجيد زين الدين مسئول اطلاعات عمليات تيپ 2 ،در 29 آبان سال 63 به ديدار خداوند شتافت.
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:20 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد حجت الاسلام سيد فخرالدين رحيمي

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

نماينده مردم ملاوي لرستان
شهيد سيد فخرالدين رحيمي در سال 1323 در شهر خرم آباد در يك خانواده روحاني متولد شد . پدر بزرگش مرحوم حجت الاسلام سيد علي اكبر رحيمي ، از علماي بزرگ شهر خرم آباد بود .
شهيد سيد فخرالدين رحيمي ، پس از خاتمه دوران دبستان چون تحت تكفل برادر بزرگ و روحاني خود حجت الاسلام حاج سيد نورالدين رحيمي بودند و ايشان هم براي ادامه دروس ديني به قم مشرف شده بودند ، با ايشان به قم آمدند و رسماً دوران طلبگي خود را آغاز نمودند و تا دورة ‹‹ سطح ›› پيش اساتيد حوزة علميه تحصيلات خود را ادامه دادند ، تا سال 1341 كه ماجراي مدرسه فيضيه پيش آمد و ايشان وارد مبارزات شدند . يكروز در حاليكه مشغول چسباندن اعلاميه اي از امام بود ، گرفتار مأموران دژخيم پهلوي گرديد و به شش ماه زندان محكوم شد . پس از پايان زندان به شهر خرم آباد برگشت و پايگاه مبارزاتي خود را در مسجدي بنام علوي طرح ريزي نمود كه ضمن برگزاري نماز در همان مسجد به ارشاد جوانان پرداخت و الحق چه جوانان پر شوري تربيت نمود .
دومين بار پس از تبعيد به علت كندن تابلوهاي خيابان ششم بهمن و گذاردن تابلوي خيابان علوي به جاي آن به 6 ماه ديگر زندان محكوم شد . سومين بار محكوميت ايشان بزندان در مسجد خرم آباد صورت گرفت و پس از اينكه ايشان از اشرف پهلوي بنام اشرف بلاشرف نام ميبرد و مي گفت كه اين فاحشه دربار ، هروئين به اين مملكت مي آورد و جوانان معصوم را در دام اعتياد مي اندازد و برادر بي شعورش قرآن آريامهري بچاپ مي رساند ، كه باعث 6 ماه زندان مي گردد كه 2 ماه در شهر خرم آباد در زندان شهرباني و 4 ماه ديگر را در زندان كميته مشترك باصطلاح ضد خرابكاري ، در زندان انفرادي توأم با شكنجه هاي غير قابل تحمل ، بطوريكه تمامي آقايان علماي لرستان كه به ملاقات ايشان رفته بودند اذعان دارند كه آثار اين شكنجه ها در ظاهر وي پيدا بوده است .
پس از خلاصي از زندان خرم آباد ممنوع المنبر مي شود و ايشان كه تمامي وجودش به اسلام و آگاهي دادن به مردم مسلمان بود ، به دهات اطراف خرم آباد و بين عشاير غيور لرستان مي رود و ضمن ارشاد آنها بتعاليم دين مبين اسلام ، عشاير دلير لرستان را به شورش عليه حكومت غاصب پهلوي تشويق و ترغيب مي نمايد كه پس از آگاهي ، مأمورين ساواك بلافاصله وي را دستگير و پس از مدتي زندان وي به ايرانشهر تبعيد مي شود كه در آنجا با برادر همرزمش جناب آقاي حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد علي خامنه اي روبرو مي شود و پس از مدتها هم منزلي و همسنگري با ايشان و در اثر فعاليتهاي بي حدشان و محبوبيت در بين برادران اهل تسنن ، ساواك در مي يابد كه وجود اين دو روحاني باعث بهم ريختن شهر ايرانشهر خواهد شد و لذا آنها را از يكديگر جدا مي نمايد و هر كدام را به شهري ديگر تبعيد مي كند كه شهيد فخرالدين رحيمي به شهر اقليد فارس تبعيد مي شود و بلافاصله پس از اجتماعات ضد رژيم مردم مسلمان و به پا خاسته ايران ، ايشان به تبعيد اهميت نداده و به خرّم آباد سفر مي نمايد و رهبري مردم را در اجتماعات به عهده مي گيرند و در زماني كه ساواك شبانه به خانة علماي لرستان حمله مي كند ، همگي را دستگير مي نمايد ، منجمله برادر بزرگ اين شهيد جناب حجت الاسلام آقاي حاج سيد نورالدين رحيمي و چند نفر از جوانان پر شور و مسلمان خرم آباد ، ايشان را فراري مي دهند و مدت چند هفته اي بطور مخفيانه در يكي از دهات نزديك خرّم آباد زندگي مي كنند و پس از خلاصي روحانيون از زندان كميته ، ايشان بطور آشكار مبارزات خويش را تا پيروزي انقلاب ادامه ميدهند و مسجد علوي را پس از پيروزي انقلاب بصورت كميته در ميآورند و جوانان پر شوري را كه سالها عليه حكومت جبار پهلوي به مبارزه پرداخته بودند ، براي حفظ نظم خرّم آباد سازماندهي مي نمايد والحق كه خدمات بعداز انقلاب اين شخصيت بزرگوار ، كمتر از دوران سياه آريامهري ايشان نمي باشد .
وي در سن 36 سالگي از طرف مردم ملاوي به نمايندگي مجلس شوراي اسلامي برگزيده شد و به عضويت در كميسيون طرحهاي انقلاب در آمد .
تا سرانجام در شامگاه خونين 7 تير 60 به همراه 71 تن از ياران امام در دفتر حزب جمهوري اسلامي به فيض شهادت نايل مي آيد .
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:22 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : محمد خداپرست

تاريخ

 :

 1389/04/08
رياست شعبه 41 محاكم حقوقي تهران
شهيد محمد خداپرست در سال 1326 در شهر مقّدس قم در ميان يك خانوادة معتقد و مذ هبي ديده به جهان گشود . وي تحصيلات ابتدايي خود را در همان شهر به پايان رسانيد و پس از اخذ ديپلم متوسطه جهت ادامة تحصيل راهي تهران شد .
شهيد خداپرست علاقة وافري به ادامة تحصيل خود تا مراحل عالي داشت ودر همين راستا تلاش فراواني كرد و سرانجام در كنكور دانشگاه شركت ودر رشتة حقوق و علوم قضايي مشغول تحصيل شد . در طول تحصيلات خود در دانشگاه فردي سازنده و پرخاشگر بود . و دوران تحصيلات مشاراليه همواره با فعاليت هاي اسلامي همراه بود . شهيد محمد خدا پرست پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 وارد دادگستري نو پاي پس از انقلاب شد و با دلسوزي تمام به رسيدگي امور قضايي مشغول گرديد .
وي ابتدا بعنوان دادرس دادگاه مستقل شهرستان نائين منصوب گرديده و عازم آن شهر شد و در آنجا با زحمات بسيار در محدودة وظايف شرعي و قانوني خود به حل وفصل مسائل قضائي آن ديار پرداخت سپس راهي تهران شده و بعنوان بازپرس دادسراي عمومي تهران به خدمات ارزندة خود ادامه داد و در اثر ابزار شايستگي و لياقت ، مورد عنايت خاص شورايعالي قضايي قرار گرفته و وارد محاكم حقوقي تهران شد و رياست شعبة 41 محاكم حقوقي را عهده دار گرديد و مخلصانه به خدمت در راه اسلام و انقلاب اسلامي همّت گمارد .
سر انجام شهيد محمد خدا پرست ، با اين اعتقاد كه جنگ را بايد به نفع اسلام و انقلاب اسلامي به پيروزي رساند و جبهه ها را بايد ياري كرد عازم ديار عاشقان ، كربلاي خورستان گرديد و در آسمان خون رنگش آماج موشكهاي هواپيماهاي خصم كافر و پليد بعثي قرار گرفت وروح پاك و موّ اجش از درياچة راكد تن جدا وبه اقيانوس بيكران عشق پيوست .
آنانكه به مرگ سرخ لبخندزدند با شوق قدم در ره دلبند زدند
ازشهرودياروياروازهمدم خويش بگسسته و با خداي پيوند زدند.


شنبه 25 دی 1389  1:22 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : مهدي رجب بيگي

تاريخ

 :

 1389/03/31

<>

شهيد مهدي رجب بيگي در سال 1336 در شهر دامغان بدنيا آمد و دوران كودكي و نوجواني را به همراه خانواده‌اش در تهران سپري كرد. در محله‌هاي فقير نشين تهران، طعم فقر و محروميت را از همان آغاز نوجواني به وي چشاند.
مهدي تحصيلات ابتدائي و متوسطه خود را نيز در تهران گذراند و بعلت استعداد فوق‌العاده‌اي كه داشت، همواره از دانش‌آموزان موفق مدارس محسوب مي‌شد. وي از همان ابتدا علاقه بسيار زيادي به مطالعه و تفكر و تحقيق داشت و از اينرو تا قبل از پايان تحصيلات متوسطه، با كتب مذهبي آشنا گرديد.
خانواده مهدي از وي بعنوان الگو و سرمشق و چهره‌اي محبوب و مورد احترام در ميان تمام اقوام و آشنايان ذكر مي‌كنند، چرا كه در برخوردهايش بسيار متواضع و فروتن بود.
مهدي از همان ابتدا علاقه بسيار زيادي به كمك به طبقه محروم و طبقه مستضعف داشت. بطوريكه بنا به گفته مادر ايشان، حتي در كودكي براي كمك به مستخدم مدرسه، زودتر از ديگران در مدرسه حاضر مي‌شد. همچنين وي از همان ابتدا داراي بعد عرفاني قوي بود، بطوريكه شبها غالبا تا نيمي از شب گذشته به عبادت و راز و نياز با پروردگار خويش مشغول بود و بسياري از روزها را نيز روزه داشت.
شهيد رجب بيگي در سال 1354 وارد دانشگاه فني دانشگاه تهران شد و در رشته مهندسي راه و ساختمان به تحصيل مشغول گشت. وي از همان اوائل ورود به دانشگاه همراه با ديگر برادران مسلمان خود به فعاليتهاي صنفي-سياسي روي آورد. استعداد زيادش او را در درس نيز بسيار موفق ساخته بود. در اواخر سال اول از طرف دانشجويان به عضويت شوراي دانشجويي دانشكده انتخاب شد و اين مسئوليت را تا سال 58 و آغاز انقلاب فرهنگي ادامه داد. در شوراي دانشجويان يكي از افراد بسيار فعال بود و موضعگيريهاي كوبنده‌اش هميشه براي گردانندگان وابسته به رژيم در دانشكده ايجاد زحمت مي‌كرد. برادر شهيدمان علاقه زيادي به مطالعه كتب سياسي- اجتماعي و ديني داشت و يكي از مسئولين كتابخانه اسلامي دانشجويان فني بود.

در بين ورزشها به كوهنودي علاقه داشت و معمولا در برنامه كوهنوردي دانشجويان مسلمان شركت مي‌كرد.
در زمان رژيم منفور شاه با وجود خفقان شديد، مسئوليت خود را در قبال اسلام با پخش اعلاميه در دانشكده و شركت در تظاهرات دانشجوئي و خياباني و اداره فعاليتهاي سياسي- صنفي دانشگاهي انجام مي‌داد.
در دوران انقلاب در راهپيمائي با شكوه امت قهرمان شركت فعال داشت و در براه انداختن و سازماندهي تظاهرات مختلف هميشه حاضر بود.
در نيمه دوم سال 57 كه دانشگاه مركز تجمع مردم شده بود، مهدي از كساني بود كه به نمايش فيلم و اسلايد از انقلاب و ديگر كارهاي تبليغي براي مردم مي‌پرداخت. همزمان، در يكي از مساجد تهران نيز بطور مستمر به فعاليت و روشنگري مشغول بود. بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و ادامه مجدد كار دانشگاهها، (سازمان دانشجويان مسلمان دانشكده فني) كه تشكيلات دانشجويان مسلمان دانشكده بود، به وجود آمد و برادر شهيدمان در اين سازمان مسئوليت انتشار نشريه دانش‌آموزي"هجرت"را بعهده گرفت‌.
مهدي با انقلاب يا پس از آن با انديشه‌هاي انقلابي و اسلامي آشنا نشده بود بلكه در دوران رژيم منحوس شاه سالها به مبارزه همه جانبه با رژيم مشغول بود. از گردانندگان تظاهرات كوبنده و سازمان يافته دانشجويان مسلمان در دانشگاه بود و همچنين ديگر ياران دانشجوي فعال خود رژيم بود.
جريانات سياسي داخلي و خارجي را با تسلط و قدرت بي نظير تحليل سياسي ايدئولوژيك مي‌نمود. مقالات و تحليلهاي وي از بهترين كارهاي مطبوعاتي و فرهنگي روزنامه‌هاي با اعتبار كشور بود.
آنچه در مورد وي حائز اهميت و ارزش فراوان است، طبع و روحيه چند بعدي و متعالي اوست. وي از دقيقترين تحليلهاي سياسي گرفته تا پر احساسترين قطعات ذوقي مطالب سياسي -فكاهي، همه و همه را با تسلط بالائي ارائه مي‌كرد.


در بحثها و ميز‌گردهائي كه در دانشگاه در دوران دانشجوئي‌اش و يا در مدارس جنوب شهر در مقابل جريانات انحرافي به هنگام تدريس‌اش، داشت هميشه موفق بود و در مقابل استدلالهاي متين وديد زيركانه‌اش كمتر كسي ياراي مقاوت يا توانائي گريز داشت.
"شهيد رجب بيگي" در يكي از مقالاتش، مواضع مبتني بر"چپ روي كودكانه گروهكها را اين چنين مورد عتاب قرار مي‌دهد:
"چگونه است ديالكتيسين‌هائي كه مي‌گويند"تعرف الاشياء با ضدادها" همگام با آقاي كارتر و خانم تاچر و مستربگين و انورسادات و همصدا با راديو بغداد و كلن و اسرائيل و ايران آزاد و همپاي ساواكيها و وارداتچي‌هاي ممنوع المعامله و زمينداران و نزولخوران و بورس‌بازان و همنوابا اعوان و انصار معدومين اول انقلاب كه"كلهم اجمعين" از ضد"امام امت هستند با همان كلمات و همان سكنات به حضرت امام ناسزا مي‌‌گويند؟؟؟"
چيز زيادي نمانده بود تا وي بتواند مدرك ليسانس خود را در مهندسي راه و ساختمان اخذ نمايد.او از جمله كساني بود كه براي تخصص در كنار تقوي و تعهد، ارزش فراوان و حياتي قائل بود و از اينرو دانش‌آموزان خود را عمدتا از اقشار مستضعف خلق بودند، دعوت مي‌نمود تا"درس خواندن" را به عنوان"رسالت انقلابي" خود تلقي نموده و سعي كنند با نسل آينده دانشگاهها را"آنان" بسازند نه"بچه‌هاي سرمايه‌دارهاي شمال شهري"!
او هميشه مي‌گفت:
خواهر دانش‌آموز، برادر دانش‌آموز:
آيا مي‌داني براي چه پشت اين ميز نشسته‌اي! براي آنگه بتواني آدمي بشوي كه فردا به درد محرومين جامعه‌ات كه خود نيز از آنان هستي، بخوري. بتواني در يك پست حساس انقلابي، فعال باشي و خود كه از قشر مستضعفي، باري از دوش مستضعفان برداري.
برخورد اسلامي و قدرت جاذبه او روي دانش‌آموزاني كه با آنها در تماس بود تاثير فراوان داشت و چه بسيار دانش‌آموزاني كه با كلمات او از دام گروهكهاي منافق و منحرف رستند و به جبهه نيروهاي خط امام پيوستند. او براي نيروهاي خط امام يك عنصر فعال سياسي ايدئولوژيك بود و كار او در محدوده فعاليتش جنبه حياتي داشت. ولي منافقين كوردل بايد بدانند كه اگر چه شمع وجود او را خاموش ساختند ولي هيچگاه نخواهند آتش عشقي را كه در دل مهدي زبانه مي‌كشيد و آن"عشق به امام و راه امام" بود، در دل يارانش و در دل توده‌هاي محروم خلق خاموش سازند.
آري … سرانجام مردم شهيد‌پرور و شهيد داده ما، همانگونه كه طومار"حيات سياسي" آنان را در هم پيچيد طومار"زندگي" آنان را نيز درهم فرو خواهد پيچيد كه:"ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار."
برادر شهيد ما"رجب بيگي" در اوج فروتني و تواضع و تقوائي كه داشت از يك روحيه تهاجمي برخوردار بود. او به همان ميزان كه با مهرباني و علاقه در صدد تغيير مواضع انحرافي هواداران ساده و غافل گروهكها بود، به همان ميزان معتقد به برخورد قاطع و كوبنده و نابود كننده با سران جنايت پيشه آنها بود.
روز پنجم مهر كه جنايتكاران منافق با اسلحه در تهران به مردم و پاسداران مردمي انقلاب اسلامي حمله بردند و به كشتار آنان دست زدند"رجب بيگي" قهرمان با سلاح گرم به مقابله با آنان شتافت و در راه دفاع از آرمانهاي اسلامي خويش و دفاع از مظلوميت و فروتني خلق خويش به سر منزل مقصود شتافت. جاودان باد ياد و نام او در خاطره‌ها.
وجود عنصري چون" شهيد رجب بيگي" در سنگر مبارزه بر عليه عناصر وابسته به اشرافيت و فرهنگ فاسد غربي و نفاق چپ در آموزش و پرورش، همچون سدي نفوذ ناپذيز در برابر بازگشت سلطه آمريكا بود. در عين اينكه در انجام كارهاي گوناگوني كه بر عهده او بود، آرام و قرار نداشت و در شبانه روز جز چند ساعت اندك استراحتي نمي‌كرد، در برخورد با دوستان و يارانش و در برخورد با دانش‌آموزان، هرگز جانب صميميت و حسن رفتار را از دست نمي‌داد.
"مهدي شهيد" همچون همه جواناني كه معتقد به اسلام اصيل امام هستند روزها را به تلاش مستمر در انجام فعاليتهاي انقلابي و شبها را به عبادت خداوند سپري مي‌كرد، در حاليكه بسياري از روزها را روزه‌دار بود.
مهدي، جوانمرد عاشقي كه جبهه و دانشگاه، جهاد و مدرسه ووو… سنگرهاي مبارزه‌اش بر عليه امپرياليسم بود. در تسخير"لانه جاسوسي آمريكا" در ايران نيز نقش به سزا و عمده داشت. در مدت يكسال و اندي كه اين مركز توطئه و فساد در تسخير"دانشجويان قهرمان و مسلمان پيرو خط امام" بود، رجب بيگي مسئوليتهاي حساس و بزرگي را چون"مسئوليت برگزاري و انجام گردهمائي جنبشهاي آزاديبخش جهان در تهران" و "نمايند‌گي" دانشجويان خط امام در گردهمائي جنبشهاي آزاديبخش" را به عهده داشت. وي از طرف دانشجويان مسلمان پيرو خط امام در مراسم نماز جمعه سخنراني مي‌‌كرد و در چندين نوبت اطلاعيه‌هاي افشاگرانه آنان را قرائت نمود.
آري"رجب بيگي" دشمن سرسخت امپرياليسم، سرانجام قرباني توطئه‌هاي آمريكايي منافقين شد و"امپرياليسم" و"تنها امپرياليسم" از مرگ او شاد شد. بريده باد دستهاي سرمايه‌داران و غارتگران و جنايتكاران آمريكايي كه از آستين منافقين وابسته و گروهكهاي بي‌آبروي ديگر بيرون آمده است.
اي"رجب بيگي"
اي شهيدي كه زخون تو كفن رنگين است شهر در سوگ تو ماتم زده و غمگين است


شنبه 25 دی 1389  1:23 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد نواب صفوي

تاريخ

 :

 1386/08/26

<>

مقدمه

سيد در نجف

درخشش ستاره

فريادگران رهائي

تصميم قاطع

تشكيل فدائيان اسلام

حمايت از آرمان فلسطين

خاطرات دوستان شهيد نواب صفوي

سرود رهائي

کتاب مصور صلای بیداری

آلبوم عکسهای شهید سید مجتبی نواب صفوی

امام خميني (ره) :

سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحانيت كه رساله عمليه و علميه خود را به دم شهادت و مركب خون نوشتند .

 مقدمه

صحيفه‌اي كه در پيش رو داريد ، سرگذشت مرد صالحي است كه سلاح بدست ، به اصلاح جامعه و تطهير طبيعت برخاسته است . مردي از ابرار كه آيه‌ي ((وانزلنا الحديد ... )) را به تفسیر مي‌نشيند و چون احرار با سيره خويش درس (( چگونه زيستن )) مي‌آموزد .

او معماري است از سلاله‌ي معماران بزرگ تاريخ ، سيدي از آل محمد (ص) كه در انديشه اجراي آيين احمدي (ص) و احياي مدينه غديراست . بت شكني است از سلاله ابراهيم كه با ناي داودي ، بزرگ دعوت عصر خويش را به انجام مي‌رساند و آهنگ ساختن زرهي فولادين دارد تاجامعه را از هجوم عفريت قرن ايمن سازد و ارزشهاي معنوي و الهي را تعالي بخشد .

نواب صفوي ، (( سفير سحر)) منتظر دولت كريمه‌اي است كه صالحان و مستضعفين زمين در آن وارث زمين‌اند . رهبر فداييان اسلام منتظر بقيه الله (ع) است تا ، در واپسين حركت تاريخ ، حكومت الله را در زمين بگسترند و با  كتاب الله  بر خلق حكم راند.

وي در بينش قرآني ، آيت قهر الهي بر جان دادن و دژخيمان است و آيت رحمت بر مستضعفين و رادمردان .او منشور حكومت بر دست ، به سير در جهان مي‌پردازد ، و با اعتقاد به جهانشمولي اسلام به جنگ دشمنان عدالت مي‌رود. ((جهان وطني )) شعار او در اين وادي است و تا بيكرانها قدم مي گذارد .

بنياد شهيد به پاس گرامي داشت شهادت شهداي فداييان اسلام در يادنامه ، ياد اين عزيزان ، خصوصا شهيد نواب صفوي را گرامي مي‌دارد .

 

 سيد در نجف

سيد در مهاجرتي كه در پيش گرفت از آموزشهاي استعماري روي گرداند . نجف از او نه مخترع و نه مبتكر ، بلكه سربازي سلحشور از ياران امام علي (ع) ساخت . سيد مي‌خواست نه تنها فارابي زمان باشد و آراء  اهل مدينه فاضله بنويسد .ميل داشت سيد رضي باشد و احاديث حضرت امام علي (ع) را جمع آوري نمايد و گوش جان و جامعه را با انديشه‌هاي علوي آشنا سازد . او ميخواست ابوذر زمان باشد و بر بيدادگريهاي عصر بشورد و مردم را به حركت و جنبش در آورد .

سيد به شهر علم و دانشگاه شيعه قدم نهاده ، باخيالي آسوده به تحصيل علوم اسلامي مشغول مي‌شود.وي همزمان با تحصيل در مدرسه صنعتي كه به اخذ ديپلم انجاميد ،عصرها در مسجدي از مساجد خاني‌آباد وسپس در مدرسه مروي به تحصيل علوم اسلامي ، و در حوزه نجف به آموزش علوم ديني ادامه مي‌دهد .

اينك كه به نجف آمده بيش از همه به دنبال  فلسفه سياسي اسلام است . وي علاوه بر تحصيل علوم متداول حوزه در فقه و اصول ، در پي شناخت اصول سياسي اسلام است .اصولي كه روح دين محسوب شده ، و سروري مسلمين جز با پياده كردن آن در جامعه حاصل نمي شود .

سيد علوم مقدماتي را در تهران به انجام رسانيده بود در نجف به دنبال استاداني بود كه سطوح عالي از آنها بياموزد.

1-     حضرت علامه آيةالله اميني

2-     حضرت آية الله العظمي حاج آقا حسين قمي

3-     حضرت آية الله آقا شيخ محمد تهراني

از جمله اساتيدي بودند كه سيد از آنان فقه و اصول و تفسير قرآن واصول سياسي و اعتقادي را آموخت .

 

 درخشش ستاره

آفتاب در پس ابرهاي سياه ستم ، آخرين نفسهاي خود را مي‌كشيد . نور كم سويي به زمين مي‌رسيد .پاها در بند بود . دستها رهايي نداشت و فريادها در گلو خفه مي‌شد . دلها چون غروب پائيز افسرده و غمگين به نظر مي‌رسيد .

صداي كودكي در فضاي خانه پيچيد . گوهر اشكي از ديده پدر غلتيد . مادر چون نسيم فرزند خويش را به سينه فشرد وگلاب اشك روي گونه نوزاد چكيد . ستاره‌اي به خانه كوچك آقا سيد جواد قدم نهاد. نواي آسماني دعا بر زبان پدر جاري شد .

او اميد زندگي طراوت بنفشه بهار را داشت . آقا سيد جواد مير لوحي نام فرزند را سيد مجتبي نهاد سال 1303 هجري شمسي بود . آقا سيد جواد نام مجتبي را براي فرزند خود انتخاب كرد تا ياد خاندان پيامبر با نام فرزندش در لحظه لحظه زندگي وي تجديد گردد . در همان سالهاي آْغاز سوره‌هاي كوچك قرآن را سرود روزانه خويش قرار مي‌دهد . اولين كتابي را كه او مي‌شناسد ،‌قرآن مجيد است كتابي كه پدر و مادرش هر روز از آن را با حالتي خاص كه از صفاي باطنشان خبر مي‌دهد تلاوت مي‌كنند .

سيد مجتبي هم سوره‌هاي كوتاه قرآن را به تشويق پدر و مادر خويش حفظ كرده است . او با پدر روحاني خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شركت فعال دارد . قرآن مجيد كتاب زندگي اوست و به آن عشق مي‌ورزد .

او هفت ساله است كه راهي دبستان مي‌شود و پس از اتمام دوره‌ابتدايي در مدرسه حكيم نظامي وارد مدرسه صنعتي آلمانيها مي‌گردد.

سيد مجتبي عشق و علاقه زيادي به دروس اسلامي دارد و مايل است به دروس حوزه بپردازد ليك دائي وي كه سرپرستي او را بر عهده گرفته و قاضي دادگستري است با سيد مخالفت مي‌كند . سيد مجتبي از عقيده خود دست برنمي‌دارد و در مسجدي كه در خاني آباد است شروع به فراگيري درسهاي حوزه مي‌كند و همزمان در مدرسه آلمانيها به دروس جديد مي‌پردازد .

 

 فريادگران رهائي

سيد بزرگوار نواب صفوي از اين سه استاد گرانقدر اصول فلسفه سياسي اسلام را آموخت و با فقه سياسي اسلام اشنا شد . وي كه در نجف مشغول تحصيل بود يكي از كتابها سرو به دستش مي‌رسيد ايشان كتاب را به چند تن از اساتيد و مراجع عاليقدر نجف اشرف عرضه مي‌دارند حضرت آية الله العظمي حاج آقا حسين قمي با صراحت حكم ارتداد نويسنده كتاب را اعلام مي‌كند .

نواب به حكم وظيفه ديني خويش با تصميمي قاطع رو به وطن خويش مي‌گذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد .

 

 تصميم قاطع

پيش از حركت نواب صفوي از نجف به ايران ، مردم تبريز و مراغه و گروهي از روزنامه‌ها به مقابله با احمد كسروي برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وي را به جهت انتشار كتب گمراه كننده محاكمه  نمايند .

كسروي بعد از كنار گذاشتن اسلام ، احياي آثار ايراني را بر خود واجب مي‌دانست . از اين رو با فراگيري زبان ارمني به تحقيق مشغول شد . شهرياران گمنام آذري يا زبان باستان آذربايجان از جمله تأليفات اوست . وي به واسطه تأليفات خود در رديف نويسندگان و محققان جاي گرفت و شهرتي براي خود كسب نمود. اما به اين اندازه قانع نشد و در موضوعات سياسي ،‌اجتماعي اخلاقي و ديني اظهار عقيده كرد .

كار كسروي به جائي رسيدكه جشني برپا نمود و در آن ديوان شاعران نامي كه گنجينه‌هاي فرهنگ اسلامي ايرانيان است به آتش كشيد و بعدها بعضي از كتب دعا را هم سوزانيد و دعوي انشراح صدر و يك نوع نبوت كرد .

احمد كسروي از سادات بود و زماني را در لباس ديدن گذرانيده بود . نواب به حكم وظيفه اخلاقي و ديني خويش در صدد اصلاح او برآمد . وي كه در بين راه اطلاع يافته بود كه كسروي در آبادان است به آبادان رفته و در يكي از مساجد بزرگ شهر سخنراني نموده و از وي دعوت به گفتگو مي‌نمايد . ولي كسروي به تهران رفته بود .

نواب صفوي به تهران مي‌آيد و با تني چند از آقايان تماس مي‌گيرد ، صحبت مي‌كند كه بايد يك دعوتي بكنيم در يك مجمع عمومي همه مردم هم باشند و با وي به بحث بنشينيم .

آية الله طالقاني ايشان را تشويق مي‌نمايند . شهيد نواب به كلوپ كسروي مي‌رود.

نواب با گفتگو‌هاي طولاني موفق نمي‌شود كسروي را قانع نمايد . كسروي به حكم استاد نواب حضرت آيةالله العظمي حاج آقا حسين قمي مرتد شناخته شده است . نبايد در ريشه كن كردن آن هيچگونه مسامحه‌اي روا داشت .

سيد بزرگوار از حضرت آية الله مدني و آقا شيخ محمد حسن طالقاني براي تهيه اسلحه پول گرفت . روز بيست و سوم ارديبهشت سال 1324 وقتي ظهر ساعت يك‌ و نيم كسروي به خانه‌اش مي‌رفت كه در ميدان حشمت الدوله هدف قرار‌مي‌گيرد. اما به علت فرسودگي اسلحه موفقيت حاصل نمي‌شود . در حال مقابله پليس نواب را گرفته وبه شهرباني مي‌برد . علماي ايران و نجف خواستار آزادي نواب مي‌گردند و ايشان بعد از دو ماه با قيد كفالت آزاد مي‌شود .

 

 تشكيل فدائيان اسلام 

با آزادي از زندان به فكر تشكيل فدائيان اسلام مي‌افتد تا به وسيله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخيزد . با انتشار اعلاميه‌اي فدائيان اسلام موجوديت را به رهبري نواب اعلان مي‌دارد .

انتشار اعلاميه مسلمانان غيور را متوجه فدائيان اسلام مي‌نمايد و افرادي چون سيد حسين امامي به نواب مي‌پيوندد.

ساعت 10 صبح  روز بيستم اسفند ماه 1324 آيات قهر الهي آشكار مي‌شود و كسروي توسط چهارتن از فدائيان اسلام سيد حسين امامي سيد علي امامي جواد مظفري و علي فدائي از ميان برداشته مي‌شود تا جامعه اسلامي به حركت خود در مسير الهي ادامه دهد .

 

 حمايت از آرمان فلسطين

براساس قطعنامه‌اي كه شوراي امنيت سازمان ملل متحد به تصويب رساند در بخشي از خاك فلسطين اجازه تشكيل دولت غاصبي را صادر كرد كه امروز مشكل بزرگي براي جهان اسلام شده است .

فعاليتهاي استعمارگران انگليس ديگربار مردم مسلمان ايران را به خشم آورد و در آن روز منزل آيةالله كاشاني مركز هيجانات و ثقل انقلابات بود و هرگونه تظاهراتي از آنجا شروع مي‌شد . شهيد نواب صفوي در اين جريان نقش فعالي داشت روز جمعه سي‌يكم ارديبهشت 1327 مسجد سلطاني ناظر عظيم ترين اجتماع مردم تهران بود .

در آن مجلس كاشاني و نواب شركت فعال داشتند كه قطعنامه‌اي مبني بر ابراز همدردي با اعراب فلسطين صادر شد . روزهاي بعد محلهايي براي نام نويسي داوطلبان جنگ با يهود در مراكز مختلف شهر افتتاح شد و پنج هزار نفر ثبت نام كردند . در پي ثبت نام مردم غيور ايران اسلامي فدائيان اسلام اعلاميه‌اي صادر نمود :

هوالعزيز

نصرمن الله و فتح قريب

خونهاي پاك فدائيان رشيد اسلام در حمايت از برادران مسلمان فلسطين مي‌جوشد .پنج هزار نفر از فدائيان رشيد اسلام عازم كمك به برادران فلسطين هستند و با كمال شتاب از دولت ايران اجازه حركت سريع به سوي فلسطين را مي‌خواهند و منتظر پاسخ سريع دولت مي‌باشند .

 

 خاطرات دوستان شهيد نواب صفوي

اولين دفعه ايشان را در زندان قصر ديدم ، گرچه قبلاً از نزديك ، سخنرانيهاي ايشان را در مدرسه فيضيه ديده بودم . ولي جلسه خصوصي آشنايي من با نواب صفوي در زندان قصر بود و يادم هست وقتي وارد زندان شدم ، اولين جمله‌اي كه ايشان مي‌گفت ، اين بود كه : چه زودگذر است دقائق ساعات و چه زودگذر است ساعات روز و چه زودگذر است هفته‌هاي سال و چه زودگذر است سالهاي عمر و به زودي مي‌ميريم و نمي‌دانيم آيا خدا از ما راضي است يانه ؟

و ادامه مي‌دهند ، من يك عمل مكروه هم از ايشان نديدم ، من ايشان را يك سفر به كاشان دعوت كردم و اصرار نمودم كه به باغ فيض برويم . ايشان گفت : آيا اين سفرفين فايده‌تبليغي هم دارد يا نه ؟

گفتم : نه ، مسافرت تفريحي است .

ايشان گفت : من با خودم عهد كرده‌ام سفري كه فايده ديني يا تبليغي نداشته باشد نكنم لذا من‌ نمي‌آيم .

 

 سرود رهائي

روز پنجشنبه 25/8/34 مجلس ترحيمي به مناسبت فوت مصطفي كاشاني فرزند ارشد آية الله كاشاني در مسجد شاه منعقد بود . ساعت 45و 3 دقيقه بعدازظهر حسين علاء در مسجد حاضر شد تا در مجلس ختم نماينده مجلس شورا شركت نمايد . مظفر علي ذوالقدر به وي حمله برد ولي بعد از شليك تيري فشنگ دوم در لوله گير كرد . وي تنها توانست علاء را مجروح نمايد و خود توسط مأمورين دستگير شد رهبر فدائيان اسلام به همراه يارانش در منزل آية الله طالقاني و پس از آن در خانه حميد ذوالقدر بسر مي‌برند . مأمورين شهرباني عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد و نواب صفوي وسيد محمد واحدي را دستگير و به شهرباني مي‌برند و به شكنجه تيموربختيار فرماندار نظامي وقت گرفتار مي‌شوند .

حين علاء با جراحتي كه برداشته راهي بغداد است تا پيمان نظامي پيشنهادي آمريكا را امضاء كند سيد عبدالحسين واحدي و اسدالله خطيبي براي اعدام وي در صورت عدم موفقيت ذوالقدر در اهواز برمي‌برند ليكن در 1/9/34 شناسائي و دستگير مي‌شوند . عبدالحسين واحدي در تهران در اتاق بختيار و توسط وي با شليك سه تير به شهادت مي‌رسد و اعدام مهره استمار با عدم موفقيت روبرور مي‌شود .

همزمان با دستگيري فدائيان اسلام آية الله كاشاني نيز بازداشت مي‌گردد .

بعد از بازداشت رهبر فدائيان اسلام ويارانش ، شكنجه و آزار ايشان شروع مي‌شود . از آنجمله سيد بزرگوار را لخت در مقابل خرسي قرار داده و به جانش مي‌اندازند . قطره آب سرد بر سرش مي‌ريزند و .. و خليل را در بشكه‌اي كه خرده شيشه در آن است جاي داده مي‌غلطانند. اما نواب صفوي و ياران باوفايش چون كوه در مقابل هجوم باد مي‌ايستد و زماني هم كه دشمن به خيال خويش تا قله كوه صعود كرده همچنان به بهت و حيرت ووحشت مي‌اندازند. سيد مجتبي نواب صوفي رهبر فدائيان اسلام آن سخن را مي‌گويد كه پيش از اين همه گفته بود . وي هيچگاه از مواضع اصولي خود دست برنمي‌دارد . حكومت رضا خان و پسرش را حكومتي  غير قانوني مي‌شمارد و به دادگاه و تشكيلات آنها وقعي نمي‌نهد .

چهارم دي ماه 1334 اولين دادگاه تشكيل و پس از سه روز دادرسي صورت مخفي به خود مي‌گيرد . رأي بيدادگاه دژخيم از اين قرار است :

1-     سيد مجتبي نواب صفوي                      اعدام

2-     سيد محمد واحدي                             اعدام

3-     مظفر ذوالقدر                                     اعدام

4-     خليل طهماسبي                               اعدام

5-     سيد هادي ميرلوحي                          6 سال زندان

6-     اصغر عمروي                                     5 سال زندان

7-     احمد تهراني                                     4 سال زندان

8-     علي بهاري                                       3 سال زندان

ساعت سه يا چهار بامداد 27 ديماه 1334 مطابق با سوم جمادي الثاني 1375 هجري قمري سالگرد شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) نخستين فريادگر عليه ظلم براي ايجاد حكومت اسلامي و احياي مدينه غدير نواب صفوي به خيل شهدا پيوست .


شنبه 25 دی 1389  1:23 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد آيت الله سيد اسدالله مدني

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

امام جمعة تبريز
آيت الله سيد اسدالله مدني در سال 1239 شمسي در آذرشهر از توابع تبريز چشم به جهان گشود . در سنين جواني براي تحصيل علوم ديني عازم قم شد و پس از چهار سال تحصيل درس فلسفه در محضر امام ، در جلسات درسي آيت الله حجت حضور يافته و از شاگردان مبارز آن مرحوم شد .
آيت الله مدني از همان دوراني كه در قم طلبه بود ، مبارزات سياسي خود را براي سرنگوني رژيم آغاز كرد و به همين جهت در همان زمان از قم به آذرشهر تبعيد شد . پس از اين تبعيد ، آيت الله مدني از آذربايجان عازم شهر مقدس نجف در عراق شد و به دستور آيت الله حكيم در حوزه علميه نجف بتدريس و تفسير پرداخت . در مبارزات سال 1342 نخستين كسي بود كه به تبعيت از امام ، مبارزة خود را در نجف آغاز كرد . در سال 1349 از عراق عازم ايران شد و فعاليتهاي سياسي خود را ادامه داد و در جريان مبارزاتسياسي خود در سال1345 از خرم آباد لرستان به نورآباد ممسني فارس و سپس به گنبد كاووس و از آنجا به بندر كنگان تبعيد شد . در دوران اوج گيري انقلاب اسلامي ملت مسلمان ايران از تبعيد به قم بازگشت و پس از پيروزي انقلاب به دعوت مردم همدان راهي اين شهر شد . در جريان تشكيل مجلس خبرگان از سوي مردم همدان به مجلس خبرگان راه يافت و پس از شهادتآيت الله قاضي طباطبائي نخستين امام جمعة تبرز از سوي امام خميني به عنوان نماينده و امام جمعه تبريز انتخاب شد .
آيت الله مدني سرانجام پس از 69 سال زندگي سراسر مبارزه و تهذيب و معلم اخلاق بودن راي پويندگان راهش در نيم روز جمعه 21 / 6 / 60 در محراب عبادت در ميدان نماز تبريز در اثر انفجار نارنجك منافقين به شهادت رسيد .
روح و روانش با اجداد معصومش محشور و راهش براي پويندگان اسلام مستدام باد .
 

 
 


شنبه 25 دی 1389  1:23 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد آيت الله حاج سيد عبدالحسين دستغيب

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

شهيد آيت الله حاج سيد عبدالحسين دستغيب كه يكي از دانشمندان و علماء بنام دنياي اسلام بشمار مي رفت ، در سال 1292 هجري شمسي در شيراز متولد شد و پس از پرورش صحيح و خواندن ادبيات و سطوح به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر آيات عظام چون مرحوم آيت الله حاج شيخ كاظم شيرازي و آيت الله اصفهاني و آيت الله العظمي حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتي استفاده نمود و با دريافت اجازات عديده اجتهاد و غيره به شيراز مراجعت و در مسجد جامع عتيق به اقامه جماعت و تبليغ دين و تنوير افكار پرداخت . شهيد دستغيب خدمات شايان و ارزنده اي نموده است كه از آن جمله در سال 1321 شمسي مسجد جامع شيراز كه از بناهاي قديمي بوده و بيش از هزار سال از تاريخ بناي آن مي گذرد و بواسطه مرور ايام رو به ويراني مي رفت با ياري مؤمنين فارس تعميرات اساسي نمود ، بطوري كه گويا اين مسجد تازه بنا شده است .
حضرت آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب كه رياست حوزه علمية فارس و نمايندگي امام در آن استان را بعهده داشت داراي تأليفات و آثار متعددي است كه از آن جمله است :
1 ـ كتاب قلب سليم ، كتاب قطور و بزرگي است در رشتة اخلاق و بسيار نفيس و ارزنده كه در قم به طبع رسيده است . 2 ـ حقايقي از قرآن 3 ـ معراج 4 ـ ماه خدا 5 ـ صديقة كبري 6 ـ داستانهاي شگفت 7 ـ هشتادو دو پرسش 8 ـ گناهان كبيره 9 ـ سوره نجم 10 ـ سيدالشهداء 11 ـ معاد 12 ـ صلوه الخاشعين 13 ـ شرح و حاشيه بر رسائل شيخ مخلوط و تعداد زيادي از تفاسير و كتب در علوم اسلاميكه يا در حال طبع بوده و يا اينكه هنوز به دست چاپ سپرده نشده است .
با پيروزي انقلاب ، مدارس علميه قوام ، هاشميه و آستانه در شيراز كه سالهاي متمادي توسط رژيم گذشته ، غصب و از طلبه خالي بود ، تحت نظر ايشان در اختيار طلاب قرار داده شد كه توسط مدرسين نمونه و برجسته اداره مي شود .
برنامه مبارزاتي شهيد دستغيب همزمان با قيام امام امت خميني كبير در سال 41 شروع شد و در 15 خرداد 42 بازداشت و به تهران تبعيد گرديد . در سال 43 مجدداً بازداشت و به زندان تهران اعزام و سپس تبعيد شد . شهيد دستغيب در اين مدت رهبري مبارزات مردم فارس را بعهده داشت و با پايمردي ، ايستادگي كرد و حاضر به ملاقات يا مذاكره نشد . در سال 56 مدتي در منزل خود محاصره بود و پس از درگيري و كشتار ‹‹ 5 رمضان ›› شيراز ، رژيم سفاك بمدت دو هفته مسجد جامع مركز مبارزه شيرازيان را تعطيل كرد و ايشان با شروع حكومت نظامي بازداشت و در تهران زنداني و سپس تبعيد شد . پس از پيروزي انقلاب به نمايندگي اول از فارس در مجلس خبرگان انتخاب شد و همزمان به درخواست اهالي شيراز و فرمان امام خميني رهبر انقلاب و بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران ، امامت جمعة شهر شيراز را عهده دار شد و در اين سنگر با وحدت مردم غيور شيراز بسياري از مشكلات را پشت سر نهاد . سرانجام در 20 آذر ماه 60 هنگامي كه شهيد دستغيب به منظور برگزاري مراسم نماز جمعه عازم محل نماز جمعه بود ، دست پليد آمريكا از آستين منافقين بدر آمد و يكي از خدمتگذاران اسلام را به همراه تعدادي ديگر از شيفتگان راه حسين شهيد نمودند .


شنبه 25 دی 1389  1:23 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : سردار شهيد حاج قاسم نصرالهي

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

سردار شهيد حاج قاسم نصرالهي در سال 1333 در شهرستان خوي ديده به جهان گشود . دوره هاي ابتدائي و راهنمائي و دبيرستان را در همان شهرستان به پايان رساند . بعد از اتمام دوره دبيرستان وارد دانشگاه شد همزمان با ورود به دانشگاه تهران به مبارزه با رژيم طاغوت پرداخت و پس از گذشت دو سال ، مبارزات خود را تعميق بخشيد تا اينكه در سال 1355 توسط مأمورين ساواك دستگير شد و پس از مدتي آزاد گرديد و مجدداً به مبارزات خود ادامه داد . بعد از اتمام دانشگاه براي خدمت سربازي به پادگان لويزان اعزام شد ، اين دوران همزمان با اوج گيري حركت انقلاب و صدور فرمان حضرت امام ( ره ) مبني بر ترك پادگانها بوسيله سربازها مصادف بود شهيد براي كسب تكليف به شهيد معظم محلاتي مراجعه و از ايشان كسب تكليف مي نمايد شهيد محلاتي توصيه مي نمايد كه براي انتقال اطلاعات داخل پادگان به بيرون در همان جا بماند شهيد نصرالهي در دسته هاي مبارزه با افسران خائن هم در اين زمان شركت مي كند .
در سال 1358 ازدواج مي كند و پيشاپيش از همسرش مي خواهد در مبارزه با كفر و الحاد با او همراه باشد هنوز اولين فرزند وي بدنيا نيامده بود كه عازم جبهه غرب مي شود و در سال 1361 به جبهه مريوان اعزام و در آنجا ابتدا فرماندهي پاسگاه سرو آباد را بر عهده مي گيرد و بعد از مدتي مسئوليت عقيدتي سياسي سپاه مريوان را عهده دار مي گردد و بالاخره قائم مقام سپاه مريوان مي شود و سرانجام عازم بانه شده و بمدت 4 سال تا هنگام شهادت در سمت فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بانه به خدمت مشغول مي شود و مثل پدري دلسوز و مهربان به انقلاب اسلامي و مردم محروم منطقه خدمت مي نمايد . اينجاست كه عشقش را مي يابد و آنچنان با مردم بانه در مي آميزد كه هرگز تركشان نمي كند تا اينكه در تاريخ 14 تير ماه 1367 به درجه رفيع شهادت نايل مي شود .
‹‹ بخشهائي از وصيت نامة سردار شهيد اسلام حاج قاسم نصرالهي ››
در اين برهه خاص از زمان كه ميهن اسلامي ما مورد تجاوز نوكر سرسپرده امپرياليزم جهانخوار امريكا ، صدام خائن قرار گرفته است و حاكميت اسلام بطور جدي در خطر واقع شده است و مظلوميت اسلام بيش از هر زمان ديگري جلوه گر مي باشد ، در پي تداي حسين زمانه ، اين ولي فقيه كفر ستيز ، امام خميني ، لبيك گويان به جبهه نبرد حق و باطل مي روم تا دينم را نسبت به اسلام ادا نموده باشم و از خداوند لايزال خواهانم كه بما خلوص نيت عنايت فرموده و اعمالمان را عمل صالح گرداند ... در مورد كتابهايم بقدري كه همسرم نياز دارد بردارد و بقيه را به جهاد سازندگي ، اين ارگان جوشيده از متن انقلاب كه خدمتگذاري راستين براي محرومين مي باشد اهداء مي نمايم ... از پدر و مادرم كه زحمات زيادي برايم متحمل شدند حلالي طلبيده اميدوارم كه به بزرگي خودشان مرا ببخشند . به برادران و خواهرانم توصيه مي نمايم كه در هم حال از جبهة حق و امام ، پشتيباني نمايند ، اگر در اين سفر شهادت نصيبم شد تقاتضاي عاجل دارم كه برايم گريه نكنيد به مظلوميت امام حسين ( ع ) و ياران فداكارش گريه كنيد . از تمام دوستان و آشنايان طلب عفو كرده و از همه مي خواهم كه اعمالشان را با ضوابط اسلامي منطبق نموده تا ره سعادت جويند ...
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:23 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد حجت الاسلام دكتر قاسم صادقي

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

نماينده مردم مشهد
شهيد دكتر قاسم صادقي به تاريخ دوم مهر 1315 شمسي در يك منزل روستائي در گرمة بجنورد چشم به جهان گشود . در سن هفت سالگي از مادر محروم و در 12 سالگي براي تحصيل و بهره برداري از مكتب پوياي تشيع ، به حوزة علمية مشهد عزيمت نمود . پس از تحصيلات مقدماتي در مدرسة‹‹ نواب ››سطح را از محضر آيت الله قزويني و خارج فقه و اصول را از محضر آيت الله ميلاني استفاده نمود و در اين رابطه بدرجات عالي نائل آمد . سپس وارد دانشگاه شد و پس از اخذ ليسانس به خدمت دبيري پرداخت و در كنار آن موفق به ادامه تحصيل و اخذ دكتري در رشته فقه و حقوق اسلامي شد و پس از چندي جهت تدريس وارد دانشگاه شد و بالاخره در دورة اول مجلس شوراي اسلامي با تأييد علماء طراز اول مشهد مقدس و حدود 7/59% آراء بعنوان نمايندة مشهد وارد مجلس شوراي اسلامي گرديد و در مجلس به عضويت در كميسيون آموزش و پرورش ، فرهنگ و تحقيقات و تعليمات عاليه در آمد .
شهيد دكتر صادقي از هنگامي كه به صورت يك طلبة ساده در حجرة مدرسة نواب مي زيست ، تا زمانيكه در سطح دانشگاه به استادي و يا در سنگر مجلس به نمايندگي پرداخت ، بصورت مسلماني بي پيرايه و متواضع زيست و هميشه در سنگر دفاع از اسلام و مقدسات آن بود . در دوران تحصيل دوستان او را به عنوان طلبه اي عادل و مجتهد مي شناختند و در دوران استادي ، دانشجويان او را به صورت استادي برادر و مهربان استقبال مي كردند . با توجه به مطالعاتي كه در زمينة جهان بيني اسلامي داشت ، جلسات درس و بحث او كوبنده مخالفين قرآن و سخنانش مشت محكمي بر دهان منكران الله بود و در سنگر توحيد با كفر و شرك مبارزه مي كرد .
از شهيد دكتر صادقي دو كتاب ، يكي در رابطه با مبداء و ديگري در رابطه با معاد و تعدادي مقالات بيادگار مانده است .شهيد دكتر صادقي در طول عمر پر ثمر خويش به حج ، عتبات ، سوريه اردن و مصر سفر كرد .
اخلاص و پاكي شهيد صادقي بصورت باشكوهي در كارهايش مي درخشيد و براي اجراي احكام الهي دلش مي طپيد. عاشق الله بود و سوز و گدازو تهجدش انسان را بياد عارفان پاكباخته مي انداخت ، تا بالاخره در جريان 7 تير و بمب گذاري دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي شهيد و به آرزوي ديرينه اش رسيد و به لقاءالله پيوست . از شهيد دكترصادقي دو پسر بنامهاي علي و محمد و يك دختر بيادگار مانده است كه به لطف خدا راه پدر را ادامه خواهند داد .
 
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:23 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيدحجت الاسلام دكتر محمد جواد باهنر

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

 

نخست وزير
من محمد جواد باهنر در سال 1312 در شهر كرمان متولد شدم . محله ما معروف به ‹‹ محله شهر ›› از محلهاي قديمي و مخروبه شهر كرمان بود و من دومين فرزند خانواده بودم كه غير از من هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند . پدرم پيشه ور ساده اي بود كه زندگي بسيار محقرانه اي داشت و مغازه كوچكي در سرگذر ، كه از همين مغازه امرار معاش مي كرديم و هم اكنون 76 سال دارد و پيرمردي از كار افتاده است و مادرم حدود 10 سال قبل فوت كردند . من از كودكي از سن پنج سالگي به مكتب خانه اي سپرده شدم كه نزديك منزلمان بود ، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زياد نبود و بعد هم اگر بود ، خانواده هائي امثال ما چندان دسترسي به مدارس نداشتند و همين پيش آمد مكتب خانه بسيار خير بود ، براي اينكه در همين مكتب خانه بانوي متدينه اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواندم . فرزندي داشت كه آن روز از تحصيل كرده ها بود و بعد وارد حوزه علميه كرمان شد بنام آقاي حقيقي ، و ما در همان خانه نزد ايشان خواندن و نوشتن و درسهاي معمول آنروز را فرا گرفتيم و از حدود ده سالگي به مدرسه معصوميه كرمان با راهنمائي همان حجت الاسلام حقيقي راه پيدا كرديم و از آن روز به بعد درسهاي رسمي كه مي خوانديم، درسهاي طلبگي بود.

 مدرسه معصوميه بعداز سالها بسته بودن در دوره رضاخان ، تازه بعد از شهريور 20 باز شده بود و چند نفري شديم . تحصيلات جديد بصورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد . تا سال 32 ، يعني موقعيكه من 20 ساله شده بودم، توانستم ضمن ادامه تحصيلات ديني به گرفتن پنجم علمي قديم موفق بشوم ، تا آن سال درس را تا حدود سطح رسانده بودم و در اوائل مهر ماه 32 بود كه به قم عزيمت كردم. وضع مالي خانواده آنچنان بود كه به هيچ وجه قادر به پرداخت مخارج تحصيلي من نبودند و من در قم از شهريه محدودي كه مرحوم آيت الله بروجردي در آن زمان مي دادند يعني 23تومان در ماه زندگي مي كردم ، كه البته پس از چندي 50 تومان هم از حوزه علميه به آنجا حواله مي شد .


در سال اولي كه در قم بودم ، در مدرسه فيضيه سكونت داشتم و كفايه و مكاسب را توانستم نزد چند استاد آنروز، مرحوم آقاي مجاهدي ، آقاي سلطاني و ديگران تمام كنم . از سال 33 به درس خارج رفتم ، اساتيد ما در درس خارج عمدتاً رهبرمان ، امام بزرگوارمان ، آيت الله العظمي امام خميني بودند كه ما از همان اولين سال درس خارج يك درس فقه و يك درس اصول از محضر ايشان استفاده مي كرديم و تا اوائل سال 41 يعني بيش از 7 سال محضر ايشان را در دو درس درك كردم كه هنوز هم بسياري از يادداشت هاي درس آنروز ما از محضر ايشان ، بعنوان يادگار ذخيره علمي خوبي براي ما باقي مانده ، علاوه بر اين ، درس مرحوم آيت الله بروجردي كه درس فقهي بود ، مي رفتم كه ديگر بتدريج آن سالها با توجه به مرجعيت ايشان و گستردگي درس از نظر تعداد شاگردان صورت خاصي پيدا كرده بود و تا پايان سال 40 كه سال فوت ايشان بود باز درس ايشان را ادامه داديم .

 استاد ديگر ما علامه طباطبائي بودكه درس فلسفه ( اسفار ) را شش سال خدمت ايشان خوانديم و نيز از درس تفسير ايشان استفاده كرديم . يادم هست از اولين روزهايئكه ايشان درس تفسير را شروع كردند و عادتشان اين بود كه ابتدا درس مي گفتند و مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي گرفت و بعد از آنكه اشكالات رفع مي شد و درباره اش بحث مي شد ايشان درس را مي نوشتند و به صورت الميزان دورة تفسير عالي ايشان در مي آمد و ما چند جزوه از تفسير ايشان را از ابتدا سورة بقره به بعد در محضر ايشان بوديم و يادداشتهاي فراواني را هم دارم و براي بنده كه خاطرات پرباري بود . در اين دوران درس امام درس پر شوري بود ، چون ايشان عمدتاً به تربيت طلاب پرداختند و معروف بود كه طلبه هائي كه بيشتر مي خواستند درس بخوانند و اهل فكر و تحقيق و كار هستند در درس ايشان شركت مي كنند و امروز عمده كساني كه به صورت علماي جوان شهرها يا ائمة جمعه يا افراد شوراي عالي قضائي ، فقهاي شوراي نگهبان و مسئولان روحاني بنام مملكت و تعداد متنابهي از نمايندگان مجلس ، آنهايي كه سنشان مقداري بالاتر است ، اينها همه شاگردان آن روز امام بودند .

 ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي مان را در اين دوران 9 ساله تحصيلات قم داريم . البته من همان اولين سال ورودم به قم بود ، سال 33 كه بطور متفرقه كلاس دوازده را امتحان دادم و ديپلم كامل را گرفتم و بعد از چندي از دانشگاه الهيات به ادامة تحصيلات دانشگاهي پرداختم ، منتهي چون دروس دانشگدة الهيات براي ما تازگي داشت ، ما اصولاً به همان تحصيل قم ادامه مي داديم و در هفته يكي دو بار به بعضي از دروس كه لازم بود شركت كنيم ، به تهران مي آمديم به اين ترتيب حدود سال 37 بود كه دورة ليسانس دانشگاه را هم تمام كردم و بعد از مدتي كه در قم مشغول بودم توانستم دورة دكترا را هم ادامه بدهم و دورة دكتراي الهيات را عمدتاً بعد از آمدن به تهران ادامه دادم و همچنين يك دوره فوق ليسانس امور تربيتي را ، كه آنروز دانشگده ادبيات تهران اين دوره را داشت و بعد از دو سال اين دوره را هم به پايان رساندم .

 در قم بيشتر علاقه داشتيم كه حوزه تحرك جديدي داشته باشد از نظر نوع مطالعات و مسائل طرح شده و تحقيقات علمي فكري و فلسفي خوشبختانه اين نهضت از چند سال قبل شروع شده بود كه اولين دورة اين حركت توسط امام از يك طرف و علامه طباطبائي از طرف ديگر بود . شاگردانشان آقاي منتظري ، آقاي بهشتي ، آقاي مشگيني و ديگران بودند كه ما البته شش سال بعد به اين جريان پيوستيم و لذا دوره هاي درس دوم اين اساتيد بزرگ را شركت كرديم، البته به لحاظ سنّمان كه اقتضا مي كرد توانستيم ادامه بدهيم . نهضت تأليف و تحقيق و ترجمه و كارهاي ومطبوعاتي تازه شكل گرفت و ما به كمك چند نفر از دوستان از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي مهدوي كني بودند و عده اي ديگر از دوستان كه مكتب تشيع را براه انداختيم و از سال 36 بود سالنامه اي و بعد فصل نامه اي را منتشر كرديم و اين ادامه داشت تا بعد از هفت شماره از سالنامه ، كه اين سالنامه را توقيف كردند و سعي ما بر اين بود كه از بهترين نويسندگان اسلامي مجموعه هايي بگيريم و جالب بود آن مجموعه ها ، كه بعدها هر يك از آن مقالات بصورتهاي مختلف چاپ و تكسير شد .

در ضمن نكته جالبي را عرض كنم كه آنروزها هنوز تيراژ كتابها بين هزار الي سه هزار بود ، اما ما اولين سالنامه را اعلام كرديم و شروع به فروختن قبوض مربوطه كرديم، چون اولاً ما هيچ بودجه جهت چاپ اين سالنامه نداشتيم و از طريق فروش قبوض در صدد تهية مخارج چاپ سالنامه بوديم و طلاب هم بسيار كمك كردند و وقتي مردم صورت مقالات و نويسندگان را مشاهده كردند ، به قدري استقبال شد كه ما مجبور به چاپ ده هزار نسخه شديم ، ولي با اين چاپ تقاضا بقدري زياد بود كه مجدداً 5000 نسخه ديگر هم منتشر كرديم و براي آن روز تيراژ 15000 بسيار جالب و شايد واقعاً بي نظير .

 به هر حال جريان تازه اي بود ، ضمناً طبق عادتي كه آن روزها طلاب داشتند ، ما منبر هم مي رفتيم و سخنراني مي كرديم و خاطرم هست اولين بار كه توقيف شديم در سال 37 بود در آبادان و مقارن بود با آن سالي كه دولت ايران ، اسرائيل را به صورت دو فاكتو به رسميت شناخته بود و در منبر سخت به اين مسئله حمله كردم ، بعد توسط شهرباني آبادان دستگير شدم واين اولين خاطره از برخورد با رژيم بودو هنوز آن روز مسئلة دستگيري روحاني نادر بود . در هر حال مسئله منبر و سخنراني هم براي ما مسئله اي بود .

 سال 41 به تهران آمدم ، انگيزه اولي اين بود كه در آن روزها صحبت از اين بود كه نماينده اي از حوزة علمية قم براي تبليغات اسلامي به كشور ژاپن برود و بنده پيشنهاد شده بودم ، به اين منظور آمدم تهران كه مقدمات كار را فراهم كنم و لازم بود كه دوره اي هم زبان انگليسي كه زبان دوم آنجا بود به صورت فوق العاده ببينم و براي ديدن آن دوره زبان و ديگر مقدمات در تهران سكونت اختيار كردم ، منتهي آن سفر به علت مشكلاتي كه پيش آمد به تأخير افتاد منتهي شد به آغاز مبارزه روحانيت به رهبري امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 يعني شايد 6 الي 7 ماه از سكونت ما در تهران گذشته بود و گذشته از اينكه براي مسافرت ما مشكلاتي پيش آوردند بهتر اين بود كه در ايران بمانيم و در جريان مبارزه همكاري كنيم . سال 42 كه اوج مبارزه در آن زمان بود و 15 خرداد در همان سال اتفاق افتاد ، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از قم اعزام شدند به شهرهاي مختلف براي اينكه محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم و من آن سال به همدان مأمور شدم و رفتم . خاطرم هست دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم سخنرانيها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد و علتش هم اين بود كه گفتند ، نگذاريد جلسات پرجمعيت باشد و الا اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد ، قبل از اينكه اجتماعي از مردم باشد ، شما را دستگير مي كنند .

 از همان روز ششم كه اوج گرفت ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم منتهي هنوز حوادث 15 خرداد نبود . مردم اجتماع كردند و ما را آزاد كردند و ما مجدداً به سخنراني ادامه داديم ، تا روز 21 محرم آن سال همه جا مسئله اوج گرفت و ما به شدت تحت تعقيب قرار گرفتيم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم . اما در پايان اسفند همان سال مصادف شد با سالگرد مدرسه فيضيه ، چون فروردين همان سال 42 ، روز اول فروردين حمله رژيم به مدرسه فيضيه ، طبعاً بيستم اسفند برابر بود با فوت امام جعفر صادق و سالگرد همان حادثة مدرسه فيضيه ، يعني اواخر اسفند بود كه به اين مناسبت در مسجد جامع بازار تهران سخنراني برگزار كرده بودند و ما مسئول اجراء سخنراني آنجا بوديم . در سه شب كه سخنراني انجام شد و اجتماع بسيار عظيمي هم گرد آمده بودند و در آن سالها در نوع خودش بسيارجالب بود و شب سوم بود كه پليس زيادي باتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه ايشان مسئول دستگيري ما بود ، آمد و بعد از دستگيري ما را به زندان قزل قلعه انتقال دادند . اين اولين زنداني رسمي بنده بود كه حدود چهار ماه طول كشيد و به محاكمه و دادگاه هم كشانده شد . مسائل ما در تهران به صورتهاي مختلف ادامه پيدا كرد كه يكي از آن مشاركت و همكاري من بود در مبارزه و مسئله دومي كه برايم پيش آمد همان ادامه تحصيلات دانشگاهي بود كه قبلاً عرض كردم در دو رشته و مسئله ديگر خدمات فرهنگي بود و اين از مسائلي بود كه دوستان بسيار رويش تأكيد داشتند .


ابتدا آيت الله بهشتي به آموزش و پرورش راه يافته بودند و سربندهاي اين كار را در اختيار داشتند و همچنين آقاي دكتر غفوري و شايد 7 و يا 8 ماهي گذشته بود كه اين مسئله به من ارجاع شد و در جريان قرار گرفتم و قرار شد كه براي برنامه ريزي تعليمات ديني ، نوشتن كتابهاي ديني ما بطور جدي كار كنيم و از اولين سالهائيكه وارد آموزش و پرورش شديم ، مشكلات فراواني بود ، دوستان مقدماتش را فراهم كردند ، توانستيم در قسمت برنامه ريزي درسي راه پيدا كنيم جالب بود كه در اين فرصت كه ما از بخشهاي كوتاهي كه در اول ابتدائي بعنوان مسائل ديني بايستي وارد مي شد تا آخرين سالهاي تحصيلي دبيرستاني موفق شديم كه كتابهاي تعليمات ديني بنويسيم و همينطور براي دوره هاي تربيت معلم و ديگر رشته هاي تحصيلي كه وجود داشت . اين از فرصتهاي جالبي بود براي ما و تاريخچه مفصلي دارد كه ما چگونه در اين جريان درگيريهائي با دستگاه داشتيم و چگونه به ياري خدا موفق شديم كه مطالب كتابها و خود كتابها را حتي بدون يك جمله دخالت دستگاه بنويسيم و مطالب كتابها حتي در آنروز در بعضي از حوزه هاي مبارزاتي مخفي هم بعنوان مطالب آموزشي تعليم مي شد .

مطالبي كه در دورة دبيرستاني نوشته بوديم و دورة راهنمائي ، نسبتاً تحرك خوبي داشت . اين سالهاي آخر بود . در سال 55 ، 56 كه ديگر رژيم احساس كرده بود كه مطالب كتابها چيست و لذا سخت جلوي كتابها را گرفته بود و داده بودند به مراكز خودشان براي سانسور تجديد نظر و كتابهاي تجديد نظر شده آنها را كه ما توانستيم دست بيابيم كه مراكز وابسته ساواك و غيره ديده بودند در حدود 60% از مطالبي را كه ما در كتاب اول و دوم راهنمائي نوشته بوديم دورش را خط كشيده بودند و در حاشيه اينها اظهار نظرهائي كرده بودند و معلوم بود كه برايشان ناگوار است . از آن سال اينها تصميم گرفتند كه اين كتابها را جلوگيري كنند منتهي دريك محضورات اجتماعي خيلي سختي قرار گرفته بودند و مي گشتند دنبال اينكه مؤلف جديد پيدا كنند كه بجاي ما بنويسند ، مؤلفي كه بتواند براي آنها مطالبي دلخواه بنويسد كه يا نبود و اگر بود جامعه نمي پذيرفت .

چون مدتها معلمين آشنا شده بودند با كتابهاي ما و مدتها بود كه معلمين به ما مي گفتند زمينه بسيار خوبي به ما داديد كه ما اگر مي خواستيم حرفهاي خودمان را عليه رژيم بزنيم در هيچ يك از كتابهاي ديگر امكان نداشت ، اين بهانة خوبي است و شما سر نخ مسائل را در اين كتابها به ما داده ايد و ما بحث هاي خودمان را مي كنيم و اينها تلاش كردند براي اينكه كتابهائي نوشته بشود و باز ما بر سر راهشان آمديم و حتي با بعضي از نويسندگان اوقافي آنروز قرار گذاشته بودند ما خصوصاً آنها را مي ديديم و بصورتي آنها را منصرف مي كرديم و مردم را در جريان مي گذاشتيم و همچنين معلمين را كه احياناً اگر از ما خواستند كار تازه اي بكنند ، آنها آگاه باشند و بتوانند مقاومت كنند و در هر حال با شيوه هاي خاصي آن سال توانستيم جلو اين كار را بگيريم و چاپ اين كتابها را تا آخرين روزهائي كه فرصت داشتند به عقب انداختند ولي ديگر نمي توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند و چه بگويند ، كه اتفاقاً در سال 56 كه ديگر آغاز مبارزه وسيع بود و ديگر مجبور شدند كه تسليم بشوند ، ولي ما به عنوان يادگار نسخه اي از كتابهائيكه آنها بر دور مطالبي كه قرار بود سانسور كنند خط كشيده بودند و جالب اينكه 3 قلم مختلف يعني از سه كانال مرور شده و رد شده بود كه بايد اين مطالب حذف شود نگاه داشتيم و لذا ما همه آنها را كه گاهي بعضي اين سئوال را مي كنند كه شما چطور در آن موقع اين كتابها را نوشتيد ؟ آيا همكاري نبود ؟ پاسخ ما اين است كه اولا كليه مطالب و كتابها هست و ما جايزه مي گذاريم براي كساني كه در سراسر اين كتابها حتي يك جمله پيدا كنند كه حتي غيرمستقيم بتواند دستگاه جبار را تأييد كند . بالعكس صدها مورد پيدا خواهند كرد كه اينها بصورت مستقيم و فشرده مثلا اصطلاح طاغوت و توحيد را كه نفي استكبار ، استبداد و استعمار را مي كرد در اين كتابها بحث كرديم .

 آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بيعدالتي را در مطالبهاي مختلف گفتيم و بقيه را در همين كتابهاي درس بعنوان ضرورت مبارزه مخفي و حفظ نيروها از اينكه دشمن بتواند به آن دست برد بزند و براي ضربه كاري زدن به دشمن ، گفتيم . تاريخ ائمه را آن قسمتهاي مبارزاتي و انقلابي و درگيريهائي كه با خلفا داشتند بيان كرديم و مسائل اقتصادي كه در اين كتابها گفته شده است هنوز هم بعضي از معلمين به ما مي گويند همان مسئله گفته در كتب را اجرا كني . از نظر ملي كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي و بسياري از اين زمينه هاي سرمايه اي و استثماري در آن كتاب پيشنهاداتي شده .

 مسئله انفال بخوبي آنجا تبيين شده كه ثروتهاي عمومي چيست ، مبارزه با تبعيض ، ظلمها ، طاغوتها و استبدادها و انواع وسائل كه خوشبختانه همانطور كه عرض كردم كتابها هستند و الان هم تدريس مي شود و يادگار خوبي است ، حتي بعضي مدعي هستند و فكر مي كنم كه ادعايشان هم درست باشد كه مقداري از روشن بيني نسل جوان و نوجوان ما بخاطر خواندن اين نوع مسائل در كتابهاي ديني بود . در هر حال اينهم فرصتي بود براي ما و جالب اين بود كه ما از سال 50 سخنرانيهايمان ممنوع شده بود در عين اينكه كتاب درسي مي نوشتم و اين تعجب بود كه هر جا بعنوان سخنراني دعوت مي شدم از سخنراني جلوگيري بعمل مي آمد ، آنوقت ما بعنوان فلان كلاس تربيت معلم براي اينكه فقط درس مي دهيم و يك معلم بيشتر نيستيم شركت مي كرديم در اجتماع معلمين و برايشان صحبت مي كرديم .


قبل از اينكه سخنراني ما ممنوع شود ، يعني قبل از سال 50 عمدتاً سخنراني هاي ما در انجمن اسلامي مهندسين و انجمن پزشكان آن روز بود . مسجد هدايت ، مسجد مرحوم آيت الله طالقاني پاتوق ما بود ، كه تا سه سال ماه رمضان را آنجا صحبت مي كرديم ، شبهاي جمعه زيادي آنجا صحبت كردم . مسجد الجواد تقريباً با همكاري خودمان تأسيس شد و مقدمات كارش را در جريان بوديم . در راه اندازي آنجا از نظر برنامه ها با ما مشورت مي كردند و بالاخره حسينيه ارشاد كه مدتها آنجا برنامه داشتيم .


ابتدا كه به تهران آمديم با هيئت مؤتلفه آشنا شديم ، كه مي دانيد آنها مبارزات تندي عليه رژيم داشتند و تقريباً پديده همان انقلاب اسلاميمان بودند . كه بعد در رابطه با مسئله منصور عده اي از ايشان دستگير شدند . ما وقتيكه به تهران آمديم با راهنمائي آقاي بهشتي بعنوان كسيكه در حوزه ها و كانون ها آموزش مي داديم ، وارد شديم ، يادم هست از بحث هائيكه مرحوم شهيد مطهري تهيه كرده بود بعنوان درسهاي آموزشي در كانونهاي مخفي استفاده مي كرديم و بحثهائي هم خودمان تهيه مي كرديم و آنجا اين نوع همكاري را با برادران داشتيم .


بعد از آنكه قضيه ترور منصور پيش آمد و عده اي از سران آنها دستگير شدند ، فكري به نظرمان دسيد و آن اينكه ما بعنوان همان جريان كه نمي توانيم علناً كار را ادامه بدهيم و از طرفي پراكنده شدن عده زيادي از افراد مبارز و متعهد و اينهم درست نبود ، آمديم گفتيم يك تشكيلات نيمه علني درست مي كنيم در يك پوشش اجتماعي و آن تشكيلات رفاه را براه انداختيم ، مؤسسه تعاوني و رفاه كه اين ظاهراً هدفهايشان امدادي بود ، تشكيل صندوقهاي قرض الحسنه و تشكيل مدارس بود ، اما در باطن ما همان دوستان را جمع كرده بوديم و غير از كارهاي دولتي علني كه بصورت كارهاي كمكي مي كردند ، كارهاي مخفي هم داشتيم كه كارمان را انجام مي داديم و يادم هست در همان جريان برادرمان رجائي به عنوان يكي از رابطهائي كه بايستي رهبري كند بعضي از اين كانونها را ، بنده معرفي كرده بودم و اسم مستعاري كه براي ايشان گذارده بوديم ، ‹‹ اميدوار ›› بود و ايشان به عنوان اميدوار در آن جلسات شركت مي كرد كه نمي شناختند كه ايشان چه كسي است و نام واقعي او چيست كه در آن جلسات تعليم مي دادند . ما از نظر كارهاي علني مدرسه‹‹ رفاه ›› را بدنبال همان مسئله بوجود آورديم .

 البته در اين جريان مي دانيد كه آقاي بهشتي ، آقاي رفسنجاني و عده ديگري از آقايان و دوستان همكاري داشتند . مسئله ديگر تشكيل مراكزي از اين قبيل بود از جمله كانون توحيد كه در تأسيس اين مركز همكاري داشتيم هم براي طرح و ساختمان و اينرا عرض كنم كه مهندس موسوي كه الان سر دبير روزنامه جمهوري اسلامي و وزير امور خارجه هستند ، ايشان طرح آن ساختمان را ريخت ، چون رشته اصلي ايشان بود و جالب بود كه در برابر كار عظيمي كه ايشان انجام داده بود ، پولي دريافت نكردند و معلوم بود كه برادران با هدفهائي ديگر ، مشغول كار هستند . و مي خواهند كانوني درست كنند و اين كانون هم كانون علمي تبليغي جالبي شد و يكي ديگر همكاري ما بود در تأسيس دفتر نشر فرهنگ اسلامي كه كار مطبوعاتي بود در تهران و ادامه دارد و تا به حال 200 الي 300 كتاب را توانسته نشر بدهد و هر ساله ميليونها نسخه كتابهاي مفيد را منتشر مي كند و اين چند ساله آخر قبل از پيروزي انقلاب تقريباً پناهگاهي شده بود مخصوصاً موقعيكه ديگر شركت انتشار هم تعطيل شده بود و آنجا پاتوقي شده بود براي مراجعه افراديكه مي خواستند كتابهاي اسلامي مفيد را بخوانند .

 مسئله ديگر باز تذكري است دربارة دستگيريهائي كه انجام شد نسبت به ما ، در سال 52 بود و ظاهراً تحت مراقبت شديد بوديم ، مي دانيد كه آن سالها سالهاي بسيار پر وحشتي بود . غالباً افرادي كه به صورتي مبارزاتي داشتند تحت نظر بودند ، يك جريان خانوادگي براي ما پيش آمد ، خواهري داشتم كه نزد ما زندگي مي كرد و آمدند و او را دستگير كردند و دستگيريهاي بسيار عجيبي بود ، مرتب دستگير مي كردند و چند روز نگه مي داشتند و گاهي در بيابانها رها مي كردند و گاهي در گوشه ديگري از شهر ، و عمدتاً اصرارشان اين بود كه روابط ما را بتوانند از او بپرسند كه ما با چه گروههايي ارتباط داريم و چه جلساتي در منزل داريم و چه مسائلي را تعقيب مي كنيم . بعد در همان رابطه هم به منزل ما ريختند و آنجا را بازبيني كردند وچندروزي هم در كميته ، كميته كذايي آن روز بودم كه دومين دستگيري بنده بود .

 


البته آن مسئله حدود يكسالي ادامه داشت و بعد ديگر ظاهراً تمام شد ، ولي تحت مراقبت بودم . مكرر به ساواك احضار مي شدم . در سال 56 و 57 سه نوبت مجدداً دستگير شدم ، يك نوبت در شيراز بود كه هنگام حكومت نظامي بود و سخنرانيها ممنوع بود و ما در دانشگاه شركت داشتيم براي سخنراني ، روز بعد هم سخنراني انجام شد ، هنگام بازگشت راهها را بستند كه با لباس مبدل بنحوي وارد دانشگاه شدم و در اجتماع زيادي از دانشجويان و اساتيد كه شركت داشتند ، سخنراني كردم و هنگام بازگشت در هواپيما بازداشت شدم و بعد از چند روزي منتقل كردند به تهران و دو نوبت ديگر هم مجدداً در همان حوادث دستگير شدم .

ولي مي دانيد كه آن سالها چندان طولي نداشت . يك نوبتش جالب بود كه ماه رمضان بود ، ماه رمضان سال آخر اجتماعي كرده بوديم در درياي نو ، عده اي از علما و روحانيت مبارز جمع شده بودند كه برنامه مي ريختند براي تظاهرات و راهپيمائيها و از اين قبيل مسائل كه كشف كردند و ما 30 نفر بوديم كه آنجا را محاصره كردند ، بعضي از ما را بين راه و بعضي را داخل منزل دستگير كردند كه بنده و آيت الله وسوي اردبيلي را در خيابان دستگير كردند و ما را بردند ، ولي باز مدت كوتاهي بود.

 اين خلاصه مسائلي بود كه تا قبل از پيروزي انقلاب داشتيم كه البته يكي دو نكته را هم اشاره كنم كه يكي عضويت در شوراي انقلاب بود كه در جريان هستيد و يكي مقدمات تأسيس حزب جمهوري اسلامي بود كه باز در همان سال 57 مشغول بوديم با ديگر برادران و آخرين مسئوليتي كه از طرف امام قبل از پيروزيانقلاب به من داده شد ، ابلاغ فرمودند كه كميته تنظيم اعتصابات را ما تشكيل بدهيم و هدف آن كميته اين بود كه به اعتصابات دامن بزنيم اما در موارديكه مثل گندم و ساير لوازم ضروري زندگي ، آنها را بتوانيم تنظيم كنيم بسيار خاطره انگيز بود . قبل از پيروزي انقلاب كه همه جا اعتصابات دامن زده مي شد و ما در جريان مسائل بوديم . بعد كه انقلاب به پيروزي رسيد ، باز يادداشتي ديگر از امام داشتم كه قرار شد براي تنظيم امور مدارس گروهي را تشكيل بدهيم ، چون مدارس بايستي بعد از پيروزي انقلاب باز مي شدند و ما نگران بوديم كه آيا باز خواهد شد ؟ آيا مدارس را به راحتي مي شود باز كرد ؟ خدمت امام كه مذاكره شده بود ، ايشان دستور فرمودند كه گروهي را تشكيل بدهيم براي تنظيم امور مدارس ، برادراني را دعوت كرديم و به سرعت سازماندهي كرديم ، حدود 1000 نفر را توانستيم از خواهران و برادران آماده كنند كه روز افتتاح مدارس اين گروه پخش بشود در مدارس تهران و آنجاها رهنمودهائي بدهند و مراقبت هائي بكنند و خيلي هم خوب برگزار كردند و ادامه همان جريان بود كه برادرمان آقاي رجائي ، جزو همان چند نفري بودند كه مسئول فرماندهي تنظيم امور مدارس بودند ، كه حتي وقتي اولين وزير آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت تعيين شد ، آقاي رجائي و چند نفر ديگر در همين وزارتخانه بعنوان مشاوران بودند كه در واقع نقش بسيار فعالي را براي سازماندهي جديد وزارت آموزش و پرورش بعهده داشتند .


بعد از پيروزي انقلاب جزء افراد اصلي شوراي انقلاب بود و نيز با كمك شهيد بهشتي و تعدادي ديگر از ياران حزب جمهوري اسلامي ايران را تأسيس نمودند و بعد از انتخاب شهيد رجائي به نخست وزيري ، باهنر را به عنوان وزير آموزش و پرورش انتخاب كردند . رابطه شهيد باهنر با شهيد رجائي همينطور ادامه داشت تا اينكه وقتي رجائي به رياست جمهوري انتخاب شد ، شهيد باهنر محبوب را به نخست وزيري انتخاب و به مجلس معرفي كرد . او در اين مدت كوتاه لياقت و كارآئي خود را به مردم ستمديده نشان داد و مي خواست براي آنها كار كند كه جنايتكاران نگذاشتند كه اين راه با سرعت بيشتري ادامه يابد .


شنبه 25 دی 1389  1:24 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد عليرضا چراغ زاده دزفولي

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

نماينده مردم رامهرمز
شهيد عليرضا چراغ زاده دزفولي در اواخر اسفند ماه سال 1332 در يك خانواده مستضعف در اهواز بدنيا آمد . پدرش محمد علي چراغ زاده درودگري ساده بود . هنوز پا به سن چهار سالگي نگذاشته بود كه پدرش را از دست داد . در دوران كودكي و نوجواني علاوه بر تحصيل ،به كارگري در زمينه هاي مختلف بخصوص درودگري پرداخت و رنج محرومان را با تمامي وجود لمس كرد .علاوه بر آن با شركت در فعاليتهاي مذهبي بعنوان يكي از چهره هاي فعال و پر تلاش ، در آموزش مسائل مذهبي به نوجوانان شناخته شد .
پس از اخذ ليسانس در رشتة حسابداري به استخدام شركت نفت درآمد ولي پس از يكسال كار در شركت نفت استعفا داد و با كمك چند تن از دوستان و همفكرانش به ايجاد يك واحد توليدي همّت گماشت كه متأسفانه به دليل كمبود امكانات ، آن واحد توليدي تعطيل شد .
پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران مشتاقانه و با اخلاص به ياري مسئولين شتافت و در اوائل سال 1358 بعنوان سرپرست بخشداري هفتگل مشغول بكار شد . زندگي محقرانة او در دوران بخشداري و فعاليتهاي چشمگير و بي ريايش به اهالي محل و توجه بيش از حد به طبقه مستضعف ، او را بيش از پيش محبوب مردم حق شناس و رنجديد نمود . مردم مي ديدند با آنكه سيل اطراف خانه بخشدار را احاطه كرده اما او با تمام توان و امكانات بكمك ديگران مي شتابد .
وي مقالات متعددي در زمينه هاي روش مطالع و برداشت و روشهاي سخنراني و بحث تأليف كرده و آشنا به زبان انگليسي و عربي بود . با تدريس در مدارس كمبود معلم را جبران مي كرد و با تشكيل كلاسهاي مذهبي در مساجد به روشنگري جوانان مي پرداخت. همة اين تلاشها از طرفي و تقوي و اخلاص او كه مهمترين ويژگيهاي به ياد ماندني آن شهيد است از طرف ديگر باعث شد كه اهالي هفتگل و رامهرمز او را كه بيش از يكسال سابقة آشنايي با آنان نداشت در سن 27 سالگي بعنوان اولين نماينده خود در مجلس شوراي اسلامي برگزينند .
در دوران نمايندگي ، فعاليتهاي مخلصانه او را در راه بهبود وضع زندگي مردم و حوزة انتخابيه اش همچنان ادامه داشت . وي عضو كميسيون اقتصاد و دارايي و پست و تلگراف بود . نقش شهيد چراغ زاده در كمك به ايجاد راهها و بكارانداختن تقويت كننده تلويزيوني ، سامان دادن به وضعيت مهاجران جنگي و دهها فعاليت نامشخص ديگر فراموش ناشدني است .
او در هرحال سعي داشت كه هيچكس جز خداوند بزرگ از خدمات و زحماتش آگاه نشود . شيفتگي و ايمان آن شهيد به مقام بلند رهبري انقلاب و اصل و ولايت فقيه آن چنان بود كه در زماني كه رئيس جمهور معزول با سفرهاي تشريفاتي بمناطق جنگ زده براي خود كسب وجهه مي كرد ، در نطقهاي قبل از دستور مجلس به صراحت و قاطعيت ، جريان ضد ولايت فقيه را به باد حمله ميگرفت و انحرافات را افشاء مي نمود .
سرانجام در فاجعه انفجار بمب در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي كه توسط خود فروختگان شيطان بزرگ صورت گرفت ، همراه با 72 تن ديگر از ياران صديق امام و خدمتگزاران به درجة رفيع شهادت نائل آمد .
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:24 AM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:زندگی نامه شهدای شاخص

عنوان : شهيد حجت الاسلام دكتر غلامرضا دانش آشتياني

تاريخ

 :

 1389/04/08

<>

نماينده مردم تفرش و آشتيان
شهيد دكتر غلامرضا دانش آشتياني ، پدر شهيد محبوبه دانش كه در 17 شهريور خونين و سرنوشت ساز تقديم خدا گرديد ، در سال 1309 در شهرستان آشتيان و در خانواده اي معتقد و مسلمان متولد شد .
در سن 11 سالگي پدرش را از دست داد و سرپرستي او و چهار برادرش را مادري مسلمان و فداكار و نمونه به عهده گرفت . پس از پايان سال دوم متوسطه در آشتيان جهت كسب معارف اسلامي راهي حوزه علميه قم گرديد تا از درياي بيكران اسلام و قرآن بهره گيرد . او پس از حدود 8 سال مطالعه در حوزة علمية قم در محضر مراجع و آيات عظام همچون مرحوم آيت الله العظمي بروجردي ، آيت الله العظمي گلپايگاني و محضر مرحوم آقاي محقق داماد و كسب علم اخلاق از محضر حضرت آيت الله العظمي امام خميني ( ره ) و همچنين هم درس و هم حجره بودن با شهيدان گرانقدر دكتر مفتح و دكتر بهشتي راهي تهران شد .
شهيد غلامرضا دانش از قم به تهران آمد و تحصيلات ديني و جديد را تواماً ادامه داد و براي خدمت به مردم و گذراندن زندگي به شغل مقدس معلمي رو آورد و تحصيلات جديد را با گرفتن ديپلم مدرسي و وارد شدن در دانشكده الهيات و تا اخذ درجه دكترا در اين رشته ادامه داد .
در تمام دو.ران زندگيش هيچ گاه از مبارزه عليه رژيم سابق و مبارزه عليه مكاتب مادي و غربي غافل نبود . در سالهاي 1330 تا 1332 كه مبارزات مردم ايران عليه استعمار اوج گرفت ، او با تشكيل گروه شيعيان همراه با شهيد اماني كه در رابطه با قتل حسنعلي منصور خائن به درجه شهادت رسيد و همچنين شهيد صادق اسلامي بمبارزات خويش در رابطه با فدائيان اسلام ادامه داد .
وي مرتباً توسط رژيم فاسد پهلوي تحت تعقيب بود و يكبار به زندان رژيم سابق افتاد ، شهيد دكتر دانش شبانه روز در هدايت جوانان و تربيت نسل انقلابي و اسلامي ايران تلاش مي نمود . و صادقانه براي تشكيل مدارس اسلامي جديت مي كرد .
دكتر دانش يكي از بنيانگذاران گروه فرهنگي قدس بود و مدت 5 سال هم مديريت دبيرستان جهان آراء را به عهده گرفت و تا سال 56 در سازماندهي و هدايت اين مؤسسه اسلامي صميمانه كار ميكرد و در سال 56 به علت عدم اجراي برنامه هاي منحرف كننده رژيم در دبيرستان بطور غير عادي و زودرس بازنشسته شد .
در آستانه پيروزي مبارزات ملت مسلمان ايران صميمانه تلاش مي نمود و در كميته استقبال امام خميني شبانه روز فعاليت مي كرد .
دكتر غلامرضا دانش در سال 1330 ازدواج نمود و ثمره تشكيل اين كانون 4 دختر و 2 پسر شد كه يكي از دخترانش بنام محبوبه دانش در سن 17 سالگي در قيام خونين 17 شهريور شهيد گرديد .
پس از پيروزي انقلاب در سازماندهي و طرح برنامه هاي آموزش و پرورش صادقانه تلاش كرد و در رأس هيأتي براي سازمان دادن و اعتلاي برنامه هاي آموزش و پرورش مدارس ايران در شيخ نشينها و تركيه به آنجاها رفت . فعاليتهاي جهاد سازندگي را در شهرستان آشتيان شكل داد و صميمانه با جوانان مسلمان همكاري مي كرد .
او در اولين دورة انتخابات مجلس شوراي اسلامي از شهرستانهاي تفرش و آشتيان و خلجستان نماينده شد و دوران يكسال نمايندگي او آثار بسيار خوبي در منطقه بجاي گذارد . او به تمام روستاهاي حوزه انتخابي خود سر مي زد و واقعاً در ميان مردم بود و با حوصله به حرفها و دردهاي آنها گوش مي داد و صادقانه در رفع آنها مي كوشيد . دكتر دانش شرط معلمي و مربي گري را بخوبي اداء مي نمود . او درس شهامت و شهادت و مقاومت را به دانش آموزان آموخت و خود با شهادتش عملاً به آن وفا نمود .
سرانجام او در جمع 72 انصار خميني به لقاء ا... پيوست و به محبوبه اش رسيد .
 
 


شنبه 25 دی 1389  1:24 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها