0

همستر کوچولو!

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

همستر کوچولو!

 

 

همستر کوچولو


 

همستر کوچولو، زیر زمین، تونل کَند. کَند و کَند تا رسید به خانه­ ی روباه. یواشکی نگاه کرد. یک میز دید که رویش پر از خوراکی بود. خوش‌حال شد. دوباره نگاه کرد، کسی نبود.

همستر کوچولو از تونل بیرون دوید و رفت روی میز. سبزی‌ها و دانه‌ها و میوه­ ها را بو کرد و گفت: «ایناهاش! غذاهای خودم است، پیداش کردم.»
یک مرتبه صدای پای روباه و دوستانش را شنید. فرار کرد؟ نه!

تند و تند شروع کرد به برداشتن خوراکی ­ها. دو طرف صورت همستر کوچولو باد کرد و باد کرد. روباه در خانه­ اش را باز کرد و به دوستانش گفت: «خرگوش بفرما! گربه­ و اردک بفرما!»

آن‌ها وارد شدند. پشت سرشان هم روباه وارد شد و گفت: «شام روی میز است.»
اما روی میز هیچی نبود. روباه گفت: «خوراکی­ ها کجا رفتند؟ حتما یکی آن‏ها را خورده.»
خرگوش گفت: «من که نخوردم.»

گربه­ و اردک هم گفت: «ما هم که نخوردیم.»
همه باهم پرسیدند: «پس کی خورده؟»

روباه بو کشید و دور و برش را نگاه کرد. یک مرتبه همستر کوچولو را با لپ­ های بادکرده زیر میز دید و گفت: «دنبالش نگردید، پیداش کردم. صاحب اصلی ‏اش خورده!»


چهارتایی ریختند زیر میز که او را بگیرند؛ اما همستر کوچولو پرید توی تونل و فرار کرد. غذاهایش را هم که روباه دزدیده بود، برد.


 منبع: سایت نبات

یک شنبه 3 تیر 1397  2:28 PM
تشکرات از این پست
zahra_53 ravabet_rasekhoon
دسترسی سریع به انجمن ها