0

سه روایت از شهادت یک فرمانده

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

سه روایت از شهادت یک فرمانده

کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی‌ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک «آخ» گفت.

تا شهدا؛ جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریب‌چی دوران دفاع مقدس درباره چگونگی مفقود شدن پیکر یکی از فرماندهان‌شان روایت می‌کند: روز ۲۲ تیرماه ۶۷ بود که خبر رسید دشمن قرارگاه ارتش در «تپه های برغازه» را گرفته است. همه آماده شدند . چون از «برغازه» تا مقر(الوارثین) ما نیم ساعت بیشترراه نبود. خطر خیلی جدی بود. حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) بود و بایستی بچه‌ها را فرماندهی می‌کرد. برای اینکه دقیقا بداند دشمن تا کجا پیشروی کرده است سوار موتور تریل ۲۵۰شد و مجتبی(کوهی‌مقدم) را هم ترکش نشاند و به سمت موقعیت رفتند.

نزدیک‌های غروب بود که مجتبی نفس‌زنان و تنها برگشت و گفت: «بعثی‌های عراقی ناصر را با تیر زدند و با موتور زمین خوردیم و من دیدم اگه معطل کنم اسیرم می‌کنند و از دستشون فرار کردم.»

در همین رابطه سعید گلشن از رزمدگان تخریب چی لشکر۱۰سیدالشهدا (ع) توضیح می‌دهد: حوالی ساعت ۱۰ صبح به پیشنهاد حاج ناصراربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی‌های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند. فکر کنم ابتدا برادر قاسم‌خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم‌خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم تَرک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت‌زنی و جمع‌آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند.

سه روایت از شهادت یک فرمانده

خیلی زمان گذشت و این دو همرزم‌مان برنگشتند. همه ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم. یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن‌ها اسیر یا شهید شده‌اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم. یقین کردیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد.

اما حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی‌مقدم خسته و خاک‌آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشت و همه ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می‌کرد. حاج مجید گفت: «کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد.» کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس‌های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد.

گفت: «داشتیم با احتیاط و کنکاش توی جاده به سمت سایت می‌رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی‌ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک «آخ» گفت و با موتور زمین خوردیم. من هم لابه‌لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر.»

ازش سوال کردیم: «پس حاج ناصر چی شد؟» گفت: «مجروح شد و به دست عراقی‌ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه‌ای متوجه نشدم.»

همچنین غلامرضا میرزاخانی از دیگر رزمندگان تخریب چی لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) روایت می‌کند: بعد از آنکه مجتبی کوهی‌مقدم با آن وضعیت به مقر الوارثین رسید و نحوه فرار خود از دست عراقی‌ها را گفت، یک گروه برای پیدا کردن حاج ناصر تا محل شهادت ایشان رفتیم. محل را آقا مجتبی نشانمان داد؛ کنار پایگاه ارتش بود.
در دور دست ماشین‌های عراقی در حال عقب‌نشینی بودند، هنوز خون آن شهید بزرگوار که بین رد شنی‌های تانک پاشیده و به زمین ریخته بود در ذهنم است. یک مقداری آن اطراف را برای پیدا کردن پیکر ایشان گشتیم ولی متاسفانه چیزی پیدا نکردیم.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 11 مرداد 1397  11:23 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها