0

داستان زیبای مراقبت

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

داستان زیبای مراقبت



 
داستانهای خواندنی

داستان زیبای مراقبت

 

پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟

 

 دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.

 

 

پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت...

 

 

هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.

 

 

پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟

 

 

مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم.

 

 

پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.

 

 

زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!

 

 منبع: asriran.com

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

دوشنبه 5 آذر 1397  5:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها