عنوان : شهيد بابا محمد رستمي
تاريخ
:
1389/04/10
<>
شهيد بابا محمد رستمي دهورد در سال 1325 در شهر شهادت مشهد چشم به جهان گشود . در پي زندگي پر بارش به مدرسه قدم گذاشت و شروع به تحصيل كرد و تا پايان دورة ابتدائي ادامة تحصيل داد . شهيد در دوران تحصيل فردي بسيار خوب و آرام بود ولي بعلت اينكه در روستا زندگي مي كرد و روستا امكاناتي نداشت كه او ادامة تحصيل دهد ترك تحصيل كرد . شهيد بابا محمد رستمي دهورد فردي مؤمن و با خدا بود . او از كوچكي نماز و روزه را شروع كرد و وقتي نماز مي خواند با يك خضوع و خشوع و روحانيت خاصي در پيشگاه خدا مي ايستاد و قرآن مجيد را بسيار خوب مي خواند و در جلسات مذهبي و سخنرانيها شركت داشت .
در دوران انقلاب او شركت فعال داشت شهيد و يازده نفر از دوستانش 12 پرچم بنام 12 امام بلند كردند و شروع به تظاهرات كردند. همان شب مأمورين رژيم سفاك پهلوي به آنها حمله كرد و همه فرار كردند بجز شهيد كه مأمورين او را گرفتند و كتك خيلي بدي زدند كه توسط آقاي شيرازي آزاد شد . در مسجد ديدگاه لشكر هم يكي از برادرها سخنراني مي كرده و مأمورين به آنجا حمله كردند و شهيد را هم كه در آنجا حضور داشت گرفتند و باز هم به ددمنشيهاي خودشان ادامه دادند و او را كتك زدند و يك شب هم او را در منزل گرفتند . در يكشنبه خونين در حاليكه يك ماشين ارتشي به او نزديك شده بود و شروع به تيراندازي كرد شهيد كه يك كلاه سرش گذاشته بود فقط 2 چشمان او مشخص بوده فوري نرده هاي بيمارستان امام رضا را از جا مي كند و بسوي مأمورين رژيم ساواك پرتاب مي كند .
شهيد پيش از پيروزي انقلاب كارمند اداره اصلاحات ارضي بود ولي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام امت خميني بت شكن به سپاه رفت و فعاليت بسيار كرد بطوري كه فرمانده عمليات در سپاه پاسداران شد و اكثر اوقات به جبهة نبرد حق عليه باطل مي رفت . شهيد با هوش و ذكاوتي كه داشت اكثر مشكلات اقوامش را حل مي كرد و هرگز دلش نمي خواست كسي ناراحتي داشته باشد آنقدر شهيد مؤمن و متقي بود و كلامش نفوذ خاصي داشت كه اگر با كسي صحبت مي كرد كه ضد انقلاب بود فوري روي او اثرمي گذاشت و قانعش مي كرد .
او تمام وجودش در امام امت خلاصه مي شد و مي گفت حاضرم خودم و 3 فرزندم فداي يك لحظة زندگي و عمر امام بشويم . وقتي امام سخنراني مي كردند كسي جرأت حرف زدن را نداشت و هميشه در مورد اطاعت از اوامر امام به همه سفارش مي كرد . او با شروع جنگ در كردستان 2 سال در سنندج ـ سقز با ضد انقلابيون به مبارزه پرداخت و هدفش پيروزي نيروهاي حق بر كفار و دشمنان اسلام بود . شهيد به همسرش مي گفت : اگر خدا توفيق شهادت به من داد از تو راضي نيستم اگر اشكي بريزي بايد شيريني پخش كنيد و همچنين مي گفت : پسرم بايد اسلحه مرا بردارد و راهم را ادامه بدهد و شما هم راه مرا ادامه دهيد و راضي نيستم اگر كسي به تو تسليت بگويد بايد همه به تو تبيريك بگويند . شهيد مدت 2 سال در جبهة كردستان بود .
5 / 3 سال در اهواز جنگ كرد و مدتي در سوسنگرد كه در آنجا 60 پاسدار سوسنگرد را آزاد كرد و 25 روز در گنبد با ضد انقلابيون جنگ كرد در راه رفتن به اهواز شهيد به همراه برادر ديگري در 40 كيلومتري سبزوار بر اثر تصادف و چپ شدن ماشين آنها به درجه شهادت رسيده و به لقاء ا… پيوست .