پاسخ به:مشاعره علوی و بهاری
فاطمه ای تو بازگو فلسفه حیات را ساخته جد و جهد تو سفینه النجات را زنده نگاه داشتی وآتوالزکوةرا حی علی الفلاح را حی علی الصلوة را
آن دم صبح قيامت تأثير
حلقه در شد از او دامنگير دست در دامن مولا زد در
که علي بگذر و از ما مگذر
اصفهان نگین فیروزه ای جهان
نور لاله چنان بر فروخت باد بهار كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد
که می گوید با یک گل بهار نمی شود؟
می خواهم گل همیشه بهارت باشم
آه… چرا فصل ما از راه نمی رسد؟
داده است خداوند به هر عصر نشانش
ريزد دُر توحيد و نبوّت ز دهانش
پيوسته بود نام محمد به زبانش
ای كعبه در آغوش به بر گیر چو جانش
شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند رو سوی تماشای چمن لاله عذارن در موسم گل توبه ز می دیر نپاید گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
نامِ تو شده قدرت بازوی پیمبر
در غزوه احزاب تویی یک تنه لشکر
یک ضربه ات از کل عبادات فراتر
با فاطمه شد قدرت تو چند برابر
روشن به امید است دل امروز که فردا
شاید تو شفاعت کنی از نامه سیاهی
یاعلی در همه عالم ز تو نامیست نکو
فاتح خندق و خیبــر توئی شیرین خو
همسر طاهره بودی و پــدر بر حسنین
یارور احمــد مختـــــــار علی زیبا رو
فی البداهه: منصور مقدم 8/1/1397
وجوب بعثت احمد به لطف دختر اوست
سرای دختر او شد چنین حرای علی
قاسم احمدی
یا علی درمانده ام دستم بگیر
در جهان وا مانده ام دستم بگیر
غیر تو کی دادرس باشد مرا
من ندارم کس بیا دستم بگیر
روزگارش شد علی،دار و ندارش شد علی
از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی
قاسم صرافان
یک قوم قدم از سر سجاده کشیدند یک جمع سراغ از در خمار گرفتند