پاسخ به:مشاعره فجر آفرینان
منکران گفتند با یک گل نمیگردد بهار لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
در خلال ده شب از بهمن، برون صدهزاران فجر آمد، گونه گون
نورحـق تابـید در دلهـای ما / دست ها دست خدایی گشته بود
در چنین ظلمت شب ایران زمین / ناگهان، نـوری درخشـیدن گرفت
تا انسان تن رها سازد از بند بندگی عاشورا بر مجاهد دهد درس زندگی
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
شب طی شد و روز روشن از راه رسید خورشید امید شرق، از غرب دمید عیسای زمان، راز زمین، «روح خدا» در کالبد مرده، دمی تازه دمید
ديدم كه بايد دشت باشم دشتي پُر از لاله، شقايق
تا از شهادتها بگويم از قلبهاي گرم و عاشق
قسم به اسم آزادی. به لحظه ای که جان دادی به قلب از هم پاشیده. شهید در خون غلتیده
هوا دلپذیر شد ، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید
به جوش آمد از خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال خرامان رسد ز راه
هنوز دولت بیدار بخت ما سوگند که بود تیره تر آن روزگار از شب تار هنوز هست به خاطر در این بلند بهشت که دست دیو زخون فرشته بود نگار
رسید موسم بهمن بهار باز آمد جلال محفل ما، یار دل نواز آمد
روح روح ا… ، جان در تن دمید / ابر رحمـت نـیز باریدن گـرفت
اصفهان نگین فیروزه ای جهان
تو پیک خلوت روحانیان و سینهسوزانی مسلمان مسلح با سلاح شوق و ایمانی