0

هدیه

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

هدیه

سامرا خیلی دور بود. از شهر ما تا آن جا اگر با یک شتر تُندرو سفر می کردیم، دو هفته راه بود.

 هدیه

سامرا خیلی دور بود. از شهر ما تا آن جا اگر با یک شتر تُندرو سفر می کردیم، دو هفته راه بود. یک روز عموهای مهربان من گفتند: می خواهیم به دیدن اما محسن عسکری (ع) برویم. او در شهر سامرا زندگی می کند.

من با غصه گفتم: کاش من هم می توانستم همراهتان بیایم؛ اما من بیمارم و شما را به دردسر می اندازم. سلام من را به امام عزیزم برسانید و از ایشان برایم یک هدیه خوب بخواهید.

آن ها رفتند و بعد از چند هفته برگشتند. من به دیدن آن ها رفتم تا همه ی ماجرای سفر را برایم تعریف کنند. آن ها گفتند: در سامرا، یک زندان بزرگ بود. این زندان پُر از سربازهای خلیفه بود. آن ها دشمن امام هستند. ما به دیدن امام رفتیم و خیلی زود برگشتیم. من از آن ها پرسیدم: سلام من را به امام حسن عسکری (ع) رساندید؟ برای من هدیه ای گرفتید؟

یکی از عموهایم جواب داد: ما فقط چند دقیقه نزد امام بودیم. امام (ع) گفتند: من که در زندان هدیه ای ندارم. پس این پیام ها را به دوست کوچک من به جای هدیه برسانید:

-  اگر از کسی امانتی گرفتی، آن را به او برگردان. چه آن فرد، آدم خوبی باشد، چه بد!
-  با همسایگان خود مهربان و خوش رفتار باش.
-  برای ما (اهل بیت (ع)) باعث افتخار باش نه باعث ننگ و ناراحتی.
-  خیلی به یاد خداوند باش.
-  خیلی قرآن بخوان...
- سفارش های من را به خاطر بسپار و انجام بده. من شما را به خدا می سپارم. سلام من بر شما.

خدایا! امام مهربانم چه هدیه های زیبایی به من داده بود!
یک شنبه 20 آبان 1397  6:45 PM
تشکرات از این پست
zahra_53 niny200527
دسترسی سریع به انجمن ها