صبح پس از نماز و استراحت و شوخی وصحبت با دوستان حدود ساعت ده بود . رفتم کنار چشمه آب نزدیک چادرمان . نمی دانم چرا احساس راحتی می کردم و روحیه ام کمی باز شده بود . یکی از همسنگران مرا صدا کرد و گفت از فرماندهی برادر صباغ آمده و با شما کار دارد . برایم غیر منتظره بود نمی دانستم چه کاری می تواند داشته باشد . به چادر آمدم و برادر صباغ را دیدم کمی احوالپرسی و صحبت .
بعد ایشان گفت : ساک دستی ات را بردار می خواهیم برویم جایی . کنکاش و سوال نکردم چون معمولا به جواب ها نمی شد اطمینان کرد به هر حال سریع آماده شدم و وسایل شخصی کمی برداشتم همراه ایشان سوار وانت تویوتا شدیم و راه افتادیم . آن وقت اصلا نمی توانستم حدس بزنم که این حرکت مقدمه اجرای نذر و قسم من است و خانم فاطمه به این زودی و سرعت در خواستم را اجابت نموده است و اسباب اجرای آن را فراهم کرده است . مدت زیادی از راه به سکوت گذشت ابتدا خواستم از مسیر حرکت حدس بزنم که به کجا می رویم ولی چیزی دستگیرم نشد.
با تمام سرعت داشتیم به سمت عقبه می رفتیم و از بانه و سقز رد می شدیم و از جاده اصلی منحرف می شدیم و به طرف منطقه مریوان می رفتیم از برادر صباغ سوال کردم اصلا معلوم هست به کجا می رویم من تازه از مرخصی و استراحت آمده ام و داریم بر می گردیم به پشت جبهه ولی ایشان باز سکوت کرد و فقط برگشت و لبخندی زد و گفت : عجله نکن آخر می فهمی و من متوجه شدم که سوال بیخودی کرده ام . به هر حال یکسره تا شب راه رفتیم . در مسیر ضمن تماشای اطراف جاده و کوه ها مدتی با برادر صباغ صحبت می کردم و مدت زیادی را نیز سکوت و فکر به خاطرات گذشته و عزیزان همسنگرم که اخیرا شهید شده بودند و به تصمیم انتقام آنها و مدتی به خانواده ام فکر کردم . به مادر عزیز تر از جانم و اینکه با چه مشقات و زحمتی ما را بزرگ کرده بود . در دروران کودکی ام وقتی که هنوز 11 سال بیشتر نداشتم پدرم فوت کرده بود و از مال دنیا هیچ برایمان به جا نگذاشته بود و مادر با چه سختی و تلاشی ما را بزرگ کرده بود و امروزه به خاطر جنگ و دفاع چه سخت بود . دوری ما را تحمل کردن . به دانشگاه و کلاس های درس و همکلاسیهایم فکر می کردم ، چه آنهایی که با هم در جبهه بودیم و چه کسانی که شعار می دادند و اهل عمل نبودند و چه کسانی که اصلا مال این حرفها نبودند و به فکر خودشان و دنیایشان بودند .
لحظات خداحافظی از دوستان و شمایل ساختمانهای دانشگاه را می دیدم . به دوستانی فکر می کردم که دیگر هرگز ساختمانهای دانشگاه را ندیدند . و لحظات شیرینی که با آنها سپری کرده بودم . کاملا می دیدم عظمت دانشگاه صنعتی شریف در مقابل عظمت این شهدا خیلی کوچک بود و اعتبار مدارک این دانشگاه در مقابل اعتبار خون شهدا هیچ بود . شهید بیدگلی که اخیرا شهید شده بود . نیز از دانشجویان دانشگاه خودمان (دانشگاه صنعتی شریف ) بود . غیر از خانواده و دانشگاه و دوستانم به خیلی چیزهای دیگر فکر می کردم . به مظلومیت جنگ ، به اجتماع ، به مردم ، به رزمندگان و به امام .
حوالی غروب متوجه شدم از سه راهی دزلی گذشتم و وارد راهی شدیم که به طرف مرز می رفت . ساعتی از غروب گذشته بود که به موقعیتی وارد شدیم . دربدو ورود ؛ توپهایی عجیب که استتار شده بود ، توجهم را جلب کرد . لوله هایی بزرگتر از حد معمول که به دلیل تاریکی منظره ای با ابهت ایجاد کرده بود .همان ابتدا حدس زدم توپهای 155 میلی متری معروف به اتریشی یا ( فرانسوی ) می باشند. نمی دانستم این توپها در غرب و در این مکان چه کاری دارند . زیرا برد این توپها حدود 70 کیلومتر است و به دلیل کوهستانی بودن مناطق غرب و عدم وجود دید کافی برای هدایت این توپها عملا در این ناحیه کاربردی ندارند . زیرا هم به دلیل ارتفاعات ازبرد مفید توپ ها کم می شود چون باید با زاویه بیشتری با زمین پرتاب شوند و هم اینکه دیده بانی و هدایت این توپها در ارتفاعات از نظر برد مشکل است و ارزش مهمات و کمبود گلوله آن نیز باعث می شود برای اهداف با اهمیت و گسترده استفاده شود. مثلا پادگانهای بزرگش؛ کارخانجات و تجهیزات صنعتی و نظامی و سایر اهداف گسترده .
برای عملیاتهای مناطق کوهستانی بیشتر از توپ 105 میلی متری استفاده می شد که به دلایل فنی می تواند نوک ارتفاعات را هدف بگیرد و از طرفی هدایت آن حتی تا حد چند متر ممکن است و نیز کاتیوشا و سلاح های موشکی برای تولید حجم آتش که حتی این موارد نیز در خیلی جاها مقدور نیست و بیشترین استفاده از ادوات مانند خمپاره و مینی کاتیوشا و آرپی جی 11 و سایر موارد می باشد . به علت خستگی و خواب آلودگی زیاد روی این مسائل فکر نکردم به داخل سنگری رفتیم و بعد از نماز و استراحت و شام و دیدن تنی چند از دوستان و آشنایی با برادر بیات و شاه محمدی و دیدن برادر شاهمرادی و .... خوابیدیم .
قرار گاه
روز بعد پس از نماز و صبحانه و کمی دید زدن اطراف همراه برادر صباغ به محلی در همان حوالی رفتیم و پس از هماهنگی ، برادر خانی و یکی دیگر از برادران تیپ 15 خرداد سوار یک وانت تویوتا به ما ملحق شدند و به طرف ارتفاعات مرزی رهسپار شدیم .
هنوز اصلا نمی توانستم حدس بزنم که قضیه چی است . فکر کردم شاید قرار است این منطقه جدید را تحویل بگیریم و برای هماهنگی با قرار گاه و آشنایی با منطقه و توجیه آمده ایم . که در این صورت در آینده در این منطقه باید عملیات می شد ( معمولا چون ما نیروی اطلاعات و عملیات بودیم روال اینگونه بود که چند ماه جلوتر می رفتیم و منطقه را کاملا َآماده و بررسی می کردیم ) این نظر نیز از جنبه نظامی برایم قابل توجیه نبود زیرا هر چند بعدها در این منطقه عملیات بزرگی می شد ولی من آن موقع این طور فکر نمی کردم . من اینطور تحلیل می کردم که در هر جا در غرب کشور که ما عملیات کنیم باید هدف ما رسیدن به دشت و جاده و پیدا کردن راهی برای نفوذ به داخل عراق باشد .
تا بتوانیم جنگ و جبهه فعالی ایجاد کنیم . و بتوان بوسیله جاده و دشت نیرو را تقویت و پشتیانی نمود زیرا بدیهی بود با اسب و قاطر و پای پیاده نمی توان نیروهای خودی را که در مقابل عراقی ها با موقعبت و تجهیزات فراوان و با امکان پشتیبانی کافی در گیر شده اند ، پشتیبانی نمود . و حدس می زدم کلا اگر قرار باشد در منطقه مریوان عملیاتی رخ دهد باید از حوالی دشت پنجوین شروع شود و هدف رسیدن به دشت باشد نه از این منطقه که ما فعلا موقعیت خیلی قوی داریم و در بالای ارتفاعات مستقر هستیم و عراقیها در دشت مستقر هستند .
به هر حال انتظار دیری نپایید و به موقعیتی رسیدیم . موقعیت بیرون از روستایی در دامنه کوه قرار داشت . آنجا که رسیدیم برادر صباغ هماهنگی نمود و مدتی منتظر شدیم و رفتیم داخل یک سوله که از ظاهرش پیدا بود سوله فرماندهی است . سوله در اصل دو قسمت داشت دو قسمت داشت که از هم جدا شده بود . گویی اینکه در اتاق جلسه ای منعقد بود . بنا براین کمی معطل شدیم و با کمپوت گیلاس پذیرایی شدیم و بعد رفتیم داخل . از نقشه روی دیوار پیدا بود اینجا مقر فرماندهی حداقل در حد لشکر است چون نقشه یک دویست و پنجاه هزارم منطقه ای بسیار بزرگ روی دیوار نصب بود که اتاق جنگ را تداعی می کرد . ابتدا دقت نکردم که نقشه مناطق داخلی عراق است . به هر حال حاج آقا مقدم فرماندهی آنجا شروع کردند به توضیحات و توجیه ما . ایشان مقدمه ای کلی از جبهه های جنوب و غرب را ارائه کردند و گفتند اخیرا تصمیم به تحرک در این منطقه نموده است . هدف کلی عراق این است که توجه ما را از جنوب و منطقه شلمچه به اینجا منحرف کند و ما مجبور خواهیم بود تعدادی از نیروهای فعال عملیاتی خود را از جنوب به این جا منتقل کنیم و از طرفی به دلیل موقعیت جغرافیایی منطقه عملیاتی شمال و غرب ، می تواند با نیرویی کمتر تعداد زیادی از نیروهای ما را مشغول نگه دارد .
هم اکنون سپاه یکم و سپاه هفتم عراق به این منطقه اعزام شده اند و سر گرم باز سازی و آموزش و امور دیگر می باشند . هدف ما از انجام یک عملیات انهدامی بزرگ است که بدون درگیر شدن نیروهای خود با دشمن بتوانیم آنها را فعلا زمین گیر کنیم . سپس با اشاره به مناطقی روی نقشه ادامه دادند دشمن اخیرا اردوی بزرگی از دانشجویان عراقی که اجبارا به جبهه آمده اند در این منطقه مستقر کرده است و با اشاره به منطقه ای روی نقشه که بین دامنه ارتفاعات و رودخانه ای محصور بود ادامه دادند . این منطقه الان تبدیل به یک منطقه بزرگ نظامی شده است و مقر اصلی لجستیک و پشتیبانی سپاه یکم است و هر روز نیز طبق گزارشات به نیروها و امکانات اضافه می شود هدف از این جلسه بررسی کارشناسی این قضیه با وجود شما می باشد که این عملیات به چه شکل و چه تجهیزاتی انجام می شود . اینجا بود که به قضیه توپهای 155 م م اتریشی که شب گذشته دیده بودم پی بردم . حاج آقا مقدم که از فرماندهان محترم قرار گاه رمضان و دارای سوابق خوب نظامی و آموزشهای نظامی قبل از انقلاب در لبنان و سایر مراکز بود توجیه کاملی از منطقه و اهداف را ارائه داد . قرار شد همزمان با عملیات چریکی نیروهای مشترک قرار گاه رمضان و پیشمرگان کرد منطقه ، عملیات آتشباری و انهدام مواضع دشمن در سطح گسترده ای انجام شود .
جمع بندی بحث ها با وجود برادران تیپ 15 خرداد ، این شد که برای این هدف ما احتیاج به تیم دیده بانی داریم که 15 تیم باید در مناطق و ارتفاعات مرزی مستقر شود و مواضعی از دشمن را که در برد حداکثر 30 کیلومتری است زیر آتش بگیرند و منهدم کنند . در این مرحله از توپ های 130 م م و موشک های کاتیوشا استفاده می شود و تیم های دیگر به مناطق داخلی عراق اعزام شوند وظیفه این تیم ها هدایت آتش توپخانه دور برد و موشکی به عمق مواضع عراق ، مقر سپاه و پشتیبانی لجستیک دشمن می باشد . این عملیاتها باید همزمان و در حجم بالا انجام می شد . قرار شد عملیات مربوط به مناطق مرزی و برد کوتاه را تیپ 15 خرداد و عملیات عمق خاک عراق را نیروی توپخانه قرار گاه نجف اشرف ( 61 محرم ) انجام دهند در اسرع وقت نسبت به آموزش و اعزام تیم های دیده بانی هماهنگی شود و افراد انتخاب شوند و آموزشهای لازم برای آنها فراهم شود . بحث و صحبت پایان یافت و قرار شد در مورد اعزام و زمان اعزام با برادر حاج احمد مسئول عملیات هماهنگی شود . از جلسه بیرون آمدیم و هنوز داشتم به جمع بندی صحبت های حاج آقا مقدم فکر می کردم . داشتیم آماده می شدیم که به بانه برگردیم .