عنوان : شهيد آيت الله دكتر سيد محمد حسيني بهشتي
زندگینامه
رئيس ديوان عالي كشور:
در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محلة لومبان متولد شدم . منطقة زندگي ما يك منطقة قديمي از مناطق بسيار قديمي شهر است . خانواده من يك خانواده روحاني است .تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهارده سالگي آغاز كردم . خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قران را ياد گرقتم . تااينكه قرار شد به دبستان بروم ، دبستان دولتي ثروت در آن موقع كه بعدها بنام 15 بهمن ناميده شد . وقتي آنجا رفتم از من امتحان ورودي گرفتند و گفتند كه : بايد به كلاس ششم برود ، ولي از نظر سن نمي تواند . بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را در همانجا به پايان رساندم . در آن سال در امتحان ششم ابتدائي شهر نفر دوم شدم . از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم . سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوائل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد .
با حوادث 20 شهريور علاقه و شوري در نوجوانها براي ياد گيري معارف اسلامي بوجود آمده بود . در سال 1321 تحصيالات دبيرستان را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم و براي ادامه تحصيل ، چون در اين فاصله يك مقدار خوانده بودم . از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصيلات عرب ، منطق ، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزة آنها با لطف فراواني با من برخورد كند . و چون پدر و مادرم مرحوم حاج مير محّمد صادق مدرّس خاتون آبادي از علماي برجسته اي بود و من يكساله بودم كه او فوت شد و اين تداعي ميكرد در ذهن اساتيد من كه شاگردهاي او بودند به اينكه اين مي تواند يادگاري باشد از آن استادشان .
در طي اين مدت تدريس هم مي كردم . در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در يك حجره اي كه در مدرسه داشتم ، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزي باشم . از يك نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4 ـ 5 كيلومتر ميشد و هر روز رقت و آمد مقداري از بين مي رفت و هم بيشتر به كارهايم ميرسيدم و هم در خانه اي كه بوديم پر جمعيت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمي توانستم به كارهايم بپردازم . البته من در آن موقع فقط يك خواهر داشتم ولي با عموها و مادر بزرگ همه در يك خانه زندگي مي كرديم ، به اين ترتيب خانة ما شلوغ بود و اتاق كم . سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دورة سطح بود كه تصميم گرفتم براي ادامة تحصيل به قم بروم . اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم . ولي در محيط اجتماعي آن روز آموزش انگليسي بيشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصميم گرفتم يكدوره زبان انگليسي ياد بگيرم . يك دورة كامل ‹‹ ريدر ›› خواندم پيش يكي از منصوبين و آشنايانمان كه او زبان انگليسي را ميدانست ، و با انگليسي آشنا شدم .
در سال 1325 به قم آمدم . حدود شش ماه در قم بقيه سطح ، مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول 1326 درس خارج را شروع كرديم . درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيت الله محقق داماد ميرفتم و همچنين درس استاد و مربي بزرگوارم و رهبرمان امام خميني و بعد درس آيت الله بروجردي ، مقداري درس مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و مقداري خيلي كمي هم درس مرحوم آيت الله حجت كوه كمري .
در آن شش ماهي كه بقيه سطح را ميخواندم كفايه را هم مقداري پيش آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي خواندم و مكاسب و مقداري از كفايه كه پيش آيت الله داماد مي خواندم كه بعد همان را به خارج تبديل كرديم . در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه اين قطع شد و چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود ، يكسره بيشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون مي پرداختم و تدريس .
معمولاً در حوزه ها طلبه هائيكه بتوانند تدريس كنند ، هم تحصيل مي كنند و هم تدريس مي كنند و من ، هم در اصفهان تدريس مي كردم و هم قم .
به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم . مدرسه اي بود كه مرحوم آيت الله حجت ، تازه بنيان گذاري كرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و اين درسها را مي خواندم . در آن سالهايي بود كه استادمان آيت الله طباطبائي از تبريز به قم آمده بودند . در سال 1327 به فكر افتادم كه تحقيقات جديد را ادامه بدهم بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي بصورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامي نام دارد ، دورة ليسانس را آنجا گذراندم . در فاصلة 27 تا 30 ، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخردانشكده را براي اينكه بيشتر از درسهاي جديد استفاده كنم و هم زبا انگليسي را اينجا كاملتر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلط تر باشد يك مقداربيش ببرم در سال 1329 و 1330 اينجا ، در تهران بودم و براي تأمين هزينه ام تدريس مي كردم و خود كفا بودم ، خودم كار مي كردم و تحصيل مي كردم . سال 1330 ليسانس شدم و براي ادامه تحصيل به قم برگشتم ضمناً براي تدريس در دبيرستانها ، به عنوان دبير دبيرستان انگليسي در دبيرستان حكيم نظامي قم مشغول تدريس شدم و آن موقع ها بطور متوسط روزي سه ساعت كافي بود كه صرف تدريس كنيم و بقيه وقت را صرف تحصيل مي كردم . از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفي پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائي به درس اسفار و شفاء ايشان ميرفتم . اسفار ملا صدرا و شفاء ابن سينا و همچنين شبهاي پنجشنبه و جمعه با عده اي از برادران ، مرحوم استاد مطهري و آيت الله منتظري و عده ديگري جلسه بحث گرم و پور شور و سازنده اي داشتيم .
5 سال طول كشيد كه ماحصل آن بصورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد . در طول اين سالها فعاليتهاي تبيلغاتي و اجتماعي داشتيم . در سال 1326 يعني يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقاي مطهري و آقاي منتظري و عده اي از برادران حدود هيجده نفر ، برنامه اي تنظيم كرديم كه برويم به دورترين روستاها براي تبليغ و دو سال اين برنامه را انجام داديم . در ماه رمضان كه گرم بود با هزينة خودمان مي رفتيم براي تبليغ ، البته خودمان پول نداشتيم ، مرحوم آيت الله بروجردي ، توسط امام خميني ، آنموقع با ايشان بودند نفري صد تومان در سال 26 و نفري صدو روستايي كه ميرويم مجبور نباشيم مزاحم يك روستايي بعنوان مهمان او باشيم و خرج خوراكمان را در آن يك ماه خودمان بدهيم و براي كرايه رفت و آمد و هزينةزندگي يكماه ، خرج سفر را با خودمان مي برديم . فعاليتهاي ديگري هم در داخل حوزه داشتيم و اينها مفصل است و نمي خواهم در يك مقاله فعلاً گفته شود.
در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم ، مقارن بود با اوج مبارزات سياسي اجتماعي نهضت ملي نفت به رهبري مرحوم آيت الله كاشاني و مرحوم دكتر مصدق و بصورت يك جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و ميتينگها شركت مي كردم . در سال 1331 در جريان 30 تير ، آنموقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم و شايد اولين و يا دومين سخنراني اعتصاب كه در ساختمان تلگراف خانه بود را به عهده من گذاشتند .
يادم هست كه مقايسه مي كردم كار ملت ايران را در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئلة كانال سوئز و انگليس و فرانسه و اينها در آن موقع ، موضوع سخنراني اين بود . اخطاري بود به قوام السلطنه و شاه و اينكه ملت ايران نمي تواند ببيند نهضت ملي شان مطامع استعمارگران باشد . به هر حال بعد از كودتاي 28 مرداد در يك جمع بندي به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت ما كادرهاي ساخته شده كم داشتيم ، باز اين مسئله مفصل است .بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگي ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم. و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل ، اسلامي باشد و پيشرفته باشد و زمينه اي بر ساخت جوانها .
دبيرستاني به نام دين و دانش در قم تأسيس كرديم با همكاري دوستان ، كه مسئوليت اداره اش به عهدة دوستان من بود در سال 1333 تأسيس شد . تا سال 1342 كه در قم بودم همچنان مسئوليت اداره آن را بر عهده داشتم و در ضمن در حوزه هم تدريس مي كردم و يك حركت فرهنگي نو هم در حوزه بوجود آورديم و رابطه اي هم با جوانهاي دانشگاهي برقرار كرديم .پيوند ميان دانشجوهاي دانشگاهي برقرار كرديم . پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحاني را پيوندي مبارك يافتيم و معتقد بوديم كه اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يكديگر حركت كنند ، برپايه اسلام اصيل و خالص و در ضمن ، آن زمانها ، فعاليتهاي نوشتني هم در حوزه شروع شده بود ، مكتب اسلام ، مكتب تشيع ، اينها آغاز حركتهائي بود كه براي نوشته هايي با زبان نوو براي نسل نو ، اما با انديشة عميق و اصيل اسلامي و در پاسخ به اين سئوالات اين نسل مختصري در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكاري مي كردم . و بعد در سالهاي 1335 تا 1338 دورة دكتراي فلسفه و معقول را در دانشكدة الهيات گذراندم ، در حالي كه در قم بودم و براي درسهاو كارها به تهران مي آمدم . در همان سال 1338 جلسات گفتار ما در تهران شروع شد . اين جلسات براي رساندن پيام اسلام بود به نسل جستجوگر با شيوة جديد ، در هر ماهي در كوچة قائن در يك منزل بزرگي بود و جلسه تشكيل مي شد . و در هر ماه يكنفر صحبت مي كرد و سخنراني مي كرد و موضوع سخنراني قبلاً تعيين مي شد كه در مورد سخنراني مطالعه بشود . و نوار از آنها گرفته مي شد و اين نوارها را پياده مي كردند و بصورت جزوه و بعد كتاب منتشر مي كردند كه از عمده آنها بصورت سه جلد ‹‹ كتاب گفتار ماه ›› و يك جلد بنام ‹‹ گفتار عاشورا ›› منتشر شد . در اين جلسات هم باز مرحوم آيت الله مطهري و آيت الله طالقاني و آقايان ديگر شركت داشتند و جلسات پايه اي خوبي بود و در حقيقت گامي بود در راه كاري از قبيل آنچه بعدها در حسينيه ارشاد انجام گرفت و رشد پيدا كرد .
در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزة علميه قم افتاديم و مدرسين حوزه جلسات متعددي داشتند براي برنامه ريزي نظم حوزه و سازمان دهي به حوزه ، در دو تا از اين جلسات بنده هم شركت داشتم . كار ما در يكي از اين جلسات به ثمر رسيد و در اين جلسه آقاي رباني شيرازي و مرحوم آقاي شهيد سعيدي و خيلي ديگر از برادران شركت داشتند ، آقاي مشگيني و خيلي هاي ديگر . و ما در يك برنامه اي در طول يك مدتي توانستيم يك طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامي در حوزه تهيه كنيم در هفده سال و اين پايه اي شد براي تشكيل مدارس نمونه اي كه نمونه معروفترش مدرسه حقانيه ، يا مدرسه منتظريه ، بنام مهدي منتظر سلام الله عليه است ولي بنام حقاني كه سازنده آن ساختمان است . مردي است كه واقعاً عشق و علاقه و سرمايه و همه چيزش را روي ساختن اين ساختمان گذاشت . خداوند او را به پاداش خير مأجور بدارد ، بنام او معروف شد . مدرسه حقاني تأسيس شد و اين برنامه در آنجا اجرا شد و در اين مدارس باز مقداري از وقت مي گذاشت و صرف مي شد . در سال 1341 كه انقلاب اسلامي با رهبري امام و رهبري روحانيت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفي در تلاشهاي انقلابي مسلمانان ايران بوجود آورده بود ، در اين جريان ها حضور داشتم تا اينكه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش آموزان و فرهنگي و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش آموزان قم دست زديم و مسئوليت مستقيم اين كار را برادر و همكار و دوست عزيزم شهيد دكتر مفتح بدست گرفتند . بسيار جلسات جالبي بود ، در هر هفته يكي از ما سخنراني مي كرديم و دوستاني از تهران مي آمدند ، گاهي مرحوم مطهري و گاهي ديگران ، مدرسين قم مي آمدند و در يك مسجد و در يك جلسة طلبه و دانش آموز و دانشجوو فرهنگي همه دور هم مي نشستند و اين در حقيقت نمونة ديگري بود از تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني و اين بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام . اين تلاشها و كوششها بر رژيم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم . سال 42 به تهران آمدم و در ادامة كارها با گروههاي مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم . با جمعيت هيئاتهاي موتلفه رابطة فعال و سازمان يافته اي داشتيم و در همين جمعيتها بود كه به پيشنهاد شوراي مركزي اينها ، امام يك گروه چهار نفري به عنوان شوراي فقهي و سياسي اين جمعيتها تعيين كردند . ( مرحوم آقاي مطهري ، بنده ، آقاي انواري و آقاي مولايي ) اين فعاليتها ادامه داشت . در همان سالها بفكر اين افتاديم كه با دوستان اين كتابها و برنامة تعليمات ديني مدارس را كه اماكني براي تغييراش فراهم آمده بود تغيير بدهيم . دور از دخالت دستگاههاي جهنمي رژيم ، در جلسلتي توانستيم اين كار را پايه گذاري كنيم و پاية برنامة جديد و كتابهاي جديد تعليمات ديني را با آقاي دكتر باهنر و آقاي دكتر غفوري و آقاي برقعي و بعضي از دوستان ، آقاي رضي شيرازي كه مدت كمي با ما همكاري داشتند و بعضي ديگر مانند مرحوم آقاي روزبه كه خيلي نقش مؤثري داشتند ، با همكاري اينها پايه هاي اين برنامه فراهم شد . مقداري از كارهايي را كه فراموش كردم بگويم ، سال 1341 اگر اشتباه نكرده باشم، 41 يا اوايل 42 ، در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در اميرآباد در سالن غذاخوري برگزار كرده بودند ، دعوت كردن كه من در آن روز مبعث سخنراني كنم . در اين سخنراني موضوعي را من مطرح كردم به عنوان : ‹‹ مبارزه با تحريف يكي از هدفهاي بعثت است ›› و در اين سخنراني طرح يك كار تحقيقاتي اسلامي را ارائه كردم كه آن سخنراني بعدها در مكتب تشييع چاپ شد مرحوم حنيف نژاد و چند تاي ديگر از دانشجويان كه براي اين دعوت به قم آمده بودند و عدة ديگر از طلاب جوان كه باز آنجا بودند ، اينها اصرار كردند كه اين كار تحقيقاتي آغاز بشود . در پاييز همان سال ما كار تحقيقاتي را آغاز كرديم و با شركت عده اي از فضلا در زمينة حكومت در اسلام ، ما همواره به مسئلة سامان دادن و انديشة حكومت اسلامي و مشخص كردن نظام اسلامي علاقه مند بوديم و اين را بصورت يك كار تحقيقاتي آغاز كرديم . اين كارهاي مختلف بود كه به حكومت گران آمد و من را ناچار كردند به تهران بيايم و در تهران آن همكاري را با قم ادامه مي داديم . بعد از چند ماه فشار دستگاه كم شد ، باز گاهي آمدوشد مي كرديم و هم براي مدرسة حقاني و هم براي همين جلسات حكومت در اسلام كه البته بعدها ساواك اينها را گرفت و دوستان ما را تارومار كرد .
در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول اين برنامه هاي گوناگون ، مسلمانهاي هامبورگ كه بنيان گزارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيت الله بروجردي بنيان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع كه كه چون مرحوم محققي آمده بودند به ايران بايد يك نفر روحاني به آنجا برود . اين فشارها متوجه آيت الله ميلاني و ايت الله خوانساري شده بود و آيت الله حائري و آيت الله ميلاني به بنده اصرار كردند كه بايد برود به آنجا . آقايان ديگر هم اصرار مي كردند ، از طرفي ديگر چون شاخه نظامي هيئت هاي موتلفه تصويب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابي منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود ، دوستان فكر مي كردند كه به يك صورت من را از ايران خارج كنند و در خارج مشغول فعاليتهايي باشم . وقتي دعوت پيش آمد بنظر دوستان رسيد كه اين كار خوبي است و زمينة خوبي است كه برويد و آنجا مشغول فعاليت بشويد . البته خود من ترجيح ميدادم كه در ايران بمانم ، مي گفتم كه هر مشكلي كه پيش بيايد اشكالي ندارد ولي در جمع دوستان مي پذيرفتند كه بروم خارج بهتر است . مشكل من گذرنامه بود كه به من نمي دادندولي دوستان گفتند از طريق آيت الله خوانساري مي شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اين گونه كارها از طريق ايشان حل مي شد و آيت الله خوانساري اقدام كردند و گذرنامه گرفتند . به اينطريق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با اين آقايان مراجع ، بخصوص آيت الله ميلاني به هامبورگ رفتم . دشواري كار من اين بود كه از اين فعاليتهايي كه اينجا داشتيم دور مي شدم و اين براي من سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهي آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت بلكه برگردم ، ولي در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستند به يك نوع تشكيلات ، تشكيلات اسلامي ، چون جوانهاي عزيز ما از ايران ، خيلي شان با علاقه به اسلام مي آمدند و كنفدراسيون و سازمانهاي الحادي چپ و راست اين جوانها را منحرف و اغوا مي كردند . با همت چند تن از جوانهاي مسلماني كه در اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا بودند كه با برادران عرب و پاكستاني و هندي و افريقايي و غيره كار مي كردند و بعضي از آنها هم در اين سازمانهاي دانشجويي ايراني هم بودند ، هسته اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان آنجا را بوجود آورديم . مركز اسلامي گروه هامبورگ سامان گرفت . فعاليتهايي براي شناساندن اسلام به اروپاييها داشتيم و فعاليتهائي براي شناساندن اسلام انقلابي به نسل جوانمان داشتيم . بيش از 5 سال آنجا بودم، كه در طي اين 5 سال سفري به حج مشرف شدم . سفري به سوريه ، لبنان و آمدم به تركيه براي بازديد از فعاليتهاي اسلامي آنجا و تجديد عهد با دوستان مخصوصاً برادر عزيزمان آقاي صدر ( امام موسي صدر ) و اميدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعه مان برگردد و سفري هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 1349 به ايران براي يك مسافرت آمدم اما مطمئن بودم كه با اين آمدن امكان بازگشتم كم است ، ضرورتهائي ايجاب مي كرد از نظر ضرورتهاي شخصي كه حتماً سفري به ايران بيايم . به ايران آمدم و همانطور كه پيش بيني مي كردم مانع بازگشت من شدند . در اينجا مدتي كارهاي آزاد داشتم كه باز مجدداً قرار شد كار برنامه ريزي و تهيه كتابها را دنبال كنيم . و اين كار را دنبال كرديم و همچنين فعاليتهاي علمي را در قم و در رابطه با مدرسه حقاني ، فعاليتهاي تحقيقاتي گسترده اي را با همكاري آقاي مهدوي كني و آقاي موسوي اردبيلي و مرحوم مفتح و عده اي ديگر از دوستان شروع كرديم . بعد مسئلة تشكيل روحانيت مبارز و همكاري با مبارزات بخشي از وقت ما را گرفت . تا اينكه در سال 1355 هسته هايي براي كادرهاي تشكيلاتي بوجود آوريم و در سال 1356 ـ 1357 روحانيت مبارز شكل گرفت و در همان سالها در صدد ايجاد تشكيلات گسترده مخفي يا نيمه مخفي و نيمه علني به عنوان يك حزب و يك تشكيلات سياسي بوديم و در اين فعاليتها دوستان مختلف هميشه با هم بوديم . در سال 56 كه مسائل مبارزاتي اوج گرفت ، همة نيروها را متمركز كرديم در اين بخش و بحمدالله با شركت فعال همة برادران روحاني در راهپيمائي ها و مبارزات به پيروزي رسيد . البته اين را باز فراموش كردم بگويم از سال 50 من يك جلسه تفسير قرآني را آغاز كردم كه روزهاي شنبه بعنوان مكتب قرآن ، مركزي بود براي تجمع عده اي از جوانان فعال از برادرها و خواهرها ، در اين حدود 400 الي 500 نفر شركت مي كردند . كلاس سازنده اي بود ، در سال 54 به مناسبت جريانهاي اين جلسه و فعاليتهاي ديگر كه در رابطه با خارج داشتيم ، ساواك ، كميته مرا دستگير كرد . چند روزي در كميتة مركزي بودم كه بعد با كارهايي كه قبلاً كرده بوديم كه برگهاي زياد به دست دشمن نيافتد ، توانستيم از دست آنها خلاص شويم . البته قبلاًمكرر ساواك من را خواسته بود . قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم ، ولي در آن نوبتها بازداشتها موقت و چند ساعته بود . اين بار چند روز در كميته بودم و آزاد شدم ، ديگر آن جلسه تفسير را نتوانستيم ادامه بديهم تا در سال 57 بار ديگر به مناسبت فعاليت و نقشي كه در اين برنامه هاي مبارزاتي و راهپيمائي ها داشتيم در عاشورا چند روزي مرا دستگير كردند و به اوين و بعد به كميته بردند و باز آزاد شدم . و به فعاليتها ادامه دادم تا سفر امام به پاريس . بعد از رفتن امام به پاريس چند روزي به خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراي انقلاب تشكيل شد با نظرهاي ارشادي كه امام داشتند و دستوري كه ايشان دادند شوراي انقلاب ، اول هسته اصلي اش مركب بود از آقاي مطهري و آقاي هاشمي رفسنجاني و و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي باهنر و بنده ، بعدها آقاي مهدوي كني اضافه شدند . بعد آقاي خامنه اي و مرحوم آيت الله طالقاني و آقاي مهندس بازرگان و دكتر سحابي و عده ديگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ايران ، فكر مي كنم كه ديگر از بازگشت امام به ايران به اينطرف ، فراوان در نوشته ها گفته شده كه ديگرحاجتي نباشد كه درباره اش صحبت كنيم .
و اما خانواده ما سه فرزند داشت كه من و دو خواهر هستيم و هم اكنون هر دو خواهرم هستند . ولي پدرم در سال 1341 به رحمت ايزدي پيوست و مادرم هنوز در قيد حيات است . مرگ پدر در زندگي ما جز يك تأثير عاطفي و يك مقدار بار مسئوليت مادر و خواهر تأثير ديگر نداشت ، تأثير شكننده اي نداشت ، البته از نظر عاطفي بسيار ناراحت شدم ولي چنان نبود كه در شيوة زندگي من تأثير بگذارد و آن موقع من ازدواج كرده وداراي دو فرزند بودم .
در ارديبهشت سال 1331 با يكي از بستگانم ازدواج كردم . او هم از يك خانوادة روحاني است و ثمرة ازدواجمان تا امروز ، 29 سال زندگي مشترك با سختي ها و آسايش ها و تلخي ها و شاديها ( چون همسر من همه جا همراه من بوده ، در خارج همينطور ، در اينجا همينطور ) چهار فرزند ، دو پسر و دو دختر مي باشد .
از تأليفات آن شهيد :
1ـ خدا از ديدگاه قرآن
2ـ نماز چيست ؟
3 ـ بانكداري و قوانين مالي اسلام در يك مجموعه
4 ـ يك قشر جديد در جامعه ما
5 ـ روحانيت در اسلام ، در ميان مسلمين ، در يك مجموعه .
6 ـ مبارز پيروز
7 ـ شناخت دين
8 ـ نقش ايمان در زندگي انسان
9 ـ كدام مسلك
10 ـ شناخت
11 ـ مالكيت
مي باشد .
بعد از پيروزي انقلاب و تشكيل شوراي انقلاب شهيد بهشتي يكي از مؤثرترين و فعالترين و با استقامترين افراد شوراي انقلاب بودند و نيز با رأي مردم تهران به مجلس خبرگان راه يافت و همچنين از سوي امام امت به رئيس ديوان عالي كشور برگزيده شد .
شهيد بهشتي همچنين با تعدادي از افراد مؤمن و معتقد ، حزب جمهوري اسلامي ايران را تأسيس نمودند و ايشان را به دبير كل حزب برگزيدند و تا لحظة شهادت در اين سمت بودند .