اشعار کوتاه علی اصغر انصاریان نیز درباره این مناسبت، شنیدنی و البته با نگاهی به آن از زوایای متعدد است:
گل باغ جنان بودیم و رفتیم
پیمبر را نشان بودیم و رفتیم
مدینه ای تمام خاطراتم!
«اگر بار گران بودیم و رفتیم»
***
وداعی تلخ کردم با پیمبر
نهادم صورتم بر قبر مادر
دلم تنگ حسن شد ای خدایا
بقیع رفتم برای بار آخر
***
نوایی میزند آتش به سینه
رَوَد همراه بابایش، سکینه
رسد روزی که بی بابا بیاید!
خداحافظ؛ خداحافظ؛ مدینه
***
ببین زینب که جانی در تنم نیست
دگر چاره به غیر از رفتنم نیست
چنان در این سفر غارت شَوَم من
که حتی بنگری پیراهنم نیست
***
خدایا! هم علیمیهم خبیری
پذیرفتم هر آن چه میپذیری
برای ما شهادت بوده عادت
ولی ای وای از داغ اسیری
این شاعر در بخشی از شعر دیگر خود هم اشاره ای به بدرقه حضرت امّ البنین (س) از کاروان کربلا دارد:
حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد
تو میروی و خدا از دلت خبر دارد
برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است
به جای مادرتان دست بر کمر دارد
مسیرتان، زیاد است و دخترت، کوچک
برای دختر تو این سفر خطر دارد
برای قاسم از اینجا زره ببر آقا
برای پیکر او سنگها شَرَر دارد