(قسمت اول)
به مناسبت سالگرد شهادت شهید بهشتی تصمیم گرفتیم به سراغ نزدیکان و منتسبان به ایشان برویم. بعد از پرسوجوی بسیار در نهایت به یکی از محافظین ایشان رسیدیم. بعد از پیگیریهای فراوان توانستیم با این محافظ شهید بهشتی تماس بگیریم.
وی حاضر به مصاحبه با هیچ رسانهای نبود. بعد از چندین بار تماس تلفنی با وی نتیجتاً قبول کرد که این مصاحبه انجام پذیرد ولی هیچ گونه عکس و اسمی از او برده نشود. به همین دلیل از انتشار نام و عکس وی معذوریم. متن زیر مصاحبه خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس با محافظ شهید بهشتی است که در ادامه میخوانید:
اوایل انقلاب شخصی به نام به نام حاج آقای تهرانی به من پیشنهاد کرد که جذب سپاه پاسداران شوم. چون قبل از انقلاب در تلویزیون کار میکردم، تمایلی به نظامی بودن نداشتم.
حاج آقا تهرانی گفت: اگر وارد سپاه نشوی به اسلام خیانت کردی. این حرف حاج آقا خیلی روی من اثر گذاشت و در نهایت تصمیم گرفتم که وارد سپاه شوم. پس از جذب، دوره آموزش فشرده پادگان امام حسین (ع) را طی کردم و سپس به کردستان رفتم. بعد از اتمام مأموریت در کردستان، به تهران بازگشتم و در پادگان امام حسین با آقایی به نام جهرمی آشنا شدم. با کمک وی جذب حفاظت دانشگاه شدم.
بعد از مدتی کار در حفاظت دانشگاه، به عنوان محافظ شهید بهشتی به تیم حفاظتی ایشان معرفی شدم. آنقدر شایعات پیرامون شهید بهشتی زیاد بود که در ابتدا شک داشتم این روحانی که قرار است از او محافظت کنم، نکند روحانی مورد نظر من نباشد. حتی یک بار یکی از نزدیکان شهید بهشتی که فرد متدین و مۆمنی بود از من سۆال کرد خانم شهید بهشتی آلمانیه؟ به او گفتم: «نه بابا لهجه اصفهانی داره ، و... فامیلیشون است این شکیات را خیلی از مردم داشتند».
دقت بالای شهید بهشتی
روز اول که من در ماشین شهید بهشتی نشستم، یکی از دوستان به نام «عباس دارندی» که او هم از محافظین شهید بهشتی بود، به دکتر گفت: این نیروی جدید ماست. شهید بهشتی به من نگاهی کرد و با لبخند از من سۆالاتی پرسید. افراد دیگر با وجود اینکه خیلی دقیق بودند اسم من را اشتباه صدا میزدند اما شهید بهشتی با دقتی که داشت، از همان ابتدا اسم من را دقیق و درست صدا زد. همان روز انتقادی از شهید بهشتی کردم ولی او آنقدر قشنگ جواب داد که از همان ابتدا شیفته دکتر شدم.
جلسه با منافقین
شهید بهشتی جلساتی در دادگستری برگزار میکرد که همه افراد بر روی زمین مینشستند و دکتر هم مینشست و با حاضرین گپ میزد. یک روز آقای بادامچیان با عصبانیت آمد تا با این افراد بحث کند. بعد از اینکه از اتاق بیرون آمد به او گفتم: چه اتفاقی افتاده بود؟ گفت: اینها همان کسانی هستند که شما را میکشند، اما حالا اسمشان را عوض کردند. من آقای بادامچیان را قبول داشتم چون انسان صالحی بود. شب موقع رفتن به خانه، زمانی که با دکتر در ماشین نشسته بودیم و من سکوت کرده بودم، شهید بهشتی به من گفت: چطورید؟ گفتم: آقا من خوبم ولی از شما ناراحت هستم. با لبخند گفت: چرا؟ گفتم: من بیکار نبودم که در این شغل بیایم، من برای اسلام آمدم، امام گفتند با این منافقین حتی صحبت نکنید اما شما با اینها جلسه برگزار میکنید و صحبت میکنید. شهید بهشتی با متانت گفت: «اگر دقت کرده باشی اینها ضبط صوت هم به همراه میآورند. گفتم: بله. گفت: سران اینها به این افراد دروغ میگویند، وقتی ما حقیقت را میگوییم و این افراد میروند پیش سران خود، این افراد را منع میکنند که پیش ما نیایند نَه اینکه ما، این افراد را منع کنیم که پیش ما نیایند» . هرچه انتقاد میکردم ایشان خیلی شیرین و جالب پاسخ میدادند.
شهید بهشتی با وجود کار مداوم در طول روز، وقتی شب میشد و قرار میشد برویم خانه، گویا وی خیلی شارژتر بود و راحت تر صحبت میکرد. هرکسی پیش شهید بهشتی میآمد و حرفی را مطرح میکرد، حتماً قانع میشد و بعد با روحیه محضر ایشان را ترک میکرد.
یکی گفت چرا از جاسیگاری بهشتی نمیگویید که از طلاست و برای عَلَم (نخست وزیر زمان طاغوت) بوده است. من هم لبخند میزدم. سپس رو به من کرد که من را با خود همراه کند اما من به او گفتم: اینطور نیست.
جاسیگاری طلا
آن زمان همه جا بحث درباره شایعاتی بود که درباره ایشان مطرح میشد. یک روز اتوبوس سوار شدم که برای تحویل پست به منزل ایشان در قلهک بروم. گروهی از افرادی که ضد نظام بودند (مجاهدین خلق، تودهایها، چریکهای فدایی و...) بحث میکردند. یکی گفت چرا از جاسیگاری بهشتی نمیگویید که از طلاست و برای عَلَم (نخست وزیر زمان طاغوت) بوده است. من هم لبخند میزدم. سپس رو به من کرد که من را با خود همراه کند اما من به او گفتم: اینطور نیست، من محافظ او هستم و الآن هم میخواهم بروم پُست عوض کنم. میتوانی با من بیایی. بعضی تعجب میکردند و بعضی هم میآمدند.
لازم بود ژست بگیرم
فردا صبح که میآمدند، من پیش دکتر بهشتی میرفتم و میگفتم فلان فرد آمده و چنین اتفاقی افتاده است. شهید بهشتی میگفت: بگو داخل اتاق بیاید. بعضی از افراد که پیش دکتر میآمدند حتی سلام هم نمیکردند و شروع میکردند به صحبت کردن. دکتر هم با لبخند و خیلی جالب پاسخ میداد، طوری که انسان لذت میبرد. بعد از گفت و گوی طرفین، خیلی از افراد شیفته شهید بهشتی میشدند و میگفتند شما در تلویزیون به شکل دیگری هستید و وقتی که روبه رو میشویم شکل دیگری هستید. دکتر در جواب آنها میگفت: لازم بود در خبرگان، من یک ژستی هم بگیرم؛ چون افرادی آنجا آمده بودند که به شکل دوست بودند ولی در واقع دشمن نظام بودند.
راجع به خانه دکتر یک مطلبی را بگویم و آن اینکه شهید بهشتی به من میگفت در آن زمان در قلهک که بیابانی بود خانهای 500 متری وجود داشت که 10 هزار تومان فروخته میشد. بعضی در جنوب شهر خانه میخریدند اما ما اینجا آمدیم و کم کم ترقی کرد.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس