0

شعر کودکانه کتاب

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

شعر کودکانه کتاب

 
 
کتاب
 
کتاب

 



 

یک روز در اتاقم
تنها نشسته بودم

بی حال و کم حوصله،
غمگین و خسته بودم

برادرم به من داد،
چند کتاب قصه

گفت بخوان ای خواهر
دوری بکن ز غصه

من آن کتابها را
خوشحال و شاد خواندم

با قصه غصه ها را
از قلب خویش راندم

شد باز در به رویم،
درهای روشنایی

می یافتم از آن پس
رفیق آشنایی

یک شنبه 10 تیر 1397  5:35 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها