0

📒 بانک شعر "ملک الشعرای بهار" 📒

 
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۹۵

مرا بود به دیدار تو زین پیش وصالی

تو را بود به جای من غنجی و دلالی

مرا نیست ز هجر تو سوی وصل تو راهی

کسی رانبود ره ز وقوعی به محالی

مرا گر سخن وصل تو پیش آید روزی

چنانست که پیش آید خوابی و خیالی

کجا روشن ماهی بود او راست محاقی

کجا تافته نجمی بود او راست وبالی

تو آن تافته نجمی که تو را نیست غروبی

تو آن روشن ماهی که تو را نیست زوالی

بود روی تو از حسن چو افروخته ماهی

بود پشت من از رنج چو خمیده هلالی

ز بس مویه، ندانند مرا خلق ز مویی

ز بس ناله‌، ندانند مرا خلق ز نالی

نگاری به نگاهی دل من برد که باشد

نگاهیش به ماهی و وصالیش به سالی

بتی چون به سپهر اندر افروخته نجمی

نگاری چو به باغ اندر بالنده نهالی

خرامنده چنانست که در باغ تذروی

گرازنده چنانست که در دشت غزالی

به‌رغم دل عشاق درآمیخته گیتی

عتابی به نویدی و فراقی به وصالی

 

جمعه 11 اسفند 1396  4:58 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۹۶

آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی

رفتم من از این عالم‌، عالم به تو ارزانی

عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست

من پیر جهان‌دیده‌، تو طفل دبستانی

نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون

کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی

تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی

ای ثانی بی‌اول وی اول بی‌ثانی

درآتش عشق ای دوست می‌سوزم و می‌بینی

وز درد فراق ای یار می‌نالم و می‌دانی

در عشق پشیمانی آیین محبت نیست

عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی

در بند سر زلفت یک جمع پریشانند

زان جمله یکی نبود چون من به پریشانی

تو شاه نکوروبان‌، من شاه سخن گوبان

تو خود به نکورویی‌، من خود به سخندانی

ما را به فسون سازی جانا چه دهی بازی

تو کودک قفقازی‌، من رند خراسانی

تو ناز کنی از این‌، کَت دلبر خود خوانم

من فخر کنم از این کم بندهٔ خود خوانی

عشق تو به ‌آسانی بیرون نرود از دل

بیرون نرود از دل عشق تو به ‌آسانی

 

جمعه 11 اسفند 1396  4:58 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۹۷

نهاده کشور دل باز رو به ویرانی

که دیده مملکتی را بدین پریشانی

دلا مکن گله از کس که خوار و زار شود

هر آن که‌ شد چو تو سرگشته در هوسرانی

ز تار زلف سیاه تو روز مشتاقان

بود سیاه‌تر از روزگار ایرانی

به پاس هستی ایرانیان برآور سر

ز خاک نیستی‌، ای اردشیر ساسانی

ببین به کشور ایران و حال تیرهٔ او

که پست و خوار و زبون باد جهل و نادانی

بهار بندهٔ حق باش و پادشاهی کن

که بندگان حقیقت کنند سلطانی

 

جمعه 11 اسفند 1396  4:59 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۹۸

نصیحتی است اگر بشنوی زیان نکنی

که اعتماد بر اوضاع این جهان نکنی

از این وآن نکشی هیچ در جهان آزار

اگرتو نیت آزار این و آن نکنی

ز صد رفیق یکی مهربان فتد، هش دار

که ترک صحبت یاران مهربان نکنی

بود رفیق کهن چون می کهن‌، زنهار

که از رفیق و می تازه سرگران نکنی

ز دیگران چه توقع بود نهفتن راز

ترا که راز خود از دیگران نهان نکنی

میان خلق جهان گم کنی علامت خوبش

اگر به خلق نکو خویش را نشان نکنی

غم زمانه نگردد به گرد خاطر تو

گر التفات به نیک و بد زمان نکنی

گر ازدیاد محبانت آرزوست‌، بکوش

که امتحان‌شده را دیگر امتحان نکنی

به دوستان فراوان کجا رسی که تو باز

ادای حق یکی را به سالیان نکنی

اگر به‌دست تو دشمن زپا فتاد ای دوست

مباش غره که خود عمر جاودان نکنی

بجو متاع محبت که گر تمامت عمر

بدین متاع تجارت کنی زیان نکنی

اگر نهی سر رغبت بر آستانهٔ کار

کف نیاز دگر سوی آسمان نکنی

«‌بهار» اگر دلت‌ از غم‌ برشته‌ است‌،‌ خموش

که همچو شمع سر اندر سر زبان نکنی

 

جمعه 11 اسفند 1396  4:59 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۹۹

ای کمان‌ابرو به عاشق کن ترحم گاه گاهی

ور نه روزی بر جهد از قلب مسکین تیر آهی

آفتابا از عطوفت‌، بخش بر جان‌ها فروغی

پادشاها از ترحم‌، کن به درویشان نگاهی

گر گنه باشد که مردم برندارند از تو دیده

در همه عالم نماند غیر کوران بی گناهی

من کی‌ام تا دل نبازم پیش چشم کینه‌جوبت

کاین سیه با یک اشارت بشکند قلب سپاهی

بینمت چونان که بیند منعمی را بینوایی

رانی‌ام چونان که راند بنده‌ای‌ را پادشاهی

گفتم از بیداد زلفت خویشتن را وارهانم

اشتباهی بود لیکن بس مبارک اشتباهی

گر به ‌چاه افتند کوران‌، عذرشان باشد ولی من

با دو چشم باز رفتم‌، تا درافتادم به چاهی

چهره‌ام کاهی از آن‌ شد، کز تب عشق تو هر دم

آنچنان لرزم که لرزد پیش بادی پرکاهی

دل‌برفت‌ازدست‌و ترسم‌درره‌عشق‌توجان هم

ترک من گوید بزودی‌، چون رفیق نیمه‌راهی

جادویی کردند مردم‌، تا سیه شد روزگارم

اندرین دعوی ندارم غیر چشمانت کواهی

معجر است آن‌ پیش رویت‌، یا سیه‌دود دل من

یا به پیش ماه تابان پارهٔ ابر سیاهی

چون ‌«‌بهار» از عشق‌ خوبان ‌سال‌ها بودم گریزان

عاقبت پیوست عشقم رشتهٔ الفت به ماهی

 

جمعه 11 اسفند 1396  5:00 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۱۰۰

صبا ز طرهٔ جانان من چه می‌خواهی

ز روزگار پریشان من چه می‌خواهی‌؟

دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست

به حیرتم که تو از جان من چه می‌خواهی‌؟

دوباره آمدی ای سیل غم‌، نمی‌دانم

دگر ز کلبهٔ ویران من چه می‌خواهی‌؟

جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند

صبا دگر ز گلستان من چه می‌خواهی‌؟

کمال یافت نهالت ز آب چشم «‌بهار»

جز اینقدر، گل خندان من چه می‌خواهی‌؟

 

هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله

جمعه 11 اسفند 1396  5:01 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

غزلیات/ شمارهٔ ۱۰۱

ی تازه بهار نغز و زببایی

اندر خور دیدن و تماشایی

رضوان سر شاخ تازه پیراید

چون تو سر زلف تازه پیرایی

هر دم به دگر طریقه و آیین

رخسارهٔ خوبشتن بیارایی

تا آن که بدین طریقه‌های نو

دل از کف شیخ و شاب بربایی

یک‌دم‌زنشست‌وخاست نشکیبی

وز فتنه گری دمی نیاسایی

 

جمعه 11 اسفند 1396  5:05 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۱ - ترجمه یک شعرترکی

هرکرا دوست شدم دشمن جان گشت مرا

بخت من دشمن من بود عیان گشت مرا

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:38 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۲ - کریم و لئیم

باشدکه پای سفله به گنجی فرو رود

زان گنج‌، قیمتی نفزاید لئیم را

بی‌قیمت ‌است گرچه ‌به ‌زر برکشی لئیم

ارزنده است اگر بفروشی کریم را

هرگز بهای خر نفزاید به نزد عقل

گر برنهی به خر طبق زرّ و سیم را

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:38 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۳ - تاریخ وفات ایرج میرزا

سکته کرد و مرد ایرج میرزا

قلب ما افسرد ایرج میرزا

بود مانند می صاف طهور

خالی از هر درد ایرج میرزا

سعدی ای ‌نو بود و چون سعدی‌ به ‌دهر

شعر نو آورد ایرج میرزا

از دل یاران به اشعار لطیف

زنگ غم بسترد ایرج میرزا

دائما در شادی یاران خویش

پای می‌افشرد ایرج میرزا

برخلاف آخر ز مرگ خویشتن

خلق را آزرد ایرج میرزا

ای دریغا کانچه را آورده بود

رفت و با خود برد ایرج میرزا

گورکن فضل و ادب را گل گرفت

چون به گل بسپرد ایرج میرزا

سکته کرد و از پس پنجاه و پنج

لحظه‌ای نشمرد ایرج میرزا

مرد آسان لیک مشکل کردکار

بر بزرگ و خرد ایرج میرزا

گفت بهر سال تاریخش بهار:

وه چه راحت مرد ایرج میرزا

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:39 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۴ - در مرثیه و مادهٔ تاریخ فوت پدر

دربغ و درد که از کید فتنهٔ گردون

بشد صبوری ازما چوشد صبوری ما

دریغ از آن دل آگاه و خاطر دانا

که بردرند ز غم جامه صبوری ما

صبوری آن ملک شاعران طوس برفت

به خانقاه غم آمد دل سروری ما

تنم بسوخت ز اندوه هجر و دوری او

چگونه ساخت ندانم به هجر و دوری ما

چو نور باصره امد ز چشم ما پنهان

فغان و ناله که شد دور دور کوری ما

بهار با دل غمگین خود چنین می گفت

که مصرعی است به تاریخ او ضروری ما

سری‌ ز جان برآورد و این‌ چنین‌ به‌سرود

بشد صبوری از ما چو شد صبوری ما

 

هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله

شنبه 12 اسفند 1396  7:39 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۵ - هشت شاعر در عرب و عجم

هشت تن در هشت معنی شهره‌اند اندر ادب

چار شاعر در عجم پس چار شاعر در عرب

درگه رامش «‌ظهیر» و «‌نابغه‌» هنگام خوف

گاه کین «‌اعشی قیس‌» و «‌عنتره‌» گاه غضب

ور ز اشعار عجم خواهی و استادان خاص

رو ز شعر چار تن کن چار معنی منتخب

وصف را از «‌طوسی‌» و اندرز را از «‌پارسی»

عشق‌را از «‌سجزی‌» و هجو از«‌ابیوردی‌» طلب

اولی وصفی حقیقتی‌، دومی پندی دقیق

سومی عشقی طبیعی‌، چارمی هجوی عجب

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:39 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۶ - مادر ذوق و ادب

مادر باباشمل رفت از جهان

هفته‌ای باباشمل بربست لب

مرگ مادر خاطرش افسرده کرد

گشت خاموش آن تنور ملتهب

لیک با این‌ سوگواری‌های سخت

ماتم مادر نباشد بلعجب

با غم کشور، غم مادرکجاست‌؟‌!

چون که‌ مرگ آمد فرامش گشت‌ تب

کشوری ویران و دزدان گرم کار

از خراسان تا لب شط‌ّ العرب

داغ میهن داغ مادر را ز دل

بسترد ، کان‌ واجبست‌ این‌ مستحب

ایها البابا برفت ار مادرت

جهد کن و آمرزش مادر طلب

از پی تاریخ فوت مام تو

دوستان جستند بیتی منتخب

گوشه گیری از ادب برداشت سر

گفت‌: مرگ مادر ذوق و ادب

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:40 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۷ - در هجو روزنامهٔ اصفهان و نامهٔ ناهید

گو، ز من باد سحرگه به صفاهانی زشت

که کیی تو که به رخ بسته‌ای از حیله نقاب

غیرت از جنس تو برخیزد اگر برخیزد

سنبل از شوره‌، می از سرکه و ماهی ز سراب

تیر در چشم تو چونان که به چشم تو مژه

تیز بر ریش تو چونان که به‌ ریش تو گلاب

پنجه‌ات باد قلم تا که به‌ دست تو قلم

در پیت باد بلا تا که به پیش تو کتاب

کشور از جنس کثیف تو چو جنس تو کثیف

وطن از فکر خراب تو چو فکر تو خراب

خبث‌، پنهان به ضمیر تو چو آتش به حجر

فحش‌، پیدا ز کلام تو چو باران ز سحاب

تو و ناهید پدر سوخته چون عود و سلیم

نر و ماده بهم افتاده چو در کوی کلاب

نامهٔ تو ببرت چون ببر مرده کفن

خامهٔ او به کفش چون به کف قحبه خضاب

تو هجا گویی و ناهید ز تو نقل کند

نیک بنگر به‌ چه ماند عمل آن دو جناب

چون یکی خر که بره پشگلکی اندازد

پس جعل نقل کند پشگل او را به‌ شتاب

تو چو بوجهلی وناهید چو حمال حطب

ای سر و گردنتان درخور شمشیر و طناب

ای سیه نامهٔ ناهید و طرفدار ...

آلت آلت بدخواه وطن در هر باب

ورق سرخ و سیاه تو بود کهنهٔ حیض

یا رخ فاحشه ی پیرکه مالد سرخاب

شغل کناسی و قصابی با هم نسزد

ای اجانب راکناس و وطن را قصاب

زر ز «‌هاوارد» بگیری و دهی فحش به‌خلق

زبر آوار بمانی تو و یا لیت تراب

ز انگلستان مستان پول و ضیا را مستای

گول «‌نرمان‌» مخور و سوی خیانت مشتاب

زان که او خاک وطن را به اجانب دادست

بگرفته زر و امروز بترسد ز حساب

بهر مشروطه یکی ... تراشیده ز سنگ

مالشش داده و شق کرده به‌ دست اصحاب

باش تا روز به شب نامده آن‌...

تا حجامتگه تو بر درد از یک شپشاب

قدر مشروطه ندانستی و غافل که خدای

کافر نعمت را وعده نمودست عذاب

برشکن شاخهٔ‌ آزادی و چون گاو بخور

برفکن ریشهٔ مشروطه و چون‌ خرس به‌ خواب

می‌شود زور ز شومی ضیا روز تو شب

می‌شود زود ز بیداد رضا قلب تو آب

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:41 PM
تشکرات از این پست
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

قطعات/ شمارهٔ ۸

اگر مدار بهم نیست کار آتش و آب

یکی به تیغ ملک بین مدار آتش و آب

 

شنبه 12 اسفند 1396  7:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها