پاسخ به:مشاعره علوی و بهاری
تا بر لب خویش نام حیدر داریم
کی بیم ز دشمن ستمگر داریم
از مهر علی و یازده فرزندش
ما، گِردِ دیار خویش سنگر داریم
محو در نقش جهانم، نجف آبادم کن
پاک کن نقش جهان از دلم آزادم کن
اصفهان نگین فیروزه ای جهان
نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد
ناشر حکم ولایت به ولی می نازد
گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی
عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد
داشت ایزدبه صدف یک دُر یک گوهر ناب
دُر یکدانه نبی هست و گهر کیست علیست
تا به راه انداختی آن گردباد حیدری
عمرو جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری
یک یل فقط دارد یلان آن هم علی مرتضاست
حصن حصین ، یعسوب دین ، سنگین متین و آهنین
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست آهسته از غم تو زمین و زمان شکست پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین... گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست
تا ملائک همگی دور علی چرخیدند
حاجیان را ز ارادت به علی سنجیدند
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
در موسم گل توبه ز می دیر نپاید گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
نوروز همایون شد و روز می گلگون پیمانه کشان ساغر سرشار گرفتند
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد
شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد
با اذان حرمت اشک چکیدن دارد
هم علی هم ولی الله شنیدن دارد