بی شک نهج البلاغه به عنوان گرانبهاترین کتاب ما پس از قرآن، لبریز است از رهنمودها و هدایت های امام علی(علیه السلام) برای زندگی اجتماعی انسان. مایه تاسف اینجاست که کمتر به سراغ این گنجینه میرویم و اگر هم برای ما از آن می گویند بخش های سیاسی و اجتماعی اش را کمرنگ تر جلوه می دهند در حالی که بخش عظیمی از این بیانات داروی دردهای انسان در این روزگار است.
با دکتر مصطفی دلشاد تهرانی که سالهاست محقق نهج البلاغه است و در این حوزه صاحب نظر، به گفت وگو نشستیم تا شاید راه را از بیراهه به مدد امیرمؤمنان پیدا کنیم. حاصل صحبتهای دکتر دلشاد تهرانی را بخوانید؛ چاپلوسی مانع اصلاحات است
چاپلوسی یکی از مسایل بسیار اساسی در آموزههای امیرمؤمنان است. یعنی ایشان قائل به این بود که فرهنگ چاپلوسی و ستایشگری باید زدوده شود و فرهنگ انتقاد و خیرخواهی ترویج و نهادینه شود تا جامعه و حکومت به سمت سلامت برود. حضرت بر این باور بود تا زمانی که فرهنگ چاپلوسی و ستایشگری در جامعه رواج داشته باشد هر گونه اصلاحی در هر عرصه با مانع جدی روبرو میشود. چون در پرتو چنین فرهنگی امور خلاف حق و ناعادلانه، حق و عدالت نمایانده میشود. ضعفها، کاستیها، نابسامانیها و تباهیها به رنگ قوت و توانایی و بسامانی و درستی در میآید. امام، جامعه آن زمان را گرفتار آسیبهای بسیار جدی فرهنگی در این خصوص میدید. امام، برای زدودن فرهنگ چاپلوسی و ستایشگری و ترویج فرهنگ انتقاد و خیرخواهی، کار را از حکومت، زمامداران و مدیران آغاز کرد. اینکه کارگزاران و کارکنان حکومت در برابر مسؤولان بالاتر به هیچوجه چاپلوسی و ستایشگری نکنند و انتقاد و خیرخواهی را سرلوحه روابط و مناسباتشان قرار دهند. حضرت در عهدنامه مالک اشتر میفرماید: «کارگزارانت را چنان بپرور که به ستایش و چاپلوسی تو نپردازند و به وسیله باطلی که انجام ندادهای تو را شادمان نسازند. چون بسیار ستودن و چاپلوسی، به خود نازیدن پدید میآورد، غرور میآورد و به خود بزرگ بینی نزدیک میکند.» امام تلاش میکرد تا چاپلوسی و ستایشگری را از همه عرصههای زندگی پاک کند و جای آن، انتقاد و خیرخواهی جایگزین شود. مثلاً حضرت در خطبه 21 6 میفرماید: «از حقوق واجب خداوند بر بندگانش، نصیحت و خیرخواهی با تمام توان و همکاری در برپا داشتن حق در میان خودشان است.»
یک مطلب بسیار زیبایی در خطبه 216 نهج البلاغه هست که امیرمؤمنان در میدان پیکار صفّین خطبهای ایراد و بحث حقوق متقابل مردم و زمامداران را بیان میکردند.
بنابر نقل مرحوم کلینی در روضه کافی یک فردی که ناشناخته و احتمال میرود که از نیروها و جاسوسان معاویه در سپاه امام بوده که قصد داشته فضای چاپلوسی را وارد نیروهای امام کند برخاست و سخنانی چاپلوسانه به امام گفت. سخنانش این بود: «تو فرمانده ما هستی و ما زیردست تو، خدای ارجمند با شکوه ما را به دست تو از خواری بیرون آورد و به ارجمندی تو بود که بندگانش را از بند بندگی رها ساخت. تو برای ما انتخاب کن و انتخابت را به اجرا بگذار. هر گونه میخواهی فرمان بده و فرمانی را که دادهای به اجرا در بیاور. زیرا تو گویندهای هستی که سخن ترا راست دانستهاند، داوری هستی که توفیق را به همراه داشتی، صاحب اختیاری، بهرهمند از همه نعمتهای الهی هستی، اندک نافرمانی تو را روان میشماریم و هیچ دانشی را با دانش تو به سنجش نمیآوریم که جایگاهت نزد ما بس بزرگ و برتری تو در جان ما بسی سترگ است.» ما اگر این حرفها را بخوانیم می گوییم چه حرفهای خوبی زد پس ما هم باید همین را بگوییم. اما امیرمؤمنان وقتی این حرفها را شنید سخت برآشفت، بر چنین سخنانی تاخت و به همگان آموخت که راه حق رفتن و عدالت ورزیدن هیچ نسبتی با چاپلوسی و ستایش ندارد. آن وقت حضرت به این فرد جواب دادند: «بیگمان كسى كه جلال خدا در ديده جان او بزرگ آيد، و منزلتش در دلا و سِتُرگ، سزاست كه به خاطر اين بزرگى هر چه جز خداست نزد او خُرد نمايد؛ و سزاوارتر كس بدين، آن بوُد كه نعمت خدا بر وى بسيار باشد و او بر خوان احسان خدا ريزهخوار. چه نعمت خدا بر کسى بسيار نگردد، جز كه به پاسِ آن حقّ وى بر او افزون شود.» بعد فرمودند: «بیگمان از پست ترین حالات زمامداران و سرپرستان در دیده مردم شایسته، این است که درباره آنها گمان برند که دوستدار به خود بالیدن هستند و کارهایشان را به حساب خود بزرگ بینی گذارند.» بعد ادامه دادند «و بيزارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم، و خواهان ستايش شنودن. خداى را ستايش و سپاس كه چنين نيستم، و اگر هم ستايش دوست بودم، بیگمان آن را وا مینهادم، به جهت كوچک دانستن خود در برابر خداى سبحان، از بزرگى و كبريایی كه تنها او سزاوار است بدان» و بعد ادامه دادند «و چه بسا مردم كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كارى كوشش آرند. لكين مرا به نیکی مستاييد تا از عهده حقوقى كه مانده است برآيم و وظيفههاى واجبى كه برگردنم باقى است ادا نمايم.»
بعد یک جمله اساسی فرمودند: «فَلاَ تُكَلمُّ ونيِ بمِا تُكَلَّمُ بهِ الجْبَابرِةُ، و لا تتَحَفظَّوا منِيِّ بمِاَ يتُحَفظَّ بهِ عنِدْ أهَلْ البْادرِةَ،ِ و لا تخُالطِ ونيِ باِلمْ صَانعَةِ.» «با من آن سان که با جباران و سرکشان سخن میگویند سخن مگویید و آن محافظه کاریها را که با تیزخویان و مستبدان روا میدارند با من روامدارید و با من به طور تصنعی و با سازش کاری آمیزش مکنید». و بعد دوباره در ادامه فرمودند: «وَ لاَ تظَنوُّا بيِ اسْتثِقْالاً فيِ حقَّ قيِلَ ليِ، و لا التْمِاَسَ إعِظْام لنِفَسْي؛فإَنِهَّ منَ استْثَقْلَ الحْقَّ أنَ يقُاَلَ لهَ أوَ العْدَلْ أنَ يعُرْضَ علَيَهْ،ِ كاَنَ العْمَلَ بهِمِاَ أثَقْلَ علَيَهْ». «هرگز شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و هرگز نمیخواهم مرا بزرگ انگارید زیرا آن کس که شنیدن حق برا و سنگین باشد، یا نشان دادن عدالت و دادخواهی بر وی دشوار بود عمل به حق و عدالت برا و دشوارتر است.» این جملهای کلیدی است. یعنی شما اگر از کسی حق طلبی کردید، دادخواهی و انتقاد کردید، نتوانست تحمل کند، یقین بدانید که امکان ندارد که بتواند به حق و عدالت عمل کند. کسی که نمیتواند بشنود کسی که نمیتواند دادخواهی را پذیرا باشد، عدالت خواهی را تن دهد و شنیدن انتقاد بر او سنگین است آیا او میخواهد به حق و عدالت عمل کند؟ هرگز چنین نیست.
امیرمؤمنان به مردم آموختند که به جای چاپلوسی و ستایشگری انتقاد کنند، یعنی انتقاد مشفقانه و دلسوزانه داشته باشند. امام فرمودند «فلاتكفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل» از گفتن سخن حق، مشورت دادن، انتقاد کردن و نظر دادن به دادگری خودداری نکنید. «فانی لست فی نفسی بفوقا نا خطی ء و لا آمن ذلك من فعلیا لااّ ن یكفیا للّ من نفسی» بیگمان من در درونم نزد خودم، خودم را بالاتر از او نمیدانم که اشتباه نکنم، و من از کار خود، خود را در امان نمیدانم، آسوده از اشتباه کردن نمیدانم، مگر این که خداوند من را کفایت کند که «هو اعلم به منی» که او از من به من تواناتر است. یعنی امیرمؤمنان زبان مردم را باز می کرد، زبان مردم را برای انتقاد و نصیحت مشفقانه و عدالت خواهی باز میکرد.
مهمترین عرصه انتقاد حکومت است
امام انتقاد و خیرخواهی را از اساسیترین حقوق اجتماعی و مهمترین عرصه آن را انتقاد و خیرخواهی در روابط مردم و زمامداران میداند.
حضرت در خطبهی 34 میگویند: «ايهُّاَا لناَّسُ إنَّ ليِ علَيَكْمُ حقَاّ و لكَمُ عَليَّ حَقٌّ» مردم! مرا بر شما حقّىاست، و شما را بر من حقّى است. «فأمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ» اما حق شما بر من این است که من شما را خیرخواهی و نصحیت کنم «أمّا حقّی علیکم» از جمله حقوق شما بر من این است که «النصِّیحةُ فیِ المْشْهَد و المْغِیبِ» شما در آشکار و نهان خیرخواهی کنید، انتقاد کنید، نظر دهید، شفقت بورزید. بنابراین امیرمؤمنان پیوسته بر مبنای پاسداشت این حقوق سخن گفته است و از مردم هم خواسته است که اینها را رعایت کنند.
هولناکترین فتنه استبداد و خودکامگی است
امیرمؤمنان انسانی عادل و منصف به تمام معنا است. در مورد هیچ کس، اعم از دوست و دشمن بیانصافی در نظر و عمل نمیکرد.
میدانید که خوارج در پیکار صفین همان گروهی بودند که جنگ را به توقف کشاندند و ماجرای حکمیت را تحمیل کردند و بلافاصله پشیمان شدند و گفتند که ما توبه کردیم، شما قرارداد را لغو کن، امیرمؤمنان نقض قرارداد را نپذیرفت و آنها هم اعلام مخالفت رسمی کردند. سپس همراه امام آمدند بعد در مسیر نزدیک کوفه از امام جدا شدند و به قریه ای به نام حرورا رفتند و اعلام جدایی کردند و رسما تشکل خوارج را سازمان دادند. اینها تندترین رفتار را با امیرمؤمنان کردند و تقریبا حدود 6 ماه بدترین رفتار و بدترین زشت گوییها و برخوردهای خلاف انسانیت و اخلاق را انجام دادند. اما امیرمؤمنان با آنها مدارا کردند و با منطق با آنها سخن گفتند تا اینکه آنها به جان مردم افتادند، چندین نفر را ترور کردند و سپس اعلام جنگ کردند. حضرت در حال سفر به صفین بود به ناچار بازگشت و با آنها روبرو شد.
البته با آنها نجنگید و به اردویشان رفت و با آنها سخن گفت و عده زیادی حدود چهار هزار نفری که برای جنگ آمده بودند رفتند و عده بسیار اندکی ماندند. کاری که امیرمؤمنان در این مدت کرد این بود که تعداد بسیار زیاد خوارج را با رفتار ملایم، منطق و گفتگو و اینکه حتی حقوقشان را پرداخت میکرد کاسته بود. یعنی خوارج اول که جدا شدند حدود 12 تا 20 هزار نفر بودند، بعد عدهای را هم عضو گیری کردند و تعدادشان خیلی بیشتر شد، اما حدود چهار هزار نفر بیشتر به جنگ نهروان نیامدند. امام با آنها نجنگید و با آنها شخصاً صحبت کرد، عدهی زیادی پشیمان شدند و باز گشتند، تعداد کمی مثلا شاید کمتر از هزار نفر ماندند. امام حتی جنگ را با آنها شروع نکرد و گفت فقط قاتلان باید مجازات شوند، بقیه بروند ما با آنها جنگ نداریم. آنها همه فریاد زدند که ما قاتل و آدم کش هستیم. باز حضرت با آنها نجنگید. آنها حمله کردند نیروهای امام دفاع کردند و ماجرای خوارج تمام شد. امیرمؤمنان معتقد بود که خوارج دچار اشتباه و خطا در فهم هستند و با معاویه فرق دارند. در ادامه همین کلام آمده است: کسی که طالب حق بوده و به خطا رفته است مانند کسی نیست که طالب باطل بوده است و به آن رسیده است. پس سخن از خوارج و قاسطین و مقایسه آنها است. امیرمؤمنان اولاً خوارج را انسانهایی کج فهم ، خشک مغز و لجوج میدانست که دنبال حق بودند اما به خطا رفتند و حالا دست به جنایاتی زدند و نسبت به جنایاتشان باید برخورد شود و هر کسی هر افکاری بخواهد داشته باشد ما با افکار کسی سر جنگ نداریم، افکار را نقد میکنیم، اشتباهش را بیان میکنیم و این نکته که حضرت فرمودند «لا تقتلوا الخوارج بعدی» بعد از من با خوارج نجنگید و آنها را نکشید به این دلیل بود که خوارج را دشمن اصلی نمیدانستند. در خطبه 93 نهجالبلاغه که حضرت میگویند من بودم که توانستم با خوارج برخورد کنم و جز من کسی نمیتوانست این کار را انجام دهد و امام خطر خوارج را بیان کردهاند، بلافاصله بعد از آن میگویند که اما آگاه باشید، آگاه باشید که نزد من هولناکترین فتنه، فتنه بنی امیه است، فتنه استبداد است، فتنه خودکامگی است. یعنی این توجه را به مردم میدهند. پس خوارج را دشمن اصلی نمیدانستند و نمیخواستند که مسلمانان بعد از ایشان به این امر فرعی بپردازند. امیرمؤمنان نمیخواستند بعد از اینکه ماجرای خوارج تمام شده بود مردم به جان خوارج بیفتند و درگیریهای داخلی شکل بگیرد و از دشمن اصلی غافل شوند، در عین حال که حضرت بعد از این که ماجرای نهروان تمام شد، وقتی برخی از خوارج در گوشه و کنار جنگی به پا میکردند آنها را دفع میکردند اما میخواستند به مردم بگویند که اینها دشمن اصلی نیستند و همه همت ها باید متوجه قاسطین، معاویه و پیروانش باشد.
فضای عمل به عهدنامه مالک فراهم شود
به نظر من آموزههای امیرمؤمنان در بستری میتواند تحقق پیدا کند که در آن بستر چند چیز فراهم شده باشد، عقل گرایی، حق طلبی، عدالت خواهی، پاسداشت حقوق، آزادی طلبی، آزادگی، آزادمنشی، اخلاقگرایی و قانون مداری. اگر ما بتوانیم این بستر را فراهم کنیم آموزههای امیرمؤمنان بهترین محمل را برای عملیاتی شدن پیدا میکند، یعنی انسانهایی که عقل گرا و اهل پاسداشت حقوق و اخلاقگرا باشند یا خواهان و جستجوگر اینها باشند. البته رسیدن به آن زمان میخواهد. کسانی که خواهان زندگی عقل گرایانه، پاک از شرک، خواهان زندگی مبتنی بر اخلاق، پاسداشت حقوق، عدالت، انسانیت و آزادی باشند،
آموزههای امیرمومنان بهترین آموزهها برای تحقق زندگی فردی و اجتماعی سعادتمند و به سامان آوردن حکومتها و دولتها است. کافی است شما عهدنامهی مالک اشتر را در دولتها و حکومتها محور قرار دهید و بر اساس آن عمل کنید، بی گمان به موفقیتهای چشمگیر دست خواهید یافت. اصلاً عهدنامه مالک اشتر برای این نوشته شده است که بحرانیترین حکومتها و دولتها به وسیله آن بتوانند اوضاع را به سامان کنند و به اهداف اساسی یعنی عدالت، امنیت، رفاه و زمینهسازی تربیت در جامعه دست پیدا کنند.
امسال، یعنی سال 1438 هجری قمری هزار و چهارصدمین سال نوشته شدن عهدنامه مالک اشتر است و خیلی حیف است که فضایی برای مطرح شدن این عهدنامه فراهم نشود.
حق حاکمیت برای مردم است
رسالت اصلی امام علی (علیه السلام) هدایت است. شأن امیرمؤمنان این است که فرد و جامعه را هدایت کند. بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)، امیرمؤمنان راهبردی را دنبال کرد که همه اقدامات حضرت در دوران خلفا و اقدامات ایشان در دور ه حکومتشان به همین راهبرد باز میگردد. باید توجه داشته باشیم که اصلاً مفهوم حکومت از نظر امیرمومنان چه بود. امیرمومنان حکومت را به مفهوم پاسداشت حقوق، جلوگیری از ظلم، برپایی عدالت، خدمت به انسانها در جهت تربیت فرد در جامعه میدید. امام علی (علیه السلام) حکومت را ضروری میدانست. در کلام 40 نهجالبلاغه داریم که «إنِهَّ لَبدُل لِناَّسِ منِ أمَيِرٍ» مردم به ضرورت، باید حاکمى داشته باشند «برَا وَ فاجِرٍ» حال یا زمامدار نیکوکار یا زمامدار بدکار، یعنی زمامدار بدکار از هرج و مرج، خون ریزی و آشوب بهتر است.
امام قائل به مطلبی بر اساس آموزههای نبوی قرآنی بود که به آن خوب توجه نشده است و آن بحث حق حکومت و حق حاکمیت است. حق حکومت یعنی سزاواری حکومت که بنابر آموزههای قرآن و آموزههای نبوی و مطالب امیرمؤمنان، حق حکومت از آن شایستگان است. حق حاکمیت یعنی رخصت و اجازه حاکم کردن و بر سر کار آوردن که این حق از آنِ مردم است. بنابراین امیرمؤمنان قائل بر این است که حکومت باید از آن شایستگان باشد. اما مردم باید آن شایستگان را بخواهند و بر سر کار بیاورند. نکته دیگر نسبت هدف و وسیله بودن حکومت است. امام علی (علیه السلام) به هیچ وجه حکومت را هدف نمیدانست. هدف بودن حکومت یعنی حکومت اصل، مقصد و معبود انسان باشد؛ حکومت معیار همه چیز است و همه چیز را با حکومت میسنجند. امام با این اندیشه و هدف شدن حکومت به شدت مخالف بود، چون به محض اینکه حکومت هدف شود هر گونه فساد، تباهی، جنایت و ستمگری از آن برمیخیزد. امیرمؤمنان حکومت را وسیله میدانست. بسیاری، حکومت را وسیله سه چیز یعنی قدرت، مُکنت و منزلت میدانند در حالیکه امیرمؤمنان حکومت را وسیله عدالت، خدمت و تربیت میدانست.
امیرمؤمنان قائل به این بود که همیشه حق حکومت از آن اوست. یعنی هیچ گاه نشان نداده و سخنی نگفته است که قایل به این شده باشد که حق حکومت از آن او نیست، یعنی آن شایستگی را ندارد. اما قایل بود که حق حاکمیت برای مردم است. یعنی اگر مردم به او پشت کردند او باید خودش را کنار بکشد. البته حرفش را بزند، نظرش را بگوید، انتقاد کند اما بر این باور نبود که دست به اقدام براندازانه بزند. عبارتی را امیرمؤمنان در سرگذشت نامۀ خویش بنابر نقل طبری امامی در «المسترشد» و سید بن طاووس در «کشف المحجه» بیان کرده است که این مطلب را به خوبی نشان میدهد. میفرماید: پیامبر من را متعهد به پیمانی کرده بود. «قد کان رسول الله عهد الی عهدا»، پیامبر به من فرموده بود که «یا بن ابی طالب لک ولاء امتی» سرپرستی امت من از آن توست، یعنی تو شایستهای، یعنی حق حکومت از آن توست.
«فان ولوک» اگر مردم تو را سر کار آوردند. یعنی آموزه نبوی این است که شایستهترین فرد باید با خواست مردم، میل مردم و با تقاضای مردم سر کار بیاید. چطور تو را بیاورند سر کار؟ «فی عافیه» با سلامت، نه با جنگ و درگیری. و «واجمعوا علیک بالرضا» و آنها بیشترشان اجماع کردند بر رضایت بر تو. اگر مردم اینطور تو را خواستند بپذیر، «فقم با مرهم». اما اگر مردم پشت کردند و تو را نخواستند «فدعهم و ما هم فیه» آنها را به خواست خودشان واگذار. امیرمؤمنان متعهد به این آموزههای نبوی بود. اندیشه سیاسی امیرمؤمنان بر این مبنا بود. مثلاً حضرت در حکمت 22 نهجالبلاغه میفرماید «لنا حقا» حق حکومت از آن ماست. یعنی ما شایسته زمامداری هستیم. یعنی ویژگیهای لازم برای زمامداری را ما بیش از همه داریم. کسی با ما قابل قیاس نیست.
اما در ادامه میگویند «فان أعطیناه» اگر مردم ما را بخواهند، مردم بیایبند به سراغ ما و ما را در جایگاه زمامداری قرار دهند. حالا اگر مردم نیامدند، اگر مردم به امیرمؤمنان پشت کردند، امیرمومنان چه کار کند؟ جنگ به پا میکند؟ حضرت میگویند خیر، اگر مردم ما را نخواستند و پشت کردند «رکبنا اعجاز الابل وان طال السری» ما بر ترک شترمان مینشینیم هر چند که به درازا بکشد. نشستن بر ترک شتر هم سخت است و هم ناگوار. حضرت میفرماید ما از اینکه مردم خودشان را در این وضع قرار دادند، رنج میبریم. بنابراین امیرمومنان قایل به این بود که حق حکومت از آن اوست اما حق حاکمیت برای مردم است و بعد از 25 سال هم مردم به سراغ حضرت آمدند و حضرت به سراغ مردم نرفت. چنان که در کلمات حضرت به صراحت آمده است که فرمود من شما را نخواستم، شما من را خواستید، شما به من اصرار کردید که حکومت را بپذیرم. امیرمؤمنان قائل به این بود که آن فردی که شایستهترین هست مردم باید به سراغش بروند، مردم تقاضا و اصرار کنند و طبق یک قرار و قاعدهای حکومت را بپذیرد.
حضرت 25 سال صحبت کرده، نظر داده، انتقاد کرده و مشورت داده، با خلافها مخالفت کرده، گاهی هر چه اصرار کردند همکاری نکرده است، گاهی مبارزه مثبت کرده است. مثلاً اگر حکومت، خلافی کرد
حضرت مقابل آنها ایستاد، پس به این معنا نیست که مبارزه اجتماعی نکرده است، اما به هیچ وجه اقدام براندازانهای نداشتند و کاری نکرده که حکومت تضعیف شود و به سمت فروپاشی رود. مثلاً زمانی که عثمان دستور تبعید ابوذر را صادر کرد، فرمان داد که هیچ کس حق ندارد ابوذر را مشایعت کند. وقتی این فرمان آمد امیرمؤمنان فرمودند این فرمان ناحق است، ما زیر بار نمیرویم. امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، عقیل و عمار و تعدادی از اصحاب را صدا کردند و با یک جمعی این حکم حکومتی را شکستند. ابوذر را مشایعت کردند و در آن نقطهای که نقطه جدایی بود ایستادند و سخنرانی کردند و ستمهای حکومت را افشا کردند و زمانی هم که مروان خواست حضرت را باز بدارد با مروان برخورد کردند. بنابراین حضرت مبارزه اجتماعی به روشهای درست انجام دادند اما هرگز اقدام براندازانه نداشتند.
منبع: ماهنامه خیمه