0

وصیتنامه شهدا

 
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید حسین برهانی

 

ای ملت بدانید امروز مسئولیتتان بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را كه پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید و تنها با اطاعت ازروحانیت متعهد و مسئول كه در راس آن ولایت فقیه می باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادرید این راه را ادامه دهید.

ای ملت بدانید امروز مسئولیتتان بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را كه پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید و تنها با اطاعت ازروحانیت متعهد و مسئول كه در راس آن ولایت فقیه می باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادرید این راه را ادامه دهید.

- خواهرانم! در تربیت فرزندانتان بكوشید و حجاب را رعایت كنید، زهراگونه زندگی كنید.....

- سفارشم این است، مردم! به یاد خدا و روز جزا باشید پیرو ائمه اطهار باشید، كه .....

- مردم! امام زمان (عج) را فراموش نكنید. مردم! دنباله رو روحانیت باشید كه چراغ راه هدایتند.....

از امام اطاعت كنید كه عصاره اسلام است، او را تنها نگذارید كه نماینده حجه بن الحسن (ع) است.

10/5/1362

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:37 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید مرتضی بهرامیان

 

از برادران و خواهران می خواهم كه این نهضت را حفظ كنید و در راه صدور آن از هیچ كوششی دریغ نكنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتكاران شرق و غرب در شما مسلط گردد و خونهای هزاران شهید از دست برود. از برادران و خواهران می خواهم كه این نهضت را حفظ كنید و در راه صدور آن از هیچ كوششی دریغ نكنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتكاران شرق و غرب در شما مسلط گردد و خونهای هزاران شهید از دست برود. در نمازهای جماعت و جمعه با جدیت شركت كنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن توطئه های استكبار را خنثی و نقش بر آب كنید.

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:37 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

بخشی از وصیتنامه سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی

 

من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدم مانده ام؛ امیدوارم این قدمهایی که در راه خدا برداشته ام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد. فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان(عج) باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.

من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدم مانده ام؛ امیدوارم این قدمهایی که در راه خدا برداشته ام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد.

 

 

 

فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان(عج) باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.

 

 

 

ای مردم نادان، ای مردمی که شهادت برای شما جا نیفتاده است در اجتماع پیشرو باید در باره شهیدان کلمه اموات از زبانها و از اندیشه ها ساقط شود و حیات آنان با شکوه تجلی نماید«وبل احیاء عند ربهم یرزقون». فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند این یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید و من براساس«اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم» قبول کردم. مسلما در راه امر به معروف و نهی از منکر از مردم نادان زیان خواهید دید، تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید.

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:38 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید تقی بهمنی

 

  بسم ا... الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

ا... اكبر ,خدا بزرگ است. من به خاطر اسلام، بلكه براي رسيدن به معبودم در اين جبهه مبارزه مي كنم و معتقد هستم اين دنيا

بسم ا... الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

ا... اكبر ,خدا بزرگ است. من به خاطر اسلام، بلكه براي رسيدن به معبودم در اين جبهه مبارزه مي كنم و معتقد هستم اين دنيا براي انسان يك زندان بيش نيست چنانكه شيعه از اول در برابر ستمگران همواره گفته است، ما شيعه ها در برابر هيچ گونه زور تحمل نمي كنيم. پاي مقاومت ستمگران را خواهيم شكست و فراموش نمي كنيم كه درس بزرگي از سرور آزادگان حسين(ع) آموخته ايم كه در برابر ستمگر به پا خيز .

من مي دانم كه اين جنگ تحميلي پايدار نيست و خداوند وعده داده است كه پيروزي از آن ماست. خدا خود شاهد است كه در اين جنگ تحميلي هم از طرف خودي من زجر مي برم و هم از طرف دشمن، زيرا ما از درون با ستون پنجم در جنگ مواجه هستيم و از خارج با ابرقدرتهاي شيطاني. خدايا تو را قسم مي دهم به جوانان آغشته به خون كه اسلام را در اين لحظه از زمان ياري كن .

و اما شما مسلمانان ,در اين موقع از زمان نشان بدهيد كه ما آزاده هستيم و پيرو مكتب اسلام هستيم. من شهادت را دوست دارم زيرا هر لحظه به استقبال آن مي روم و با خون خودم مي خواهم اسلام را ياري كنم, اگر خدا اين قرباني را از خانواده ما قبول كند .

اما خانواده عزيزم شما را به خدا قسم مي دهم بعد از مرگ من اگر مجلس عزاداري به پا كرديد، خوشحال باشيد و جشن بگيريد و به تمام بازماندگان بگوئيد كه خدا هم از ما قبول كرد. من به هيچ كس بدهكاري ندارم و از چند نفر مقداري پول مي خواهم كه اين پولها را براي بچه ها و خانواده هاي بي سرپرست به مصرف رسانيد و باز هم دوست دارم كه با لباس و ساير وسايل از جمله پوتين در خاك بسپاريد .

انقلاب ما، مانند نهالي نو است كه احتياج به آب دارد و ما مسلمانان براي آبياري آن بايد خون بدهيم تا اين نهال بعد از چند زماني ثمر خود را بدهد . حقيقتا شهيد قلب تاريخ است زيرا با خون خود آزادي و انساني زيستن را براي بازماندگان آموزش مي دهد بنابه به قول شهيد تاريخ دكتر شريعتي «خدايا خوب زيستن را به ما بياموز خود بهتر مردن را خواهيم آموخت ».

براي من حضوردشمن در خاک ایران ننگ بود زيرا هم خاك عزيز ما زير پوتين كثيف آنها بود و از همه مهمتر اينكه اسلام در اين موقع از زمان در اين بوته آزمايش به خطر افتاده .

اي مسلمانان ياري كنيد اسلام را زيرا اين انقلاب ما در جهان براي تمام مستضعفين يك اميد است ,تنها ياري دهنده اين ستمديدگان همين انقلاب مكتبي ماست كه در انتظار هستند ببينيد چطور مي شود. من آرزو دارم كه خداوند بزرگ عمر طولاني به امام خميني ,بت شكن تاريخ عطا كند تا اين انقلاب را به مقصد نهايي خودش هدايت كند و بعد اميد دارم كه خداوند خميني ها و طالقاني ها و ابوذرهاي ديگري هم خود آماده کند تا با کمک آنها زمینه صدور انقلاب رادر ممالك مختلف جهان آماده بكنند و از تمام دوستان و عزيزان خداحافظي مي كنم و شما را به خدا مي سپارم. تقي بهمني

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:38 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیتنامه شهید علی اكبر بلوجی تبریزی

 

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا لیه راجعون به نام خدا به نام اوكه همه چیزم از اوست و با نام او كه زندگیم در جهت اوست به نام او كه زنده به اویم و زنگیم به خاطر اوست و جانم

وصیت نامه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

انا لله و انا لیه راجعون

 

به نام خدا

 

به نام اوكه همه چیزم از اوست و با نام او كه زندگیم در جهت اوست به نام او كه زنده به اویم و زنگیم به خاطر اوست و جانم از اوست و معشوقم اوست مرادم اوست احساسش می كنم و با قلبم ذره ذره وجودم با تمام سلولهایم احساس می كنم اما بیان نتوانم كرد .

 

و درود بر امام خمینی بت شكن زمان آزاده مرد و آزاد كننده انسانها و راهبر انسانها و امید مستضعفین و محرومان و ستمدیدگان و متظران عدل است و درود بر تو ای حسین زمان كه قامت بلند تو چهره نورانیت لرزه بر اندام دشمنان می اندازد درود بر شماای مسلمین و ای ملت ایران كه به ندای حسین (ع) هل من یاسر ینصرونی آیا كسی هست مرا یاری كند لبیك گفتید و در راه اسلام از جان و مال خود گذشتید .

 

پدرم درود بر تو كه چون ابراهیم فرزند خویش را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادی و بدان و آگاه باش كه اسماعیلت هرگز از فرمان باری تعالی سرباز نمی زند و مرگ در راه خدا را سعادت می داند و زندگی را جز جهاد در راه و عقیده نمی داند و شهادت را جزء بهترین نعمتها می داند .

 

مادرم سلام بر تو كه بالاخره بر احساس مادرانه ات پیروز شدی و فرزند را روانه میدان نبرد كفار و مسلمین كردی و گفتی كه تو را در راه خدا هدیه به انقلاب اسلامی می كنم و من به وجود تو افتخار میكنم كه مادر از سلاله فاطمه زهراه هستی مادر جان هالا وقتتان رسیده كه رسالت زینبوار خود را نشان دهی .

 

برادرانم سلام بر شما راه خدا بهترین و برترین راه جهاد است پوینده و كوشنده باشید برادرم محمد پسرت مصطفی را در راه انقلاب بار بیاور و احكام اسلام را از كوچكی به او بیاموز و بگذار كه ادامه دهنده راه شهیدان باشند چون انقلاب ما به افرادی چون او احتیاج دارد عزیزانم اگر چه من شهید می شوم ولی فراموش نكنید دنیا به آخر می رسد سعی كنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای سفر آخرت كنید كه اما امام زمان شما حضرت مهدی است و لحظه ای از دع برا ی سلامتی و ظهور ایشان غفلت نكنید و گرفتاریهای خود را به واسطه آن حضرت حل كنید .

 

پدر و مادر و برادر عزیزم بعد من شاید باشید واز پوشید ن لباس سیاه بپرهیزید و لباسهایی نو به تن كنید سعی كنید اشك نریزید چون دشمن شاد می شود بگذارید با شاد بودن شما دشمن عزا بگیرد زیرا امر را باكی از شهادت نیست و شهادت مادری است كه تنها فرزندش را فراموش می كند شهادت قبله اوج و آرزوی مسلمین است .

 

شهادت قله رفیع انسانیت است ما به آغوش شهادت می رویم و سویش پرواز می كنیم بگذار با ریختن خون ما درخت این انقلاب آبیاری می شود و چشم شرق و غرب كور می شود و ببنید كه ملت حاظرند بخاطر اسلام جان خو را فداكنند . عزیزانم بگذارید بگویم امید زیادی برای شهادت دارم و همیشه هنگام خواندن نماز از خداوند می خواهم كه شهادت را نسیب كند و شهادت را افتخار برای مكتبم و میهنم و خانواده ام بدانم به خدا سوگند كه شهادت هزار مرتبه بهتر است از داماد شدن و شهادت یك تولدی است برای زندگی جاودانه و ای كاش كه جانها داشتم وبارها بخاطر پیروزی اسلام بر كفر می جنگیدم بگذرا دشمن بداند كه ما عاشقان شهادت تا دمار از روزگار مزدوران آمریكایی و اطرافیانش در نیاوریم از پای نخواهیم نشست انشاءالله تعالی همانطوری كه آرزوی ماست این انقلاب به رهبری امام عزیز به انقلاب حضرت بقیه اعظم اما م زمان (ع) پیوند خواهیم زد كه انقلاب اسلامی جهان باشد .

 

به امید برافراشته شدن پرچم لا اله الا الله بر تمام جهان و ظهور مهدی (عج) و به امید نابودی شرق و غرب و بر جا ماندن پرچم خونین انقلاب اسلامی ایران و درود فراوان بر رهبر كبیر انقلاب اسلامی امام خمینی

 

جبهه الله اكبر - گردان حر - ساعت 5 بعد از ظهر

 

علی اكبر بلورچی تبریزی 10/8/1360

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:38 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت‌نامه شهید محمد بروجردی

 

«محمد بروجردی» در وصیت نامه خود آورده است: من با تمام وجود این اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جریان هایی كه بین مسلمین سعی در به انحراف كشیدن انقلاب از خط اصیل و مكتبی آن را دارند به مراتب حساس تر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریكاست.

 

"محمد پدر دره گرگی " مشهور به "محمد بروجردی " در سال 1333 شمسی در روستای دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود.بسیار خردسال بود كه خانواده اش به تهران مهاجرت كرد و او در محله "مولوی " بالید و مبارزات سیاسی خود را از 15 سالگی آغاز كرد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی كارنامه ای سنگین از مبارزات سیاسی و مسلحانه برای خود به ثبت رساند و پس از استقرار دولت برآمده از انقلاب اسلامی نیز یكی از 12 فرد تشكیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

محمد بروجردی تا زمان شهادتش در اول خرداد ماه 1362 فرماندهی سپاه منطقه 8 كشوری ، جانشینی فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا و فرماندهی تیپ155 ویژه شهدا را بر عهده داشت. محمد بروجردی را باید استاد اعظم سرداران نسل اول سپاه لقب داد. اگر كردستان را پرورشگاه مقدماتی اغلب سرداران سپاه بدانیم، محمد بروجردی بی شك آموزگار اول این مكتب است. آن چه خواهید خواند وصیت نامه های بجامانده از آن سردار شهید سپاه است.

 

اولین وصیت نامه اول شهید "محمد بروجردی ":

بسمه تعالی

این وصیتنامه را در حالی می‌نویسم كه فردایش عازم سنندج هستم با توجه به این كه چندین بار در عملیات شركت كرده بودم و ضرورت نوشتن وصیتنامه را حس كرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمی‌دادم، ولی نمی‌دانم چرا حس كردم كه صرفا اگر ننویسم، گناهی مرتكب شده‌ام، لذا بدینوسیله وصیتنامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا می‌نویسم.

 

با توجه به این كه حدودا شش سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شده‌ام و به همین خاطر نسبت به خانواده‌ام رسیدگی نكرده‌ام، بخصوص - همسر و فرزندانم و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی می‌كردم و هیچ وقت هم نتوانستم خود را قانع كنم كه مسئولیت‌ را رها كنم و بدینوسیله از همه آنها معذرت می‌خواهم و طلب بخشش دارم از حقی كه به گردن من داشته‌اند و نتوانستم این حق را ادا كنم ولی این اطمینان را به خانواده‌ام می‌دهم كه هرگز از ذهن من خارج نشده‌اند و فكر نكنند كه نسبت به آنها بی‌تفاوت بوده‌ام، ولی مسئولیتهای سنگین‌تر بود.

در خواستی كه از همسرم دارم، این است كه فرزندانم را خوب تربیت كند و آنها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد ... از مادرم درخواست بخشش دارم، زیرا از دست من ناراحتیها دیده و هیچوقت این فرصت پیش نیامد كه بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بكنم و از كلیه برادران و خواهران كه من را می‌شناسند درخواست دارم كه برای من از خدا طلب بخشش كنند، شاید به خاطر حرمت دعای مومنین خداوند از تقصیراتم بگذردو احساس می‌كنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی می‌كند. بخصوص دعای آن كسانی كه پاسدارند و به جبهه می‌روند و از كسانی كه در جزئیات زندگی من بوده و با من برخورد داشته‌اند درخواست دارم برادرانی كه از من بد دیده‌اند در گذرند و یا اگر كسی را سراغ دارند كه از من بد دیده نزدش بروند و از او رضایت بگیرند.

و دیگر این كه مقاومت را فراموش نكنند كه خداوند تبارك و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است. این را شهیدان بسیاری بخصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشته‌اند و اگر مقاومتهای آنها نباشد همانطور كه امام فرمودند، بیم آن می‌رود كه زحمات شهدا به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسیدند و این ما هستیم كه آزمایش می‌شویم و دیگر این كه با تجربه‌ای كه ما از صدر اسلام داریم، كه به خاطر عدم آگاهی مسلمین درس عبرت باشد، با دقت، كلمات این روح خدا را كه خط او خط رسول خداست دقت كنند.

وجود امام امروز برای معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جریانهایی كه بین مسلمین سعی در به انحراف كشیدن انقلاب از خط اصیل و مكتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریكاست. وصیتم به برادران این است كه سعی كنند توده مردم كه عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادی و سیاسی آماده كنند كه بتوانند كادرهای صادق انقلاب را شناسایی كنند و عناصری كه جریانهای انحرافی دارند، بشناسند كه شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است .

والسلام

 

دومین وصیت نامه اول شهید "محمد بروجردی ":

بسمه تعالی

وصیت‌نامه اینجانب محمد بروجردی (پدر دره گرگی) پس از حمد خدا و طلب استغفار از او كه برگشت همه به سوی اوست و درود بر محمد و آل او و درود بر امام امت و درود بر همه شهیدان تاریخ، از همه برادرانی كه در طول عمرم با آنها تماس داشته‌ام، طلب آمرزش می‌كنم. هر كس كه این وصیت‌نامه را می‌خواند، برای من طلب آمرزش كند، زیرا من از این دنیا ناگاه با بار خالی می روم. و بعد از من همسرم سرپرستی خانواده را به عهده دارد و حقوق و مقدار ارثی كه دارم،‌به او می‌رسد، به غیر از مبلغی 7000 ریال (هفت صد تومان) كه باید به مادرم بدهد و در صورت فوت همسرم برادر كوچكترم عبدالمحمد سرپرستی دو فرزندم را به عهده گیرد و از اینكه نتوانسته‌ام برای خانواده بطور كلی مثبت باشم، از همه پوزش می‌طلبم و طلب آمرزش می‌كنم، والسلام.

 

محمد بروجردی

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:38 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید عباس بابائی

 

وصیت نامه اول

( بسم الله الرحمن الرحیم )

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد

 

( بسم الله الرحمن الرحیم )

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد

. . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .

. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .

. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .

. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

 

 

وصیت نامه دوم

 

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

خدايا ، خدايا ، تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم . حال سخنانم را براي خدا در چند جمله انشاالله خلاصه مي کنم .

خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .

خدايا ، همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم .

خدايا ، در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست .

پدر و مادر عزيزم ، ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم .

عباس بابايي

22/4/61

21 ماه مبارک رمضان

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:39 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید حمید باکری

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه سردار شهید حمید باکری

در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشیمانی وصیت خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این ماموریت شهادت ، جان به پروردگار بزرگ باید تسلیم نمایم انشاالله که خداوند متعال با رحمت و بزرگواری خود گناهان بیشمار این بنده خطاکار را ببخشند .

 

وصیت نامه سردار شهید حمید باکری

در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشیمانی وصیت خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این ماموریت شهادت ، جان به پروردگار بزرگ باید تسلیم نمایم انشاالله که خداوند متعال با رحمت و بزرگواری خود گناهان بیشمار این بندة خطاکار را ببخشند .

وصیت به احسان و آسیه عزیز

    1 ) انشاالله وقتی به سنی رسیدید که توانستید این وصایا را درک نمائید هر چند روز یکبار این وصیتنامه را بخوانید.

    2 ) شناخت کامل در حد استطاعت خود از خداوند متعال پیدا نمائید در پی اصول اعتقادی تحقیق و مطالعه نمائید و تفکر زیاد نمائید تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید .

    3 ) احکام اسلامی را (فروع دین ) با تعبد کامل و بطور دقیق و با معنی بجا آورید .

    4 ) آشنایی کامل با قرآن کریم که عزت‌بخش شما در این دنیای سرتا پا گناه خواهد بود داشته و در آیات آن تفکر زیاد بنمائید و با صوت خواندن قرآن را فرا گیرید .

    5 ) از راحت طلبی و بدست آوردن روزی بطور ساده دوری نمائید . دائم باید فردی پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید .

    6 )‌ یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسولش و امامش باشد بنابراین در هر زمان و هر موقعیت همت به اعمالی بگمارید که مورد تائید رهبری و امامت باشد .

   7 ) به کسب علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلاب اسلامی اهمیت زیاد قائل شوید .

   8 ) قدر این انقلاب اسلامی را بدانید و مدام در جهت تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید و زندگی خودرا صرف تحکیم پایه های این جمهوری قرار دهید .

   9 ) به اخلاقیات اسلام اهمیت زیاد قائل شده و آن را کسب و عمل نمائید .

 10 ) در جماعات و مراسم به خصوص نماز جمعه ، دعای کمیل و توسل ومجالس بزرگداشت شهداء مرتب شرکت نمائید .

 11 ) رساله امام را دقیق خوانده و مو به مو عمل نمائید .

 12 ) حق مادرتان را نگهدارید و قدرش را بدانید و احترام و احسان به مادرتان را به عنوان تکلیف دانسته و خود را عصای دست ایشان نمائید .

 13 ) در زندگیتان همواره آزاده باشید و هیچ چیز غیر از خدا و آنچه غیر خدائی است دل نبندید و بدانید که دنیا زودگذر و فانی است ، فریب زرق و برق دنیا را نخورید .

 14 ) برحذر باشید از وسوسه های نفس و مدام به یاد خدا باشید تا از شر نفس و شیطان در امان باشید .

 

 وصیّت به فاطمه :

  1 ) می دانم در حق شما مدام ظلم کرده ام و وظیفه ام را بجا نیاورده ام ولی یقین بدان که خود را بنده ای قاصر و کم کاری میدانم و امید دارم که حلالم نمائید .

  2 ) احسان و آسیه امانتهایی هستند در دست تو و مدام در تربیت اسلامی آنها باید همت گمارید و توجیه و کنترل مواردی که به آنها وصیت نموده‌ام به عهده شماست .

  3 ) از کوچکی آنها را با قرآن آشنا کرده و به کلاس قرائت قرآن بروید .

  4 )از کوچکی آنها را در مجالس و مجامع خصوصا نماز جمعه ، دعای کمیل و یادبود شهداء شرکت بدهید .

  5 ) درآمد یا پولی نداشته و ندارم که مهریه تان را بدهم انشا ا... که حلال خواهید کرد .

  6 ) مقداری به مهدی مقروضم به شکلی که برایتان مقدور باشد پرداخت نمائید منتهی فشار مادی بیش از حد به خودتان در این مورد وارد نکنید .

  7 ) انشاءالله که شما و عموم فامیل در یادبود من به یاد شهدای کربلا و امام حسین گریه و عزاداری نمائید و مرتب بیاد بیاورید که هستی دهنده اوست و باید شکر به مصلحت الهی گفت.متاسفانه به علت نبودن وقت نتوانستم وصیتم را تمام نمایم از عموم آشنایان و فامیل حلالیت می‌خواهم انشاءالله همه خدمتگزار اسلام خواهند بود .

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:39 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

وصیت نامه شهید عبدالعلی پارسا

 

از کلیه مسلمانان آزاده جهان بویژه امت شهید پرور ایران تقاضا دارم که در هر لباس و مکان و موقعیت هستند نسبت به شناختن و شناساندن حقایق قرآنی و روائی و مسئله ولایت بخصوص ولایت فقیه که استوانه پایدار اسلام می باشد از هیچ کوششی دریغ ننمایند.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

“ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیل الله صفا کانهم بنیان مرصوص”

 

قال الحسین علیه السلام: ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی

اگر جز به کشتنم نشود دین حق بلند پس ای شمشیر ها بیایید در پیکرم فرود

 

در این لحظات پر شکوه و با عظمت که آماده حرکت برای ستیز و نبرد بی امان و تعیین کننده با سرمداران کفر جهانی و عوامل دست دوم آنها یعنی رژیم بعثی صهیونیستی عراق شده ام در کمال سلامت عقل و تن و روان چند جمله ای به عنوان وصیتنامه به پیشگاه با عظمت امت شهید پرور و آزاده ایران و کلیه مسلمانان جهان و اقوام و خویشان و خانواده ام عرض می کنم:

۱- از کلیه مسلمانان آزاده جهان بویژه امت شهید پرور ایران تقاضا دارم که در هر لباس و مکان و موقعیت هستند نسبت به شناختن و شناساندن حقایق قرآنی و روائی و مسئله ولایت بخصوص ولایت فقیه که استوانه پایدار اسلام می باشد از هیچ کوششی دریغ ننمایند.

۲- رهبری بلامنازع و جوشیده از بطن قرآن و حدیث رهبر کبیر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران بر احدی پوشیده نیست از امت بیدار و همیشه در صحنه ایران استدعا دارم تا هر چه بیشتر در گسترش این رهبری در سطح جهان و بویژه ممالک اسلامی تلاش کنند.

۳- به برادران متعهد و همکار مسلمان بخصوص برادران انجمن اسلامی توصیه می کنم که این فرمایش امام صادق (ع) را سرلوحه کار خویش قرار دهند: کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم. مردم ناباغیر از زبانهایتان به اسلام در راه درست دعوت کنید.

از برادران مسلمان و متعهدی که عضو انجمن اسلامی نیستید می خواهم که بنا به فرمایش امام امت و رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی همگام با پشیتبانی و حمایت بر افکار و عملکرد و خصوصیات اعضاء انجمن اسلامی نظارت دقیق داشته باشند تا خدا نکرده عناصر غیر شایسته وی مسئولیت در انجمن اسلامی نفوذ ننمایند و در صورت مشاهده بر هر مسلمان فرض و واجب است که از راههای اسلامی و شرعی در صورت امکان و در غیر آن به مقامات صالحه مراجعه کنند. برادران انجمن اسلامی به این فرمایش امام صادق (ع) توجه داشته باشند که: من عمل بغیر علم کان یفسد فیها اکثر من نفعها: هر که در راه اسلام کار کند ولی آگاهی و علم نداشته باشد همانا فسادی که از کار او بر می خیزد بیش از منفعت آن است.

بنابراین سعی کنید حداقل روزی یک الی دو ساعت چه در قالب کلاس و یا بهره گیری از امکانات دیگر به فراگیری علوم اسلامی اختصاص دهید.

۴- همان گونه که امید امام امت، فقیه مجاهد و خستگی ناپذیر، حضرت آیت الله منتظری توصیه فرمودند: که جوانان همگام با سایر فعالیت های خود از فراگیری علوم اسلامی غافل نگردند و یکی از آرزویهای پدرمان این بود که یکی از فرزندانش درس علوم اسلامی بخواند به برادرم مهدی توصیه می کنم که فراگیری علوم اسلامی را ادامه دهد.

۵- همسرم بدان و آگاه باش زمانیکه تو مشغول خواندن این سطور هستی شوهرت انشاءالله به لقای محبوب شتافته و گریه و شیون تو هیچ تاثیری در سرنوشت او و تو ندارد بنابر این می خواهم زینب گونه صبر را پیشه کنی همانگونه که نیز صحبت کردیم یکی از وارد شوندگان به بهشت از درب مخصوص صابران باشی. کسانیکه در مراسم ختم من شرکت می کنند با روی گشاده و اراده شکست ناپذیر برخورد نمایند و به خداوند توکل کنند و تا می توانند قرآن بخوانند.

۶- خدمت مادر عزیزم که رنجها کشیده و سختی ها بر خود هموار نمود و مرا تربیت اسلامی کرد تا سعادت شهادت نصیبم شد سلام عرض می کنم و عاجزانه می خواهم از گناهانم در گذرد و مرا ببخشد من نیز همان قولی را که به برادر شهیدم عبدلرزاق به مادرم داده بود می دهم.

ای مادر و ای همسرم عزیز بدانید که هر جا که باشم با شما خواهم بود.

۷- از پسرم روح الله می خواهم که در حد توان خویش در یادگیری علوم اسلامی بکوشد و از دخترانم شبنم و مریم می خواهم که در کمال خضوع و مهربانی با مادرشان رفتار نمایند و بدون چون و چرا از مادرشان اطاعت کنند.

والسلام علیکم و علی عباد اله صالحین

عبدالعلی پارسا

 ۲۹/۵/۱۳۶۱

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:08 PM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

 شهید محمد ولی پیرداده بیرانوند

 

ای امت مسلمان سخنان امام و رهبر را گوش کنید و به آن عمل نمائید، اگر افتخار شهادت نصیبم گردید به خانواده ام دلداری دهید و پردم را یاری کنید. دوروغ مگوئید تهمت نزنید مردم را بهد اسلام دعوت کنید و با شدت با منافقین رفتار کنید. روحش شاد و یادش گرامی.

بسیجی دلاور، شهید محمد ولی پیرداده بیرانوند گل خوش عطر و بوی بوستان ایثار و شهادت، در یکی از روستاهای شهرستان خرم آباد به نام چغابل دیده به جهان گشود. در دامن دشتهای سبز و پر برکت و زلال چشمه ساران دیارش پرورش یافت و در سایه صفا و پاکی والدین مومن و زحمتکش خود تربیت کرده گردید.

همراه با درس و تحصیل پا به پای والدین کشاورز خویش کار و تلاش میکرد و در کلیه امور زندگی، جوانی یاری رسان و دلسوز برای اعضای خانواده و جامعه خود به شمار می رفت. خلق و خوی پسندیده، مهربانی و ادب از او جوانی نمونه ساخته بود. اهل نماز شب و خلوت با خدای خود بود و دیگران را تشویق و ترغیب به رعایت و انجام وظایف شرعی و دوری از گناه و محرمات می نمود. ا

ین جوان فرهیخته در کلیه فعالیت های مذهبی، فرهنگی و انقلابی حضوری فعال داشت. و موسس انجمن اسلامی ایران و بسیج همگانی برای مقابله با متجاوزین به فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره)، این شهید والامقام عاشقانه و جان برکف به عضویت نیروهای مخلص بسیج درآمد و در اولین فرصت بسوی جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت؛ و با اینکه جزء نیروهای پشتیبانی بود ولیکن با اصرار و تلاش بسیار همراه رزمندگان سپاه اسلام به خط مقدم جبهه اعزام در عملیات ها شرکت نمود و پس از مدتی رزم بی امان بر علیه دشمن و دفاع از خاک میهن اسلامی اش، سرانجام در سن 18 سالگی در جبهه خرمشهر قهرمان، عاشق و سبک بال، به سوی معبود ازلی خویش پرکشید و تا قیامت شاهدی جاودان گردید.

این شهید بزرگوار در فرازی از وصیت نامه خویش می فرماید: ای امت مسلمان سخنان امام و رهبر را گوش کنید و به آن عمل نمائید، اگر افتخار شهادت نصیبم گردید به خانواده ام دلداری دهید و پردم را یاری کنید. دوروغ مگوئید تهمت نزنید مردم را بهد اسلام دعوت کنید و با شدت با منافقین رفتار کنید. روحش شاد و یادش گرامی. آمین...

 

 

***************

 

منبع: کتاب رمز و راز جلد 1

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:08 PM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیتنامه شهید یوسفعلی پیروزان

 

پدر عزیز من چند تومانی بدهکاری دارم وآن هم در دفتر حسابی که دارم هم نوشته ام...

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود و سلام به پیشگاه حضرت بقیه الله العظم وامام امت وبه پیروان وفادارش وبا درود به شهیدان گلگون کفن اسلام وصیت نامه ام را شروع می کنم پدر عزیز من چند تومانی بدهکاری دارم وآن هم در دفتر حسابی که دارم هم نوشته ام ومادر بچه هایم هم می داند ومقداری هم بستانکاری دارم هم نوشته ام در دفتر حساب اگر بدهکار زیاد بودند ماشین را بفروشید وبدهکاریها را پرداخت کنید پدر جان تو اجازه داری خانواده مرا هم چون خودم سرپرستی کنی.

 

وتقاضا از برادرانم دارم که خانه مرا ترک نکنند وهمچون قبلا بیشتر سرکشی کنند وتو ای همسر مهربانم که در تلخی وشیرینی زندگی شریک وغمخوار من بودی که می دانم تا اینجا تلخی آن بیشتر بوده است امیدوارم که در این مدت چند سال زندگی در این دنیای بی ارزش هر ناراحتی که از من دیدی این بنده ذلیل وحقیر را ببخشی ودر مصیبت من گریه وزاری نکنی ولباس سیاه خود وبچه هایم را نپوشانی وصبر زینب وار داشته باشی وتا دوست داری که سرپرستی بچه ها رابعهده داشته باشی سرپرستی کن واگر خدای نخواسته می خواستی شوهر کنی طبق احکام اسلامی اجازه داری از بچه ها ی من جدا شوی ومن دوست دارم خانه من واسم من بین ده ودوستان همیشه باشد واز پیش برادران دور نشود بچه ها درس را ترک نکنند .

 

به امید پیروزی رزمندگان اسلام در تمام جبهه ها خداحافظ

خدایا تا خدایا تاانقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

 

 

درباره شهید

 

نام:یوسفعلی

 

نام خانوادگی:پیروزان

 

نام پدر:ولی

 

محل تولد:دزفول

 

تاریخ شهادت:۱۳۶۱

 

محل شهادت:خوزستان

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:09 PM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید غلامعلی پیچک

 

به دامادی دوماهه ی من نگاه نکنید که دامادی بزرگی در پیش دارم ...

 

 

فرازی از وصیت شهید پیچک

 

1. جنازه مرا بر روی مین ها بیاندازید، تا منافقین فکر نکنند، ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم، به دامادیِِ دو ماهه من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش داریم.

 

2. خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونی نمی هراسیم بلکه از انحراف می ترسیم.

 

 3. مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسمحکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا یرنگون شد . ما از سر نگونی نمیترسیم . از انحراف میترسیم.

 

 

 ‌4. جنازه ی مرا روی مین ها بیندازید که منافقین فکر نکند ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم . به دامادی دوماهه ی من نگاه نکنید که دامادی بزرگی در پیش دارم ...

 

5. من در این راهی که انتخاب کرده ام، سختی بسیار کشیده ام؛ خیلی محرومیت ها لمس نموده ام.

 

همه ی هدفم این است که زحماتم از بین نرود.

 

از خدا می خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد.

 

 اجر من تنها با شهادت ادا می شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.

 

 

 

 

 

درباره شهید

 

 

 

روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاس‌های آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.

 

پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاه‌ها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.

 

 

 

یکی از اقدامات او، طراحی ترور خسرو داد، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از بررسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد. در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زد و خورده های سه روزه انقلاب از ۱۹ تا ۲۲ بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی ازر مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.

 

با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.

 

ارتباط بیسیم با مرکز قطع شده بود؛ به این ترتیب باید برمی گشتیم و فعلاً قید پاکسازی روستای مورد نظر را می زدیم. منتظر بودیم دو نفر از بچه ها را که فرستاده بودیم بالای تپه برگردند تا ما هم راه بیفتیم. بیست دقیقه ای فرصت داشتیم، خیلی نگران بودم. بیست دقیقه برایم مثل یک سال گذشت. سعی کردم خودم را با تماشای مناظر اطراف سر گرم کنم. کوهها و تپه ها و حتی تخته سنگها و خورده سنگها، عجیب داشتند نگاهمان می کردند و هر چه بیشتر می دیدند، تعجب شان افزون تر می شد، تقصیری هم نداشتند آخر برای اولین بار بود که ما را می دیدند و برای اولین مرتبه بود که چشمشان به پاسدارها افتاده بود. گرچه این تعجب ذره ای در آرامش و متانت طبیعت تأثیر نگذاشته و همچنان ثابت و صبور سر جایش ایستاده بود و این بزرگترین درسی است که طبیعت می تواند به انسان بیاموزد. آیه المومن کا لجبل الراسخ (مومن همانند کوه استوار است) مصداق همین صبر و ثبات و ایستادگی و استقامت در مقابل رخدادها است.

 

عادت داشتم هر موقع حدیث یا آیه ای یادم می آمد، آنرا به غلامعلی می گفتم تا بدانم او در این مورد چه می داند و برداشتش چیست. بعضی وقت ها سر همین کار ساعت ها به بحث می‌نشستیم اما همیشه به نتیجه واحدی می رسیدیم. رو به غلامعلی کردم و صدایش زدم غلامعلی!

- بله

- می گم المومن کالجبل الراسخ یعنی چه؟

تو هم خوب ذوقی داری ها! هر برنامه ای که پیش می یاد یه چیزی تو آستینت داری که بگی! یادته رو تپه ابوذر هم که بودیم اون خطبه حضرت علی رو گفتی؟ خیلی جالب بود.

اما تو این جمله ای که گفته ای مطلب اصلی جبل راسخ هستش که باید معنیش رو فهمید. عقیده تو هم حتماً این نیست که منظور معنی تحت اللفظی کلمه یعنی کوه استوار است؟ آخه اگه همین کوههای بظاهر استوار که مثل شاخ شمشاد اینجا وایستادن رو بخوای ببری توی یک صحرای بی آب و علف، و آب را هم بروشون ببندی دیگه از استواری می افتن. اگه انبوهی از دشمن محاصره شون کنند از استواری می افتن، اگه طفل شش ماهشون رو جلو شون شهید کنی از استواری می افتن، اگه نوجوان چهار ده سالشون رو شهید کنی از استواری می افتن، اگه دست های برادرش رو قطع کنن و بعد هم به شهادتش برسانن از استواری می افتن، اما امام حسین (ع) نه تنها اینها رو داد بلکه…

بچه های دیگر هم داشتند همراه من به دقت به حرفهای غلامعلی گوش می دادند.

 

هر کدوم از یاران امام حسین (ع) که شهید می شدن، چهره امام بشاش تر و بر افروخته تر می شد و چون حس می کرد داره به خدا نزدیک تر می شه، سبکبال تر و پر تحرک تر می شد. تازه آخرش هم نوبت خود امام حسین رسید و تن بی سرش رو لشگر یزید بخیال خودشون فاتحانه زیر سم اسبهاشون گرفتند و خیمه های اهل بیت نشون داد که جبل راسخ یعنی چه! و صحنه کربلا و روز عاشورا رو همه بحق بزرگترین پیروزی تمام تاریخ اسلام میدونند. گرچه اون موقع همه مسلمونها فکر می کردند فاتحه اسلام خونده شده و دیگه ابر کفر جلوی خورشید حق رو گرفته و کار تموم شده اما می بینید که جوشش همون خون بعد از ۱۳۰۰ سال الان چطور داره اثر خودش رو می کنه! حداقلش اینه که ما هر کدوم از یه گوشه ای و از سر یه کاری بلند شدیم، اومدیم اینجا که بگیم ما اومدیم به ندای هل من ناصر ینصرونی حسین (ع) لبیک بگیم، مگه نه؟

الله اکبر… خمینی رهبر. صدای یکپارچه بچه ها دشت و کوهستان را پر کرد و الله اکبر ها چند مرتبه بین کوهها پیچید و هر بار صدایش بگوشمان رسید، تکبیر کوه ها از تکبیر بچه ها خیلی ضعیف تر بود و انگار از صحبتهای غلامعلی شرمنده شده و دریافته بودند که جبل الراسخ کیست.

 

غلامعلی رو به بچه ها کرد و ادامه داد: اگر تکبیر شما برای تایید حرفهای من است، باید بگویم نتیجه گیری صحبتهایم هنوز مانده! اگر ما به این حرکت امام حسین مومن هستیم و معتقد هستیم که در خط امام حسین حرکت می کنیم، باید واقعا حسینی باشیم نه یکذره کمتر و نه یکذره بیشتر. زمان را باید همیشه محرم فرض کنیم و همه زمین را کربلا و هر روز را عاشورا و در این عاشوراهای مکر، شتابان به دنبال رویارویی با جبهه کفر و ظلم باشیم. در هر چهره اش جلویش بایستیم، یا شکستش دهیم و یا اینکه حسیین (ع) گونه خونمان را بر زمین بریزیم و فریادگر مظلومیت خودمان و ظالم بودن طرف مقابل باشیم. الان هم که اینجا هستیم همین است. ممکنه در راه کمین بخوریم و هر ۴۵ نفرمان را هم سر ببرند و این را ضد انقلاب بگذارد توی بوق و بگوید که ما داغونشان کردیم و ۴۵ نفرشان را کشتیم و چه و چه! اما این برای آنها پیروزی نیست! شکست است، چرا که کردستان آن قدر در حاکمیت طواغیت بوده که همه چیز و حتی دین هم در اینجا مسخ شده و این خونهای ماست که خاک کردستان را تطهیر می کند و فضا و هوایش را عطر آگین می کند. و لاله هایی که در کردستان می پروراند، جوان های آینده کرد هستند که راهشان را اسلام اصیل قرار خواهند داد و ادای حق این خونهایی که همه جای کردستان را رنگین کرده است.

خلاصه بگم! حسینی هستیم و حسینی عمل می کنیم، مقاومت و جنگ مردانه و با شرافت تا آخرین گلوله و اگر گلوله ها هم تمام شد با سلاح اصلی و آخرین، یعنی خونمان، خط جهاد را متصل می کنیم به خط شهادت.

 

این بار دیگر فریاد تکبیر بچه ها انگار می خواست سقف آسمان را سوراخ کند و بالاتر برود.

حرفهای غلامعلی خیلی گرم و شیرین بر فطرت بیدار و پاک بچه ها می نشست و روحشان را به آتش می کشید.

 

گرچه صحبتهای غلامعلی کمی طولانی شد، اما هنوز بچه هایی که بالای تپه رفته بودند، به پایین نرسیده و در نیمه راه بازگشت بودند. بعد از این که بچه ها را کاملاً توجیه کردیم، دستور حرکت صادر شد. یکی فریاد زد: برادران قدر این لحظه های خوب را بدانید که با زبان روزه، زیر آفتاب داغ، آمده اید تا برای اسلام فداکاری کنید، این توفیق هر کسی نمی شود. برادران خدا نصیب هر کسی نمی کند که مثل حضرت علی روزه اش را با شربت شهادت افطار کند. هر کس نصیبش شد، بقیه را از یاد نبرد و شفیع همه باشد پیش ائمه معصومین و پیش خدا.

 

قطار خودروها کم کم داشت آخرین پیچ منتهی به ده بویین سفلی را پشت سر می گذاشت. احساس کردم انجا چیزی که مدتی بود در پی آن بودم، بسیار نزدیک شده است. ماشین ما پیچ را طی کرد و پس از ماشین ما نوبت ماشین زیل بود که داشت به پیچ نزدیک می شد. ناگاه با صدای یک انفجار، تیراندازی به طرف ستون شروع و یک باره همه جا مثل جهنم زیر و رو شد. تا آن موقع، درگیری به آن شدت ندیده بودم. با همه نوع سلاح و آتشبار به اطافمان آتش می ریختند.

 

بچه ها به سرعت از ماشین ها بیرون پریدند و کنار جاده موضع گرفتند. با چند تا تیری که به بدنه ماشین ها خورد، ما هم به دنبال راه نجات بودیم. ناگهان سوزش و درد عجیبی در بدنم احساس کردم. خونم روی لباس های غلامعلی ریخت و از لای چشمهای نیمه بازم غلامعلی را می دیدم که داشت داد و فریاد می زد، اما اصلاً نمی فهمیدم چه می گوید.

غلامعلی داخل ماشین بود و سعی می کرد لوله تیربار گرینوفش را که بین شیشه جلو و بدنه ماشین گیر کرده بود، بیرون بیاورد. گلوله ها نیز بدون لحظه ای درنگ و بی محابا با ماشین اصابت می کرد.

 

غلامعلی بالاخره موفق شد لوله تیربارش را خلاص کند و بیرون جهید. او در کنارم روی زمین نشست. هنوز حرف نزده بودم که صدای انفجار شدیدی هر دوی ما را به کناری پرت کرد. تا چند لحظه دود و غبار به حدی بود که هیچ چیز دیده نمی شد. وقتی هوا کمی صاف شد، دیدم صورت غلامعلی خونین شده است و از گوش او نیز خون می آید. غلامعلی بلند شد که وضعیت بچه ها را برسی کند. به محض برخاستن، تیری که به دست راستش خورد او را بر جای خود نشاند. دستش را گرفت و نشست و اصلاً به روی خود نیاورد. همه بچه ها پشت ماشین زیل سنگر گرفتند.

تیراندازی دشمن خیلی سبک شده بود و چون توانسته بودند ستون را متوقف کنند، فقط تک تیراندازی می کردند.

 

به غلامعلی گفتم: وضعیت بچه هایی که توی ماشین سیمرغ بودند، چطور است؟ آیا می توانی آنان را ببینی؟ غلامعلی برخاست که عقب را نگاه کند و وضعیت ماشین سیمرغ را بفهمد، باز هم به محض این که بلند شد، یک تیر دیگر به همان دستش اصابت کرد.

انگار تیری بود که به جگر من خورد! فریاد زدم غلام چرا حواست را جمع نمی کنی؟

فریاد من بی جا بود، آخر غلامعلی تقصیر نداشت. با این حال او هیچ نگفت و سرش را پایین انداخت و گفت: به چشم!

 

در همین لحظه صدای بلندگویی بلند شد و خطاب به ما گفت: برادران پاسدار! ما می دانیم شما روزه هستید؛ ما هم روزه هستیم! بیایید تسلیم شوید تا با هم برویم و افطار بخوریم.

تازه یادم افتاد که همه روزه هستیم.

غلامعلی سرش را از شیار بالا آورد و تیربارش را روی لبه گذاشت و رگبار گلوله ها را به طرفی که صدای بلندگو می آمد، روانه ساخت. این اولین و بهترین واکنش ما بود.

پیراهن غلامعلی را کشیدم و گفتم: اگر بتوانی بچه ها را پخش کنی تا حلقه بزنند و نگذارند محاصره شویم، خیلی عالی است!

 

گفت پس من می روم پیش بچه ها. راستی تو چکار می کنی؟ گفتم برو من هم پشت سرت می آیم!

گفت خیلی خوب پس معطل نکن!

 

غلامعلی این را گفت و جستی زد و از درون شیار بیرون رفت و شروع کرد به دویدن. صدها گلوله در آن مسیر بیست متری او را بدرقه کردند! به لطف خدا توانست خود را به بچه ها برساند.

تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان صدای حرکت یک ماشین سیمرغ از دور به گوش من رسید که داشت به طرف ما می آمد. ماشین سیمرغ خیلی نزدیک شده بود. جای آن همه ترس و ناراحتی را امید و خوشحالی گرفت. راننده ماشین سیمرغ، برادر شهبازی بود که با سه چرخ پنچر، با سرعت زیاد به طرف بانه در حرکت بود. گلوله ها در رفتن به طرف او مسابقه گذاشته بودند! این حرکت برادرمان سبب شد تا همه مطمئن شوند، نیروی کمکم از راه خواهد رسید و از این لحظه به بعد حالت تدافعی شان به یک حالت تهاجمی بدل شد. شدت گرفتن تیراندازی ها حکایت از وحشت بیشتر و بیش از اندازه دشمن از حرکات برادران داشت.

 

تقریبا پس از چهار ساعت درگیری، از دور، آمدن ستون نیروهای کمکی را احساس کردم. با ورود آن ستون به صحنه نبرد، برای چند دقیقه، درگیری بسیار شدیدی در گرفت، اما این ضد انقلاب بود که صحنه نبرد را خالی کرد و گریخت و تیراندازی ها آرام آرام کم شد.

اولین مجروحی که به طرف بانه منتقل شد، من بودم. یک ساعت بعد از من، غلامعلی را که کاملاً هم بی هوش بود، به بیمارستان آوردند.

 

شهید پیچک پس از اندک معالجه ای به سر پل ذهاب رفت و بر اساس لیاقت و صلاحیت و ایمانی که از خود نشان داده بود، به سمت فرماندهی منطقه سر پل ذهاب منصوب شد. بعد از مدت کوتاهی، شهید بزرگوار، محمد بروجردی که بسیار شیفته ابتکار عمل و تسلط وی بر امور نظامی شده بود، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه غرب را به عهده این معلم جوان پاسدار گذاشت.

روح بلند او و منش بزرگوارانه اش، باعث جذب بسیاری از نیروهای لایق و کار آمد به سپاه غرب شد که با کمک آنان عملیات بزرگی چون کلینه، سید صادق و در دنباله آن، عملیاتی بازی دراز را که شخصاً در طراحی آن نقش اصلی را بر عهده داشت با موفقیت هدایت نمود. در تمامی جلساتی که با ارتش داشت، نظراتش همواره از سوی فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار می گرفت و همین امر باعث همکاری بسیار موثر ارتش با سپاه شده بود.

 

شهید پیچک، در اوایل سال ۶۰ به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی، از اشغال رژیم بعثی عراق افتاد و به همراه شهید بزرگوار حاج علی موحد دانش، طی حدود ۵ ماه به شناسایی خطوط دشمن و طراحی این عملیات چرمیان، سر تنان، شیا کوه؛ دیزه کش، بر آفتاب دشت شکمیان، اناره دشت گیلان و مناطق دیگری در دشت گیلان غرب بود.

 

برادرها، شما امشب به جنگ با صدام می روید، برای اینکه حقی را بر جهان ثابت کنید. حق دفاع از اسلام و سرزمین اسلامی ما که مورد هجوم کفار و بیگانگان واقع شده و شما امشب برای اثبات این حق، راهی تنگه قاسم آباد می شوید. با توکل به خدا و استعانت از آقا ابا عبدالله امان دشمن را ببرید. برادرها با وجود این که برای فتح این ارتفاعات خونهای زیادی داده شده، ولی ما هنوز نتوانسته ایم آنها را از وجود دشمن پاک کنیم. انشاالله در این عملیات با آزادی این ارتفاعات استراتژیک، قلب امام را شاد خواهیم کرد.

به محض اینکه غلامعلی برای سومین بار دعای طلب شهادت را تکرار کرد، به طرفش رفتم و بی مقدمه بغلش کردم و با تمام قدرت در آغوشم فشردم. اشک از چشمانم سرازیر بود. با زحمت خودش را از من جدا کرد و با همان لبخند همیشگی گفت:

چه خبرته برادر، معلوم هست چه شده؟

غلام! هر جا که بری باهات می آیم. باید مرا با خودت ببری، تو را به خدا رویم را زمین نزن. با همان خنده جواب داد: اتفاقاً این دفعه فقط من و حاج علی می رویم. آمدنت تو هیچ لزومی ندارد، باشد برای دفعه بعد، اگر عمری باقی بود.

با بغض گفتم: آخه غلام، الان تو هم مجبور نیستی بری، دیگه به تو ربطی نداره.

اخم هایش رفت توی هم و خنده روی دو لبش خشکید. با دلخوری گفت: نزدیک به ۵ ماهه که من و علی و بر و بچه های دیگر داریم روی طرح این عملیات کار می کنیم، حالا می خواهی به خاطر یک همچین موضوعی کار را نصفه کاره رها کنیم. با استفاده از امکانات بیت المال و به خطر انداختن جان بچه های مردم کار را به اینجا رساندیم، حالا می خواهی چون یک عنوان را که به من امانت داده بودند، از من پس گرفته اند، همه چیز را فراموش کنم. نه برادر من، من از اولش هم یک بسیجی ساده بودم و بس.

 

در همین زمان، حاج علی با چهره های خندان به سمت ما آمد، با دست قطع شده اش، به حسین که لنگ لنگان خودش را به دنبال او می کشید، اشاره کرد و گفت: غلام، این با پای چلاغش یقه من را گرفته که من هم با شما می آیم. این که همه جا به ما آویزون بوده، بگذار این دفعه هم بیاد، منطقه را هم می شناسد، ضرری ندارد. خونش به پای چلاغ خودش.

لبهای غلامعلی دوباره به خنده باز شد و در حالی که به طرف حسین می رفت، گفت: اگه توانست پا به پای

 

ما بیاد اشکالی ندارد. می توانی برادر من؟ متوجه نشدم حسین به او چه گفت که غلامعلی با صدای بلند خندید و حسین را در آغوش گرفت و از زمین بلند کرد و سر و صدای حسین بلند شد: ای بابا پدرم را در آوردی غلام! این پا دیگه برای ما پا بشو نیست. امشب غلامعلی خیلی عوض شده بود. تا به حال چنین احساسی نسبت به او پیدا نکرده بودم، احساس این که این آخرین باری است که می بینمش، دیوانه ام می کرد. غرق در افکار خود بودم که دستی به شانه ام خورد:

اخوی ما رفتیم اگه ما را ندیدی عینک بزن… فعلا عزت زیاد، حلالمان کن. بار دیگر همدیگر را در آغوش گرفتیم. انگشترم را از انگشت در آوردم، کردمش به انگشت غلامعلی و در یک فرصت مناسب بی هوا دستش را بالا کشیدم و بوسیدم، تا دستش را عقب کشید، بوسه ای هم به پیشانی اش زدم و گفتم: تو را خدا مراقب خودت باش. دستانم را در دستان نرمش فشرد. ناگهان چیزی به خاطرم رسید، عکس کوچکی از امام را که همیشه در جیب پیراهنم داشتم، در آوردم و به غلامعلی دادم. آن را بوسید و به پیشانی اش گذاشت. اشک از چشمانم سرازیر بود، گفتم: تحفه درویش، یادگاری داشته باش.

 

نمی دانم چرا این کار را کردم، انگار مطمئن بودم که در این رفتن، برگشتی نیست. صدای حاج علی در سنگر پیچید: بجنب غلام، داره دیر می شه صبح شد.

 

سر انجام در روز ۲۰ آذر ماه سال ۶۰ علی رغم اینکه شهید پیچک دیگر مسئول عملیات منطقه را برعهده نداشت. پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت رسید.

پیکر پاک شهید پیچک در عمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت. سرانجام پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد.

 

 

شهید غلامعلی پیچک کسی است که مقام معظم رهبری درباره ایشان میفرماید:

درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوار ترین روزها مخلصانه ترین اقدامها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد. یادش بخیر و روحش شاد..... .

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:09 PM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید حمیدرضا پورزرگری

 

بر مزارم سوره الرحمن، تلاوت کنيد

 

فرازهایی از وصیت نامه

 

بار الها این ناتوان دوست دارد چشم هایش را و تحمل از دست دادن آن را برای یک لحظه ندارد... اگر دشمن در اوج درد از حدقه دراورد چشم هایم را و دست هایم را در تنگه چزابه قطع کند و پاهایم را در خونین شهر ببرد و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبار گلوله خود قرار دهد و سرم را در شلمچه از تن جدا سازد؛ اگر چه چشم هایم و دست و پایم و سر و سینه ام را از من گرفته اند، اما یک چیز را نتوانسته اند بگیرند و آن ایمان هدفم است که عشق به الله و عشق حسین و رهبر و اسلام است.

 

سخنی با بردارم: محمدرضا جان انشالله بتوانی در راه قرآن گام های بیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشید. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که علی (ع) بسیار بسیار قاریانی را که قرآن را می خواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را صرف می کردند، لعنت کرده است.

 

برادر بر سر قبرم سوره الرحمن را تو قرائت نما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت رسول (ص) بسیار بسیار صدا کن و مرا بخوان و به یاد من باش.

 

 

 

درباره شهید

 

شهید حمید رضا پورزرگری اول فروردین 1351 در شهر تهران دیده به جهان گشود و ایام کودکی را در دامان پر مهر خانواده و آشنایی با خاندان عصمت و طهارت سپری کرد.

این شهید والا مقام با عشق و علاقه ای که به ساحت مکرم و مقدس حریم اهل بیت رسول الله و مخصوصاً حضرت سیدالشهدا (ع) داشت در جلسات عزاداری شرکت می کرد و تلاش زیادی به خرج می داد که در جلسات هفتگی خواندن زیارت عاشورا حاضر باشد.

 

شروع فراگیری قرآن

 

شهید حمیدرضا دوران دبستان را که مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود، در مدرسه مهرومه و سپس در مدرسه علوی گذراند و در این اثنا به فراگیری روخوانی و قرائت قرآن مجید در" دارالتحفیظ القران الکریم"مشغول شد و همزمان با تحصیل در دوره راهنمایی در مدرسه امام عصر (عج) به عضویت پایگاه بسیج سادات اخوی و آموختن فنون رزمی، نظامی و پاسداری و دفاع از حریم مقدس انقلاب اسلامی پرداخت و با عشق و علاقه ای که به بسیج، این جایگاه عظیم مخلصان و مردان خدا داشت، در این کار هم موفق بود.پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی شهید حمیدرضا وارد مرحله دبیرستان شد و در دبیرستان علمیه مشغول به ادامه تحصیل شد.

 

مقام اول قرآنی

 

شهید پورزرگری در دوران کوتاه زندگی خود چندین بار مسابقات قرائت قرآن درر مدرسه به مقام هایی نائل آمد و 2 بار مقام اول قرائت قرآن را زا آن خود کرد.

 

این شهید بزرگوار در طول دوران کوتاه اما پربرکت خود علاوه بر پرورش فکر و روح خود، از پرورش جسم خویش نیز غافل نبود و در کلاس های روزشی، از قبیل شنا، تکواندو و سایر فعالیت های رزمی نیز شرکت می کرد و در تلاش بود تا در همه ابعاد به خودسازی بپردازد.

 

ويژگي اخلاقي شهيد

 

شهید حمیدرضا جوانی پاک و بی آلایش، مخلص و با صفا و در عین صمیمی و خوش برخورد بود که روحیه بسیار بلند و شکست ناپذیرش باعث می شد در همه فعالیت هایش موفق و سربلند شود و همه نزدیکانش از شادی و شعف درونی شهید خاطرات زیادی دارند وی در همه جا، به اطرافیان خود شور و شوق و روحیه می بخشید و به قول یکی از همرزمان خود، حمیدرضا در منطقه دستگاه روحیه بود.

 

شهید به مستمندان یاری مي رساند و اگر کودک یتیمی را می دید و می شناخت با لطاف و ظرافت خاصی با وی برخورد می کرد و همیشه به اطرافیان و دوستان خود سفارش می کرد که اگر توانستند به این افراد یاری کنند و حداقل در برخوردهای خود با این افراد دقت نظر داشته باشند.

 

قرائت زیارت عاشورا

 

شهید حمیدرضا پورزرگری هر سال در ایام ولادت با سعادت حضرت ولی عصر (عج) بیشتین تلاش را در در برپائی مراسم چراغانی و جشن وشیرینی و شربت در محله از خود نشان می داد و سعی می کرد همه دوستان خود را در این جشن ها بسیج کند.

 

این شهید والا مقام با عشق و علاقه ای که به ساحت مکرم و مقدس حریم اهل بیت رسول الله و مخصوصاً حضرت سیدالشهدا (ع) داشت در جلسات عزاداری شرکت می کرد و تلاش زیادی به خرج می داد که در جلسات هفتگی خواندن زیارت عاشورا حاضر باشد.

 

شهید علاقه و ارادتی خاص به پیشگاه امام هشتم، حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) داشت و در ایامی که به زیارت مرقد مطهر مولای خود مشرف می شد، با خلوص نیتی وصف ناشدنی به خواندن ادعیه می پرداخت و مرقد پاک مسی الرضا را زیارت می کرد.

 

لیبک به ندای امام خمینی و عزیمت به جبهه

 

شهید حمیدرضا زرگری پور همیشه مرگ در راه خدا و خدمت به هم نوع و مسلمانان را مقدس می شمرد و این مساله را از اولویت های زندگی خود می دانست و چون علاقه ای تسلیم وار در برابر امام خمینی (رض) داشت، به ندای ملکوتی «هل من ناصر ینصرنی» او لبیک گفت و علی رغم مشکلاتی که از جهت اعزام به جبهه داشت، بالاخره در اول آذر ماه 1366 عازم جبهه های نبرد علیه دشمن ددمنش بعث شد و خود را به خیل عظیم رزمندگان و صفوف مجاهدان در راه خدا رسانید و پس از رسیدن به اهواز، با مدتی تلاش به لشکر 27 حضرت رسول (ص) ملحق شد و در گردان حبیب ابن مظاهر، واحد تدارکات به همراه دیگر دوستان خود مشغول خدمت به عزیزان سلحشور مستقر در جبهه شد . با شوری وصف ناپذیر از هوای پاک و مطهر و روحانی جبهه در جهت تزکیه بیش از پیش روح لطیف و ظریفش به عطر ایمان به خداوند باری تعالی پرداخت.

 

شرکت در عملیات ها و شهادت

 

این شهید جنت مکان در مناطق عملیاتی بیت المقدس 3-4 شرکت و بعد از آن عملیات والفجر 10 که توسط سپاهیان اسلام صورت گرفته بود، حاضر شد و در عملیات بیت المقدس 4 با اصرار زیاد و درخواست های مکرر از مسئول واحد تدارکات حضور یافت و پس از ورود به ارتفاعات شاخ شمیران در منطقه عمومی در بندیخان، به هنگام ظهر روز چهارم فروردین ماه مطابق با 5 شعبان 1408 سالروز ولادت چهارمین اختر تابناک آسمان عصمت و امامت، حضرت امام زین العابدین (ع) و آن یادگار نهضت عاشورا و پس از 4 ماه و 4 روز حضور در جبهه های نور، در حالی که 16 بهار از عمر کوتاه، ولی پربارش می گذشت، در حین تخلیه تدارکات رزمندگان از خودروی حامل بار و آذوقه با حمله هوایی خفاش خون آشام بغداد، قلب بزرگش مورد اصابت قرار گرفت و چون گلی پرپر به سوی معبود شتافت و سرانجام به آرزوی خود که شهادت در راه خدا و دیدار مولایش بود، رسید و جان خود را فدای جان آفرین خود کرد.

 

شهید حمیدرضا پورزرگری در تاریخ 10 فروردین سال 1367 روز ولادت حضرت علی اکبر، در کنار مزار پاک همرزمان خود در بهشت زهرا و در قطعه 29 ، با لباس خونین رزم چهره در خاک نهفت و به لقا الله پیوست.

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:09 PM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید سید محمد پور طباطبایی

 

بعد از نام خدا و درود و سلام به تمام منجیان عالم بشریت ، نمیدانم از آزمایشات سخت الهی سخن به میان آورم یا از اجر و پاداشهای شیرین و دلپذیری كه در مقابل تحمل این سختیها داده میشود یا از عدالت حسن (ع) بگویم و یا از شهادت حسین (ع)،چگونه بنویسم در حالی كه قلم از نوشتن و زبان از تكلم عاجز است . ولی باز می بینم بهترین نحو ممكن برای بیان كلام دل همان نوشتن است . بلی نامی از شهادت بردم ، شهادتی كه عاشقانش لحظه به لحظه در پی او میگردند و مدتهای مدیدی هست كه خود را برای نوشیدن شهدش مهیا ساخته اند . راستی شهادت چیست كه حتی نامش این اندازه جلب توجه و خودنمائی میكند وهمچون شعله فروزانی در تاریكی محض به چشم می خورد .

استان: یزد

شهرستان: تفت

تاریخ وصیت نامه:1366/05/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

« الذی خلق الموت و الحیوة لیبلوكم ایكم احسن عملاً وهوالعزیزالغفو» .

 

بعد از نام خدا و درود و سلام به تمام منجیان عالم بشریت ، نمیدانم از آزمایشات سخت الهی سخن به میان آورم یا از اجر و پاداشهای شیرین و دلپذیری كه در مقابل تحمل این سختیها داده میشود یا از عدالت حسن (ع) بگویم و یا از شهادت حسین (ع)،چگونه بنویسم در حالی كه قلم از نوشتن و زبان از تكلم عاجز است . ولی باز می بینم بهترین نحو ممكن برای بیان كلام دل همان نوشتن است . بلی نامی از شهادت بردم ، شهادتی كه عاشقانش لحظه به لحظه در پی او میگردند و مدتهای مدیدی هست كه خود را برای نوشیدن شهدش مهیا ساخته اند . راستی شهادت چیست كه حتی نامش این اندازه جلب توجه و خودنمائی میكند وهمچون شعله فروزانی در تاریكی محض به چشم می خورد . شهادت گامهای بلند و سریعی است كه زودتر از هر لحظه ممكن انسان را به معبودش و معشوقش نزدیكتر می كند این گامها به استواری كوه اما تند به سرعت اشعه های طلائی رنگ خورشید انسان را به خدا نزدیكتر می كند و مراحل زندگی به حد كمال میرساند كمالی كه سرچشمه از كمال مطلق معبود می گیرد . وه چه زیباست درك شهادت كه به درك معبود منجر میشود ، شاید دلیل عشق به شهادت همین باشد آنچه كه موجب می شود در انسان صفای قلب و نورانیت دل بوجود بیاید و انسان با همین حال نورانی و پرفروغ به لقاء یار برسد شهادت است . اما راستی نگفته ام كه شهادت زمینه میخواهد نخست روح باید پرورش یابد و پرورش به حد كمال برسد بعد انسان شهادت را همچون گلی زیبا به آغوش باز بپذیرد . اگر سوال شود این زمینه چگونه حاصل می شود ، باید گفت با تلاوت قرآن ،‌ با دعا ، دعائیكه بواسطه همین دعا است كه سنگهای سر راه برداشته انسان بر مشكلات فائق میشود و از زیر بار سختیها سربلند و پیروز بیرون میاید . پس از تمام شما عاجزانه التماس دعا دارم و چشم براه دعای خیرتان هستم من كه نه لیاقت شهادت دارم و نه زمینه آن در من فراهم شده است پس لااقل شماها برایم دعا كنید شاید خداوند بواسطه دعای خیرتان از سر تقصیرات این بنده مسكین و مستجیر بگذرد و اگر جزو صلحا نیست حداقل جزو كسانی كه مورد خشم وغضب خداوند قرارگرفته اند نباشد آمین . خورشید كم كم غروب می كند اشعه هائی طلائی رنگ خورشید به سرخی می گراید و به رنگ خون در می آید مفهوم شهادت را جلوه گر میسازد دیگر قدرت نوشتن از من سلب شده است چند دعا می كنم و شما را به امان خدا میسپارم . خدایا ، معشوقا شهادت در راهت كه نیكوترین مرگهاست نصیب ما بگردان تا سریعتر بتوانیم با نورانیت دل تو را ملاقات كنیم . خدایا اگرچه معصیت كاریم ، خطاكاریم ولی بنده تو هستیم پس آنی ما را حتی كمتر از آنی به خود مان وامگذار . الهی خیلی دوست داشتم تو را بخاطر عظمت و بزرگیت عبادت كنم اما شیطان مانع من میشد خدایا خیلی وقتها بود كه فكر میكردم چرا باید برای ترس از جهنم و رسیدن به بهشت عبادت كنیم پس معبودا ، این حالت را در ما چنان قرار ده كه فقط بخاطر عظمت و ابهت تو ، تو را عبادت كنیم . خدایا امام امت این قلب تپنده امت ما این راهنمای عظیم الشان ما را از تمام بلیات مصون و محفوظ بگردان .

 الهی فرج آقا امام زمان (عج) را نزدیك بگردان .

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:10 PM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید رضا پناهی

 

نه یکبار، بلکه چندبار باید این وصیتنامه را بخوانیم و یا به صدایش گوش دهیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضیها دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبد ا..(ع) گرفتند. و به راستی چه تفاوتی بین نوجوانان آن زمان و نوجوانان این عصر وجود دارد؟!!

صفایی ندارد ارسطو شدن

خوشا پرگشودن، پرستو شدن

 

سال 1349 بود که در کرج بدنیا آمد. در خانواده ای مذهبی؛ اما بیشتر از 12 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و به اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیش ابدی شود. وصیتنامه اش را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشه ای پنهان؛ که بعد از شهادتش بدست خانواده اش رسید.

 

شهید رضا پناهی

 

فرازهایی از وصیتنامه شهید 12 ساله، شهید رضا پناهی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی

 

عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه

 

هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.

هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.

پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم.

من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم؛ و به حق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت‌شکن را یاری کنیم و به حق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند، پاداش عظیم می‌بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله .

 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

یک شنبه 20 اسفند 1396  10:10 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها