لطیفه
مسافر تاکسی به راننده گفت: «آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
پاسخ به:لطیفه
منطق ریاضى: هر مساله اى که دیدى آسون داره حل میشه، بدون راهِ حلت اشتباهه!
مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه
پیتزا سبزیجات شوخی کثیفی بود که گیاهخوارا با پیتزا کردن.
یه سلامی هم بکنیم به مامور آبخوری مدرسه ، که تا صدای زنگ را میشنود، دیگه اجازه نمیده کسی آب بخوره:
.
. سلام شمر
کاراگاهی یک شب شرلوک هلمز، کاراگاه مشهور و دستیارش واتسون در چادری خوابیده بودند. نیمه شب، هولمز، واتسون را بیدار کرد. هولمز:واتسون، به ستاره های بالا سرت نگاه کن و بگو برداشتت چیست؟ واتسون:من میلیون ها ستاره می بینم و اگر میلیون ها ستاره وجود داشته باشند و اگر فقط چند تا از آن ها سیاره ای مثل زمین ما باشد، پس امکان وجود حیات در چنین سیاره هایی هست. هولمز:واتسون، تو عجب آدم نادانی هستی! یک نفر چادرمان را دزدیده است، همین.
فرهاد گریه کنان پیش مادرش آمد. مادر پرسید:چی شده فرهاد، چرا گریه می کنی؟ فرهاد جواب داد:داشتم قفس قناری را تمیز می کردم یک دفعه دیدم قناری ام گم شده است. مادر با تعجب پرسید:با چی قفس را تمیز می کردی؟ و فرهاد با خونسردی پاسخ داد:با جارو برقی.
شخصی با دوست خود وارد رستوران شد، پیشخدمت جلو آمد و پرسید:چی میل می فرمایید؟ آن شخص پاسخ داد:کمی به ما فرصت دهید تا صحبت هایمان تمام شود. پیشخدمت کمی فکر کرد. گفت:فرصت داشتیم، اما مشتری های دیگر خوردند و تمام شد. چیز دیگری بفرمایید تا بیاورم.
معلم : چرا مردمان نخستین روی دیوار غار نقاشی می کردن؟ شاگرد: چون خواندن و نوشتن بلد نبودند!
از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟
کلاغه گفت: طوطی.
پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟
گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.
محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور وقوی شدم.
مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام.
به مظفر گفتند یک جوک بگو. گفت: خیار.
گفتند: چه بی مزه. گفت: خیلی خوب بابا، خیار شور.
دکتر به مریض : حالت چطوره ؟
مریض دارم می میرم .
دکتر : خدانگهدار مزاحم نمی شوم.