تا شهدا؛ سومین باری بود که با هر زحمتی خود را به شام بلا می رساند تا از دیگر همرزمانش عقب نماند و به یاری مظلومان بشتابد اما ته دلش شهادت را نمیخواست! آخرین باری که به سوریه رفت, قبل از شروع عملیات در حرم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) خطاب به بیبی گفت" بیبی جان من تا الان 3 دفعه است که به سوریه میآیم, میخواهم این دفعه با یک نشانه برگردم و شهادت نمیخواهم!". همین هم شد. در عملیات آزادسازی شهر بوکمال سوریه و آخرین پایگاه داعش بر اثر اثابت یک موشک از ناحیه پا مجروح شد و حضرت زینب(س) نشان مجاهدت در راهش را به او اهدا کرد.محمدجواد شریفی متولد سال1360 اصالتاً اهل گرگان, دارای سه فرزند به نامهای فاطمه, نازنین زهرا و زینب است. بخش اول مصاحبه تسنیم با این جانباز مدافع حرم چندی پیش منتشر شد که در اینجا میتوانید آنرا بخوانید. این بخش دوم گفتوگوی تفصیلی خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا با محمد جواد شریفی است که البته مصاحبه با همسر این جانباز مدافع حرم نیز بزودی منتشر خواهد شد. بخش پایانی این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
* از ورودتان به شهر بگویید! چه چیزهایی را در ورود به شهر دیدید؟
مردم شهر بوکمال رزمنده و جزو داعش بودند. مردم عادی از شهر فرار کرده بودند, چون می دانستند که شهر بمباران و تخریب خواهد شد. مردم بوکمال 90 درصد با داعش بودند.
* در ورود به شهر چه تجهیزاتی از داعش را دیدید؟
داعش همه چیز داشت. خمپاره, پی ام پی, موشک دست ساز داشت. از وقتی که آمریکا پشت داعش را در آزادسازی بوکمال خالی کرد, اینها به حداقل رسیدنید. یعنی داعش کورنت و تاو می زد ولی این تجهیزات به آخرش رسیده بود و چون دیگر تجهیزاتی برای نگهداری شهر برایش باقی نمانده بود.
* به مواد غذایی داعشی ها برخورده بودید که برای کشورهای حامیشان باشد؟
به خاطر حادثه ای که در روز دوم برای من اتفاق افتاد چیزی ندیدم, اما دیگر همرزمانم دیده بودند. این مواد غذایی بیشتر از کشورهای عربستان سعودی، آمریکا، اسرائیل و کشورهای اروپایی بود. این کشورها کاملاً با داعش در ارتباط بودند.
لقب مستشاران ایرانی در سوریه "اصدقاء" است
* در این چندین باری که به سوریه رفتید, تکفیری ها و یا اسرایشان را از نزدیک دیده و یا با آنها صحبت کردید؟
با توابین داعش صحبت و دورادور برخورد داشتم. اکثراً اهل سوریه و گول خورده بودند. استکبار, کشور سوریه را به گونه ای کرده که مردم از نظر پولی به مشکل خوردند و این گروهک های تروریستی با دادن پول های زیاد, مردم عادی را جذب می کردند تا بر علیه کشور خودشان بجنگند و به همین خاطر مردم را به سمت خود کشیدند. داعش یک فرق دیگری که با سایر گروه های تروریستی داشت, این بود که از رعب و وحشت هم استفاده میکرد و به این شیوه هم با زور جذب نیرو میکرد.
سوری ها به شدت به ایرانی ها علاقه داشتند
جالب است این را بدانید که مردم و رزمندگان سوریه، رزمندگان افغانستانی را فاطمیون، رزمندگان پاکستانی را زینبیون و مستشاران ایرانی را "اصدقاء" مینامیدند. یعنی عنوانی که سوری ها برای کسانی که علاقه زیادی به آنها داشتند اصدقاء بود. ما هر جا گیر میکردیم و میگفتیم "اصدقاء" آنها میگفتند علی رأسی و از ما استقبال میکردند. احترامی که سوری ها برای ایرانی ها قائل بودند، قابل وصف نیست.به شدت به ایرانی ها علاقه داشتند. آنها میگفتند "شما ایرانی ها به ما عزت و کرامت میدهید و حس مبازره و مقاومت را در ما تقویت میکنید. شما باعث می شوید که ما به خودمان افتخار کنیم".
وقتی که من چند روز در بیمارستان حمص بستری بودم, میدیدم که با عزت و کرامت با من رفتار میکردند و از غذای خودشان میزدند و به من میدادند. یکی از همراهان رزمندگانی که در بیمارستان مجروح شده بود، متوجه شده بود که من چای میخواهم پیرمردی بود, رفت و یک لیوان چای برای من آورد، با این که میدانستم از لحاظ مالی در مضیغه است اما این کار را برای من کرد.
ماجرای احترام سرلشکر سوری به امام و رهبری
* در خصوص عقاید دیگر گروه های مقاومت اسلامی که در سوریه بودند، بفرمایید.
عقاید آنها مانند عقاید جوانان سال 57 و اوایل انقلاب است.همه آنها میگویند "مطیع ولایت فقیه هستیم". عین جمله ای که یکی از رزمندگان حزب الله لبنان به ما گفت که "ما فقط به دستور حضرت آقا در اینجا هستیم. شما قدر ولایت خودتان را نمیدانید." جالب است به سید حسن نصرالله میگویند "سید حسن نصرالله" اما به حضرت آقا میگویند "قائدنا". یک مثال دیگر میگویم که چقدر نظام و رهبری ما برای آنها مهم است. یکی از دوستان من با یکی از سرلشکرهای سوریه جلسه داشت. می گفت وقتی ما صحبت میکردیم هرجای صحبت، اسم امام خمینی میآمد، او بلند میشد. به اسم رهبری که میرسید دست روی قلبش میگذاشت و به اسم بشار اسد که میرسید، فقط احترام نظامی میگذاشت. افغانستانیها, پاکستانیها, عراقی ها و سوری ها میگویند "اگر این ولایت فقیهی که شما دارید، در کشور ما بود به این وضعیت نمیافتادیم". آنها بی نهایت عاشق انقلاب اسلامی هستند و تنها راه نجات خود را انقلاب اسلامی میدانند.
به حضرت زینب(س) گفتم : بی بی جان دیگر نمیگذاریم که دشمنان به حرم شما بیحرمتی کنند
* اولین باری که پس از شروع جنگ در سوریه به حرم حضرت زینب(س) رفتید کِی بود و چه احساسی داشتید؟
من قبل از وقوع جریانات سوریه، یکبار به زیارت حرم زینب(س) رفتم ولی ایندفعه که در خلال جنگ به سوریه رفتم، قابل وصف نیست. چون قبل از این جریانات در سال 88 به عنوان مداح به سوریه رفته بودم اما این دفعه که رفتم، دلم گرفت. حرم خلوت بود و پر از نیروی نظام و آن حس غربتی که میشنیدیم را در آنجا مشاهده کردم. روز دوم محرم همه روضه خوانها این روضه را میخوانند که وقتی حضرت زینب(س) وارد کربلا شد، حضرت عباس و حضرت علی اکبر دور حضرت زینب(س) بودند و ایشان را از روی ناقه پیاده کردند، اما در روز یازدهم بود که حضرت زینب(س) میفرماید که "عباسم و علیاکبرم کجا هستید که دور و بر من را بگیرید". این موضوع همیشه در ذهن من بود و آن زیارتی که در سال 94 در حرم زینب بودم این موضوع به یادم آمد و خطاب به حضرت زینب(س) گفتم که "بی بی جان دیگر نمیگذاریم که دشمنان به حرم شما بی حرمتی کنند".
* ماجرای جانبازیتان را بگویید!
در جریان همان عملیات بود که فرمانده ما شهید نظری بی سیم زد که چند موشک هست بروید و بیاورید و بعد جلو بروید. ما به منطقه رسیدیم و دیدیم که پیشروی صورت گرفته و جلوتر رفته اند و حاج قاسم هم گفتند که مستقر شوید. ما در این حین چندین نفرمان از ما جدا شده بودند و آنها را پیدا نمیکردیم. در روستا در حال گشت زدن بودیم که تا همرزمانمان را پیدا کنیم, آن روستا هم آلوده بود. به یک خانه ای رسیدیم, رتم درون آن خانه ولی دیدم که خبری نیست، آمدم بیرون. چون ماشین من بیرون بود دیدبان آنها دیده بود, چون فاصله نزدیکی با آنها داشتیم و گرای ماشین را به ادواتچی داده بودند. وقتی از خانه آمدم بیرون دیدم روی هوا هستم! در این خصوص از قبل آمادگی ذهنی داشتم و یک غَلت کوچک خوردم که سرم به زمین نخورد. از قضا آن خمپاره به ماشین نخورد و با فاصله 10 متری به زمین اصابت کرد. وقتی که رفتم روی هوا فکر کردم که به تله انفجاری برخود کردم اما دیدم که پایم سالم است. فهمیدم که به تله نخوردم چون تله در اولین اقدام پا را قطع میکند.
از ته دل راضی به شهادتم نبودم ولی جانبازی را خواستم
وقتی روی زمین افتادم دوستان آمدند و من را کمک کردند و در صدد بودند خون سمت سیاتیکم را بند آوردند. پس از آن مرا سوار وانت کردند وبه سمت پزشک حاضر در منطقه بردند. آنجا دکتر اقدامات اولیه را انجام داد و بعد مرا به بیمارستان صحرایی انتقال دادند. فاصله ما با بیمارستان صحرایی حدود 2 ساعت بود و فاصله خوبی برای شهادت بود. اینجا احساس کردم باید به هوش باشم و حس کردم اگر بخوابم شهید میشوم و دو ساعت در این ماشین با درد "یا زهرا" می گفتم. طوری شد که راننده ماشین گفت "آقا بس کن!". وقتی به بیمارستان صحرایی رسیدم خیالم راحت شد و آنجا از حال رفتم و در شهر حمص به هوش آمدم. دو روز در کما بودم و بعد از بیمارستان حمص به دمشق منتقل شدم و بعد به ایران برگشتم.
من از بچه های جبهه و جنگ شنیده بودم که هر کسی از خدا میخواست که شهید شود و دعا میکرد، شهید می شد و خداوند فیض شهادت را به او عطا میکرد. این موضوع در ذهنم بود. آخرین دفعه ای که به سوریه رفتم همراه سردار حق بین فرمانده لشکر 25 کربلا بودم و با ایشان در اولین روز به زیارت رفتیم. به حرم حضرت زینب(س) که رسیدیم به حضرت زینب(س) گفتم که "بیبی جان من تا الان 3 دفعه است که به سوریه میآیم, میخواهم این دفعه با یک نشانه برگردم و شهادت نمیخواهم !" چون از ته دل راضی به شهادتم نبودم ولی از ته دل جانبازی را خواستم.وقتی این خمپاره به من خورد این دعا به یادم افتاد و خوش حال شدم که این نشانه در وجودم گذاشته شد.
* از خاطراتی که با شهید نظری, شهید کاید خورده و شهید بابک نوری داشتید, بگویید!
با شهید نظری از تیرماه سال گذشته آشنا بودم و ایشان مسئول ادوات بودند. او بسیار فرد مومن و اهل نماز و عبادت و جهاد بود. او حتی وارد داعشیها شد و برگشت و می گفت "من ضد ضربه هستم!". عملیات آزادسازی بوکمال با اربعین مصادف شد, قبل از آن, شهید نظری میخواست مرخصی بگیرد و وقتی متوجه شد که عملیات آزاسازی بوکمال در پیش است, گفت که "من مرخصی نمیگیرم" گفتیم که چرا؟ گفت "من از همینجا به دیدار امام حسین(ع) میروم و اربعین من بوکمال است", همانطور هم شد و از همانجا به زیارت مستقیم امام حسین(ع) رفت.
بهترین غذایمان نان خشک هایی بود که از استان آذربایجان میآمد
شهید بابک نوری هم پدرش گفته بود نباید خط مقدم برود, شهید نظری گفت "فرمانده من هستم و باید بروی" و بابک خیلی خوشحال شد. شب آخری که من شهید نوری را دیدم, او در کامیون خوابیده بود. شهید عارف کاید خورده و دیگر بچه ها, انسانهای مؤمنی بودند و آمده بودند که عوض شوند. من با جوانان در دانشگاه امام حسین(ع) ارتباط مستقیم دارم ولی این جوانان کسان دیگری بودند. جالب است شهید کاید خورده نوار کویتیپور را گوش می داد و من می گفتم که "کی این آهنگ ها را گوش میده؟" اما او میگفت که "با این آهنگ ها انس دارم" و با آنها گریه هم میکرد.
*از سختی هایی که آنجا میکشیدید بگویید؟
سختیها شیرین است. ما با شهید نظری 20 روز درون چادر بودیم و غذای کم و بیکیفیتی به ما میرسید و امکانات در پایین ترین سطح ممکن بود و بهترین غذایمان نان خشک هایی بود که از استان آذربایجان برای ما میآمد. حتی بچه ها لباس های خودشان را به سوریه می آوردند و استفاده میکردند, برخلاف داعش و النصره که شب قبل از عملیات میدیدی لباس ها و تجهیزاتشان را نو میکردند.
استرسی که وقتی همسرت راهی ات میکند با هیچ پولی قابل جبران نیست
* پاسخ شما به کسانی که میگویند "چرا ایران در سوریه حضور دارد", چیست؟
من برای این سؤال این موضوع را میخواهم بگویم, وقتی پرواز شما وارد دمشق می شود و چراغ هواپیما را خاموش می کنند و هواپیما با حالت شدیدی فرود میآید برخلاف هواپیماهای معمولی, همین را اگر کسی توانست تحمل کند خیلی است. مگر میشود برای پول این حالت را درک کنی؟ اگر من در تهران داشته باشم و کار کنم درآمد خوبی میتوانم به دست بیاورم. آن استرسی که وقتی همسرت راهی ات میکند و یا تلفنی صحبت میکند دارد، با هیچ پولی قابل جبران نیست.
الان هر روز دخترم مرا میبوسد و میرود مدرسه. این را با چند میلیون عوض میکنی که روی تخت باشی و دخترت بگوید "بابا کی خوبی میشی؟" اصلا بحث پول مطرح نیست و هر کسی که فکر میکند به خاطر پول میرود واقعاً در اشتباه است, چون ما جانمان را کف دستمان میگذاریم و میرویم. این با چند میلیون قابل جبران است؟ صحبت پول بی احترامی است.
برخیها هم میگویند ما چرا آنجا هزینه میکنیم؟ سؤال من اینجاست که چرا آمریکا در خلیج فارس هزینه میکند؟ مؤلفه قدرت و امنیت یک کشور این است که دشمن را کیلومترها از مرزهایش دور کند تا مردمش در امنیت باشند. طالبان و داعش و ... را بر علیه جمهوری اسلامی ایران درست کردند تا بتوانند ایران را تحت سلطه خود بگیرند و چه قدرتی بالاتر از اینکه کشوری دشمن را کیلومترها دورتر نگه دارد. بنیان این حرف رسانه های دشمن است. مردم واقعی ما میدانند که این حرف های دشمن است و این مؤلفه قدرت ماست. دشمنان مکر زدند تا به قول خودشان هلال شیعه را از بین ببردند اما بر عکس شد و این هلال را ایران درست کرد و مکر خودشان به خودشان برگشت.
قبلاً حزب الله لبنان نیروی تدافعی بود ولی الان حزب الله لبنان نیروی آفندی شده و برای جنگ با اسرائیل تاکتیک دارد و این را دشمن بدون هیچ هزینه ای برای ما درست کرد. دشمنان برادران ما را در افغانستان و پاکستان و عراق و لبنان را پیدا کرد و اگر دشمن این کار را نمیکرد ما نمیتوانستیم این سپاه اسلام را شکل دهیم و دشمن هم میداند هدف بعدی نابودی اسرائیل است.
* در پایان اگر صبحتی یا نکتهای هست, بفرمایید.
از زحمات دخترم و همسرم در این دوران تشکر میکنم و خود حضرت زهرا(س) باید انسشان را بدهد. الآن همه کارهای من را همسرم و فرزندانم انجام میدهد و همسر من با این صبر زینبی از 12 شب تا 5 صبح در کنار تخت من است و مدام از من پرستاری می کند و این در قبال همسران جانبازان دفاع مقدس که 30 سال است زحمت میکشند, چیزی نیست. تمام مسئولین به انقلاب بدهکارند ولی خانواده شهدا و جانبازان دیگر به انقلاب بدهکار نیستند چون اینها پاره تن خود را داده اند و از افراد انقلابی پرستاری میکنند.
/تسنیم