0

پیرمرد و عزرائیل

 
hoseinfdy
hoseinfdy
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 342
محل سکونت : اصفهان

پیرمرد و عزرائیل

یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. ازترس جونش فرارمی کنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها می شینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.
عزرائیل میادپیشش ومیگه: داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه: دارم قاقا میخورم.
عزرئیل میگه: پس قاقاتو بخور بریم دَدَر.
 

 

 

 

 

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

{{ یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد }}

{{ One tree can start a forest }}



 

پنج شنبه 23 دی 1389  9:09 AM
تشکرات از این پست
farshon
دسترسی سریع به انجمن ها