0

📒 بانک شعر "ملک الشعرای بهار" 📒

 
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۹ - قدرت روح

رفیقی داشتم بل اوستادی

که‌صرف ‌صحبتش می گشت اوقات

علوم روح را تدربس می کرد

برین سرگشتهٔ جهل و خرافات

بهم دادیم قولی صادقانه

که از ما هرکه گردد زودتر مات

شب هفتم رفیق خوبشتن را

کند در عالم رویا ملاقات

بگ شمه‌ای از عالم روح

ز راه و رسم پاداش و مجازات

قضا را دوست پیشی جست از من

به مینو رخت بربست از خرابات

شب هفتم به خواب من درآمد

گرفتم دستش از روی مصافات

بگفتم چیست آنجا حال وما را

چه بایست از عبادات و ریاضات

بگفت اینجا بود روح عوالم

نه شیادی بکار آید نه طامات

حجاب‌صورت‌اینجا برگرفته است

نباشد چشم‌پوشی و مماشات

نیاید احتیالات از ریاکار

نگیرد بر جوانمرد اتهامات

نشاید سفله‌ای را خواند حاتم

نشاید احمقی را خواند سقرات

صفات اینجا تبرز جسته در روح

عیوب اینجا تجسم جسته بالذات

چنان کانجا مساواتی نباشد

در اینجا هم نمی‌باشد مساوات

تفاوت‌های هول‌انگیز ارواح

کند بیننده را در هر نظر مات

بود جان یکی ردف خراطین

بود روح یکی جفت سموات

توانایی روح اینجا بکار است

شود این برتری تنها مراعات

چو روحی مقتدر آید شتابند

به استقبال وی ارواح اموات

به اوج لامکانش برنشانند

به‌سر بر تاجی از فخر و مباهات

مکان و مدت اینجا بالاراده است

نه‌ میعادی‌ است ‌محسوس و نه میقات

بگفتم قدرت روح از چه خیزد

بفرما تاکنم جبران مافات

جوابم گفت یک جو رحم و انصاف

به است از سال‌ها ذکر و مناجات

محبت کن‌، مروت کن‌، کرم کن

به انسان و به حیوان و نباتات

چراکاین هر سه ذیروحند بی‌شک

فرستد روحشان سوی تو سوقات

چو بر افتاده‌ای رحمی نمایی

سروری در نهادت گردد اثبات

همانا آن‌ خوشی‌ سوقات روح است

که بخشندت به عنوان مکافات

بدی را همچنان پاداش باشد

که از امروز نگذارد به فردات

ترحم کن به مخلوق خداوند

که ‌قوت روح رحم است و مواسات

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:41 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۰ - شوری‌

هرکه او نغمهٔ شوری بنواخت

ضرر و زحمت «‌شوری‌» نشناخت

کار اسلام خراب آن کس کرد

که پس‌ازمرگ ‌نبی شوری ساخت

قتل عثمان شد از آن روز درست

که عمر کار به شوری انداخت

هرکه در بازی خود شوری کرد

تجربت شدکه در آن بازی باخت

عجز را پرده کشید از تلبیس

گر بزی کاو علم شور افراخت

شور، تزویر ضعیف است‌، بلی

عزم در کورهٔ شوری بگداخت

هر مزور که بدی اندیشید

قصد بنهفت و سوی‌ شوری تاخت

هرکه خواهدکه مراد خود را

بشنود از تو، به شوری پرداخت

مشورت قاعدهٔ تردید است

نرسد مرد مردد بنواخت

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:41 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۱ - خانهٔ آخرت

بنده را جایگه دو داد خدای

هم بدین‌،‌ نیک بنده را بنواخت

تا بدان جایگه کشاند جان

چون ازین جای تن همی پرداخت

چون در اینجاش خانه بایستی

هم در آنجاش خانه باید ساخت

ای دربغ آن که خانه ناکرده

هم به‌ناگاه مرگش اندر تاخت

کرد از این خانه جای خویش تهی

وندران خانه جای خود نشناخت

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۲ - انتخابات

دوش در انجمن رای‌فروشان‌، یکتن

آدمیزادهٔ دانا به نصیحت برخاست

گفت کای باشرفان رأی به کس مفروشید

که به آیین شرف رأی‌فروشی نه رواست

رای خود را به خردمند وطنخواه دهید

که وطنخواه خردمند هوادار شماست

وان که زر بخش کند تا که نماینده شود

نه وکیل است که غارتگر سیم و زر ماست

کرسی مجلس شوراست نه پاچال دکان

کز پی بیع و شری هرکس و ناکس را جاست

وان که او بندهٔ مطواع ستمکاران بود

جز ستمکاری ازو هیچ نمی‌باید خواست

جمع گفتند که از نامزدان نام ببر

تا که‌ منفک‌ شود از هم‌ بد و خوب‌ و کج ‌و راست

گفت‌: من ناطق و گویا و ادیبم زبن‌رو

میل من با ادبا و شعرا و خطباست

من هوادار فلانم که درین ملک امروز

به بیان و به بنان و به هنر بیهمتاست

او خطیب ‌است ولیکن هنرش کم‌حرفی است

او فقیر است ولیکن صفتش استغناست

در شهامت همه دانیم که بیمانند است

در رفاقت همه دیدیم که بی‌روی و ریاست

هست با مرتجع و ظالم و جبار طرف

اندرین ملک چنین مرد فداکار کجاست

با فلان کس به رفاقت نهراسید از مرگ

تاکنون هم به هواداری او پا برجاست

با فلان آقا یار است از ایام قدیم

همچنین ثابت و با او به سرعهد و وفاست

هر که مردانه بسر برد رفاقت با دوست

لاجرم در همه احوال به یاد رفقاست

ناگهان جست علی کور ز پایین اطاق

گفت خوبست ولی دیدهٔ او نابیناست

ممّد لنگ ز یک گوشه درآمد لنگان

گفت گویند که لنگست و قیامش به عصاست

وز دگر گوشه بگفتا رجب سفلیسی

که ز سفلیس همانا به تنش استر خاست

تاجری گفت که آقای فلان محتکر است

گنجه‌هایش همگی پر ز کتاب اعلاست

قلدر ملیونری گفت که آقای فلان

جعبه‌ها دارد و هر جعبه پر از شمش طلاست

شاعری گفت که مداح فلانی بوده است

صله‌هایی که گرفتست بر این حال گواست

بی‌شعوری که ندارد پر و پایی سخنش

گفت گویند سخن‌های فلان بی پر و پاست

گفت آخوند رداپوش عمامه به سری

که فلان سخت طرفدار عمامه است و عباست

از کله‌ پوستیان گفت جوانی که فلان

متعصب به فلان طرز کلاهست و قباست

ماجراجویی پرخاشگری بد عنقی

گفت آقای فلان با همه کس در دعواست

گفت بدکارهٔ رسوا شده بدنامی

که فلان در بر خاصان و عوامان رسواست

آن که یاران همه از خوی بدش در تعبند

گفت رفتار فلان با رفقا جان فرساست

زشتخو مردی گفتا که فلان بدخویست

زشترو شخصی گفتا که فلان نازیباست

آن که‌هم‌صحبتیش‌زحمت‌و رنجست و عذاب

گفت آقای فلان صحبت وی رنج‌افزاست

گفت چاقوکشی این عیب بزرگ یارو است

که شبان روزان چاقوی فلان خون‌پالاست

بود از دولتیان رشوه‌خوری بی‌پروا

گفت در رشوه‌خوری حیف که او بی‌پرواست

متجدد پسری گفت که آقای فلان

در تجدد ره افراط بپیماید راست

داهیئی پشت هم انداز، چنین گفت که وی

پادو و پشت‌هم‌انداز و پر از مکر و دهاست

عارفی از طرفی گفت چه خوبست که ما

کج نشینیم و بگوییم درین مجلس راست

آشکار است که ‌هست ‌این‌ سخنان ‌ضد و نقیض

جمع‌ اضداد محالست و خلافست و خطاست

در حق وی همه از نفس نمودید قیاس

وین حقیقت ز سخن‌های مخالف پیداست

چون که پای غرض آمد، مرض آید بوجود

گفتهٔ سعدی شیراز بر این حال گواست

گر تو با چشم ارادت نگری جانب دیو

دیوت اندر نظر افرشته‌وش و حور لقاست

وگر از دیدهٔ انکار به یوسف نگری

یوسف اندر نظرت زشت‌رخ و نازبباست

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۳ - در وصف مجلهٔ فروغ تربیت

به باغ در، به مه دی خمیده خاربنی

به پیشم آمدگفتم درین چه خاصیت است

نه تیر قامت او را ز غنچه پیکانست

نه صدر حشمت او را ز برگ حاشیت است

بسان تیغی کان‌را نه قبضه و نه نیام

بسان شعری کان را نه وزن و قافیت است

میان برف یکی خاربن تو گفتی راست

میانهٔ دل پاک‌، ازکژی یکی نیت است

هوای او به دل اندر غم آورد، گویی

ز طبع خسته یکی پر ملال مرثیت است

به نوبهاران زان پس بدیدمش خوش و خوب

چو توبه‌ای خوش کاندر قفای معصیت است

شکفته سرخ گلی بر فرازآن گفتی

فراز قصر سعادت درفش عافیت است

شگفتم آمد زان حال و فکرتم جنبید

بلی شگفتی آغاز فکر و تزکیت است

نگاه کردم هر سو و راز آن جستم

که آن‌چه خاصیتی بود و این چه کیفیت است

بسیط خاک بنگشود راز من آری

بسیط خاک چراگاه راز و تعمیت است

برآسمان نگرستم وزآفتاب بلند

سئوال کردم‌، گفت این فروغ تربیت است

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۴ - کجاست‌؟

خارندگلبنان‌، چمنا پس گلت کجاست

پر شد ز زاغ صحن چمن بلبلت کجاست

استنبلا! خلافت اسلامیت چه شد

عثمانیا! جلالت استنبلت کجاست

خون شد قلوب خلق زتهران وانقره

ای شرع پاک مصطفوی‌!کابلت کجاست

زد لطمه فیل هند به قرآن‌، محمدا!

محمود شیر پرکنه زاولت کجاست

ایران خراب‌شد ز غزان‌،‌سنجرت چه‌شد

تهران زکفر محو شد ار طغرلت کجاست

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:42 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۵ - براثر توقیف روزنامه نوبهار

پادشاها همی نگویی هیچ

نامهٔ نغز نوبهار کجاست

آن که می‌داد مدح خسرو را

در همه گیتی انتشار کجاست

آن که با مهر شاه گیتی داشت

بر همه گیتی افتخار کجاست

آن که از دشمنان شاه نخواست

زر و نفروخت اعتبارکجاست

آن که درپیشگاه ملت و ملک

داشت جان از پی نثارکجاست

آن که‌در دهر زن طبیعت داشت

خوی مردان نامدار کجاست

زینهارش قضا نداد و کسی

کز قضا جسته زبنهارکجاست

تیره‌بختی به دادخواهی گفت

عدل‌سلطان کامکارکجاست

گنه او گرفت دامن من

همچو من کس گناهکار کجاست

شهریارا ستم شدست به من

رأفت شاه تاجدار کجاست

گیرم این جرم از منست آخر

عفو و اغماض شهریار کجاست

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۶ - فتنه بیدار شد

یارم از خوابگاه من برخاست

فتنه بیدار شد که زن برخاست

بت من سر ز خوابگه برکرد

وز چمن شاخ یاسمن برخاست

پیش زلف سیاهش آهوی چین

از سر نافهٔ ختن برخاست

وان که بسپرد دل بدان سر زلف

از سر جان بستن برخاست

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۷ - صفای هر چمن

خلیل‌زادهٔ آزاده‌ای که دیرگهیست

که حسنت از رخ چون برگ ارغوان پیداست

در آشکار و نهان کام دل بجو ز جهان

که خوبروی جهانی تو تا جهان پیداست

سرین نرم تو از امتحان برآمده خوب

خود امتحان‌ چه که ‌ناکرده‌ امتحان پیداست

زگونهٔ تو به کون تو ره بریم بلی

صفای هر چمن از روی باغبان پیداست

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:43 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۲۰ - در وصف دانا و جاهل

گرت اندر صفت جن و ملک هیچ شک است

بین به نادان و خردمند که جن و ملک است

مردم نادان بر خاک بماند چون دیو

وآن که آموخت خرد همچو ملک بر فلک است

از پی مردم عالم همه جا عائله‌هاست

مردم جاهل در عائلهٔ خویش تک است

باغ دانایی باغی است که فردوس آنجاست

چاه نادانی چاهی است که قعرش درک است

ملک‌ها را همه از پی درک و مدعی است

ملک دانایی بی‌مدعی و بی‌درک است

درد بی‌علمی دردی است که درمانش نیست

شاخ‌نادانی شاخی‌است که‌ بارش‌خسک است

 

هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله

شنبه 12 اسفند 1396  7:44 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۹ - بعد ازکناره گیری از وزارت

غداری و مکاری و زور از من دور است

دولت همه غداری و مکاری و زور است

جهل‌است‌ و غرور است‌ در دولت‌ و زان در

بیرون‌ شود آن‌ را که‌ نه‌ جهل و نه غرور است

 

هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله

شنبه 12 اسفند 1396  7:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱۸ - دختر ناکام

چه شد که نرگس مستش ز آب دیده تر است

چه شد که لالهٔ رویش به رنگ معصفر است

چرا سعادت از‌بن تازه دختر ناکام

بریده مهر و از او سال و ماه بی‌خبر است

نه روی خانه - نه یارای دیدن یاران

اسیر کنج خرابات و خوار و دربدر است

ز بیوفایی صیاد بلهوس این مرغ

از آشیانه جدا، خسته‌بال و کنده‌پر است

چه شد که این چمن نوشکفته گشته خراب

«‌بهار» این همه تقصیر مادر و پدر است

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:45 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۲۰ - در وصف دانا و جاهل

گرت اندر صفت جن و ملک هیچ شک است

بین به نادان و خردمند که جن و ملک است

مردم نادان بر خاک بماند چون دیو

وآن که آموخت خرد همچو ملک بر فلک است

از پی مردم عالم همه جا عائله‌هاست

مردم جاهل در عائلهٔ خویش تک است

باغ دانایی باغی است که فردوس آنجاست

چاه نادانی چاهی است که قعرش درک است

ملک‌ها را همه از پی درک و مدعی است

ملک دانایی بی‌مدعی و بی‌درک است

درد بی‌علمی دردی است که درمانش نیست

شاخ‌نادانی شاخی‌است که‌ بارش‌خسک است

 

هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله

شنبه 12 اسفند 1396  7:46 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

شمارهٔ ۲۱ - در وصف جواهر لعل نهرو نخست‌وزیر فقید هند

ازجواهر،‌لعل‌خوش‌تر زان که‌ همرنگ‌ دل‌ است

زان دل من بر جواهر لعل نهرو مایل است

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:47 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۲۲ - طاق نصرت

این که بینی در مقابل‌،‌ نیست آن قوس قزح

بهر ما دست‌ طبیعت‌ طاق‌ نصرت‌ بسته‌ است‌

گر رعیت‌ بسته‌ بود آن‌ طاق‌ را لطفی نداشت

خُرّمم کان‌ طاق‌ را دست‌ طبیعت‌ بسته است

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها