0

وصیتنامه شهدا

 
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

وصیتنامه شهید حسین بیدخ

 

آنان که به هزاران دلیل زندگی می‌کنند نمی‌توانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی می‌کنند با همان دلیل نیز می‌میرند.

کل نفس ذائقة الموت هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید.

 

آنان که به هزاران دلیل زندگی می‌کنند نمی‌توانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی می‌کنند با همان دلیل نیز می‌میرند.

 

بعد از یک عمر گناه حال باید در آزمایش الهی آماده سفر مرگ بشوی، بعد از یک عمر معصیت حال باید افسوس یک عمر خطا را بخوری، بعد از یک عمر خنده حال باید نشست و بر یک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست، دیگر جای خنده نیست آخر دلیلی بر خندیدن نیست، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال می‌کند.

 

هر نفسی مزه ی مرگ را خواهد چشید، برای عده ای مرگ گلو بند زیبایی است بر گلوی دختران و برای عده ای مرگ خاری است در گلو که هرگز پایین نمی‌رود. عجیب است حال انسانهایی که می‌دانند می‌میرند و می‌دانند در پای میز محاکمه به بند کشیده خواهند شد اما باز نشسته‌اند و دست بر روی دست، می‌خورند و می‌خوابند آسوده و بی خیال، چه عجیب است داستان آدمی که می داند بعد از مرگ، او را باز خواست می کنند اما بی خیال از یک زندگی آسوده روز را به معصیت می‌گذراند و شب آسوده همراه شیفتگان رؤیاها به خواب می‌رود.

 

بعد از یک عمر حساب نکردن حال باید حساب پس داد، حاسِبوا قَبْلَ اَنْ تُحاسَبوا دیگر چاره‌ای نیست جز گریه، گریه به حال خویش و گذشته‌هایی که هرگز به عقب بر نمی‌گردد. گناهانی که تا ابد وسیله شکنجه روح تو شده، دیگر هیچ چاره‌ای نیست جز دعا که خداوندا، با عدلت با من رفتار نکن که جز آتش جهنم نصیبم نیست، با عفوت از من گذر که بجز عفو تو امیدی نیست.

 

خدایا، گناهکارم، خطا از من است، می‌دانم همیشه مغلوب نفسم شده‌ام خدایا از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست. خدایا ای مهربان‌ترین مهربانها، ای عزیزترین عزیزانم، ای زیباترین زیبا رویان در نزدم، ای پاکترین پاکان، ای نوید دهنده، ای برپا کننده،ای همیشه زنده، ای میراننده، ای سریع الرضا، ای کاشف البلاء، ای گذرنده، به هر نحو می‌خواهی بکشیم، بکشم. به هر گونه می‌خواهی ببریم، ببرم. اگر یک بار به مرگم راضی نیستی هر بار بکشم، زنده‌ام کن باز بکشم، حاضرم، راضیم فقط یک چیز از تو می‌خواهم: ای عزیز از من بگذر، گناهانم را محو کن، آتش جهنم را یار من مکن.

 

خدایا، بار الها، معبودا، ایزدا، ای یار صالحان، ای دشمن کافران، ای همراه متقیان، ای عدو ظالمین، ای با مؤمنین یار و با مشرکین خصم، جز به تو امید نیست ای خالق، ای حاکم، با عدلت با من حکم مکن.

 

ای همیشه زنده، زندگی آن دنیا را برایم در دوزخ مخواه، ای میراننده‌، مرگ مرا زندگی برای دیگران ساز، برای ملتم، دینم و امتم. برای آن سیاه دربند، برای آن سفید بی چیز، برای فقیر غمین، برای آنان که جز اشک سلاحی ندارند و جز ذکر تو دوایی.

 

برادرم، خواهرم، مادرم، ای پرورش دهنده روحم، پدرم ما را فراری از مرگ نیست و با مردن نیز فراری از حکم خدا نیست، خوشا بحال آنان که جز راه خدا راهی ندارند و جز ذکر خدا یادی ندارند. پدرم، مادرم، برادرم و خواهرم از اینان باشید. به لحظه مرگ زندگی جز افسوس چیزی نیست خویشتن را بیابید. به لحظه وداع گناهان معذب روح اند، زندگی را دریابید به هنگام مردن از مرگ فراری نیست، خدایی زندگی کنید چنان باشید که به قول امام علی(ع): برای هر لحظه مردن آماده باشید.

 

دوربین فیلم برداری خدا را که هیچگاه ندیدم، حالا دیدم گویی فرشتگان مأمور در حال گرفتن فیلم از مایند. برادرم چنان زندگی کن که همیشه دوربین خدا را در حال گرفتن فیلم از خود ببینی.

 

زیاد مخواب که فردا باید سالها در زیر خاک بخوابی، زیاد مخور که برای خوردن وقت هاست، زیاد مخند که دلیلی بر خندیدن نیست، به هر کجا می روی بدان سرانجام دیدار آن دنیاست.

 

مرگ را همیشه ببین، با گذشت باش که خدا نیز از تو بگذرد، پدرم، مادرم اگر در نزدتان عزیز نبودم و وجودم برایتان جز رنج هدیه ای نبود خوشحال باشید که رفتم و اگر در نزدتان عزیز و گرامی بودم بدانید که خدا سفارش فرموده است از آنچه دوست دارید انفاق کنید. مرا انفاق در راه خدا فرض کنید، بهترین انفاقتان.

 

خواهرم حجاب تو سنگری است آغشته به خون من، می دانم بالاتر از آنی که سفارش به پوشش و حجاب تو را کنم ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری است که بر سر توست اگر میل به حفظ سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان.

 

برادرم زندگی چند صباحی بیش نیست، نیامده می گذرد، آنچنان سریع می‌گذرد که رود به دریا می پیوندد. چنان زندگی کن که فردا برای رفتنت وحشتی نداشته باشی.

 

برادر، کوچکتر از آنم که به تو چیزی یاد دهم اما می‌خواهم بگویم داستان قیامت داستان حقیقی است اگر نمی‌دانی سعی کن بدانی و اگر می‌دانی سعی کن ببینی و اگر می‌بینی سعی کن عمل کنی، فردا دفترچه ی‌ اعمالت را جلویت باز می‌کنند و تو چیزی نداری، جوابی نداری جز یک کار، افسوس، افسوس، افسوس بر عمری که گذشت. در کودکی بازی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس کی خدا پرستی؟

 

برادرم می خواهم با زبان عاجزم و با قلم ناتوانم برایت سفارش کنم، وصیتی نمایم، پیامی دهم، می خواهم بگویم برادر، روحانیتی که اکنون پرچمدار این انقلاب است، پیشرو این اسلام است, حفظش کن. هر چه به تو گفته اند دروغ است. به خدا آنها را دیده ام بر منبرها و در سنگرها, با زبانشان و با سلاحشان, دیده ام در جبهه ها, جایی که ما را توان و شهامت رفتن نبود آنها رفته اند، به آنها احترام بگذار، البته نه آنهایی که از روحانیت تنها چیزی که دارند عبا و عمامه‌ای است.

 

برادر امام را تنها نگذارید که فردا باید به غم این اشتباه افسوس‌ها بخورید. فقط این را بدانید که اگر او نبود ما هنوز می بایست سر صف سینما‌ها به سر و کول هم بزنیم، در سالن های قمار به دعوا بپردازیم، حس حقارت و کوچکی ما را عذاب دهد.

 

بخدا من او را افتخار دینم و ملتم می‌دانم و باعث افتخار خودم. با جانم با ذره ذره ی وجودم در خوابم، در زندگی ام، در شلیکم، در نمازم، به هنگام نیازم، به هر زمان، در هر کجا با هر زبان او را دعا می‌کنم، تو نیز او را دعا کن. اگر او نبود هنوز ما می‌بایست ذلت پذیرش ظلم را به خاطر مصلحتی پوچ بپذیریم، اگر او نبود ما از مسلمان بودن خویش هیچ نداشتیم جز نمازی که نماز نبود و جز روزه ای که جز گرسنه بودن فایده‌ای در بر نداشت.

 

نمی‌دانم تو او را چه می‌دانی، من او را مسلمانی مجاهد، مجاهدی مؤمن، مؤمنی عابد، عابدی سرکش، سرکشی متواضع، متواضعی پیروز، پیروزی ساکت، ساکتی خروشان و خروشانی ساکت می‌دانم. او را دعا می‌کنم تو نیز او را دعا کن.

 

برادر، وکیلت می‌کنم از جانب خودم تا بعد از مرگم و شهادتم راهم را ادامه دهی.

 

آمریکا را همیشه دشمن بدار، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را از زندگی که برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.

 

برادر، خون شهدا را همیشه عزیز دار «پیمان مقدس ما خون من است.»

 

از یادم مبر که محتاج بیاد توام، برادر هر شب جمعه بر سر قبرم، منزلگاه ابدیم حاضر شو برایم دعا کن که خدا از من بگذرد.

 

از کسی کینه‌ای ندارم جز دشمنان خدا، آمریکا، شوروی و ابرقدرتهایی که حاضرند هزاران نفر بمیرند تا خود بر مسندی که مسند نیست تکیه زنند. به همه مهر می‌ورزم جز دشمنان دینم، ملتم، مذهبم، مکتبم و راهم.

 

برادر اگر امانتی نزدم داری از خانواده‌ام بگیر یا در راه خدا گذر کن. هر امانتی نزدت دارم یا در راه خدا برایم انفاق کن و یا به تو بخشیده می‌شود. همه را به خدا می‌سپارم، از همه شما طلب عفو و گذشت دارم.

 

خدایا به حال کسی که جز اشک سلاحی ندارد و جز یاد تو دوایی, رحم کن که محتاج یک راحمم.

 

حسین بیدخ ـ پادگان دو کوهه

 

 

 

درباره شهید

 

نام: حسین بیدخ

 

تاریخ ولادت: ۱۳۴۲

 

تاریخ شهادت: ۲/۱/۱۳۶۱

 

محل شهادت: تپه چشمه

 

عملیات : فتح المبین (یا زهرا )

 

محل دفن: شهید آباد

 

مسجد حجت بن الحسن (عج)

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:25 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

وصیت نامه شهید مهدی بهجتی اردكانی

 

وصيتم به امت حزب الله به خصوص مردم حزب الله اردكان اين است كه از خط امام بيرون نروند و پيرو دستورات امام و رهبر خود باشند و هرگز نماز جمعه و زيارت عاشورا و دعاهای كميل ، توسل ،ندبه را فراموش نكنند

 

بسم الله الرحمن الرحيم

بنام الله بنام آنكه جانم در دست اوست بنام آنكه زندگيم در جهت اوست بنام آنكه معبودم اوست .

مقصود و مرادم اوست بنام آنكه همه چيزم از اوست و با درود و سلام بر يگانه منجی عالم بشريت و نايب بر حقش امام خمينی و با درود بر روان پاك شهدای انقلاب اسلامی ايران از بدر رسول الله (ص) تا بدر روح الله و با درود و سلام بر خانواده های معظم شهدا و اسرا و مفقودين و مجروحين چند كلمه ای به عنوان وصيت شروع می كنم.

 ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون :گمان مبريد كسانی كه در راه خدا كشته می شوند مرده اند بلكه زنده اند و در نزد خدای خويش روزی می خورند

وصيتم به امت حزب الله به خصوص مردم حزب الله اردكان اين است كه از خط امام بيرون نروند و پيرو دستورات امام و رهبر خود باشند و هرگز نماز جمعه و زيارت عاشورا و دعاهای كميل ، توسل ،ندبه را فراموش نكنند و ديگر اينكه مانع رفتن فرزندانشان به جبهه نشوند .

 

وصيتم به پدر و مادرم اين است كه از مرگ من ناراحت نباشند بلكه خوشحال باشند و هرگز برای من گريه و زاری نكنند و تا می توانند برای من مجلس ختم و دعای كميل بر پا كنند و اگر كسی از من طلبكار بود پولش را بدهيد ضمناً چند ماه نماز و چند روز روزه برايم بگيريد كه انشاءالله پاداش اين همه زحمات را خداوند در آخرت به شما خواهد داد.

ضمناً از برادران و خواهران گراميم می خواهم كه اگر بدی از من ديده اند من را ببخشند آه خدايا من افتخار می كنم كه يك قطره خون ناچيزم را در راه تو دادم انشاءالله اين قطره خون ناچيز در درگاه مقربت قبول باشد.

وصيتم به دوستان و آشنايان اين است كه اگر بدی از من ديده اند مرا حلال كنيد.

وصيتم به دانش آموزان و همكلاسيهايم اين است كه اگر بدی يا خوبی از من ديده اند به بزرگی خودتان مرا ببخشيد از دانش آموزان می خواهم كه درسشان را خوب بخوانند وگرنه دشمن شاد می شود. ضمناً از معلمان خوب و گرامی می خواهم كه اگراذيتی از من ديده اند به بزرگی خودشان اين بنده حقير خداوند را ببخشند. ما بايد در راه خداوند شهيد بشويم تا درخت تشنه اسلام را آبياری كنيم. از همسايگان خوب و مهربانم ميخواهم كه مرا ببخشند ديگر بيشتر از اين وقت عزيز شما را نميگيرم به اميد پيروزی رزمندگان اسلام بر كفر جهانی شهادت سرآغاز زندگيست نترسم ز مرگی كه خود زندگيست

 

خدا حافظ

مهدی بهجتی اردكانی

15/11/1363

 

 

 

درباره شهید

 

    نام : مهدی

    نام خانوادگی : بهجتی

    نام پدر : حسينعلی

    تاریخ تولد : 1347/8/1

   وضعیت تاهل : مجرد

    تاریخ شهادت : 1365/11/11

    محل شهادت : شلمچه

    استان : یزد

    شهر : اردکان

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:26 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

 

وصیت نامه شهید ابوالقاسم بوذری

 

رهبر ای روح متقی، فرزند عزیز زهرای اطهر (س) عاشقان تو با آن همه درد و بلا و خون و آتش به یاریت شتافتند و عاشقانه به رحمت الهی پیوسته و صحنه انقلاب حسینی مان را به خون آغشته و به فراز آسمانهای پاک و عرش خدا پرواز کردند.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حکم جهاد برای شما مقرر گردید و حال آنکه برای شما ناگوار و مکروه است لیکن چه بسیار شود که چیزی را شما ناگوار شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح در آن بوده و چه بسیار شود که چیزی را دوست دارید و در واقع شر و فساد شما در آن است. و خداوند به مصالح امر دانا است و شما نمیدانید. (سوره بقره آیه 216)

به نام خداوندی که مخلصین درگاهش به امید رحمانیت او آسوده خاطرند، و هوالقاهر فوق عباده و هوالحکیم الخبیر (سوره انعام آیه 18)

 

 

...با سپاس و ستایش پروردگار تبارک و تعالی و وجود مقدس رهبر عزیز انقلاب و شهدای مظلوم کربلای وطن اسلامیمان.

 

از جوی روان زخونها، سلام برکف افتاده در خاکهای غرب و جنوب، ای مظلومهای تاریخ اسلام. لحظه شوق دیدار جلوه حق نور هدی آن حق تعالی بر ما نزدیک شده است. به شما ای خونین بدنتان در جوار رحمت حق و فضل خدا خواهیم پیوست.

 

رهبر ای روح متقی، فرزند عزیز زهرای اطهر (س) عاشقان تو با آن همه درد و بلا و خون و آتش به یاریت شتافتند و عاشقانه به رحمت الهی پیوسته و صحنه انقلاب حسینی مان را به خون آغشته و به فراز آسمانهای پاک و عرش خدا پرواز کردند. اینجا صحنه رشد و تعالی است و دنیا بداند استقامتمان فقط برای حفظ اسلام، رضای خدا و یاری امام است و ما برای جهانیان ثابت خواهیم کرد که رنج و مشقات بر ما هیچ تاثیر منفی نخواهد گذاشت. ما مانند شیشه هستیم هر چه بکشند تیزتر میشود و چون پولاد آبدیده تر میگردد.

 

ای خاکیان بدانید ما از کوه استوارتر و از اقیانوسها خروشانتر و از آتش داغتر هستیم ما پاسداران از این رسالتیم که بحق لباس سبز و مقدس بر تن کردیم و با خونمان بیرق سرخش میکنیم و بر فراز کاخهای ابر قدرتها با عنوان لااله الاالله محمد رسول الله بر افراشته می کنیم.

 

ما امت رسول الله با این افتخار که رهبری چنین بحق داریم و با عقیده ای از اسلام و نشانی از پاسداری انقلاب و با این همه شهداء لیاقت در حکومت جهانی نائب مهدی علیه السلام بودن را پیدا کرده ایم ای مستضعفین و محرومین جهان سربلند باشید که نظام ولایت امر اسلام پس از چهارده قرن بر سر شما سایه افکنده و میرویم بخواست خداوند متعال استمرارش بکشیم.

 

ما نه بسته به زمینیم و نه وابسته به زمان و تنها رضای حق ما را شادمان و خرسند می سازد. قسم به مکه و مدینه و قسم به کربلا و نینوا و قسم به جنگ حق علیه باطل و قسم به مسلم این عقیل و قسم به حبیب و زهیر و قسم به قاسم و اکبر و قسم به علی اصغر آن شش ماهه خونین بدن و قسم به حسین (ع) و دیگر یارانش و قسم به قتلگاه و سربریده حسین (ع) و قسم به اسیری زنان و فرزندان و کاروان اسیری و قسم به سخنرانی حضرت زینب(س) مجلس ابن زیاد تا آخرین قطره خون خود سر پیمان خود خواهیم ایستاد و امام را تنها نخواهیم گذاشت و ره استقامت را به جهانیان نشان خواهیم داد.

 

ای انقلاب اسلامی ما سیراب شود از خون ما و ایستادگی کن ای اسلامیان بر خروشید و به صدای هل من ناصر ینصرنی رهبر لبیک بگوئید و بسوی جبهه ها بروید و اسلام و قرآن و انقلاب را یاری کنید تا خدا شما را یاری کند.

 

و ای جوانان نکند در رختخواب بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین (ع) در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.

 

ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 تن شهید را نمود و ای لاله های سرخ روئیده در طول تاریخ، شما گواه باشید که ما فقط در راه مکتب، خود را پرپر کردیم.

 

ای دوستان: سخنان امام را آویزه گوشتان کنید و در تمام موارد از آنها استفاده نمائید امر به معروف نهی از منکر با آن شرایطی که دارد را فراموش نکنید و اگر این اصل در جامعه ما بمیرد باید فاتحه اسلام و انقلاب را بخوانیم. هر قدر که توان دارید در کشور خدمت کنید و هیچگونه چشم داشتی از کسی نداشته باشید که خداوند سمیع و بصیر است. جنگ را سرلوحه تمام کارهایتان قرار دهید که عزت اسلام در جهاد است و از دوستان تقاضا دارم که صله رحم را فراموش نکنید که انسجام و وحدت شما در این است.

 

برادران مسئول موسسه خیریه حضرت امام حسن مجتبی (ع): بشما توصیه میکنم که این رسالت علی علیه السلام و تمام اولیا و دوستان خدا را هر چه کوشاتر بثمر برسانید و خدای نکرده در این زمینه کوتاهی نشود که در آن دنیا مسئول خواهیم بود.

 

در آخر از تمام دوستان و اقوام میخواهم که این حقیر را حلال نمایند. با کمال تشکر از مادرم که این همه رنج و زحمت در امور تربیت بنده کرد ولی من هیچ خدمتی به ایشان ننمودم باشد که ایشان هم از بنده راضی باشند.

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

فرزند کوچک شما ابوالقاسم بوذری

 

 

 

 

درباره شهید

شهید ابوالقاسم بوذری عکاس دوره جنگ است که پس از رشادت های فراوان در دی ماه 1365 و در عملیات کربلای پنج به فیض شهادت نایل آمد.

 

 

نام:ابوالقاسم بوذری کردوی

نام پدر:مصطفی

تاریخ تولد:۲/۲/۱۳۴۱

محل تولد :تهران

وضعیت تاهل:متاهل

شغل: گروه تلوزیونی روایت فتح سپاه

نام عملیات:کربلای ۵

تاریخ شهادت:۲۲/۱۰/۶۵

محل شهادت:شلمچه شرق جزیره بولوین

مزار:بهشت زهرا(س)قطعه۵۳ ردیف۱۱ شماره۱۲

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:26 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

 وصیت نامه شهید على‌اصغر بشکیده

 

خدایا : کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهیم در مقابل طوفانها به من دیده‌اى عبرت بین ده تا ناچیزى خود را ببینم و عظمت و جلال تو را بفهم و ترا بدرستى تسبیح کنم .

 

« بسم الله الرحمن الرحیم »

ان الله الشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن ... و ذلک هو الفوز العظیم .

همانا خداوند جان و مال مؤمنین را به بهاى بهشت از ایشان خریدارى نمود که در راه خدا جهاد میکنند پس بکشند و کشته شوند و این وعده حقى است در تورات و انجیل و قرآن و این است رستگارى .

 

خدایا : هدایتم کن براى اینکه میدانم گمراه بودن چه خطرى دارد .

خدایا : مرا از غرور و خودخواهى نجات بده تا حقایق وجود و جمال زیباى تو را ببینم .

خدایا : کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهیم در مقابل طوفانها به من دیده‌اى عبرت بین ده تا ناچیزى خود را ببینم و عظمت و جلال تو را بفهم و ترا بدرستى تسبیح کنم .

خدایا : دوست دارم که تنها و گمنام باشم تا در غوغاهاى کشمکش‌هاى پوچ مدفون نشوم .

خدایا : دردمندم ، روحم از زیادى درد مى‌سوزد ، قلبم مى‌طپد ، احساسم شعله مى‌کشد تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش .

خسته شده‌ام ، دلشکسته‌ام ، ناامید شده‌ام ، دیگر آرزوئى ندارم ، احساس میکنم که دنیا دیگر جاى من نیست ، میخواهم تنها با خدا باشم و با همه وداع کنم .

خدایا : تو خودت میدانى که همه مرا از خود راندند ولى امیدم به توست که همه را میخوانى .

خدایا : در این دنیاى شلوغ و مارک زدنها چه مارکها که بر من نزدند و چه تهمتها که بمن نگفتند ولى خدایا من از حق خود گذشتم چون میدانم هدایت شده‌اند همچون که خودم نشده‌ام ، پس از تو میخواهم که هم مرا و هم دیگران را هدایت کنى به راه انبیاء ، اولیاء ، شهداء ، صدیقین ، صالحین ، متقین الى الله المصیر .

صحبت زیاد داشتم ولى همین راز و نیاز شهید چمران را که مطالعه کردم خیلى چیزها درونش نهفته بود و ما هم از سوز دلمان و آن چیزى که بر دلمان نشست گفتیم .

خدایا : تو خودت شاهد باش و شاهد بودى که در چه راهى قدم برداشتم و چگونه راه را ادامه دادم و چگونه بازگشتم .

تو خودت آگاهى اگر حرف نمى‌زنم بگذار که این دردها در دلم بماند ناگهان سر برآورد و مرا بسوى تو رهنمون سازد چون :

در ناامید بسى امید است پایان شب سیه سپید است در مسلخ عشق بجز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خوى را نکشند گه عاشق صادقى ز مردن مهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند خدایا در این راه که قدم برداشتم ثابت قدم بدار و راضیم به رضاى تو و فقط بخاطر تو آمده‌ام اگر نبود این قید بندگى هرگز نمى‌آمدم یا اگر مى‌آمدم براى قیود دنیائى و پست مى‌آمدم . ولى تو را شکر که این لطف و مرحمت را بمن کردى که در این راه قدم بردارم .

 

خطاب به خانواده :

پدر عزیزم چون شیر باش و به دل و قلب تمام دشمنان داخلى و خارجى و باطنى و ظاهرى بزن که پیروزى یا رزمنده با نفس است .

مادر عزیزم : اى گرامیم چون کوه باش استوار و قوى و محکم . از خودت ضعفى نشان مده گریه مکن در خلوت براى تسکین دردت و روشنى دیدگانت و براى آمرزش گناهانم و گناهانت اگر چه میدانم که گناهى ندارى اى زحمت‌کش در برابر دشمنان داخلى و خارجى انقلاب و اسلام قوى بایست و پشتیبان پدرم باش و کمکش کن تا بتواند خواهران و برادرانم را خوب تربیت کند .

و تو اى پدر تو هم پشتیبان او باش تا با دو دست اتحاد بتوانید مشکلات را از سر راه خود بردارید .

دست از ولایت فقیه - روحانیت مبارزه و دست از اسلام و قرآن و خدا و پیغمبر و ائمه اطهار (ع) برندارید که اگر دست بردارید در گمراهى بسر خواهید برد .

دعا کنید براى رهبر انقلاب براى مسئولان دلسوز و مهربان مملکت براى پیروزى حق بر باطل و براى آمرزش گناهان من و خودتان و دیگران .

با خواهران و برادرانم با مهربانى رفتار کنید آنها را با مسائل اسلامى آشنا کنید و آنها را زینب‌وار و حسین‌وار بزرگ کنید و تحویل اجتماع بدهید تا هم براى خودشان و هم براى شما سعادت همراه داشته باشند . هدایت کوچولو را عوض من ببوسید .

و اما شما اى خواهران عزیزم ، شما اى مادران آینده‌ساز تاریخ ، شما اى دامن‌هاى عفت و شما اى مربیان فرزندان آینده ، شما هم مرا ببخشید . چقدر شما را اذیت کردم ولى چکنم لطف خواهر و برادرى و پدر و مادرى هم به همین چیزهاست امیدوارم شما در راه خدا گام بردارید و براى اسلام و انقلاب مفید باشید و فقط پیرو ولایت فقیه باشید و وابسته به هیچ دسته و گروهى نباشید . البته همکارى و همفکرى با اسلامیان بکنید ولى وابسته نباشید که اگر خطا کردند بتوانید آنها را از خود دور کنید نه اینکه وابستگیتان باعث شود که بر ضد قرآن و اسلام قدم بردارید ، به درستان ادامه دهید و فعالیت و کوشش بیش از حد در راه انقلاب بکنید انشاءالله که خداوند شما را پیروز کند بر شیطانهاى درونى و بیرونى .

شما باید همانند زینب باشید ، زینب‌وار پیام‌آور خون شهید باشید با صداى بلند به جهان بگوئید ( قالوا لا لله الا الله تفلحوا ) پیام قرآن را برسانید ، مستضعفین د رانتظارند تاش ما انقلابتان را صادر کنید با خون و پیام و خون از ما و پیام از شما .

و تو اى برادر عزیزم محمد ، تو هم به دست ادامه بده و فعالیت را فقط براى رضاى خدا خالص کن و از حالا که جوانى سراپا اسلامى شو و سعى کن کارى خلاف اسلام انجام ندهى تو هم در آینده باید یا خون بدهى و با خون خود درخت اسلام را آبیارى کنى و یا با قلمت به فکر پیشرفت و نجات اسلام باشى که هر دو در نزد خداوند متعال داراى قدر و منزلت خاصى است . تصمیمت را قوى کن و فقط به فکر اسلام باش مکتبى باش و دست از خدا و رهبر و مکتب و قرآن و امام برندار ، انشاءالله .

و اما کوچولو : هادى ریزه و خوشمزه و سفید و دوست داشتنى تو را فقط مى‌سپارم به دست خداوند و بعد هم به دامان گرم مادر و آغوش پدر تا تو را تربیتى اسلامى کنند و تربیتى حسینى کنند و از همین کودکى تو را قوى و مکتبى تربیت کنند فقط تو را از راه دور مى‌بوسم و به مادر و پدر و خواهر و برادرم گفتم که تو را عوض من ببوسند .

انشاءالله که موفق شوند انشاءالله .

اموالم متعلق به خانواده و با اجازه پدرم هر کارى میخواهید بکنید وسائل نظامى را به سپاه بدهید ، کتابهایم را بدهید خواهران و برادرانم بخوانند و بعد یا نگه دارید یا بدهند کتابخانه حسینیه با میل خودشان .

اگر جنازه‌ام بدستتان رسید هر کجا راحت بودید دفن کنید و اگر هم نرسید که هیچ . فقط مرا حلال کنید و از طرف من از همه دوستان اقوام دور و نزدیک خداحافظى کنید و برایم حلالیت بخواهید . امیدوارم اگر فرزند خوبى برایتان در این دنیا نبودم در آن دنیا خداوند مرا در زمره شهداء قرار دهد . برایم زیاد خرج نکنید و مجالس سوگوارى را خیلى ساده بگیرید فقط رهبر را تنها نگذارید و اسلام را یارى کنید و فرزندانتان را خوب تربیت کنید برایم از خدا طلب آمرزش کنید . نماز بخوانید و قرآن بخوانید .

خدایا مرا از سربازانت قرار ده که سربازانت همیشه پیروزند .

خدایا مرا از قربت قرار ده که قربت همیشه پیروز است .

خدایا مرا از اولیائت قرار ده که اولیاء تو هیچ وقت ترسى و اندوهى بدل ندارند .

قوى و استوارم بدار ، از عمرم بکاه و به عمر رهبرم بیفزا و انقلابم را به انقلاب جهانى مهدى موعود (عج) متصل بگردان .

خدمتگزار اسلام اگر خدا قبول کند

اصغر بشکیده

 

 

آخرین پیام شهید اصغر بشکیده به خانواده

« بسمه تعالى »

 درود برهبر کبیر انقلاب امام خمینى دام برکاته و درود بر شهیدان راه حق و فضیلت .

 

پدر و مادر گرامیم سلام امیدوارم که همیشه در حال خدمت به اسلام و جمهورى اسلامى باشید و مورد تأئید خداوند و حجت برحقش امام زمان (عج) و نائب عظیم الشأن امام خمینى باشید و سلام مرا از فرسنگها راه دور و سنگرهاى خونین بپذیرید .

 

خواهر گرامیم ... سلام ، سلام بر تو اى خواهر عزیزم که خداوند تو را همیشه در کارهایت موفق کند امیدوارم همیشه خدمتگزار اسلام باشى و قدم در راه مجاهدان راه الله بگذارى .

 

سعى کن در کارهایت رضاى خداوند مورد نظرت باشد که خداوند کسانى را که او را ستایش میکنند و او را مى‌پرستند دوست میدارد .

خواهران نور چشمى‌ام سلام مرا بپذیرید و شما را از راه دور دعاگو هستم .

 

برادران عزیزم محمد و هادى کوچولو خدمت شما سلام عرض میکنم امیدوارم شما عزیزان هم در سایه حکومت اسلامى موفق و مؤید باشید .

خواهران و برادران نور چشمى ، اى عزیزان دستهاى کوچکتان را بلند کنید و با قلبهاى پاکتان که از همه پلیدیها پاک است از خدا بخواهید امام را طول عمر دهد اسلام را پیروز کند و کفر را نابود کند و فرزندان خمینى کبیر در جبهه با پیروزى کامل و سرافرازى براى اسلام بجنگند .

 

آرى سلام بر شما اى عزیزان ، اى دوستان شما بودید که مرا هد کدامتان به سک صورتى کمک کردید تا بتوانم خود را در راهى که انتخاب کردم بیشتر غرق کنم همچون کشتى‌اى که در قعر دریا غرق میشود من هم در این راه خود را غرق میکنم به معنى شهادت و شهید شدن در راه خدا تا این حد که از من بر مى‌آید انشاءالله این عملم براى خدا باشد و مورد رضاى خدا هم باشد اگر چه مورد رضاى عده‌اى از خدا بیخبران نباشد و یک پاسدار اسلام یک پاسدار قرآن باید خود را آماده کند آماده هر لحظه براى پذیرفتن این راه راه حسین راه اسلام راه على راه شهادت که شهادت تا آخرین حد کمال یک انسان است و با شهادت خود به حد کمال مى‌رسد .

اى عزیزان مى‌بخشید اگر چه نتوانستم زحمات شما را جبران کنم . پدر زحمتهایت و تو اى مادر تو را نیز فراموش نمیکنم .

 

و اى خواهر که چگونه مرا دوست میداشتى و اى عزیزان شما را هرگز فراموش نمیکنم ولى چکنم که دست تقدیر چنین خواست چکنم وظیفه شرعى بود و اگر نبود این راه راه کمال راه رسیدن بخدا به همان خدا قسم اگر قدم برمیداشتم ولى من این راه را با آگاهى قبول کردم و بر من تحمیل نشد بلکه نفهمیم شد و فهمیدم که راه خدا راه خدا راه رسیدن به کمال اینست یعنى راه شهادت راه حسین راه عاشورا و راه شهیدان خدا .

 

پس از شما عزیزان میخواهم خود را براى چنین شهادتى آماده کنید که مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است و بعد از من همچگونه ناراحتى به خود راه ندهید .

از همه دوستان برایم حلالى بطلبید و سلام مرا به همه برسانید .

خدا یارتان باد آخرین نامه شهید بکشیده همراه با وصیتنامه شهید که در روز 61/1/1 نوشته و در عملیات بیت المقدس به لقاءالله پیوست .

فرمانده گردان عمار و مسئول سپاه منطقه یک تهران

 

 

 

 

 

درباره شهید

 

نام :على‌اصغر

نام خانوادگى :بشکیده

نام پدر :هاشم

تاریخ‌تولد :1338/09/09

ش.ش :707

محل‌صدورشناسنامه :ملایر

تاریخ شهادت :1361/02/20

 

زندگینامه از زبان خواهر شهید:

 

 علی اصغر در سال 1338 در یکی از روستاهای ملایر به نام هریرز به دنیا آمد. ما 5 خواهر و سه برادر بودیم و علی اصغر برادر بزرگترمان بود. از همان سنین پایین هم نگاه خاصی به برخی از مسائل پیرامونش داشت و با همین روحیه و عمق‌نگری بود که در فعالیت‌های قبل از انقلاب و دوران دفاع مقدس در عرصه‌های مختلف حضور پیدا کرد.

 

قبل از آغاز جنگ به فرماندهی سپاه منطقه یک تهران منصوب شد و با شروع جنگ تحمیلی هم در مقدمات عملیات بیت المقدس برای آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید. بعد از علی اصغر برادر دومم محمد مفقودالاثر شد. محمد هم سوم دبیرستان بود و از علی اصغر کوچک‌تر. ما در ابتدا فکر می‌کردیم که محمدمان مفقودالجسد است ولی بعد از چهار سال به همراه اسرا در 8 شهریور آزاد شد. برادر سومم هادی نیز وارد دبیرستان سپاه شدند و با علاقه‌ای که پدرم به فرستادن بچه‌ها به سپاه داشت همه آنها را در این راه قرار داد.

 

علی اصغر از سال 53 که دوره دبیرستان را طی می‌کرد در مهدیه سبلان فعالیت داشت و کلاس‌های حفظ و قرائت قرآن و اصول اعتقادات را برای نوجوان‌ها برگزار می‌کرد و حتی خاطرم است که همان زمان هم دوچرخه‌ای را با هزینه شخصی خریده بود تا به بچه‌هایی که در مسابقات قر‌آن امتیاز می‌آورند، جایزه بدهد.

 

 

 

فعالیت‌های مذهبی و انقلابی علی اصغر در سال 57 و با پیروزی انقلاب اسلامی رنگ و بوی جدی‌تری به خود گرفت؛ ضمن اینکه علی اصغر از دبیرستان سپاه در محله نظام آباد که در آن زمان به نام محمد علی فروغی بود توانست دیپلم ریاضی بگیرد.

 

این فعالیت‌ها را اصلا به ما بروز نمی‌دادند و وقتی که تصاویر شهدای موتلفه و یا نواب صفوی را بر روی دیوار اتاقش می‌دیدیم احساسمان این بود که علی اصغر وارد فعالیت‌های انقلابی شده است. کتاب‌هایی از شهید مطهری و دکتر شریعتی را در میان وسایل به دردنخور و در پشت بام پنهان می‌کرد و ما بعد‌ها فهمیدیم که علی اصغر الگوی فعالیت‌های انقلابی و مبارزاتی خود را با مطالعه این گونه کتب انتخاب کرده است.

 

زمانی که استاد مطهری به شهادت رسید، علی اصغر وضع روحی خوبی پیدا نکرد. به خانه که آمد مستقیم به اتاقش رفت و با همان حال بدی که داشت از شدت ناراحتی به دیوار تکیه داد و به روی زمین نشست. زمانی که از او پرسیدیم چه اتفاقی افتاده است گفت: استاد شهید را کشتند؛ و ما در آن موقع بود که پی بردیم شهید مطهری چه شخصیت عظیمی داشته است.

 

پدرم با همه این اوضاع و با اطلاعی که از فعالیت‌های انقلابی علی اصغر داشت هیچ‌گاه با او مخالفت نکرد بلکه سایر برادرانم را نیز تشویق به حضور در این مراسمات و فعالیت‌ها می‌کرد.

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:26 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

وصيتنامه شهيد جلال بارنامه

 

آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهاي شهيدشان و ديگر عموها، دائي ها و پسر دائي هايم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حريم اسلام و قرآن برتن كنيد، هيچوقت از اسلام جدا نشويد و من راهي را كه رفته ام راه واقعي اسلام را در آن پيدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همديگر باشيد

 

اينجانب جلال بارنامه فرزند مرحوم علي به اهل خانواده و فرزندانم وصيت و سفارش مي نمايم همچنان كه يك وصيت نامه ديگري در خصوص مسايل خصوصي خانواده ام مكتوب كرده ام، مجدداً سفارش مي نمايم كه اهل خانواده ام راه خدا و قرآن و اسلام را در پيش بگيرند، راهي كه در آن صداقت وپاكي وخلوص نيّت هست، راهي كه از طريق آن به خداوند منان رسيد، نسبت به فقر و فقراء سخاوتمند و مساعدت نماييد و با افراد ناپاك و خائن رفت وآمد ي نداشته باشيد، همواره از حق دفاع كنيد.

 

آرزو داشتم و دارم همچنان كه خودم زندگي كرده ام تمام فرزندانم همين طور باشند و راهي را كه من رفته ام و آن را مي پيمايم، شماها آن راه را نيز بپيماييد، توكل بخدا داشته باشيد، شايد اين دنيا براي شماها سخت و دشوار به اتمام برسد و اين همان خواست پروردگار است كه براي افراد صالح خودش اين دنيا را دنياي مشقت و سختي قرار داده و در آخرت اجر وپاداش آن را عطاء مي فرمايد.

 

آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهاي شهيدشان و ديگر عموها، دائي ها و پسر دائي هايم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حريم اسلام و قرآن برتن كنيد، هيچوقت از اسلام جدا نشويد و من راهي را كه رفته ام راه واقعي اسلام را در آن پيدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همديگر باشيد و اتحاد و همبستگي درميان شماها باشد و از خود غافل نشويد كه دشمن در شماها رخنه كند، در وصيتنامه ديگرم به مسايل شخصي و خانوادگيم پرداخته ام و هيچ موقع از خير و ثواب در حق اينجانب دريغ نورزيد و يك باغ را كه در روستاي بلكر كاشته ام از ثمره آن بعنوان خيّرات تحت هيچ عنواني كوتاهي نكنيد، مرگ حق است و هيچ كس نمي تواند از آن بگريزد و از خداوند متعال خواستارم كه مرگ حقيقي و واقعي به من عطاء بفرمايد كه شهادت در راه او باشد.

 

مي دانم وصيت كردن جهت مكان خاكسپاري شايد از نظر شريعت اسلام درست و جايز نباشد ولي دوست دارم يا در باغ شخصي خود يا در كنار برادران شهيدم جمال و عبدالله دفن شوم.

 

 

درباره شهید

قبل از پيروزي انقلاب اسلامي هراس رژيم ستم شاهي از دلاورمردان كرد و همچنين حضور خان هاي طماع خون مردم كرد را در شيشه كرده بود و با پيروزي انقلاب مردمي سال 57 اجير شدگان اجنبي بارديگر به جان مردم اين ديار افتادند و به خيال خام خود خواستند تا كردستان را از مام وطن جدا كنند و اين معركه يي شد تا ديگر بار مردمان خوب اين سرزمين طعم تلخ ظلم را بچشند.

 

در اين ميان با حضور جواناني چون محمد بروجردي، مصطفي چمران، احمد متوسليان و بسياري ديگر كه براي آزادي كردستان به اين سرزمين با صفا رفته بودند مرداني كرد نيز با تشكيل سازمان پيش مرگان كرد مسلمان در برابر ضد انقلاب ايستادند و مردانه جنگيدند.

 

شهيد كاك جلال بارنامه يكي از اين سربازان گمنام است. كاك جلال اهل روستاي باغان مريوان بود و به سال 1329 پا به جهان گذاشت . پدر بزرگش ماموستا (روحاني ) محمد از همان كودكي ، به كاك جلال قرآن آموخت و چون هميشه در برابر تعدي خان ها مي ايستاد، نوه اش درس آزادگي را هم آموخت . در همان كودكي بخاطر فشار شديد خان باغان ، خانواده ماموستا محمد بارنامه مجبور شد تا به روستاي بلكر مريوان مهاجرت كنند. كاك جلال نوجواني خود را در بلكر گذراند و در كنار پدر كشاورزي كرد.

 

سال 44 كاك جلال ازدواج كرد و ثمره آن تولد ۴ دختر و ۹ پسر است . در سال 57 با آغاز تظاهرات مردم عليه رژيم ستم شاهي كاك جلال به جمع مبارزان پيوست و در تمامي تظاهرات هاي مريوان حضور داشت . عهده دار توزيع اعلاميه و نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره ) در روستاهاي مريوان بود.

در اين دوران كاك جلال به همراه دو برادر شهيدش جمال و عبدالله بارنامه و چهل نفر از بستگانش بخاطر شرارت هاي شبانه روزي ضد انقلاب مجبور شدند تا راهي كرمانشاه شده و به سازمان پيش مرگان كرد مسلمان ملحق شد.

 

مدتي بعد با توجه به رشادت ها و مبارزات شبانه روزي اش فرماندهي اين سازمان را برعهده گرفت و در كنار حاج احمد متوسليان و يارانش در پاكسازي شهرهاي كامياران ، سنندج ، سروآباد و سرانجام مريوان از لوث وجود ضد انقلاب بارها تا پاي شهادت پيش رفته . با آزادسازي مريوان در كنار حاج احمد متوسليان نقش بسزايي در پاكسازي شهر و جلوگيري از اشغال اين شهر مرزي توسط رژيم عراق و همچنين باز پس گيري نقاط اشغال شده توسط رژيم بعث عراق از جمله : قوچ سلطان ، ارتفاعات مشرف بر شهر مريوان و طرح عمليات هاي چريكي نقش اساسي داشت و در اين مدت سه بار مجروح شد.

 

با آزادسازي مريوان و بازگشت آرامش به مريوان و سروآباد عهده دار سازماندهي و آموزش نيروهاي مردمي و ايجاد پايگاه هاي مقاومت بسيج در روستاهاي مختلف شد و بزودي محبوب مردم شد.

 

با پايان جنگ تحميلي عراق عليه ايران كاك جلال كه سال ها جنگيده بود، از سپاه پاسداران بازنشسته شد اما سنگر را خالي نكرد و به عنوان فرمانده گردان 101 عاشوراي شهرستان مريوان و همچنين فرمانده سازمان پيشمرگان كرد مسلمان مريوان در صحنه حاضر بود.

 

كاك جلال از هر ۹ پسر خود خواسته بود تا براي حفظ و حراست از نظام مقدس جمهوري اسلامي در سنگر سپاه پاسداران حضور داشته باشند و راه پدر را ادامه دهند. كاك جلال كشاورزي مي كرد و دوباره در روستاي بلكر به كشت و كار پرداخته بود.

 

 

همچنين در سال هاي پس از دفاع مقدس ، او روايت گر سال هاي دفاع بود و چه بسيار كاروان هاي راهيان نور دانشجويي كه حكايت مظلوميت كردستان و مريوان را از كاك جلال شنيده بودند.

    ضد انقلاب مي ديد كه حالا كاك جلال بارنامه در سنگر فرهنگي و با روايت جنايات آنان به مبارزه پرداخته و انگار كه نمي خواهد حتي لحظه يي آنان را راحت بگذارد، پس سرانجام بارديگر شرايط ترور او را فراهم كردند. كاك جلال زراعت مي كرد و حالا ترورش زياد مشكل نبود.

    با توجه به شواهد موجود در محل سه تن از عناصر ضد انقلاب در عصر شانزدهمين روز خردادماه سال 83 در مسير بازگشت شهيد كاك جلال از مزرعه به منزل پس از استفاده از مشروبات الكلي در ساعت 18 و 40 دقيقه غروب وي را از راه دور به گلوله مي بندند و حتي جرات نمي كنند كه بر سر پيكرش بروند.

درست يك ماه قبل از شهادتش او را ديده بودم. يك روز ميهمانش بوديم ، از صبح مناطق مختلف را نشانمان داد و از يارانش مي گفت ، از دلاوري ها و مظلوميت ها، از حاج احمد متوسليان مي گفت و... نيمه هاي شب بود كه از او پرسيدم : «كاك جلال حالا چه آرزويي داري؟» آهي كشيد، لحظه اي سكوت كرد و نگاهش را به مهتاب دوخت و با آن لهجه شيرين كردي آرام گفت: «دو چيز از خدا مي خواهم ، اول كه قبل از مرگ حاج احمد متوسليان را ببينم، دومي هم اينكه خدا مرگم را شهادت كند!»

 

و وقتي خبر شهادتش را شنيدم دلم گرفت كه چرا آرزوي اولش اجابت نشد و او همرزم قديم و دوست عزيز و فرمانده مهربان خود، حاج احمد متوسليان را نديد و به شهادت رسيد.

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:27 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

 

وصیتنامه شهید ابراهیم بهادری

 

امروز که عازم جبهه جنگ هستم و هیچگونه نگرانی در وجودم احساس نمی کنم بلکه خیلی مسرورم که این آگاهی را دریافته ام که می توانم بفهم فرمان امام بلادرنگ اجرا شدنی است و رضایت کامل مجری آن هستم.

 

 

من این مرگ را از عسل بر وجودم سزاوارتر می دانم. چون اطاعت از امام است و این وظیفه شرعی هر مسلمان است.

اکنون من که عازم میدان نبرد هستم شهادت را کاملا در وجودم لمس میکنم و ذره ای تردید بر من مستولی نیست و این را بدانید و آگاه باشید که من راهم را رفته ام، آگاهانه می روم و این را بدانید که شماها همیشه و هر وقت حق را تنها دیدید باید یاریش کنید وای بر شمایاران نیمه راه که در پیکار با دشمنان سستی میورزید و بهانه می جویید. خدا رو شکر می کنم که با اینکه که کاملا به سخنان امام جامه عمل نپوشانده ام باز راه نجات را یافته ام و به آن ادامه دادم که راه فی سبیل الله و شهید شدن است. از اینرو به خدای بزرگ و بی همتا توکل می کنم و بر چشم و دل به آفریدگار یکتا می ورزم و به راهی گام می نهم که رضای خدا در اوست و بار خدایا یا پیروزم کن، تا به کربلا برسم و یا شهادت را نصیبم کن تا به حسین بپیوندم و یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف توتیه اجر عظیما.

 

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، قلب تپنده ملتها و این نجات دهنده قدس از چنگال صهیونیست ها.

 

پدر و مادر عزیزم من هم اکنون که عازم جبهه جنگ هستم دیگر خود را برای شما نمی دانم بلکه برای خدا و اسلام می دانم.

 

ما در آغوش اسلام جان گرفته ایم و بایستی در آغوش اسلام جان بدهیم و ببنید حسین چه می فرماید: ان کان دین محمد لا یستقیم الا یقتلی.

اگر دین جدم محمد(ص) برقرار نمی گردد، استقامت نمی یابد جز با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا دریابید و اینک پدر و مادر عزیزم دین خدا و رسول خدا در خطر است و با کشته شدن من باقی می ماند و استقرار می یابد پس خوب است که ما جان خود را فدای دین راه نمائیم. و حال ای مسلسلها مرا دریابید که من هم راهم را دریافته ام و شناخته ام.

 

و از شما می خواهم که هنگامیکه خبر شهادت مرا شنیدید یک قطره اشک برای من نریزید زیرا در این صورت روح من از شما راضی نخواهد بود و بایستی افتخار کنید که جوان شما در راه اسلام اگر خدا قبول کند شهید شده است و شما ای خواهر و برادرانم با دعا کردن به امام عزیز مشت محکمی بر دهان این ابلهان کور دل بزنید و شما ای همرزمان و ای بسیجیان شجاع و غیورسنگرها را محکم بدارید و مساجد را رها نکنید. به امید پیروزی اسلام و مسلمین و به امید طولانی شدن عمر رهبر عزیزمان امام خمینی.

 

 

 

درباره شهید

نام:ابراهیم

نام خانوادگی:بهادری

نام پدر:اکبر

شماره شناسنامه: 33

تاریخ تولد: 1346/02/01

عضویت:بسیجی

تاهل:مجرد

محل شهادت:شلمچه

تاریخ شهادت:1365/10/19

محل تولد:فیروزآباد

 

 

زندگینامه شهید ابراهیم بهادری

شهيد ابراهيم بهادری در سال 1346 در شهرستان فيروزآباد ديده به جهان گشود . از همان آغاز کودکی با مشکلات و سختی های زندگی آشنا شده و کودکی آب ديده و با تجربه به بار آمد . از همان ابتدای کودکی به مسائل دينی و اخلاقی علاقه مند بود و هر چه بزرگتر می شد در ميان آشنايان و به خصوص فقرا و نيازمندان محبوب تر می شد . زيرا در کمک کردن به آن ها هميشه ثابت قدم بود و از هيچ کمکی دريغ نمی کرد . او خود با فقر بزرگ شده بود و به خوبی فقر را درک می کرد . چون در آمد پدر خانواده کفاف زندگی را نمی داد او نيز به شغل کارگری مشغول بود و از اين راه در تأمين معاش خانواده سهيم بود . در تاريخ 1/9/1362 به خدمت مقدس سربازی رفت و در پادگان آموزشی شهيد دستغيب مشغول به خدمت شد پس از پايان دوران سربازی تصميم گرفت که به جبهه حق عليه باطل برود تا اين که در تاريخ 19/10/1365به منطقه شلمچه اعزام شد در عمليات کربلای 5 شرکت کرد پس از رشادت های فراوان که از خود نشان داد بر اثر جراحات وارده شربت شهادت را نوشيد و به ديدار عاشقان رفت . روحش شاد و يادش گرامی باد .

والسلام

 

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:27 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید مرتضی بابائیان

 

 انسان بنا بر مسئولیتی که بر دوش او گذاشته شده است، باید این مسئولیت را که پاسداری از خون هزاران شهید و مجروح و معلول است به انجام رساند و من نیز بنابر مسئولیتی که حس نمودم برای الله و برای پاسخ دادن به ندای «هل من ناصرینصرنی»حسین(ع) به جبهه های جنگ که به قول اماممان انسان را به یاد صدر اسلام می‌اندازد آمدم

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی ومن احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته ومن علی دیته فانا دیته

 

هر کس که مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس که مرا بیابد مرا خواهد شناخت و هر کس مرا بشناسد مرا دوست دارد وهر کس مرا دوست دارد عاشقم خواهد شد و هر کس که عاشقم شود عاشقش خواهم شد و هر کس که عاشقش گردم او را خواهم کشت و هر کس را که بکشم دیه او را بر گردن خواهم گرفت و هر کس که دیه‌اش بر گردن من باشد دیه‌اش را خواهم پرداخت.

حدیث قدسی

 

 

 

به نام الله حافظ حرمت خون شهیدان که سرنوشت انسان به دست اوست. اوست که می‌میراند و زنده می‌کند.

 

 با درود فراوان بر خاتم انبیاء و اهلبیتش و با سلام بر مهدی(عج) موعود منجی انسانها و نائب بر حقش رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و تمامی شهدا و خانواده آنانکه فرزندان خود را در راه بدست آوردن آرمانهای اصیل اسلامی از دست داده‌اند و با سلام بر ملت قهرمان ایران و با سلام بر مادر، برادر و خواهر عزیز خود و دوستان و آشنایان

 

 فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لا کفرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثواباً من عندالله... «آل عمران آیه 195»

 

آنانکه از وطن هجرت نمودند و از دیار خویش بیرون شده ، در راه خدا رنج کشیده و جهاد کرده و کشته شدند ، همانا گناهان ایشان را (در پرده لطف خود) بپوشانیم و آنها را به بهشتهایی در آوریم که زیر درختانش نهرها جاری است ، این پاداشی است از جانب خدا...

 

 ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد. امام خمینی

 

 انسان بنا بر مسئولیتی که بر دوش او گذاشته شده است، باید این مسئولیت را که پاسداری از خون هزاران شهید و مجروح و معلول است به انجام رساند و من نیز بنابر مسئولیتی که حس نمودم برای الله و برای پاسخ دادن به ندای «هل من ناصرینصرنی»حسین(ع) به جبهه های جنگ که به قول اماممان انسان را به یاد صدر اسلام می‌اندازد آمدم تا با کفار به جهاد بپردازم و اگر در این راه کشته شدم که چه سعادتی از این بالاتر که در راه خدا و برای خدا کشته شده‌ام و به جایی می‌روم که آنجا را بهشت نامند و اگر قرار باشد که روزی من بمیرم هرگز نمی‌خواهم که در بستر مرگ بمیرم بلکه مرگ سرخ و شهادت در راه خدا را ترجیح می‌دهم، اما افسوس که سالها از عمرم گذشت ولی هنوز مانند آب راکدی هستم. زیرا تا به حال از این همه نعمتی که خداوند به ما داده سپاسگذاری نکرده‌ام و شرمنده‌ام از اینکه به سخنان امام خود توجه درستی نکرده‌ام و کلیه فرامینی را که بر یک مسلمان واجب است انجام نداده‌ام

 

 و اما درود بر تو ای مادرم که با امضا کردن رضایتنامه در حقیقت شهادتنامه من را امضا نمودی و مبادا ناراحت باشی، همیشه در یاد خدا باش زیرا یاد خدا قلبها را آرامش می‌بخشد و چون کوه استوار و سر افراز باشی و هر گاه که خواستی برای من گریه کنی دلت را به کربلا ببر و بیاد حسین(ع) و اهلبیت او گریه کن و همیشه فریاد لااله‌الاالله و الله‌اکبر خمینی رهبر را بلند کن که پیام شهیدان را به مردم رسانده ای

 

 و اما تو ای خواهرم؛ مانند زینب(س) باش و مانند زینب(س) زندگی کن و مسئولیت خویش را در قبال این انقلاب و امام به انجام رسان و همیشه حجابت را سنگر خود قرار ده، زیرا خواهرم حجاب تو برنده تر از خون من است

 

 و شما ای برادران عزیزم محمد، اصغر و حسن؛ شما ادامه دهنده راه شهدا باشید و راه مرا ادامه دهید و همیشه در پی تهذیب نفس خود باشید که باعث خواهد شد به خدا نزدیک شوید و در پی این باشید که اسلام را احیا کنید

 

 و پیامم به دوستان، آشنایان و ملت شهید پرور ایران این است که پشتیبان ولایت فقیه و امام باشید و سخنان امام را بر قلبهایتان جاری سازید و با جان و دل پیرو امام باشید و مواظب باشید که این منافقین مبادا به اسلام ضربه بزنند و بر عهده شماست که آنان را از صفحه روزگار براندازید. ادامه دهنده راه شهدا باشید. در این صورت است که خدا و رسول او و شهیدان از شما راضی خواهند بود. در غیر این صورت مدیون خون شهدا هستید.

 

 و تو ای خواهر و برادر محصلم تو در سنگر مدرسه و من در سنگر جبهه و قلم سلاح تو و اسلحه سلاح من است و هر دوی ما در پی یک هدفیم و آن هم اسلام و خداست. پس بیدار باش و قلمت و کتابت را محکم در دستانت بفشار و در مقابل هر گونه انحرافی بایست و سعی کن همیشه کار را برای خدا انجام دهی.

 

 چند تذکر که در پایان دارم:

 

1- 100 تومان پولی را که در دفترچه ام دارم، به حساب دولت بریزید.

 

2- حتی الامکان از گذاشتن حجله خودداری کنید.

 

3- در شهادتم ای مادر و ای خواهر و ای برادرم و دوستان و آشنایانم به هیچ وجه پیراهن سیاه نپوشید،زیرا مرگم آگاهانه بوده.

 

4- مجلس ختم مرا در مسجد امام جعفر صادق(ع) برگزار کنید و از حجه الاسلام قاضوی نیز برای سخنرانی دعوت کنید.

 

در پایان از کلیه دوستان و آشنایانی که موفق به دیدار آنها نشده ام حلالیت می طلبم.

والسلام

 

امام را دعا کنید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

مرتضی بابائیان

دوم فروردین 1361

 

 

 

 

درباره شهید

شهيد مرتضي بابائيان

تولد : 1344

نام پدر:شير علي(در سال 1357 به رحمت ايزدي پيوست. روحش شاد)

ميزان تحصيلات هنگام شهادت : دانش آموز سال سوم نظري

تاريخ شهادت : 26 اردیبهشت ماه 1361

محل شهادت : ايستگاه حسينيه خرمشهر

خط شكن عمليات بيت المقدس (آرپجي زن) - با رمز يا علي ابن ابي طالب

محل دفن : تهران - بهشت زهرا - قطعه ۲۶ - ردیف 59 – شماره 41

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:27 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصيت نامه سردار شهيد حاج حسين بصير

 

شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزي برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا مي داند و بس، مقامشان را هم خدا مي داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتي بود كه خداوند نصيب مان كرد .اگر با شما هم سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگي بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگري نبود؛ من وصيتي براي شما ندارم و صحبت خاصي هم براي شما ندارم ولي خاطراتتان در ذهنم هست؛

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

بنام خدا خدايي كه به ما جان داد، حيات بخشيد و ما را به وجود آورد. شكر مي كنم در اين مقطع زماني، فردي هستم كه گر چه شايد گناهكار باشم ولي در جايي هستم كه رزمندگان عزيزمان در اين مكان مقدس حضور دارند. شهدايمان هم در اينجا حضور داشتهاند .ما در كنار رزمندگان عزيز هستيم و من خودم را قطره اي مي دانم از درياي بيكران رزمندگان. خود را رزمنده به حساب نمي آورم؛ چرا؟ براي اينكه جرأت ندارم كه بگويم يك رزمنده هستم...

 

 

 

خطاب به همسرم:

 

 

شمايي كه در مدت زندگي با سختي و راحتي ساختيد، با مشكلات، خنده و گريه هايمان همراه بوديد و من افتخار مي كنم همسري مثل شما دارم.

اميدوارم به لطف خداوند كه فرداي قيامت پيش حضرت زهرا (س) شما را روسفيد ببينم ... اميدوارم كه دعاي خير اين حقير بدرقه راه شما و ديگر عزيزاني باشد كه همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و مي فرستند. من زبانم قاصر از بيان فداكاري و گذشت شماست، با اينكه به علت مشكلات ـ نتوانستيد معلومات لازم را كسب نماييد ولي شما گاهي استاد من بوديد، گاهي به من درس مي داديد ...

اگر شما مخالفت مي كرديد شايد من همچه روزي، هم چنين وضعيتي نداشتم و اگر شما مانع حركت من بوديد شايد نمي توانستم اينطور موفق بشوم كه بتوانم وضعيت خود را در اينجا درك كنم، شايد اگر مانع بوديد نه تنها از نظر توفيق حضور در جبهه، بلكه در بيشتر چيزها عقب مي افتادم ... اين گذشت شما و فداكاري شما باعث شد كه ما را در اينجا ثابت قدم نگهدارد و خداوند ياريمان كرد و تحويلمان گرفت ...

اينكه اينجا ماندن نظم خداست شكي نيست . اينجا ماندن، سعادت مي خواهد و شكي در آن نيست ولي اگر همه سعادت ها را بررسي كنيم بيشترين مانعي كه انسان مي تواند جلويش داشته باشد خانواده اش است اگر توانست موفق شود اولين مانع را پشت سر بگذارد ،دومين مانع نقش خودش است، خواسته هاي درونيش است. اگر توانست اين را پشت سربگذارد ،سومين مانع گرفتاري ها و وضعيت روزگارش است. و اگر آن را پشت سرگذاشت چهارمين مانع خود خط و ماندن در خط و مواجهه با مشكلات جبهه است و همه اين مشكلات را براي رضاي خدا به اميد اينكه بتوانيم قيامت نزد ائمه اطهار (ع) سربلند باشم تحمل كرديم.

خودت مي داني كه به اسلام بدهكار هستيم . خودت مي داني كه چقدر به اين انقلابمان بدهكار هستم . انقلابي كه از شروعش شهداي زيادي در راه خدا داده است.

كوچه پس كوچه هاي كشورمان از خون عزيزانمان رنگين شده است، از محله خود گرفته تا محله هاي ديگر، شهر و شهرستان هاي ديگر و ساير نقاط كشورمان همه از خون بدن هاي مطهر شهدايمان رنگين شده است. من نمي توانم در مقابل آنها اظهار وجود بكنم، چرا؟ براي اينكه اين شهدا بودند كه خونشان را در راه خدا داده اند، ما مي توانيم موقعيتي را خلق كنيم كه در جبهه بمانيم و از حقوق حقه خود كه همان اسلام هست دفاع كنيم .اگر اين شهدا نبودند، علما نبودند اماممان نبود ما نمي توانستيم وضعيت خود را در اينجا آنچنان كه هست شكل بدهيم كه بتوانيم قد علم كنيم ،در ميان اين همه دشمنان اسلام.

خداوند اين عزت و آبرو را با قيمت زيادي به ما داد با قيمت خيلي زياد. اگر خوب حساب كنيم از قيمت خون علي بن ابيطالب در محراب گرفته تا خون امام حسين (ع) و همه يارانش در كربلا و همه اطهار عليهم السلام و تا جنگ هاي بعد از آن كه مجاهدين حركت مي كردند و جهاد مي نمودند نواب صفوي ها، چمران ها، شهيد بهشتي ها، شهيد صدوقي و دستغيب ها، و حال همه شهيداني كه خونشان خاك هاي غرب و جنوب كشورمان را رنگين نموده است.

پس اين عزت را شهدايمان به ما داده اند پس اين حركت را شهدايمان به ما داده اند پس اين شوكت، جلال و استقامت را شهدايمان به ما درس داده اند، پس خود هيچي نداريم و هيچي نداشتيم، اگر هم داريم مال شهداست؛ اين است ما به اين انقلاب بدهكاريم، اين است كه ما به اين اسلام بدهكاريم .

اينكه من خود را بدهكار مي دانم و نمي توانم خودم را قانع كنم يك رزمنده باشم براي اين است كه مي دانم همه آن عزيزاني كه جلوتر رفتند كساني بودند كه به ما عزت دادند، چون عزت از آنهاست پس من كاره اي نيستم، آنان در راه خدا به شهادت رسيدند تا استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي امضا شود. اگر الآن ناموس من و شما حفظ است به خاطر شهادتهايشان است؛ اين است كه من خود را بدهكار مي دانم و نتوانستم هنوز خور را تطبيق بدهم، مگر اينكه به آنها ملحق بشوم تازه آن موقع مي توانم بگويم من شريك آنان هستم ... و تو هم همچنين ... اگر مي خواهي يك فردي باشي كه خدا از تو راضي باشد، اگر مي خواهي فردي باشي كه فرداي قيامت حضرت زهرا (س) ترا نگاه كند بايد همچون گذشتي داشته باشي ، داري، بيشتر داشته باشي وضعيت و نصيحت خودم را به شما عرض مي كنم تا صبر، شكيبايي و پرهيزگاري را كه داشتي منبعد دخترهايت را نيز همينطور بار بياوري، صبر و شكيبائي را به آنان هم بياموزي ... نگذار فرزندي ناراحت شود، نگذار فرزندي دلخور شود، با آنان به مهرباني و خوشرويي رفتار كن اين نيست كه هر كس شهيد شود و يا هر كس بميرد همه مطالب به هدر رفته، ناديده گرفته شود مگر اينكه در راه باطل باشد كه ما بر حقيم، ما كه حق با ماست، ما كه خدا با ماست چرا قاطعانه صحبت نكنيم وقتي بر حقّيم، وقتي خدا با ماست چه باكي از دشمن داريم ـ چه دشمن داخلي چه دشمن خارجي ـ چه دشمن دروني چه دشمن بيروني، به خدا اتكاء كنيد، به خدا دل ببنديد و متكي به هيچكس نباشيد.

 

 

 

خطاب به فرزندم فرشته:

 

 

و اما فرزندم فرشته، تو دختر بزرگم هستي، اميدوارم كه خوشبخت كه هستي خوشبخت تر شوي. اميدوارم تو و فرزندت محمد جواد كه نديدمش و دوست دارم يك لحظه هم كه شده زيارتش كنم و شوهرت مرتضي كه فرزند آن خيابان، كوچه و آن محله است فردي است كه داراي خصوصيات خوب و ارزنده يك رزمنده است

يك فردي است كه نياز به توضيح و توصيف من نيست، همه او را مي شناسند اين را بايد به تو بگويم كه رضايت او را از جنبه معنوي كه در جبهه است جلب كن؛ نكند مانع حركت او بشوي كه مي دانم نمي شوي او براي رفتن به جبهه خواسته هميشه بر اين است كه در جبهه باشد؛

آفرين بر تو دخترم، درود بر تو كه مثل مادرت فداكار و با گذشت هستي و با اينكه تازه ازدواج كردي، شوهرت را به جبهه فرستادي، من خوشحالم ـ اميدوارم كه خداوند از تو راضي باشد كه هست انشاء ا... فرداي قيامت پيش حضرت زهرا (س) رو سفيد باشي و آنجا شفاعت ما را هم بكني .

 

صحبتي دارم با دخترم زهرا ،دخترم حجاب را سرلوحه زندگي خود قرار بده، اميداورم كارهاي ديني و مذهبي را به خوبي انجام بدهي چون همه اين حركت ها و جاده ها ، در راه خدا ، براي پياده كردن احكام اسلامي است و همه شهيدان خون داده اند تا ظالمي نباشد، ستمكاري نباشد، فاسدي نباشد كه در كره زمين فساد كند بي بندوباري را از خود دور كنيد، دروغ گفتن را از خود دور كنيد حرف هايي كه مي زنيد رضايت خداوند را در نظر بگيريد آن گونه كه همه كارها و برنامه هايتان با احكام الهي تطبيق كند زيرا شما هستيد كه مي توانيد آينده را در وضعيتي قرار دهيد كه واقعيت بيشتري را در خود داشته باشد و شما كه اينجا (اهواز) هستي مي تواني مسايل و مطالبي را كه ديديد ـ فداكاري رزمندگان اسلام ـ در آنجا نشر بدهيد شما رسالتي سنگين را بر دوش داريد، گريه كردن اگر در راه خدا و براي امام حسين (ع) و اهل بيتش باشد خوب است، گريه كردن براي مظلوميت امام حسين (ع)، گريه كردن براي مظلوميت حضرت زهرا (س) شايسته است ... گريه براي كسي نيست مگر اينكه انسان به مراد مطلوب خود نرسد انسان بايد براي خودش گريه كند چون كه وضعيت خودش معلوم نيست كه، چطور مي ميرد؟ بايد از خداوند طلب آمرزش كند و از او بخواهد طوري به شهادت برسد كه خداوند قبولش نمايد يا اقلاً طوري بميرد كه خدا قبولش داشته باشد مردن مومن بايد مردن خدايي باشد انسان وقتي مي ميرد بايد طوري زندگي كرده باشد كه نه از كسي آزار ببيند و نه به كسي آزار برساند، مردم از او راضي باشند. دخترم با خانواده شهدا بيشتر رفت و آمد كن. با فرزندان شهدا ارتباط بيشتري داشته باش، چرا؟ براي اينكه ممكن است آنان در دل احساس كمبودي بنمايند ولي اگر به حقيقت شهيد و ارزش شهادت آشنا شوند مي فهمند كه پيش خداوند رو سفيد و سربلند هستيد آنان چيزي را از دست ندادند بلكه چيزي را به دست آورده اند كه دنيا و آخرت را با هم دارند.

 

محدثه، دختر خوب و مهربان من باش

 

، دختري باش كه به حرف هاي مادر، خواهر و برادرت گوش مي كند. سعي كن در زندگيت احكام اسلام را بيشتر در نظر داشته باشي. سعي كن زندگي خود را بر آنچه كه ائمه اطهارمان حضرت زينب (س) و حضرت معصومه (س) فرمودند تطبيق بدهي حجاب و عفت را سرمشق زندگي خود قرار بدهيد كاري نكنيد كه خداي نكرده كسي از شما رنجيده شود، خوش رو و خوش اخلاق باشيد.

زينب دخترم من تو را نديدم ولي دوست دارم ترا ببينم. شما هم مي توانيد يك دختر خوب باشيد. بعد از اينكه بزرگ شدي نگويي كه بابايم را نديدم، من شايد ظاهراً ترا نديده باشم ولي باطناً ترا ديدم، من در خواب ترا ديدم كه دنيا آمده بودي؛ انشاء ا... اميدوارم كه همديگر را ملاقات كنيم و با حجاب و عفت باشي، وقتي كه بزرگ شدي؛ براي خود خانمي باش.

 

و اما مهدي فرزندم،

 

پسرم اميدوارم كه فرزندي صالح و پاك در جامعه باشي، اميدوارم كه از پليدي ها و ناپاكي ها دوري كني و آنچه اسلام مي پسندد آنرا پياده كني، الآن ما نياز به شعور بيشتر و منطق بيشتر و كار بهتر و پربارتر داريم؛ فكر شما مي تواند خدمت زيادي به اسلام بكند شما جوانيد مي توانيد هم عقيده و اراده اي كه بنماييد به آن دست پيدا كنيد شما الآن مي توانيد وضعيت زندگي خود را طوري تطبيق كنيد ك وضعيت زندگي صدر اسلام باشد براي الگو گرفتن شما ميثم تمارها را در نظر بگيريد، عمار و ياسرها را در نظر بگيريد، شما بلال حبشي و سلمان فارسي را در نظر بگيريد شما اباذر غفاري را در نظر بگيريد در آن زمان خفقان، آنچنان به حضرت علي (ع) بودند كه حاضر بودند همه وجودشان فداي اسلام شود حتي يك كلمه بر عليه علي (ع) حرف نمي زدند شما هم همينطور باشيد سفت و خيلي محكم، استوار، وفادار به انقلاب و اسلام و وفادار به امام عزيز ،گوش به فرمان امام و گوش به حرف روحانيت و گوش به حرف مسئولين مملكتي داشته باشيد شما مي توانيد آينده را طوري براي خودتان رقم بزنيد و جامعه اي براي خودتان درست كنيد آنگونه كه جنگ را لمس كرده ايد ... از كوچكي وارد عرصه جنگ شده اي، ترا به آبادان آوردمت تا بفهمي جنگ يعني چه؟ و پدرت براي چه دارد مي جنگد؟ و رزمندگان براي چه مي جنگند تو بايد اين مطلب را درك كني كه جنگ با كفر، جنگ با الحاد و جنگ با كافران همه جنگ ها و عمليات كوچكي هستند كه انسان انجام مي دهد ولي آن چه عمليات بزرگ است نقش مهمي است كه انسان دارد .ما اگر توانستيم اين نقش مهم را خوب ايفاء كنيم آن وقت يك نيروي جنگي هستيم؛ آن موقع مي توانيم سربلند كنيم و بگوييم يك رزمنده هستيم؛ من كه پدر تو هستم هنوز نتوانستم خود را با اين وضع تطبيق بدهم . انسان موقعي مي تواند خود را يك رزمنده به حساب آورد كه بتواند واقعاً با درون خودش بجنگد يك آرپي جي زن اول بايد آر پي جي را به نفس خود بزند . يك آرپي جي زن اولين شليك را بايد به خودش ، نفسش، بكند تا بتواند شليك هاي بعدي را به دشمن نابكار، بعثي متجاوز ،داشته باشد آن موقع است كه آر پي جي زن يك رزمنده است و اينهايي كه بيشترين تلاش را در جبهه مي كنند و انشاء ا... توانستند سرباز واقعي امام زمان (عج) باشند همين كار را كرده اند. اولين شليك را بر نفسشان انجام داده اند؛ اولين گلوله را بر نفسشان زدند آري اينگونه عمل كردند تا به مطلب رسيدند، شهيد باقري را مي گويم، شهيد اسماعيل شيرزاد را مي گويم، شهيد اسماعيل نجات بخش را مي گويم. محسن آقا برابرنژاد را مي گويم. اميني را مي گويم، محمد عباس زاده و محمد تيموري و ديگر شهيدانمان را مي گويم ... ما بايد ادامه دهنده واقعي راه اين عزيزانمان باشيم ما بايد پيرو واقعي مكتبشان باشيم.

وقتي راضي شدي براي خواندن درس طلبگي، من خوشحال شدم و اميدوارم كه درست را ادامه بدهي، طلبگي ات را ادامه بدهي كه بهترين كارهاست، هم رضايت خداوند را بدنبال دارد و هم مورد رضايت ماست؛ همه ائمه اطهار (ع) انشاءا... نظرشان به شماست. توكلت را به خداوند بيشتر كن، حالا كه در اين وضعيت قرار گرفتي طوري عمل كن كه بيشتر فكرت خدا باشد بيشتر ذكرت ذكر خدا باشد، اول كارت را با زندگي ائمه عليهم السلام تطبيق ده ... خوش پوشيدن، خوش رفتن، خوش خوردن مطلبي را درست نمي كند؛ خوش گشتن و خوش رويي با بعضي ها نمي تواند به انسان آگاهي بدهد ولي انسان مي تواند با توكل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) هم دنيا را داشته باشد و هم آخرتش را تأمين كند. تو مي تواني آينده اي را براي خودت ترسيم كني كه همه كارهايت در جاي خود مهيا شده باشد . اگر وضعيت زندگي پدرت را خواستي مطالعه كني و شايد هم مطالعه كردي كار سختي نيست وضع زندگي پدر بزرگ، مادر بزرگ و فاميل هايت را اگر خواستي مي تواني مطالعه كني، اين وضع بهتر مي تواند انسان را اميدوار كند چون با اين مطالعه بن و ريشه شناخته مي شود و انسان پايه اش محكم تر مي گردد و اگر بنيه اش قوي شود قادر خواهد بود به مسأله هاي ديگري هم دسترسي پيدا كند، به اين ترتيب تو راه هاي خوبي را براي خودت مهيا خواهي نمود؛ بهترين كار اين است كه همان درس طلبگي را پي بگيري و آن را دنبال كني كه انشاءا... هم رضايت خداوند و هم رضايت ائمه اطهار (ع) بدنبال دارد. مبادا وقتي رفتي حرف اين و آن را گوش كني در مكتب مطالبي را ياد بگير كه به سود اسلام است. آني را كه امام فرمود ـ همان را دنبال كن مطالب نامأنوسي را كه بعضي عنوان مي كنند و خلاف است از يك گوش در كن و از گوش ديگر دروازه ، از دايي عزيزت كه يك روحاني خوب، مبارز و واقعاً دوست داشتني است كمك بگير، با كمك او مي تواني از وضعيت خوب و بهتري برخوردار شوي حاج آقا براري، جناب عبدالحق، استاد عزيزم اميدوارم كه شما هم در زندگي تان موفق باشي و اگر بدي از من ديدي با بزرگي خودتان مرا عفو كنيد، همچنين پدر بزرگوار شما حاج آقا براري، حسين آقا و آقا محمود، احمد آقا و ديگر برادران و خواهران، انشاء ا... اميدوارم كه مرا عفو كنند و خصوصاً مادر عزيز شما اميدوارم كه مرا به بزرگي خودشان عفو كنند اگر اشتباهي از من در طول زندگي سرزده، حرفي از من شنيده اند كه رنجيده شان كرد اميدوارم به بزرگي خود مرا ببخشيد اميدوارم فرداي قيامت پيش ائمه اطهار (ع) رو سفيد باشيم و در آنجا پيش شهيدانمان و مومنين رو سفيد باشيم انشاء ا... خدا يار و نگهدار همه شما باشد.

 

شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزي برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا مي داند و بس، مقامشان را هم خدا مي داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتي بود كه خداوند نصيب مان كرد .اگر با شما هم سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگي بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگري نبود؛ من وصيتي براي شما ندارم و صحبت خاصي هم براي شما ندارم ولي خاطراتتان در ذهنم هست؛ بياد مي آورم وقتي در حمله بوديم دوش به دوش هم جنگ مي كرديم، همديگر را تنها نمي گذاشتيم، با درد و رنج همديگر آشنا بوديم، دلسوز همديگر بوديم، نسبت به هم گذشت و فداكاري داشتيم؛ همه اينها را به ياد دارم و به آنها عشق مي ورزم،شما جوانيد و نيرو داريد و شما مي توانيد تا سال هاي بعد مبارزه كنيد با اينكه بدنهاي عزيز شما مجروح است تا آن اندازه كه گاهي از حركت باز مي افتيد. با اين همه عشق خدايي شما را به وجد مي آورد و شما را حركت مي دهد، شما را به سوي جبهه روانه مي كند.

خاطرات زيادي از شما دارم، از خاطرات آبادان، گيلان غرب، سرپل ذهاب، كردستان، جبهه هاي جنوب و غرب سرزنده ام، از جفير، از هور الهويزه، هور العظيم، از تبور، از عمليات والفجر 4،عمليات والفجر 6،عمليات ثامن الائمه (ع)،عمليات بدر،عمليات قدس، عمليات والفجر 8، عمليات يا صاحب الزمان (عج) ادركني، كربلاي 4 ، همه اينها برايمان خاطره است و در هر كدام دنيايي مطلب نهفته است،فداكاري هاي شما كه لحظه به لحظه بود در عمليات مختلف مردانگي، شرف و اسلام خواهي را به ذهن متبادر مي سازد وليكن قدرت بيان را از انسان سلب مي كند. وقتي برادر يزدان خواه پدرش را شهيد مي بيند در حين عمليات پيش من مي آيد و مي گويد پدرم به شهادت رسيد آنگونه كه احساس كردم كه خوابيده است، گفتم كجا؟ گفت همين جا ، گفتم چرا به عقب نبرده اي؟ گفت چطور ببرم؟ هستند مي برند. او راهش را رفت، من بايد كار خودم را انجام بدهم او مأموريتش تمام شد ،من بايد مأموريت خود را تمام كنم، من چون توي عمليات بودم در حرف هايش دقيق نشده بودم كه چه مي گويد؟ بعد از مدتي شنيدم كه او هم به شهادت رسيد حتي جنازها يشان را نگرفتند و به عقب نياوردند. مطلب زياد است كسي در حال تيراندازي به دشمن، هدف گلوله قرار مي گيرد، ديگري مي آيد جايش را پر كند. چون سنگر نبود، شهيد را از سنگر خارج مي كند و خودش داخل سنگر مي شود، شروع به تيراندازي مي كند تا بتواند نيروهاي بعثي را به جهنم بفرستد و آن هم به شهادت مي رسد . اين نوع فداكاري و گذشت را در جبهه زياد ديديم، در عمليات والفجر 8 وقتي بچه ها زخمي مي شوند با بدن زخمي نارنجك به دست مي گيرند تا بتوانند اقلاً يك سنگر دشمن را به هوا بفرستند مي روند تا شايد بتوانند سنگرهايي از دشمن را منهدم كنند دوباره گلوله دشمن به آنان اصابت كرده، به شهادت مي رسند.

 

اين فداكاري هاي شما را نمي توانم از ياد ببرم. اميدوارم هر چه زودتر راه بسته شده كربلا به همت شما و بازوان پرتوانتان باز شود و خانواده شهدا را به كنار قبر شش گوشه امام حسين (ع) ببريد تا عرض ادب نمايند و غم هاي خودشان را فراموش كنند سفارشم اين است كه امام را كه پشتيبان بوده ايد بيشتر پشتيباني كنيد، گوش به حرف رهبرتان باشيد و سنگر را خالي نگذاريد انشاءا... با تشويق برادران ديگر سنگرها را گرم نگه داريد خودتان هم بيش از گذشته سنگرها را گرم نگهداريد و همانطوري كه امام عزيز فرمودند سنگرها را گرم نگه داريد شما هم بيش از اينها حفظش كنيد. سنگر نه اين است كه انسان چهار تا كيسه خاك را روي هم بگذارد و الوار و پليت رويش بگذارد و رويش را خاك بريزد و اين را فقط سنگر بداند، سنگر، همان سنگر دفاع از اسلام است همان دفاع از قرآن است همان سنگري است كه شهيد چمران با همه وجود حفاظتش مي كرد، همان سنگري است كه شهيد بهشتي با تمام وجودش اين سنگر را حفظ مي كرد همان سنگري كه شهيد صدوقي و شهيد دستغيب پير مرد ولي قوي و محكم از اين سنگر حفاظت مي كردند سنگري كه حافظش شهيد مدني بزرگوار بود كه وقتي نماز را اقامه مي فرمود مي لرزيد، گريه مي كرد آنهم براي ترس از خدا و ترس از اينكه نكند نتواند مسئوليتي را كه به او واگذار شده است انجام وظيفه بكند، آن سنگر، سنگر اسلام است سنگر اسلام بايد در وجود انسان باشد در فكر و ذهن انسان باشد.

 

و اما، مسئولين وبرادران عزيزي كه در اين لشكر با آنان بوديم و افتخار در خدمت آنان بودن را داشتيم، از همه و از تك تك آنان عذر مي خواهم خصوصاً برادر بسيار بزرگوارمان مرتضي قرباني فرماندهي لشكر 25 كربلا و برادران ديگر حاج آقا نوريان و حاج آقا بابايي و برادر كسائيان و برادر طوسي و برادر كميل نور چشم همه ما، و تك تك برادرها كه اگر بخواهم اسم ببرم و همه عزيزاني را كه با آنان بوديم و افتخار حضور در خدمتشان را داشتيم فراوانندو خداوند به ما توفيقي داد تا در ركابشان باشيم، سرداران بسيار بزرگ سپاه اسلام، خصوصاً فرماندهان عزيز گردان ها، تيپ ها و گروهان ها، دسته ها و نيروهاي رزمنده لشكر 25 كربلا، همه واحدها و همه عزيزاني كه در اين جنگ زحمت هاي فراواني را كشيده اند تا جنگ را به اينجا رسانيده اند؛ اميدوارم كه با برنامه ريزي هاي بهتر، با فكري بازتر، با قوت و قدرت بيشتر بر عليه كفر بتازيم تا بتوانيم اين آخرين جرثومه فساد را در منطقه خفه كنيم به فرمايش حضرت امام آخرين سيلي را بر بدن كثيف و بي ارزش صدام بزنيم تا ظالمان ديگر و زورگويان انديشه نكنند كه مظلومان را تحت فشار خودشان قرار بدهند.

 

حاميان صدام بايد بدانند كه ملت ما، مكتب دارد، قرآن دارد، اسلام دارد،خدا دارد و امام زمان (عج) پشتيبان اوست. قدرت ها اگر اسلحه دارند مغرورند. در عمليات كربلاي 5 مشاهده شد كه تانك هاي دشمن چطور با پرتاب يك آر پي جي به هوا رفت يك آر پي جي شايد 14000 تومان يا 7000 تومان باشد ولي قيمت يك تانك دشمن 50000 تومان است با يك آر پي جي 50000 تومان به هوا مي رود؛ اين قدرت را چه كسي به اين رزمنده داده است جز اينكه خداوند داده است جز اين است كه به بركت فرماندهي، فرمانده كل سپاه اسلام حضرت امام زمان (عج) است جز اين است كه ائمه اطهار (ع) نظر دارند همه ابرجنايتكاران بايد بدانند كه كلك همه شان كنده مي شود و همه به گور سياه مي روند و شايد هم در تاريخ اسمي از آنان برده نشود همانطوري كه شاه رفت ... سادات رفت ايادي شان هم رفتند و اثري از آنان باقي نماند، اين قدرت اسلام است اين قدرت قرآن است اين حكومت عدل الهي است كه بايد در كره زمين گسترش يابد و انشاءا... شما رزمندگان اسلام كساني باشيد كه وقتي امام زمان (عج) ظهور مي فرمايد و حكومت اسلامي تشكيل مي دهد پشت سر حضرت حركت مي كنيد انشاء ا... به زودي خداوند لباس فرج را بر اندام مباركش بپوشاند و همه ما را سربازان واقعي آن حضرت قرار دهد و ما را نيروي واقعي مكتب سرخ تشيع قرار دهد و خداوند امام عزيزمان را تا ظهور حضرتش و در كنار ايشان نگهدارد.

 

 

صحبتي است با امام عزيزمان ،

 

امام اي قلب تپنده همه ملت مظلوم، اي كسي كه همه محرومين چشم به تو دوخته اند ، بنام تو و به نگاه تو و صحبت هاي تو اميد بسته اند امام عزيز اگر اين حقير اكنون چيزي دارم مال من نيست مال شهيد است از وجود مبارك و رهبري تو بوده است از وجود راهنمايي ها و ارشادات تو بوده است.

 

امام عزيز

 

از تو خيلي ممنون هستم خداوند را شكر مي كنم كه خداوند ترا مأمور بر اين نموده است كه ما را نجات بدهي، ما به كجا مي رفتيم، چه بوديم و حال در كجا هستيم؟ عزت پيدا كرديم، شوكت پيدا كرديم، عظمت پيدا كرديم، همه اينها اول از وجود خداست و دوم از رهنمودهاي تو امام عزيز بوده است از تو خيلي ممنون هستيم و انشاء ا... اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي وجودت را هميشه در پناه خودش محفوظ بدارد و فرداي قيامت شفيع ما بنمايد و ما در آن زمان دامن ترا بگيريم و از تو استمداد بخواهيم و از تو ياري بجوييم و از تو كمك بگيريم و تو آنجا دستمان را بگيري و آنجا ما را كمك كني همانگونه كه اينجا ما را كمك كردي، رهبر ما بودي، آنجا هم پيش جدت كمك كني و از جدت بخواهي كه ما در آنجا شرمنده نباشيم، رو سفيد باشيم. امام عزيز من با چه زباني از تو تشكر كنم كه لياقت تشكر كردن را هم ندارم من نمي توانم خودم را به عنوان يك شاكر آن هم در مقابل وجودت، در مقابل خوبي هايت مقاومتت، استواريت و گذشتت قرار بدهم، آن قدر آقايي و آن قدر مولايي كه حتي به آن افرادي كه منافق بودند و بر عليه اسلام قيام كردند فرمودي اسلحه هايتان را تا جنايت نكرديد بر زمين بگذاريد و به آغوش مردم بازگرديد؛ اين قدر مهرباني و اين قدر عفو مي كني ، امام عزيز تو ما را حيات بخشيدي خداوند به ما منت گذاشت كه ترا به هدايت ما فرستاد ما خدا را شكر مي كنيم و او را شاكريم.

 

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگهدار.......

 

 

و اما صحبتي است با خانواده معظم شهدا، سلام عليكم،

اي كساني كه در راه خدا شهيد داده ايد چه يك نفر، چه چند نفر، همه تان الآن خون هايتان با هم يكي شد شما خانواده هاي شهدا خونهايتان با هم عجين شده است خداوند لطفي به شما نمود كه اين لطف را به همه كس نكرد خداوند شما را در وضعيت ارزشمندي قرار داد ارزشمندي همان بود كه عزيزتان را در راه خدا هديه كرديد، حضرت ابراهيم (ع) وقتي حضرت اسماعيل را به قربانگاه مي برد آن موقعي ارزشش پيش خدا زياد مي شود كه خنجر بر گردن اسماعيلش مي گذارد چرا خداوند گوسفندي فرستاد تا حضرت اسماعيل در آنجا قرباني نشود براي اينكه از نسل حضرت ابراهيم بماند و حضرت اسماعيل خود پيغمبر است، امام و رهبر است اين امتحاني از جانب خداوند براي حضرت ابراهيم (ع) بوده است و شما هم در اين راه امتحان شده ايد، قرباني در راه خدا داديد اين قرباني را به عنوان يك قرباني كه امام حسين (ع) در روز عاشورا در راه خدا داد قبول كنيد، وقتي مادر وهب فرزندش را به جبهه مي فرستد خيلي فرزندش را دوست داشت بخاطر اينكه دشمن دل مادر را به درد بياورد و بشكند وقتي وهب جنگيد سر مباركش را از بدن جدا مي كنند و پيش مادرش مي آورند مي گويند بيا اين هم فرزندت، مادر وهب نگاهي به سر فرزندش مي كند و سر را جلويشان پرت مي كند و مي گويد من سري را كه در راه خدا داده ام پس نخواهم گرفت من هديه در راه خدا داده ام.

 

 

 

برادران، خواهران، همسران شهيدان، پدر شهيد، مادر شهيد

 

خداوند امانتي به شما داد كه وظيفه داشتيد حفظ كنيد اكنون وضعيتي را خداوند به شما داد كه بايد تا زماني كه جان در بدن داريد براي رضاي خدا محفوظ داريد نكند شيطان شما را گول بزند، نكند هم مطلبي را كه مي خواهيد مطرح كنيد بگوييد من شهيد داده ام هر مسأله و مشكلي داريد بگوييد من شهيد داده ام اين حرف ها و كلمات رانزنيد چون شما صاحب داريد، صاحب شما امام زمان (عج) است شما تحت تكفل خدا هستيد و امام زمان به شما عنايت دارد خودتان را مواظبت كنيد نكند خداي نكرده اعمالي از ما سر بزند كه خداوند ناراحت شود و اعمالمان نزد او مقبول نباشد بايد سعي كنيم اعمال ما پيش خداوند ارزش داشته باشد درست است كه هديه در راه خدا داده ايم ولي هنوز هم بدهكاريم اگر شوهر، فرزند پدر يا برادرت در راه خدا به شهادت رسيد اگر كشته مي شد آن موقع هم داد و فرياد مي كرديم كه خدايا چرا او را از ما گرفتي؟ يا طلبكار بوديم؟ آنهايي كه مي ميرند وضعيت زندگي شان را بررسي كنيد وضعيت شما ـ خودتان ـ را هم بررسي كنيد ببينيد واقعاً ما پيش خدا و پيش ائمه اطهار (ع) و پيش قرآن و انقلاب ارزش داريم تا كه اينطور نيست؛ عزيزان همه ما بايد بميريم چه بزرگ، چه كوچك، پير يا جوان، فقير يا غني؟ سرمايه دار يا بي پول، بهتر اين است انسان در راه هدفي بميرد كه مقدس باشد. خدا گونه باشد و خدا پسندانه باشد پس ما چيزي را نباختيم و چيزي را از دست نداديم بلكه عزت پيدا كرديم شما به ياد امام حسين (ع) باشيد. امام تمام يارانش را در راه خدا هديه كرد همه يارانش را در راه خدا فدا كرد؛ وقتي زن و بچه اش را در راه خدا به اسارت بردند ما بايد خودمان را با زندگي آن امام عزيز تطبيق بدهيم و برگرديم به زندگي امام حسين (ع) و حضرت زينب (س)كه آنها بيشتر رنج ديده اند يا ما؟ ببينيم آنان بيشتر شكنجه ديدند يا ما؟ ببينيم آنان بيشتر در به دري كشيدند يا ما؟ بيبنيم آنان بيشتر به اسارت رفته اند يا ما؟ ما اگر كسي را اسير داده ايم، خودمان كه اسير نشديم ... اگر كسي از ما به شهادت رسيد ما عزت پيدا كرديم آبرو پيدا كرديم نكند خداي نكرده زبان و عمل ما طوري باشد كه بعضي ها سوء استفاده بكنند، اين مطالب را نمي خواستم به شما عرض كنم چون علاقه و اطمينان به شما دارم اين چند كلمه را فضولي كردم مرا ببخشيد، من خيلي به شما علاقمند. بعضي هاتون را كه بيشتر مي شناسم خيلي به شما علاقمندم و خدا مي داند كه چنين است.

اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي فرداي قيامت پيش ائمه اطهار (ع) انشاء ا... رو سفيد باشيم و آنجا سربلند و سرافراز باشيم فرزندانتان را خوب تربيت كنيد و نگذاريد فرزندانتان ناراحتي بكشند گريه نكنيد و اگر هم خواستيد گريه كنيد درجاي خلوت و براي امام حسين (ع) و حضرت زينب (س) و يارانش و به اسارت رفتن بچه هاي امام حسين (ع) گريه كنيد كه آن گريه ارزش دارد اون گريه به حساب شما نوشته مي شود نه گريه اي كه شوهرم را از دست داده ام يا فرزندم را از دست دادم اين گريه هست دوري درست است ولي آن گريه ـ گريه بر حسين (ع) ـ ارزش بيشتري دارد اميدوارم كه خداوند همه شما را تأئيد كند

.

امام حسين (ع) پس از اينكه خودش را معرفي مي كند لحظه هايي كه اراده فرمود تا خود را فداي اسلام كند از اهل بيتش خداحافظي مي كند، با زن و بچه هايش خداحافظي مي كند؛ با دخترش خداحافظي مي كند يك وقت مي بيند حجت را تمام كند حجت هاي او ـامام حسين (ع) ـ برادرش بچه هايش بودند آوردن زن و فرزندش در ميدان جنگ بود، خودشان همه برادرزاده ها و خواهر زاده ها و همه عزيزاني بود كه اعضاء و ياران امام بودند ـ حبيب بن مظاهر ها، مسلم بن عوسجه ها، زهيرها و همه آنهايي كه مدتي زياد با امام عزيزشان بودند و فدا شدند حالا بايد خودش وارد ميدان شده، وارد كارزار شود در اين زمان به در خيمه خواهرش زينب (س)مي آيد و صدا مي زند زينب جان، خواهرم فرزندم را بياور، علي اصغر را بياور ... فرزند را در آغوش مي گيرد. نظاره اي به او مي كند و قنداقش را به دست مبارك مي گيرد و به سوي ميدان حركت مي كند امام قبلاً خود را معرفي كرده بود. فرمود من پسر پيغمبرم، من پسر زهرايم من پسر علي مرتضي ام. وقتي وارد ميدان شد لشكر كفر به او نگاه مي كنند چيزي را در دستش مي بينند حسين (ع) اصغرش را روي دست مي گيرد و مي گويد: مردم اين فرزند كوچك از خاندان من است مدتي است كه آب نخورده و تشنه است لبش خشكيده، مي خواهم بگويم اگر به نظر شما ما گناهكاريم، اگر به نظر شما كشتن ما حلالتان است، اين فرزند كه گناهي نكرده است مي خواهم سيرابش كنيد آن شيطان ها و بچه شيطان هاي بزدل و ترسوهايي كه منتظر بودند تا جنگ تمام شود و هر كدام فرمانده و زمامدار بشوند، رئيس بشوند و زندگي خودشان را بكنند، بروند دنبال خوشگذراني و لذا ميل داشتند جنگ را هر چه زودتر به نفع خودشان خاتمه دهند تا چند صباحي خون ملت را مكيده، حكومت كنند و حكومت شيطاني خود را پياده كنند هرمله را مامور كردند و او جلو آمد خوش دستي كرده، خودي نشان داد تا در دنيا بگويد بله من مي توانم فرزند امام حسين (ع) رانشانه بگيريم با نشانه به گلوي مباركش تير انداخت و علي اصغر روي دست بابا پر زد و به شهادت رسيد. اين آخرين صحبت امام در ميدان عمل بود كه به مانور گذاشت به نمايش عمومي گذاشت اين اقدام پيامي بود به همه انسان ها و آيندگان كه اي كساني كه دم از اسلام مي زنيد، اي همه آنهايي كه پيرو واقعي خدا هستيد و خود را مسلمان مي دانيد آگاه باشيد كه من آخرين حجت خود را در ميدان عمل فدا كرده ام شما حواستان جمع باشد نيايي فرداي قيامت بگويي تو چه دادي؟ كه من بدهم اين هشدار به من و تو مسلمان است كه من و تو شيعه علي (ع) كه فرداي قيامت نگوييم حسين (ع) چه داده است از امام حسين طلبكار نباشيم بايد طوري عمل كنيم كه بتوانيم بگوئيم حسين جان يك سال، دو سال، سه سال، پنج سال و، جنگيديم . در مقايسه با آن امام ما چه در اين جنگ داده ايم امام حسين (ع) امام است امامت در وجودش مباركش است رسالت از جانب خدا دارد كه بايد به مردم برساند او وجودش و بدن مطهرش را فداي اسلام كرده است او اين درس را داده است كه بايد تمام وجودمان را فداي اسلام بنمائيم زن و بچه هايمان ،پدر و مادرمان، دوستان و رفقايمان را فداي اسلام نماييم و ناراحت نباشيم از اينكه از آنان دوريم ناراحت باشيم ولي از اينكه به شهادت رسيده اند ناراحت نباشيم. خوشا بحال آن كساني كه اسلام را درك نمودند و توانستند در اين موقعيت حساس خدمتي به اسلام بنمايند قدمي براي اسلام بردارند، ما كه بوديم؟ چه كار مي كرديم؟

 

كجا مي رفتيم، امام عزيزمان به ما جان وروح جديدي بخشيد به ما حركت داد و مكتب رهايي بخش را به ما نشان داد و هدف را براي ما مشخص كرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما نشان داد و هدف را براي ما مشخص كرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما معرفي نمود سختي ها و مشكلات را به ما گفت همه اين درس ها را به ما داد و ما هم حركت امام را قبول كرديم و به جان و دل خريديم و مشت هايمان را در ميدان عمل بلند كرديم ميدان عملي كه از كوچه ها و خيابان ها شروع شده بود به امام گفتيم اگر همه وجودمان را در راه اسلام از دست بدهيم ترا تنها نخواهيم گذاشت ما مردمان كوفه نيستيم كه بخواهيم امام خود را تنها بگذاريم گفتيم ما ترا تنها نخواهيم گذاشت امام. فرمان تو فرمان پيامبر گونه است، امام گونه و نشأت گرفته از انديشه خدايي است با دل و جان خريدار پيام تو هستيم پيام را كه قبول كرديم حركت را شروع كرديم عده اي در حركت ثابت قدم ماندند وعده اي در ميانه راه بازماندن برگشتند و يا در جا زدند مثل غربال كردن، نيم دانه ها و آشغال ها افتادند ... آنهايي كه دروغ مي گفتند كه ما با شما هستيم، ما مردمي هستيم، ما مرد عمل هستيم، همه آنها در وسط راه بريدند كمونيست ها (اكثريت يا اقليت) منافقين همه چهره هايشان را لعاب مسلماني دادند و عاقبت رسوا شدند آنان از راه بازماندن و دست بيعت با ابرجنايتكاران دادند شيطان بزرگ و كوچك ـ همه آنهايي كه منافعشان در خطر بود ، خواستند سر سپرده ها، معدومي ها، ملي گراها چهره خودشان را به صورت مسلمان نشان دادند دستشان رو شد آنها فكر مي كردند اگر وارد ميدان شوند منافع آنان حفظ مي شود به زودي فهميدند كه اسلام به فكر منافع اسلام و آناني كه در خط اسلام هستند مي باشد، كاري كردند كه چهره هاشان مشخص شد وضعيت آنان بر مردم معلوم گرديد و مردم آنان را شناختند يكي پس از ديگري طرد گرديدند، رشته همبستگي، دوستي و محبت خودي ها در جبهه ظاهر شد، جنگي كه آمريكا براي ما به وجود آورد از طريق عراق بر ما تحميل كرد. در جريان جنگ آناني كه حزب ا... بودند، در خط امام بودند حركت كردند و هم آن عزيزان در اين جا گرد هم جمع شدند دست به دست هم دادند و عهد كردند از هم قول مي گرفتند وقتي به بهشت مي روند در جوار ائمه اطهار (ع) سفارش ديگران را بنمايند رفاقت فقط در اينجا نباشد اگر در اينجا همسنگر و دوست هستيم وقتي در جوار ائمه (ع) رفتيم يكديگر را به ياد بياوريم اين نحوه همدلي در جبهه يك حركت دروني براي نيروها ايجاد نمود خودشناسي و خداشناسي معيار گرديد وقتي خود و امام خود را شناختند و خدا را شناختند فهميدند جبهه يعني چه؟ جنگ يعني چه؟ و همه اينها يك حركت دروني بود و وقتي در جبهه بودند به فكر پشت جبهه نبودند كه وضعيت خانواده و زن و بچه هايشان چگونه است؟

زيرا با زن و بچه هايشان وداع كرده بودند آناني كه پدر و مادر داشتند و فرزند يكي يك دانه آنان بودند با پدرشان و مادرشان وداع كردند آناني كه مادري پير داشتند به او فهماندند مادر امام ما ـ امام حسين (ع) ـ فداي اسلام شد و همه زندگي اش را فدا كرد تو بايد راضي بشوي و از خدايت بخواهي كه من بتوانم در جبهه و جنگ از دين خدا حمايت كنم و برايم طلب آمرزش نمايي ... او مادر پيرش را راضي مي كرد و به جبهه مي رفت پدري كه فقط يك فرزند داشت او را در راه خدا هديه نمود خانمي كه فقط چند روزي با شوهرش زندگي نمود بعد از چهارده روز زندگي مشترك، وي را به جبهه فرستاد اين ها همه سندهاي زنده و تاريخي عصر ما هستند اين همه سندهاي زنده حركت هاي اسلامي در سرتاسر جبهه هاي جنگ هستند من چون مقداري در اينجا ـ داخل ماشين ـ صحبت كردم و با اينكه گلويم اجازه نمي دهد اينگونه سخن بگويم ولي احساسات و عاطفه باعث مي شود كه بلند صحبت كنم و البته دور و بر من كسي نيست جز خدا و ملائكه هايي كه همه ما بهمراهمان داريم ... بايد اين ملائكه را واسطه قرار بدهيم و از خدا بخواهيم كه از ما راضي باشد و آنان عمل صالح ما را به خدمت امام زمان (عج) ببرند و بتوانيم پيش امام خودمان سربلند باشيم و رضايتش را جلب نماييم. امام زمان (عج) منجي عالم بشريت، پناه بي پناهان، ياور مظلومان، نجات دهنده محرومان جهان، حامي مظلومان، انتقام گيرنده از همه ستمكاران و همه آنهايي است كه به اسلام ظلم كرده اند به ائمه اطهار (ع) ظلم كرده اند... امام زمان قيام مي كند تا انتقام همه آنان را بگيرد. و همين امام كسي را مي خواهد كه پيروش باشد خود را عملاً وارد مرحله كارزار كرده، و با شيطان صفتان بجنگد: جنگ عملي داشته باشد بعضي منتظر آقا هستند كه بيايد و جنگ را شروع كند و به همين دليل وارد جنگ نمي شود امام زمان (عج) به كسي كه اين عقيده را دارد نگاه نمي كند منتظر آقا كسي بايد باشد كه الآن در غربت اسلام و مظلوميتي از آن كه سراسر جهان را فرا گرفته است، مسلمان را شكنجه مي كنند و او زير چكمه ابرقدرت ها له مي شود بپاخيزيد! اي مسلمان، كسي كه دم از شيعه ميزني بلند شو حركت كن، تو مرد مبارزه و عمل باش، تو مرد مبارزه در ميدان جنگ باش مرد مبارزه ميدان كارزار باش، تفنگ و اسلحه ات را به دست بگير و در دست ديگر قرآن را بگير، پيرو مكتب اسلام و دنباله رو امامت باش ... امام عزيزمان در جماران نداي هل من ناصر ينصرني سر مي دهد و مي گويد گوشهايت را باز كن اگر نشنوي صداي مظلومانه اش را و حركت نكني آن وقت ديگر در صف شيعيان و مسلمين نيستي ... تو بايد خود را آماده كني ـ تو بايد خود را مهيا كني براي عملي كه امروز جهان درگيرش است يعني همه كفر به ميدان آمد و تو بايد با همه وجودت اسلامت را دريابي و با همه زندگي، قوت، قدرت كه داري در معرض عمل حاضر شوي، بايد اسلحه ات را پر از فشنگ كني مهماتت را برداري، چه مهمات معنوي و چه مهمات تداركاتي و تسليحاتي، بايد مهمات برگيري، فردا به خانواده شهدا جوابي نداري كه بگويي چرا كه فرداي قيامت خانواده شهدا جلوي ما حاضر مي شوند و با شهدايشان كه سندهايشان است...

 

 

عزيزاني ،رزمندگاني، كه بدون هم جايي نمي رفتند اگر مي خواستند مرخصي بروند، استراحت كنند، زيارت بروند حتي در عمليات شركت كنند با هم بودند، با هم مي جنگيدند ولي حال عزيزان برگشتندوبدون دوستان و رفقا، امروز روز شهادت حضرت زهرا (س)است و من در داخل ماشين نشسته ام و از هفت تپه به اهواز در حركت هستم ماموريتي دارم به همراه خود ضبط صوتي آوردم و مي خواهم حرف هايم را ضبط كنم تا براي آيندگان بماند شايد لياقت شهادت را نداشته باشم ولي مي خواهم داشته باشم كه اگر يك وقتي دلم گرفت اين صداها خيلي چيزها را به خاطرم بياورد، رفقا و دوستان را به ياد بياورم كه در عمليات چه مي كردند چه عملي را در خط مقدم از خود بروز مي دادند چه ايثارگري ها و فداكاري هايي داشته اند چطور مي جنگيدند؟

 

يادم بيايد آموزش ديدن، نيروي ويژه شدن، خط شكن شدن و دقت كردن آنان در آموزش و يادگيري شان. مسايلي است كه بايد ضبط شود فداكاري برادران بايد گفته شود شايد يك روزي ما نبوديم خانواده هاي معظم شهدا خاصه شهدايي كه با هم بيشتر بوديم بيشتر تماس داشتيم صداي گنهكاري مثل من را بشنوند و به فرزندان معصومشان كه اين همه فداكاري نموده اند توجه بيشتري بفرمايند بدانند چقدر موفق بودند و در مورد آنان حرف و مطلب زياد است زيرا هفت سال از جنگ مي گذرد و آنان با رشادت هاي پي در پي و شركت در عمليات متعدد، متحدانه، با يكپارچگي، اخوت و محبت منطقه جنگي و جنگيدن را لمس كردند بياد زندگي و دنيايشان نبودند به ياد همه آنهايي كه در پشت جبهه است پدر،مادر، تحصيل، كارگاه، دانشگاه، مدرسه، اداره، مزرعه نبودند معلم، دانشجو، محصل، كارگر، كشاورز همه بودند كلاس و مدرسه، كارگاه و. مزرعه را رها نمودند فقط گفتند حسين و خواستند حسين (ع) را ياري دهند خواستند راهش را ادامه بدهد خواستند شجاعت ها، ايثارها و حركت شهادت گونه امام حسين و يارانش را به نمايش گذاشته، امتحان پس بدهند هر چند اين حقير لياقت وصف وضعيت رزمندگان را ندارم و شناخت لازم را براي وصف رزمندگان ندارم و نمي توانم يك پاسدار واقعي اسلام را شناسايي كنم و واقعيت را از دورنشان دريافت كنم تا براي خودم درس باشد. و براي زندگي خودم برنامه ريزي كنم . اسرار زيادي در ميان بسيجيان نهفته است كه هر كدام از آنان خط درست را فهميده اند انقلاب را فهميده اند، اسلام را شناختند امامشان را درك كردند ارتباط خود و خدايشان را درك كردند صحبت كردن پيرامون تك تك اين عزيزان مشكل است در خط بودنشان، در عملياتشان، آموزششان، مطيع و گوش به فرمان بودنشان. همه اش هوش بودند و حافظه كه مطلب را بگيرند و در جايش مصرف كنند هدف اين بود كه تجربه چند سال جنگ به عزيزان ديگر انتقال داده شود روحانيون در خط امام و مبارز بي وقفه در جبهه ها هستند عمامه به سر مي گيرند، سلاح بر دوش و قرآن در دست جلوي صف ها حركت مي كنند و مثل ستاره مي درخشند آنان از خدا، ائمه، بهشت و رستگاري سخن مي گويند و در خط مقدم از وعده هاي خداوند به مومنين و مجاهدين سخن مي گويند همه رزمندگان به گوش هستند اينجا همه مطالب را مي گيرند وقتي از جهنم و خشم خدا صحبت مي شود سر را به زانوان مي چسبانند، گريه مي كنند، ناله مي كنند و با خدايشان العفو العفو مي گويند خدا مگر مي شود انسان گناه نكند من گناهكار آمدم در اين جبهه آدم بشوم آمدم در دانشگاه امام حسين (ع) ثبت نام كردم تا در صف مجاهدين قرار گيرم رزمنده مي گويد خدايا مي شود من آن فردي باشم كه توبه اش را قبول كني؟ مي شود كسي باشم كه بتوانم ترا از خود راضي كنم... همه اش در دلش راز و نياز است و استغاثه به درگاه خدا دارد با خدايش ناله و گريه مي كند مثل آدمي كه يك دنيا گناه كرده باشد مثل آدمي كه تمام وجودش گناه است ضجه مي زند به سجده مي افتد و حسابي گريه و ناله مي كند آنقدر كه چشمانش از گريه اي كه مي كند پر از خون مي شود در همين حال اگر فرمانده دستور دهد كه بلند شو رزم شبانه است بايد حركت كنيم در دل شب حركت مي كند لباس رزم مي پوشد و گوش به فرمان فرمانده اش است چند ساعت با كوله بار مهمات، اسلحه و ... حركت مي كند پشتش به درد مي آيد ولي اظهار خستگي نمي كند

 

چرا؟ براي اينكه عشقي در دل دارد كه عشق رزمندگي و دفاع از اسلام است دفاعي كه از حضرت آدم (ع) تاكنون به پاي اسلام صرف شد و خون هاي فراواني ريخته شد. در اين راه همه ائمه اظهار (ع) ما شكنجه ديده اند. زندان رفتند و به شهادت رسيدند تا اينكه اسلام باقي بماند همه پيغمبران به عناوين مختلف به دست جلادان شكنجه شدند و همه آنان را به دردها و رنج ها مبتلا مردند ولي آنان فقط خدا را صدا مي زدند... فقط خدا را داشتند هدفشان فقط خدا بود فقط الله بود هدفشان پياده كردن احكام الهي بوده است، خواستند حاكميت خداوند را در كره زمين پياده كنند حاكميت خداوند و قرآن را در زمين گسترش بدهند پرچم توحيد را به اهتزاز در بياورند چون حركت، حركت الهي و خدايي بود معلوم است كه دشمن دارد اين حركت موانع زيادي دارد كه شيطان در جلويش مي گستراند همه بچه شيطان ها دنبال شيطان بزرگ حركت مي كنند تا بتوانند اين حركت الهي را توقف بدهند و اين همان حركتي بوده است كه انبياء الهي و ائمه اطهار شروع كرده بودند و خدا و قرآن به آن فرمان داده بود نوري درخشيدن گرفت خواستند نور هدا را بپوشانند و خاموش كنند ولي مجاهدين راه خدا، آنهايي كه جهادگر في سبيل ا... هستند حركت كردند دنباله روي روحانيت و امامشان بودند نگذاشتند نور خدا خاموش شود.

 

آنهاخود را آماج گلوله هاي دشمن ، شيطان بزرگ و بچه شيطان ها ، كردند و فدا شدند. سينه هايشان را به امواج گلوله ها سپردند و به شهادت رسيدند. آنچنان غريدند و جنگيدند كه روح قوي و الهي آنان كه بر بدن سواري مي گرفت رو به ضعف رفت. تا نفس داشت ،مي خواست اعلام كند كه فدايي اسلام است در گوشه اي مي نشست تا نفسي تازه كند تا بتواند دوباره جنگ كند همان جنگ و دفاعي كه سفارش خدا و پيغمبر بوده است و امام خميني به پيروي از رسول گرام (ص) توصيه اش فرمود.

 

پيامبران در اين راه فرزندانشان را فدا مي كردند.خانواده شان را فدا مي كردند، امام حسين (ع) همه هستي خودش را به ميدان آورده همه خانواده اش، زن، بچه، برادر، برادرزاده ها، خواهرش، دخترش، طفل شيرخوارش را به ميدان آورد اين منتهاي درسي بود كه مي خواست به ما شيعيان بدهد درس بدهد كه اي شيعه نبايد زير بار ظلم بروي، تو نبايد زير بار ستم، تجاوز كاران بروي، تو نبايد گول شيطان و شيطان بچه ها را بخوري، تو انساني، آزاده اي ، بايد در دنيا سربلند باشي، بايد در دنيا سرت را بلند كني و به همه مسلمين بگويي من خود را فداي اسلام كردم بايد همه ما فداي اسلام بشويم امام حسين (ع) با كفار، مشركين و نابكاران ـ آنهايي كه كشتن وي را حلال مي دانستند و مي گفتند كه اگر امام حسين را بكشيم بهشت را براي خود خريده ايم ـ جنگيد همانهايي كه به قول خودشان تسبيح و سبحان ا.. مي گفتند ولي كمر به قتل امام حسين (ع) بسته بودند. امام حسين حجت خود را در كربلا تمام كرد موقعيت كربلا را بپا نمود مردانگي، شرافت، حريت و آزادگي را در آنجا پياده كرد. قدرت اسلام را در معرض ديد همگان قرار داد. همه وجودش را در راه اسلام در معرض نمايش گذاشت امام حسين وقتي وارد ميدان مي شد سخنراني مي كرد ... مردم اگر مرا نمي شناسيد بشناسيد اگر كسي تا به حال مرا نشناخت، بشناسد اگر هم مي شناختيد بهتر بشناسيد من فرزند زهراي مرضيه هستم من فرزند كسي هستم كه پدرش پيغمبر است من فرزند كسي هستم كه پدرش ـ پدر من ـ علي مرتضي است و برادرم امام حسن مجتبي (ع) است .

 

 

خداوندما را ياري فرمايد تا مسايلي را مطرح كنيم كه به نفع اسلام و جامعه اسلامي باشد. قطعه شعري است كه يادم آمد براي همه مايي كه بايد در ميدان عمل و نبرد با دشمن كارزار كنيم ودر اين ميدان كه نمايانگر حقايقي ارزنده است، مفيد خواهد بود:

 

با بيرق خون بيا به ميدان نبرد درهم بشكن سپاه دشمن اي مرد

مردانه به پيش چشم هر چه نامرد بشوي با سرخي خون خويش، گونه زرد

 

دل مي تپد از ترانه خون شهيد بر خاك ببين گونه گلگون شهيد

در دفتر روزگار از روز نخست با جوهر خون نوشته قانون شهيد

 

وصیتنامه شهید با صدای خودش ضبط شده است

 

 

بنام خدا و بنام هستي بخش دانا و به ياد شهداي گرانقدر اسلام و به ياد شهداي كربلاي امام حسين (ع) و شهداي كربلاهاي ايران. امشب در اين خانه به خاطر ضبط وصيتنامه خود تنها هستم و پيش بيني قبلي هم نداشتم كه چه مطالبي را عنوان نمايم ولي اميدوارم خداوند كمك فرمايد تا بتوانم همه مطالبي را كه لازم است عنوان كنم تا همانطور كه عرض شد آن مطالب به نفع اسلام باشد.

 

اين حقير حسين بصير متولد 1322 شماره شناسنامه 108

 

تاريخ جنگ دراسلام تاريخي است كه براي ما و آيندگان درس است و مكتبي است براي همه انسان هاي در خط خدا و مسلمانان جهان ،و يك حركتي است كه نوع نگاه و حركت انسان را در صحنه كارزار معين مي نمايد و هدف ها را در آن حركت ها معلوم مي دارد. چه هدف آن كسي كه هدف نامقدس و پليدوشيطاني ، براي خود درست مي كند، هدف مقدس ندارد .بلكه انديشه هاي شومي در سر دارد كه آن هم زور گفتن و تعدي كردن به مال و نواميس مردم است. حركت اسلامي، حركتي انسان ساز است و براي آينده و بشريت درس و كلاسي آموزنده است كه انسان مي تواند با اين حركت و جنگ ، با اين جهاد ، همه مسائل انساني را تأمين كند. اين است كه خداوند بر ما جهاد في سبيل الله را واجب كرده است. همه ارزش ها را در مقام مجاهدين به انسان داده است كه بهشت جاودان است. مجاهدين في سبيل الله افضل بر مردمي هستند كه دائم به عبادت خداوند مشغولند از همه آنهايي كه به خداوند ايمان دارند افضل هستند. اين است كه بايد نواري را پر كنم كه برخي از مسايل جبهه در آن ضبط شود و برخي از مسايل خودمان هم گفته شود اين حرف ها را با ياد خدا شروع مي كنم و با ياد خدا و ياد امام زمان (عج) به اتمام مي رسانم. حدود 6 سال و خرده اي شايد حدود 7 سال است كه ما در جنگ هستيم و در اين مدت جوانان رزمنده فراواني به جبهه آمدند و رفتند مجاهدين راه خدا براي رضاي خدا دست از خانه و زندگي شان دست كشيدند و در اين ميدان عمل حاضر شدند تا بتوانند وظايف ديني خود را به انجام رساند به امام عزيزشان لبيك بگويند بتوانند پرچم لا اله الا الله را به اهتزاز در آورده حسين وار خود را در معرض خطرات، شدايد و سختي ها و آزمايشات قرار دهند شايد بتوانند در زمره پيروان واقعي امام حسين (ع) قرار بگيرند.

من عذر مي خواهم از اينكه اين نوار را پر مي كنم ، بخاطر اينكه قدرت بيان و قدرت حرف ندارم كه بتوانم مسايل را مطرح كنم.

 

اول اينكه اين بسيجيان و پاسداراني را كه در خط مقدم و جبهه و پشت جبهه عاشقانه جهاد مي كنند و احكام اسلامي را اجرا مي نمايند بشناسيم آنان شيفتگان حقيقت هستند مي خواهند هميشه صداقت، پاكي و درستي در وجودشان و محل كارشان موج بزند اگر پليدي و ناپاكي را ببينند آزرده خاطر مي شوند. آن قدر نسبت به اين ارزش ها حساس هستند كه حاضرند تمام وجودشان را در اين راه بدهند ،تا ديگران را صادق،پاك و درستكار ببينند متأسفانه عده اي صداقت آنان را درك نكرده اند تا حمايت لازم را از آنان داشته باشند آناني كه درك كرده اند همان مسئولان مستقيم شان است كه ارزش آنان را مي دانند و نظرشان به آنان است و همه ورد زبانشان اين است كه وجود اين عزيزان ، رزمندگان ،سالم باشد بايد شرايطي حاصل شود كه به زندگي و كارهايشان رسيد هنوز هستند كساني كه آنان را درك نكرده اند و نتوانستند بفهمند بسيجي يعني چه؟ بسيجي ها وقتي به جبهه اعزام مي شوند واحدها را خودشان اعلام مي كنند وقتي از آنان مي خواهي در فلان واحد كار كن مي گويد من در ادوات ورزيده ام آنجا بايد مشغول بشوم يا در گردان آر پي جي زن بايد باشم يا فلان واين عشق توي دلش هست از همانجايي كه دارد مي آيد به عشق همان واحد حركت مي كند وقتي واحد مورد علاقه اش را انتخاب نمود شروع به آموزش و يادگيري مي كند آموزش هاي مختلف را ياد مي گيرد شب تا صبح و صبح تاشب به كار و آموزش امور جنگي مشغولند اگر در كارش نواقصي است سعي دارد آنها را برطرف نمايد اگر در آموزش چيزي را جا گذاشته است سعي مي كند ياد بگيرد تا قادر باشد كار بهتري را عرضه كند چون عمليات كوهستاني، دشت باز و ديگر عمليات به يك صورت نيست هر كدام تاكتيك هاي مربوط به خود را دارد بايد از تجربيات گذشته استفاده شود و آنها را با شرايط جديد تطبيق داد و در اين صورت مي تواند خود را به خوبي براي عمليات آينده آماده سازد مثلاً زماني عمليات ما آبي خاكي شد از اين جهت خيلي از امور لازم براي خودمان روشن نبود ولي الحمدلله روشن شد خيلي از مسائل بود كه ما متوجه آنها نبوديم ولي وقتي در عمليات قرارگرفتيم متوجه شديم كه اين جنگ برايمان منفعت داشت منفعت هاي زياد، ما قرارشد روز اول به تبور برويم و آنجا را تحويل بگيريم كيلومترها با بلم راه رفتيم در داخل هور العظيم متوجه شديم كه در اينجا بايد يك طور ديگر جنگيد تاكتيك هايي را به كار ببنديم كه بتوانيم مقاومت كنيم حداكثر مقاومت را داشته باشيم روزهاي اول وضعيت داخل آب برايمان مأنوس نبود شايد هم فكر مي كرديم كه نتوانيم در اينجا خوب بجنگيم نتوانيم خوب مقاومت كنيم ولي با رفتن و حضور يافتن در آنجا و با آموزش هايي كه برادران ما ديدند باورمان شد كه مي توانيم دو عمليات انجام شد آنقدر اعتماد به نفس و قدرت يافتيم كه مي توانستيم ادعا كنيم در اقيانوس ها هم مي شود جنگيد با همين امكانات كم خود مي توانيم خيلي كارها بكنيم. حتي كشتي هاي دشمن را ساقط كنيم حتي ناوگان هاي دشمن را از كار بياندازيم حتي در مقابل همه قدرت هايي كه بر عليه اسلام بلند شدند قد علم كنيم اين را دشمن هم فهميده بود، دشمن قدرت اسلام را فهميد موقعيت و وضعيت اسلام را و خلوص بچه هاي بسيجي را متوجه شد در وجود بسيجي ها عشقي زبانه مي كشد كه همه چيزشان را فرا مي گيرد ايثارشان، فداكاري هايشان همه و همه به عشق به مكتب وابسته است كه انسان را عاشق مي كند اين مكتب است كه انسان را اميدوار مي كند؛ او را پا بر جا و استوار نگه مي دارد يادآوري جنگ هاي گذشته در صدر اسلام براي نيروهاي مان لازم است ما مي توانيم با يادآوري جنگ هاي بدر، احد، خيبر و ديگر جنگ هاي صدر اسلام كه در بيشتر آنها مولايمان علي مرتضي (ع) شركت كرده بود پيامبر اكرم (ص) در آن جنگ ها حضور داشته اعتقادشان را ريشه دار كنيم و بگوييم بعد از آن نبردها، امام حسين (ع) در كربلا حماسه اي بپا نمود و بر عليه ظلم قيام جانانه كرد؛ او بر عليه ستم پيشگان و ستمگران قيام كرد مظلوميت خود را به عالم نشان داد. به ما درس داد كه چگونه بايد در آينده زندگي كنيم و قدرت مكتب خود را به عالم بشناسانيم امام حسين (ع) در روز عاشورا يك عمليات نكرد چندين هزار عمليات انجام داد.

عمليات امام (ع) جنبه هاي معنوي، اقتصادي، اجتماعي، رزمي، تاكتيكي و ... را در خود داشت وضعيت خود، موقعيت خود و مشخصات خود به مردم و مردم را به آينده اي كه در پيش دارند آگاه نمود گذشته و جاداد خود را معرفي فرمود. با همه آنهايي كه كمر به قتل او بسته بودند اتمام حجت نمود تا نگوئيد نمي دانستيم چه كسي را كشته ايم وقتي توطئه هاي آنان در قتل امام حسين (ع) در خانه خدا برملا شد و رسوا شدند جنگ روي در روي را ‎آغاز نمودند و امام حسين (ع) همه ياران خود را يكي پس از ديگري فداي اسلام كرد و زن ها و بچه ها را به صحنه آورد تا به آيندگان بياموزد وقتي اسلام در خطر است اهل و عيال ارزش ندارند و بايد خدا شوند ...

زينبي كه در دامان پر مهر و محبت چون دامن پاك فاطمه زهرا (س) پرورش يافت و از او درس ها آموخت از پيامبر اكرم (ص) و از پدرش علي مرتضي (ع) درس گرفته بود از برادرانش حسن و حسين (ع) چيزهاي فراواني آموخت در عاشورا حضور يافت و همه آن دانسته ها را در صحنه عاشورا و در اسارتش پياده كرد؛ اسارتش يك كلاس درس بود رشادت و بزرگواريش و قدرت بيانش درس بود، خطبه اش دانشگاه بود اين ها همه اهدافي هستند كه رزمنده به آنها عشق مي ورزد، و مفتخر است كه آن درس ها را از ائمه گرفته است.

حركتي كه يك رزمنده در جبهه مي كند اين است كه آر پي جي بر دوش به دنبال شكار تانك مي رود چون مكتب دارد و به خاطر مكتب آر پي جي بر دوش مي گيرد تا شكارش نكند آرام نمي گيرد اين رشادت، جسارت و قدرت را مكتبش به او داده است دليري به او داده است. مكتب به او قدرت و جسارت داد تا بتواند از حريم مقدس اسلام دفاع كند.

در عمليات والفجر 8 مسايلي را در عمليات آبي خاكي داشته ايم كه همه اش را نمي شود بيان كرد ولي گوشه اي از آموزش هاي را كه آنان ديده اند نقل مي كنم براي اولين بار در آب بهمن شير افتادند وقتي اولين بار داخل آب شدند تصور نمي كردند كه بتوانند از اين طرف آب به آن طرف بروند با آموزش هايي كه ديدند بعد از چند روز توانستند عليرغم جزر و مدي كه آب داشت به آن طرف آب بروند روزهاي بعد رفتن و آمدن ها چندين بار تكرار شد و همين تمرين در شب و شب هايي كه هوا تاريك بود انجام مي شد.آنان در آب سردي كه جزر و مد هم داشت تمرين مي كردند، مي لرزيدند ولي با اين همه اميد به چيزي داشتند، اميد به پيروزي، اميد به رسيدن هدف، اميد به اينكه حرف امامشان اطاعت كرده باشند اميد به اينكه حرف و فرمان خدا را اطاعت كرده باشند و وعده هايي را كه خداوند داده است تحقق يابد ... آنان اين تلاش را داشتند تا بلكه خانواده شهدا را خوشحال كنند روح همرزمان شهيدشان را آنان راضي و خشنود باشد چون پيمانهايي بسته بودند كه آنان كه مانده اند راه را ادامه بدهند و شوق ادامه دادن راه است كه آنان اين همه خطرها را پشت سر مي گذارند و بعد از آموزش خسته و كوفته برمي گردد به سنگرهاي خودشان، همانجايي كه گرد هم مي آيند با هم غذا مي خورند، حرف مي زنند دعا و مناجات مي كنند، نماز اقامه مي كنند همانجا آقايي بلند مي شود نوحه مي خواند و بقيه به سينه مي زنند البته نوحه خواندن و سينه زدن در آنجا حالت ديگري دارد چون نوحه و سينه در ميدان عمل است و با شرايط عادي فرق دارد حالتي كه يك رزمنده در محوطه جنگش دارد نمي تواند با بيرون از اين حالت يكي باشد چون در ميدان عمل حالتي پيش مي آيد كه خود رزمنده متوجه نيست حتي چشم نيز بين دوربين ها قادر به ثبت دقيق آن حالت نيستند صداها قادر به برداشتن همه صداها نيستند حتي نويسندگان قاصرند كه اين حركت ها و حرف ها و صحبت هايشان را روي كاغذ بياورند اين مسايل و حد ارزش آنها را فقط خدا مي داند غير از خدا كسي نمي داند كه حركت معنوي آنان چه اندازه بالاتر از حركت عملي آنان است آن حركت معنوي انسان است كه مي تواند حركت عملي اش را جهت بدهد اگر رزمنده حركت معنوي نداشته باشد حركت عملي اش ارزشي ندارد. اگر دقت كنيم همين حركت عملي و عملياتي را دشمن هم دارد ولي سوال اين است كه چرا به او مقاومت و استواري نمي دهد؟ ولي ما مقاوم هستيم چه فرقي است؟ فرق اين است كه ما در سنگرهايمان قرآن داريم مناجات داريم، دعا داريم، ياد و خاطره شهدا را داريم، امام حسين (ع) و عشق به ولايت را داريم به ياد مظلوميت علي (ع) زهرا (س) هستيم ولي دشمن اين حركت را ندارد. وقتي سنگرهاي دشمن را تصرف مي كرديم داخل آنها عكس، روزنامه ناجور و شيشه هاي مشروبات الكلي را مي ديديم ورق هاي مار و عكس ها مبتذلي كه به ديوار زده بودند!! عكس ها و نقاشي هاي مبتذل روي ديوارهاي سنگرهايشان كشيده بودند ولي در سنگرهاي ما عكس هاي امام امت نصب شده بود. مطالب ارزنده و آموزنده نوشته شده بود آنچه كه رزمندگان ما به همراه دارند قرآن، نهج البلاغه، مفاتيح و كتاب هاي شهيد مطهري و ...است ولي دشمن و سنگرهايش اين وضعيت را ندارد اين است كه ما پيروزيم، اين است كه ما استوار و مقاوم هستيم و مي توانيم ادعا كنم همه وجودمان صرف اسلام مي شود باكي ندرايم.

 

اين مقدمه اي بود از وضعيت ما و نيروهايمان وقتي كه وارد عمل مي شدند. وقتي عمليات والفجر 8 شروع شده بود و نيروهاي ما داخل آب افتادند غواص ها كه همان نيروهاي خط شكن ما بودند كار را آغاز نمودند. نيروهاي موج بعدي آنهايي بودند كه در قايق ها نشسته و آماده بودند تا اينكه غواص ها به سنگرهاي دشمن حمله كنند اين عمل آنان با ما امكان مي داد تا نيروهاي دوم ـ داخل قايق ها ـ را حركت بدهيم مي بايست حركت زماني و مكاني را دقيقاً محاسبه مي كرديم باشيد مشخص مي شد كه چه ساعتي بايد اين نيرو را حركت داد.

 

آن شب مقداري باران آمد ابر روي آسمان پيدا شد دشمن متوجه نشد كه ما قصد حمله داريم اطلاعي نداشت . نيروهاي عمل كننده همچنان به پيش مي رفتند چون عرض اروند زياد بود و نيروها مي بايست وقت زيادي صرف مي كردند با وضعيت سرد هوا اين حرف تو دل نيروها بود كه آيا مي توانند خوب عمل كنند آنان مي خواستند پيروز شوند و پيروزي را براي خانواده هاي شهدا به ارمغان ببرند بتوانند با اين پيروزي امام خودشان را شاد كنند.

 

بتوانند با اين پيروزي ملت محروم دنيا را اميدوار كنند حركت شروع شد وقتي به وسط آب رسيدند عده اي از برادرها ، چند نفري ، با صداي يا حسين و يا علي و يا زهرا از پا مي افتند گويا آب آنان را گرفته بود ولي حركتشان را ادامه مي دادند و جلو مي رفتند سر و صداي آب اين صداها را به گوش دشمن نرساند و آنان نتوانستند از موضع رزمندگان سر در بياورند تا اينكه به پاي كار رسيدند. تخريب چي ها يكي پس از ديگري معبرها را باز كردند نيروها وارد معبر شدند آمادگي خودشان را اعلام كردند تا دستور عمليات با رمز يا زهرا (س) داده شد و نيروها در آن وهله اول با نارنجك ها و سلاح هايي كه داشته اند به دشمن حمله كردند.

با اولين برخورد با دشمن، نيروهاي خودي روي سنگرهاي آنان رفتند زمان زيادي طول نكشيد كه قايق ها به حركت در آمدند و معبرهايي را كه از پيش تعيين شده بود باز كردند. قايق ها با دريافت علامت چراغ دستي به سمت معبرها رفتند و جنگ را شروع كردند. دشمن تا آن زمان متوجه اين مسأله نشد كه اين طور غافلگير بشود قبل از رسيدن غواص ها به سنگرها و باز كردن معبرها دشمن چند بار چراغ روشن و خاموش كرد با نور افكنهاي خيلي قوي اين كار را كرد. اول خيال كرديم دشمن از حمله ما آگاه شد بعد فهميديم دشمن متوجه مسأله نشد. برادران با اطمينان كامل معبرهايشان را باز كردند منورها يكي پس از ديگري زده شد تيراندازي آنها به چپ و راست مي شد باز خيال كرديم حمله لو رفت در اين عمليات بعد از اين غافلگيري برادران بالا رفتند و دشمن را به عقب راندند يك نفر از دشمن قادر به فرار نشد همه را به هلاكت رساندند فرماندهي گردانشان به فرماندهي تيپ پيام داد كه ما داريم اسير مي شويم ما داريم اينجا كشته مي شويم رزمندگان ايراني خيلي به سرعت آمدند و ما را غافلگير كردند فرمانده تيپ مي گويد مقاومت كن فرمانده گردان مي گويد من نمي توانم مقاومت كنم رسيدند، ديگر تمام شد صدا قطع مي شود و بعد از چند لحظه خود فرمانده تيپ به فرمانده لشكرش مخابره مي كند كه من هم دارم اسير مي شوم باورشان نشد كه اين اندازه سرعت عمل داشته باشيم و بتوانيم دشمن را غافلگير كنيم اين از عظمت روح اين رزمندگان است اين رزمندگان خداجو .

 

اين گوشه اي است از وضعيت والفجر 8، همينطور بودند عمليات يا صاحب الزمان ادركني از داخل آب عبور كرديم با اينكه دشمن مي دانست و مي توانست عزيزان ما را درو كند ولي اينجا خدا نخواست و برادران رفتند و كار دشمن را يكسره كردند و دشمنان را به جهنم فرستادند. بعد از آن عمليات هاي ديگر آبي شروع مي شود كه در گوشه و كنار خليج يا در جاهاي ديگر بود. تنها چيزي كه به اين عزيزان دلگرمي مي دهد عشق به خداست و عشق به لقاي پروردگار و عشق به ائمه اطهار (ع) است عشق به حقوق حقه اسلام است و هدف پياده كردن احكام مقدس اسلام و برافراشتن پرچم افتخار اسلام است.

اين عزيزان ـ اين پاكبازان در همه عمليات ها، پرشور و پرطراوت و با عشقي مملو از ايمان، ايثار، فداكاري و گذشت شركت نموده، مردانه ايستادند و جنگيدند.

خدا ما را موفق گرداند تا بتوانيم سرباز خوب و واقعي اسلام باشيم و بتوانيم فرداي قيامت نزد ائمه اطهار عليهم السلام سربلند باشيم.والسلام

 

 

پايان

 

 

درباره شهید

 

 

 

حسین بصیر در شب شام غریبان سال 1322 در فریدونکنار به دنیا آمد. وی در دوران کودکی و نوجوانی با جمع کردن کودکان و نوجوانان،مجالس عزاداری برگزار می‌کرد و بعدها پرتو گیرای ولایت او را محور سوگواران کرد و در همان اوان کودکی از مرثیه سرایان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) شد.

 

مادرش اظهار می‌دارد:«تولد او در غروب روز عاشورا (شب شام غریبان) بود و به خاطر همین ما نام او را حسین نهادیم و خدا می‌داند که محبت امام حسین (ع) در جان او خانه کرده بود و روی همین علاقه،از مداحان تراز اول شهر محسوب می‌شد و در دسته‌های سینه‌زنی روز عاشورا در همان ایام طاغوت،شعرهای او همه‌اش حماسی و انقلابی بود. درحقیقت حق امام حسین (ع) را در ایام اختناق با شعارهای حماسی حسینی، در حد توان ادا می‌کرد.

 

 

حسین دوران تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی نظام قدیم پشت سر گذاشت و از آن پس به کار روی آورد و شغل آهنگری را انتخاب کرد و تا مرحله استادی پیش رفت. علی‌رغم اینکه سال سربازی او به علت مسائلی از طرف دولت وقت معاف اعلام شده بود ولی برای آمادگی نظامی داوطلبانه به سربازی رفت و دوران سربازی را در پادگان «منظریه» تهران زمانی آغاز کرد که نهضت حسینی امام خمینی مرحله پنهانی‌اش را طی می‌کرد. او هم به نوبه خود به خیل یاوران گمنام امام در روزگار عصیان و اختناق پیوست و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام در پادگان، این رسالت عظمی را به دوش می‌کشید. فعالیت مؤثر حسین سبب شد که مأموران مزدور پهلوی جایگاه کاری‌اش را تغییر دهند، ولی هیچگاه او دست از مبارزه نکشید و حتی در تسلیحات ارتش هم دست از تکلیف برنداشت و باعث شد که بر او سختگیری شود.

 

بعد از گذراندن سربازی به استخدام تسلیحات (صنایع دفاع) ارتش وقت درآمد و بعد از مدتی به زادگاهش فریدونکنار بازگشت و با برگشت به فریدونکنار، تجربیاتی که در این مدت کسب کرده‌ بود، جلسات مذهبی زیادی را در شهر تشکیل داد و از این طریق به مبارزه خویش، علیه رژیمم شاهی رونق بخشید. اینجا بود که بار دیگر توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر و به بازداشتگاه برده شد. حسین چندین بار در این مهلکه به زندان روانه شد اما دست از عقیده محکم و پولادین خویش بر نداشت. در ماه‌های پایانی سلطه رژیم پهلوی در شهر هسته‌های مبارزه و گروه‌های راهپیمائی را تشکیل و سازمان داد. برنامه تظاهرات را با حرکت مردم به پاخاسته تهران هماهنگ می‌کرد و چندین بار نیز با کفن پوش کردن مردم شهر، راهپیمائی کفن‌پوشان را به راه انداخت.او در این گیر و دار با چند نفر دیگر در مقابل فضای رعب و توحش طاغوت و سلاح آتشین مزدوران ایستادند و پاسگاه ژاندارمری فریدونکنار را در غروب 22 بهمن سال 1357 خلع سلاح و تصرف کردند.

 

حسین در دوران ظلمانی ستمشاهی هرگز لحظه‌ای از پا ننشست و پرچم مبارزه همواره بر دوشش به ‌اهتزاز درمی‌آمد تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید اما او باز از پای ننشست و با حساس شدن شرایط نهضت توسط خودفروختگان ضدانقلاب، با کیاست و دقت انقلابی به پاکسازی دانشگاهها از منافقین و گروههای ضد انقلاب همت گماشت و با همین انگیزه در تشکیل انجمن‌های اسلامی شهر و روستا و مبارزه با منکرات و تشکیل دادگاه انقلاب شرکت فعال داشت. به محرومان و دردمندان می‌اندیشید و براین عقیده بود که صاحب اصلی ‌این ‌انقلاب آنها هستند و در تقسیم زمین برای محرومان دین خود را ادا کرد.

 

زمانی را که مردم مظلوم، بی‌دفاع و بی‌سلاح افغانستان مورد هجوم ارتش شوروی سابق قرار گرفتند، حسین بی‌تابانه به آن دیار سفر کرد تا تکلیف اسلامی خود را در قبال برادران همدرد و همدین خویش به انجام برساند و مدتی را در میان مجاهدان افغانی، به مبارزه علیه رژیم شوروی پرداخت.

 

 

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به مرزهای مقدس میهن اسلامی، حسین بعد از بازگشت از افغانستان لباس خاکی عشق را بر تن کرد و از روز هفتم جنگ کوله‌بار سفر را بست و تا آخرین لحظه شهادت این لباس را از تن درنیاورد. همیشه می‌گفت:«دوست دارم لباس رزمم، کفنم شود، و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سر به زیر می‌ایستند در غافله پرشور شهیدان، سر بلند برحریر خویش مباهات کنم چرا که هر کسی با هر لباسی که به شهادت می‌رسد با همان لباس در پیشگاه رب وجود حاضر می‌شود».

 

او همراه ‌گروه شهید چمران و نیروهای فدائیان اسلام که فرمانده آن همسنگر شهید چمران سردار شهید«سید مجتبی هاشمی» فرمانده نیروهای فدائیان اسلام بود به منطقه سرپل ذهاب در غرب کشور رفت و پس از مدتی عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات مهم «ثامن‌الائمه (ع) » آبادان را دوشادوش رزمندگان اسلام، از محاصره دشمن خارج کرد.

 

او نیروهای فدائیان اسلام شهرهای بابل، بابلسر، فریدونکنار، آمل و محمودآباد را به جبهه‌ها اعزام می‌کرد، لذا بار دیگر همراه همین گروه دل به جبهه ذوالفقاریه سپرد و مدت زمانی فرماندهی جبهه ذوالفقاریه -آبادان تا ماهشهر- را به عهده داشت و در محورذوالفقاریه در مقابل، لشکر 20 عراق قرار گرفت و حماسه آفرید.

 

سردار بصیر در جبهه‌ها و مناطق مختلف زخمی و شیمیائی شد اما به مبارزه‌اش ادامه داد و عاشقانه به استقبال عملیات‌های سپاه اسلام رفت. سال 60 با عملیات «طریق‌القدس» (فتح بستان) که حسین درآن نیز حماسه آفرید، گذشت و سال 61 از راه رسید و اوراق خاطره‌انگیز خود را رویاروی سردار شجاع گشود. او ابتدا در این سال به کردستان، منطقه بانه و سردشت عزیمت کرد و رشادت‌های زیادی را در این منطقه به یادگار گذاشت و در بهمن ماه سال 61 و هنگامه «عملیات والفجر مقدماتی»، وارد لشکر ویژه 25 کربلا در جنوب کشور شد و گردان یا رسول الله (ص) را تشکیل داد.

 

با آغاز سال 62 سردار جبهه‌ها از لباس خاکی بسیجی، به کسوت سپاه پاسداران درآمد.

 

سردار بصیر در عملیات والفجر «4» به سمت جانشین تیپ یکم لشکر ویژة 25کربلا منصوب شد و در عملیات والفجر «6» نیز با همین مسئولیت انجام وظیفه کرد و در سال «63» با تقلیل بعضی از تیپ‌های لشکر، بار دیگر، گردان یا رسول‌الله (ص) را تحویل گرفت و در همان سال به زیارت خانة خدا مشرف شد، در این مدت، «گردان یا رسول (ص)» تحت فرماندهی سردار شهید حمید رضا نوبخت، قرار گرفت.

 

با بازگشت حاج بصیر از سفر مکه، گردان یا رسول (ص) تحت فرماندهی او اولین گردانی بود که در خط آبی «تبور» مستقر شد تا جهت شرکت در عملیات «بدر» آموزش‌ها و شناسائی‌های لازم فرا گرفته و انجام دهد. بعد از شرکت در عملیات بدر و خلق حماسه‌های ماندگار در این عملیات، صحنه دیگر رشادت حاج حسین «عملیات قدس 1»؛ «بهار سال 64» بود که توانست با فرماندهی قاطعانه‌ای پاسگاه (بلالیه وابولیله) عراق را تصرف کند.

 

با پایان این عملیات و پیروز شدن رزمندگان اسلام، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه، مأمور ادغام در لشکر 77 خراسان شد و بعد از اتمام این مأموریت، سردار خستگی‌ناپذیر جبهه‌ها، نیروهایش را جهت آموزش غواصی و آماده‌سازی برای شرکت در «عملیات والفجر 8» به منطقه «بهمن شیر» منتقل کرد و خود شخصاً به آموزش نیروهایش در رودخانه بهمن شیر پرداخت.

 

«عملیات والفجر8 » آغاز شد و قدم‌های خسته، اما باز هم استوار حاج حسین بصیر «فاو» آن سوی «اروند رود» را لرزاند و با دلاوری غواصان دریادل و خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا این عملیات به پیروزی رسید و پرچم مطهر بارگاه حضرت امام رضا (ع) به دست توانمند فرماندهی این لشکر(سردار مرتی قربانی) بر فرازمسجد امام رضا(ع) فاو برافراشته شد. دشمن سعی کرد شهر «فاو» عراق را با ضدحمله‌های پی در پی پس بگیرد که در این زمان فرماندهی وقت لشکر، بصیر را به علت لیاقت و شجاعتی که داشت به فرماندهی محور عملیاتی «فاو» منصوب کرد تا او با تدبیر خاص خود از این منطقه نگهداری کند و او در این دفاع جانانه نشانه‌هائی ازعنایت حق دریافت کرد و سینه و بازوی توانایش مجروح شد.

 

سال 65 برای سردار جبهه‌ها، سالی استثنائی بود. حاج حسین با بهبودی نسبی جراحات سینه و بازو در «عملیات حضرت صاحب‌الزمان (عج)» شرکت کرد. او در این عملیات فرماندهی «تیپ یکم» لشکر ویژة 25 کربلا را بر عهده داشت و تا آن هنگام مسئولیت‌های متعدد فرماندهی، از دسته و گروهان تا گردان و محور را تجربه کرده بود. او از صدق و صفائی که داشت هیچگاه به دنبال مقام ‌و عنوان نمی‌رفت بلکه این ‌مسئولیت تکلیف الهی بود که او را لایق می‌یافت و نام فرماندهی را به روی وی می‌گذاشت.

 

به‌ گواهی دریابان شمخانی، «معمولاً برای سخت‌ترین عملیات‌ها لشکر ویژه 25 کربلا انتخاب می‌شد و وقتی حاج‌بصیر فرمانده گردان بود از گردان او و زمانی که فرمانده تیپ بود از تیپ او استفاده می‌شد.... با این حال هرگز از عناوین خود نامی نمی‌برد و زمان فرماندهی گردان در جواب خانواده‌اش که پرسیدند در جبهه چه عنوانی دارد، گفت:« مثل رزمندگان بسیجی، من هم دارم می‌جنگم». سردار بصیر حتی در ایام مرخصی هم از اصحاب جبهه غافل نبود و به سرکشی خانوادهایشان و دلجویی از یادگاران جنگ و جبهه و شهادت و فرزندان شهدا همت می‌گماشت و همیشه برای مردم از جبهه و رشادتهای بسیجیان می‌گفت.

 

عملیات دیگری که سردار حاج حسین بصیر در آن درخشید «عملیات کربلای1»- آزادسازی مهران – بود. سردار همراه برادرش علی اصغر فرماندة گردان یا رسول‌الله (ص) به ضیافت این عملیات رفت و در همین عملیات بود که خبر پرواز برادر را به او دادند.

 

با آغاز «عملیات کربلای 4» حاج حسین در این عملیات نیز مانند همیشه حاضر شد و به همراه نیروهایش در منطقه ام‌الرصاص در محاصره دشمن افتاد و بعد از 10 ساعت با رشادت برادران بسیجی حلقه محاصره شکسته شد. سردار بصیر 22 روز در کربلای شلمچه و غرب کانال ماهی، علم پایداری لشکر ویژه 25 کربلا را به دوش داشت. یکی از همان روزها دشمن بعثی با تمام قدرت نظامی دست به ضد حمله زد و در حالی که وزیر دفاع و فرمانده سپاه چهاردهم عراق یعنی «عدنان خیرالله» برای روحیه دادن به نیروهایش با هلی‌کوپتر به منطقه آمده بود و با بی‌سیمی که صدای آن شنود می‌شد، می‌گفت: «دیگر هیچ کس در خط وجود ندارد، ما همه را خاکستر کردیم، حتی یک ایرانی وجود ندارد!» در این نبرد مرگ و زندگی، حسین بصیر به اتفاق دو پاسدار و دو طلبه بسیجی، رودرروی دو تیپ کماندویی دشمن، آنچنان مقاومت کردند که آنان را به عقب راندند.

 

بصیر به سردار قربانی (فرماندة وقت لشکر 25 کربلا) گفته بود: «ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا(س) با ذکر «یا فاطمه الزهرا (س)» جلو می‌رویم، حال یا شهید می‌شویم یا پیروز. » بعد از این درگیری اسرای دشمن می‌گفتند: « شما حدود 10 الی 15 گردان و تقریباً سه الی 5000 نفر وارد عمل کردید. این در حالی بود که نیروهای خودی کسی جز حاجی و چهار نفر دیگر نبودند.

 

بعد از «عملیات کربلای 5» برای تداوم و تکمیل عملیات، «عملیات کربلای 8» آغاز شد و حاجی در این عملیات به قائم مقامی لشکر ویژة 25 کربلا منصوب شد و در همین عملیات بود که بهترین یاران خود، از جمله سرداران شهید طوسی و نوبخت را از دست داد و به دلتنگی‌هایش بیش از پیش افزوده شد.

 

سال 66 از راه رسید. «عملیات کربلای 10» در پیش بود و سردار خستگی ناپذیر برای فراهم کردن مقدمات کار، در ارتفاعات برفگیر «ماووت» به سر می‌برد. او شب عملیات با اینکه سه شبانه‌روز پلک‌هایش خواب را لمس نکرده بود، از تلاش باز نمی‌ایستاد به طوری که در شب عملیات وقتی فرمانده وقت لشکر (سردار قربانی) گفت: «حاجی امشب جلو نروید، چون آتش سنگین است.»‌ حاجی با لحنی که پرده از احساس وظیفه‌اش برمی‌داشت، گفت: «من فرمانده این محور و عملیاتم و باید در کنار بسیجیانم باشم تا از کار آنها و نحوة عملکردشان مطلع باشم تا انشاءالله مشکلی پیش نیاید.» آن شب حاج حسین با نیروها در قله ماند و گفت:« اگر مصلحت خدا باشد، ما دیگر رفتنی هستیم و شهید می‌شویم.»

 

عاقبت در شب عملیات کربلای 10 دوم اردیبهشت‌ماه سال 1366 خمپاره‌ای بر سنگر او فرود آمد و بصیر جبهه‌ها با بصیرت تمام بر قله‌های ماووت تا جایی اوج گرفت.

 

شهادت حاج بصیر، شهر فریدونکنار و سراسر مازندران را تکان داد. جمعیتی انبوه به بدرقه پیکر شهید رشیدشان آمده بودند.

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:29 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید علی رضا بلباسی

 

 

در خاتمه از همه عاشقان كربلا ميخواهم كه امام را لحظه‌اي تنها نگذارند و از كسانيكه از جانب اين حقير به آنها بدي رسيده اميدوارم كه بديده اغماض بنگرند، سفارش اولم اينكه وصيت‌نامه‌ام را اصلاً حتي با يك غلط چاپ نكنيد كه مسئوليد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

انالله و انا اليه راجعون

 

حمد و ستايش فقط از آن خدائي است كه در پرتو نور هدايت و رحمت خويش دست ما را گرفته و از دنياي جهل و ظلم و ستم و غفلت و بي‌ارزشي به سوي اقيانوس بيكران نور و روشنائي و اقتدار كشانيد. و پناه مي برم به خدا از شر نفس و هواهاي نفساني ام كه دائماً مرا به بدي امر مي كند كه خدايا اگر تو هدايتم نكني نفسم مرا به هلاكت مي‌اندازد و پناه مي‌برم به تو خدا، از شر شيطان و شيطانهاي كوچك و بزرگ.

 

و سلام و صلوات خدا و ملائكه الله و جميع خلق الله از جن و انس نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فيض بين ارض و سما و ما فيهن يعني محمد و آل محمد (ص) باد كه ما گم كرده گان مسير انسانيت و فطرت و سرشت توحيدي را از تلاطمهاي طوفان خشمگين گمراهي و حوادث، در هم شكننده و ناگوار روزگار و ظلمتهاي عميق و ژرف چپ روي و راست روي به صراط مستقيم هدايت فرمودند چون خود ، صراط مستقيم و اصل شجره طيبه نور و هدايت بودند.

 

اما توحيد – دنياي كفر و سردمداران كفر و نفاق و يزيديان زمان و جيره‌خواران منافق داخلي‌شان بدانند كه توحيد و خداپرستي چيزي نيست كه اگر يكبار مرا قطعه قطعه‌ام كردند فريادش خاموش شود بلكه فطرت توحيدي و يكتاپرستي و فرياد بت‌شكني توحيدي‌ام در تك تك سلولهاي بدنم و در تمامي نسلهائي كه از اين سلولها بوجود مي‌آيند لانه و مسكن و ماوي دارد كه برايش امكان ندارد تمام آنها را نابود بكند و اگر فقط يك سلول از نسلم باقي بماند باز هزاران موحد ميسازد و بانگ لااله‌الاالله سر مي‌دهند.

 

و دشمن بداند كه پيرو مكتبي هستيم كه از روز ازل گفتيم اشهد ‌ان محمد رسول الله (ص) و علي ولي الله (ع) همان رسول خدائي و همان اميرمومناني كه بيشتر از هفتاد جنگ با كفار و منافقان و مشركان كردند و تا آخر عمرشان ذوالفقارشان به غلاف نرفت و هميشه قطرات خون اين ناپاكان از نوك شمشيرهاي عدالت‌خواه اينان مي‌چكيد و بدانند تا كفر و شرك و نفاق هست هيچوقت و هيچوقت اين شمشير و اين ذوالفقار به غلاف نخواهد رفت و ما مال اين مكتبيم.

دنياي كفر بداند در فطرت توحيدي ما فقط يك ترس قرار دارد آن هم ترس از خدا و ترس از گناه ، و شما يزيديان ديديد كه وقتي اسلام ناب خميني به خاك كشورمان و به كشور دلهايمان آمد چنان زنجير اسارت بر گردنتان انداختيم و شما را در كوچه و بازارهاي سياست به اين ديار و آن ديار كشانديم كه براي تماس مجدد با ما اينهمه ذلت و خواري تحمل كرديد و بر اين خواري تأكيد و افتخار كرديد كه اين روزهاي نخستين ذلت شماست و ما به انتظار جشن نابودي شما نشسته‌ايم و تا اينجا مطالبي كه گفته شد جهان‌بيني الهي مرا كه اقتباس از قرآن و رهبر و فطرت ميباشد تشكيل مي‌دهند.

 

اما جهان‌بيني اخلاقي و عرفاني و شناخت و نيست را رها كردن و در هست فنا شدن سرچشمه مي‌گيرد پرتوي از نور و معرفت بيكران دعاي مكارم الاخلاق- دعاي خمس عشر و دعاهاي ائمه صلوه ا... عليهم اجمعين كه معرفت و شناخت و اخلاق معصومين و اوليا خدا در آنها نهفته هست و ما متأسفانه با آنها بيگانه :

 

طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت بدرآي تا بيني طيران آدميت

 

و اين جهان‌بيني معرفت و اخلاق اگر از دريچه اخلاص و عشق و تقوي باشد ميرساند انسان را بجائي كه از قلب مي‌گويد :

 

آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند

 

ديوانـه كنــي هر دو جهانــش بخشي ديوانه تو هر دو جهــان را چه كند

 

اما عرفان عملي را و اثبات عملي آن را بايد در جهاد مقدس و در جبهه‌ها و عرفات كربلاها يافت كه عاشق به اميد ارجعي به لقاي كوي يار نشسته و معشوق صداقتش را در فواره‌هاي خون سرخ مي‌طلبد.

 

درود و بركات و رحمت و مغفرت واسعه الهي بر پدر و مادرم باد كه مرا در اين مكتب شير دادند و غذاي روح دادند و خود در صف نماز جماعت ما را بعمل مي‌خواندند و چون بي‌سواد بودند مرا در 12 سالگي امر كردند كه نماز غفيله ياد بگيرم و پشت سرم قرائت كنند، خدايا ترا به عزت و جلالت آنها را ببخش و بيامرز.

 

درود و بركات و رحمت و مغفرت واسعه الهي بر همسر واقعا مومنه‌ام كه تمام هم و غم وجودش اسلام و قرآن بود در اين راه صادقانه با صبر عظيم و شكرگذاري به درگاه خداي متعادل وفاداريش را به اسلام و انقلاب اسلامي عملاً ثابت كرد و چه شكري بالاتر از اين كه خداوند ما را در اين پيوند از باب‌المجاهدين و باب الصابرين به پيشگاه ذات باريتعالي پذيرفت. همسرم سرپرست خانواده شهدا و سرپرست يتيمهاي شهدا خود خداست چون خودش فرموده، و اين توئي كه نبايد لحظه‌اي از خدا جدا شوي و برق و درخشندگي مدال همسر شهيد بودن را همچنان تا آخرين نفس براق تر و درخشنده‌تر كني و در اين ادامه، تربيت فرزندانم كه در رأس قرار دارد بايد آنها را در ادامه خط فكري آيت‌الله شهيد مطهري (رضوان‌الله تعالي عليه ) تربيت كني يا در حوزه علميه و يا در دانشگاه و آنها را با سيره زندگاني و مبارزه حضرت فاطمه زهرا و حضرت زينب سلام الله عليهمه اجمعين آشنا كني. و وقتي كه حسين عزيزم و آمنه عزيزم بزرگ شدن به اينها بگو كه پدرشان در چه راهي قدم گذاشت و در اين راه حاضر شد تمام هستي خودش را فدا كند.

 

اما شما برادران عزيز كه من افتخار مي‌كنم خداوند خانواده ما را مومن به اسلام و قرآن قرار داد و از اينكه هر كدام از شما چند بار به جبهه رفتيد خدا قبول كند و شما آنقدر براي خدا از مال و جان انفاق كنيد كه همانقدر در روز سخت قيامت به خدا محتاج هستيد و شما خواهران عزيزم كه شما هم در همه حال فرياد اسلام و قرآن را سر داديد و هركجا نشستيد از اسلام و قرآن حمايت كرديد خدا از شما قبول كند ولي از تربيت فرزندانتان در اين راه غافل نباشيد خدا به همه شما اجرا مجاهدان واقعي في سبيل‌الله را بدهد.

 

اما شما برادران عزيز انجمن اسلامي روستا برادران متعهد و مومن به اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي عليكم جميعاً و رحمه و بركاته، خداوند انشاا... شما را در مسير اعتلاي كلمه توحيد در ادامه خون شهدا موفق و مويد بدارد. شما تمام كوششتان اين باشد در پرتو اسلام و قرآن و خط رهبري و عمل كردن به آنها رضايت خدا را كسب كنيدو شماها را از نزديكترين ياران خود ميدانم.

 

اما سخني با مسئولين، اين را همه ميدانيم كه اين مردم و اين ملت و اين رزمنده ما هر روز بر همت و كمكشان به حمايت از اسلام و انقلاب اسلامي و جبهه‌ها و پشتيباني‌ها و راهپيمائي‌ها افزوده و زياد ميشود به اين مردم طوري خدمت كنيد آنطوريكه اين مردم دلداده اسلام و انقلابند چه كساني غير از ما مسئولين مردم را به گروهها و باندهاي تفرقه دعوت مي‌كنند بترسيم از روزي كه تمام اين چاپلوسان و باندها نتوانند ذره‌اي از عذاب ما كم بكنند.

 

حضرت علي (ع) مي فرمايد اين پستها و مقامها براي شناخت افراد هست و مردم كارهاي ما را زير نظر دارند و طوري نباشد خداي نكرده مسئولي بين دو نفر مراجعه كننده يكي حزب الهي و جبهه‌اي و ديگري فاسد و منافق، اولي را كنار زده و براي دومي از جایش بلند شود كه در اين صورت از همين مردم سيلي خواهد خورد.

 

اما سخنم به آن بازاري در حالي كه مي‌بيند ملت در درياي خون شنا مي‌كنند تا اسلام را به ساحل نجات برساند اينها هم دستشان را در دست آمريكا گذاشتند و خون اين ملت را در شيشه كردند، اگر باورتان شد كه اين كاغذهاي بي‌ارزش سرمايه اصلي و ارزش اصلي وجود شخصيت شما را تشكيل مي‌دهند بدانيد كه يك روز در فرصت مناسب با شعله يك كبريت تمام سرمايه و شخصيت‌تان را خواهيم سوزاند اين كار را حتماً خواهيم كرد و برنامه بعدي انقلاب ما هست الان ملت شما را شناسائي‌مي‌كند.

 

و اما شما منافقان كوردل كه در همه جبهه‌ها داخلي و خارجي و شرقي و غربي شكست خورديد مگر دنيا و گردش دنيا آيات منظم دنيا جاي شب‌پره‌هاي كورچشمي مثل شماست، شما هنوز خود نفهميديد كه در جهان‌بيني منافقانه به بن بست كشيده تنگ و تاريك متغير رنگ‌پذير شرقي و غربي متناسب با زمان و مكان و نوع ارباب خود هيچ روزنه اميدي و هيچ راه نجاتي نداريد مگر اينكه در آتش نفاقي كه خود برافروختيد خواهيد سوخت شما بعد از پيروزي از خشم و غضبي الهي گونه اين حزب الهي‌ها كه همه شما را شناسائي كردند و برايتان پرونده كامل تشكيل دادند به كدام سوراخي پناه خواهيد برد، بدانيد كه محكوم به مرگ هستيد و بالاخره ديديد كه سران نفاقتان زنان همديگر را به هم تعارف مي‌‌كنند و اين بود نتيجه جهان‌بيني وارونه شما.

 

آخرتمان را آباد کنیم و ما آنجا ساختمان می خواهیم و آباد کردن آخرت بدون ویران کردن دنیا امکان ندارد. مردم ، ما خلق شدیم تا روح را به پرواز درآوریم و به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم ملکوت عروج دهیم واین پرواز و عروج بدون ویرانی جسم امکان ندارد . سنگین شدن و تن پروری بال پرواز انسان را می شکند.

 

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

 

مردم شهادت مردن نسیت ، یک تولد هست ، تولد بسیار زیبا و زمانیکه شما به مهمانی فرش می روید شهید به مهمانی عرش می رود. اما مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. مردم خدا در قرآن فرمود اگر راست می گویید مرا از همه چیز بیشتر دوست دارید پس خود را آزمایش کنید یعنی بهترین چیز را برای من انفاق کنید که اگر نکنید دروغ می گویید. مردم آنچه را که قارون گنج داشت و بر شتران سوار می کرد بقول قرآن قارون و ثروتش را به زمین فرو برد و آنچه را که فرعون ادعا میکرد با عصای موسی در دریای نیل غرق کرد. پس چه کسانی در این دنیا سود بردند کسانی که با خدا معامله کردند با نیتهای خالصشان. مردم ، اسلام امروز ما یعنی صبر و استقامت و مبارزه پشت سر رهبر نه جلوتر و نه عقب تر. مومن هیچوقت مانند مورچه ای نیست که اگر کمی آب زیر پایش بیافتد اورا بلند بکند و او هم فریاد بزند یا ایها الناس دنیا را آب برد ، بلکه بقول امام جعفر صادق (ع) مومن از فولاد هم محکم تر است که فولاد بر اثر گرما و سرما تغییر می کند ولی مومن تغییر نمی کند و مومن در اقیانوس مشکلات و مصیبات شنا می کند ، هرگز شکایت خدا را پیش غیر خدا نمی کند و هرگز از خدا بدست کسی شکایت نمی کند و هرگز از اسلام دست برنمی دارد. مردم ، این جنگ هدیه خداست این جنگ نعمت خداست این جنگ عظیم ترین قدرت و عزت و شرف را بما داد و قدرت و عظمت ما را به جهان صادر کرد و هرکس از این جنگ خسته شود و ایراد بگیرد و یا توجیه و تفسیر بکند بی شک بخدا کفر کرد و خدا را کنار زد و بی شک از شیعه مکتب جعفری نیست.

 

مردم ارزش گندم بیشتر است یا ارزش نان. اما اگر گندم بخواهد ارزش پیدا کند باید زیر سنگ عظیم آسیا ب خرد شود و باید در تنور داغ چند صد درجه تاب و تحمل داشته باشد همان تنوری که علی (ع) سر را تا ناف داخل گرمای آن می کرد وبا خود می گفت بچش گرمای تنور را تا از بچه های یتیم شهدا غافل نباشی و بالاخره بهشت را به بها می دهند نه به بهانه . و اگر امروز در کاروانیان حسین (ع) ثبت نام نکنیم و عازم نشویم فردا ما را در صف این کاروانیان راه نخواهند داد و از ما نام و نشانی نخواهند پرسید.

 

 و اما تو اي بسيج اي مظلوم تاريخ و اي مظلوم ابن مظلوم و تو اي پاسدار اي سلحشور و شما اي رزمندگان‌ اي يكه‌تازان عرصه ميدان عشق اي مرغان آغشته به خوني كه جايتان در اين دنيا نيست بپيش كه صبح پيروزي نزديك است و همين فرداست كه بايد بر سرسفره پيروزي بنشينيم و بگوئيم در بهار آزادي جاي شهدا خالي.

 

در خاتمه از همه عاشقان كربلا ميخواهم كه امام را لحظه‌اي تنها نگذارند و از كسانيكه از جانب اين حقير به آنها بدي رسيده اميدوارم كه بديده اغماض بنگرند، سفارش اولم اينكه وصيت‌نامه‌ام را اصلاً حتي با يك غلط چاپ نكنيد كه مسئوليد.

 

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه‌دار

 

 

 

 

 درباره شهید

 

"علی رضا بلباسی" در سال 1332 در روستای" آسور"در" فيروزکوه" به دنيا آمد.

دوره ابتدايی را در شهرستان" فريدونکنار" گذراند و آن را با موفقيت پشت سر گذاشت. در همين ايام پدرش از دنيا رفت و او مجبور شد برای امرار معاش خانواده عازم" تهران" شود و در نتيجه برای مدتی ترک تحصيل کرد.

 

وی که ششمين فرزند خانواده بود در بازار تهران مشغول به کار شد و پس از مدتی در مدرسه شبانه روزی به تحصيل ادامه داد و ديپلم متوسطه را اخذ کرد. پس از پايان تحصيل به سربازی رفت و در 15 مهر 1353 با اتمام دوره سربازی در آزمونی که در آموزش و پرورش "قائمشهر" برگزار شد، شرکت کرد. با کسب موفقيت در اين آزمون به مدت دو سال در آموزش و پرورش مشغول تدريس شد.

او به علوم و فنون هوايی علاقه بسيار داشت. به همين سبب پس از گذراندن دوره آموزشی مکانيک در باشاه هوايی ملی با عنوان تکنسين پرواز در تاريخ سه آبان 1354 جذب هواپيمايی ملی ايران (هما) شد.

او در حين خدمت به آموزش زبان انگليسی پرداخت و در طول 5 سال خدمت در هواپيمايی ملی ايران موفق به اخذ درجه مکانيک هواپيما شد.

 

در سال 1357 با آغار امواج انقلاب اسلامی، علی رضا بلباسی در پخش نوار و اعلاميه های حضرت امام (ره) فعاليت گسترده ای داشت. در حادثه جمعه سياه تهران در ميدان ژاله حضور داشت و از اعتصابيون هواپيمايی ملی بود که به فرمان امام (ره) دست به اعتصاب زده بودند.

در سال 1358 به واسطه خواهرش با خانم "مريم صادقی" آشنا شد و زمينه ازدواج فراهم آمد. آنها در يک مراسم بسيار ساده زندگی مشترک خود را آغاز کردند.

همسر وی درباره ويژگی های اخلاقی او می گويد : «نماز اول وقت علی رضا هيچ گاه ترک نمی شد در زندگی مشترک اگر از من اشتباهی می ديد با من صحبت می کرد و با نصيحت درصدد اصلاح اشتباه من بر می آمد.»

پس از تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از محل خدمت خود هواپيمايی جمهوری اسلامی ايران به مدت دو سال مرخصی بدون حقوق گرفت و به قم رفت. به فراگيری فنون نظامی و دوره فرماندهی پرداخت و سپس در سپاه پاسداران قائمشهر مشغول به کار شد. در تاريخ 8 خرداد 1359 به سمت مسئول عمليات سپاه شهرستان "نور" منصوب شد . دو ماه بعد، پس از ايجاد پايگاه مقاومت سپاه در نور و جذب نيروهای رزمنده به قائمشهر بازگشت و در واحد عمليات سپاه قائمشهر مشغول به کار شد.

 

با آغاز جنگ تحميلی از سوی سپاه پاسداران قائمشهر به جبهه اعزام و در واحد های عملياتی مسئوليت عمليات را از 11 اسفند 1359 بر عهده گرفت. پس از آن مسئوليت آموزش عقيدتی واحد بسيج قائمشهر را از 8 مهر 1360 تا 19 بهمن 1362 بر عهده گرفت. در همين زمان در مقاطع مختلف در جبهه حضور يافت. با اعزام بسيج سراسری طرح لبيک يا خمينی، علی رضا بلباسی پس از اعزام به جبهه در تاريخ 20 بهمن 1362 جانشين فرمانده گردان مالک اشتر از لشکر 25 کربلا شد. فرماندهی گردان مالک اشتر برعهده سردار بابايی بود و وظايف عملياتی و هدايت نيروها را برعهده داشت و علیرضا در تماسی فشرده با نيروهای گردان بود. او با سخنرانی های مهيج و تحليل شرايط سياسی و اجتماعی کشور،اطلاعات ارزشمندی را در اختيار رزمندگان می گذاشت. نگارنده که خود از نيروهای مالک اشتر بود شاهد تلاش ها و دانش گسترده وی در موضوعات مختلف بخصوص احاديث و آيات قرآن بود.

فرمانده گردان سردار بابايی در جريان عمليات والفجر 6 در منطقه چيلات در همان دقايق اوليه عمليات در کنار جاده اسفالته روبروی پاسگاه در مقابل شهر علی غربی عراق بر اثر اصابت ترکش و موج زخمی شد و فرماندهی گردان عملاً به عهده بلباسی گذاشته شد.

درون کانالی نسبتاً بزرگ به همراه شهيد بلباسی جمع بوديم که ناگهان صدای سوت خمپاره ما را به خود آورد. خمپاره 120 ميلی متری درست و سط ما درلای شن های رسی فرود آمد، ولی منفجر نشد. بلباسی فوراً دستور داد که نيروها پخش شوند. بعد از عمليات، حسرت و ناراحتی شهدا و مجروحان بر جای مانده را می خورد. يکی از کارها جالب توجه وی در گردان مالک اشتر نماز غفيله جمعی بود. چون نمی شد نماز مستحبی را با جماعت به جا آورد او با قراعت سوره ها پشت بلندگو نماز غفيله را به صورت جمعی برگزار می کرد. مهم تر از همه روحيه تعبد و بندگی و نماز شبهای طولانی وی مثال زدنی بود. علی رضا هر گاه به پشت جبهه باز می گشت به ديدار خانواده های شهدا می رفت . وقتی از مرخصی به جبهه بازگشت همرزمان خود را جمع کرد و گفت : اين بار که به مرخصی رفتم، ابتدا به ديدار خانواده شهيد نور علی يونسی جانشين فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) رفتم که سه دختر از او به ياد گار مانده است. وقتی بچه های يونسی را ديدم از دنيا سير شدم و نمی خواستم چشمان نگران يتيمان شهيد يونسی در چشمان من گره بخورد.

 

يکی از همرزمان علی رضا در اين باره می گويد : زمانی که علی رضا اين حرف ها را می زد اشک در چشمانش حلقه زده بود و گفت : « اگر من شهيد شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنيد، زيرا جنگ و ادامه آن مهمتر است و اسلام عزيز نبايد در خطر باشد. » او در طول سال های حضور مستمر در مناطق عملياتی عده ای از دوستانش را از دست داد از داد از جمله سرداران شهيد حسين بصير، علی اصغر خنکدار، جعفر شير سوار، موسی محسنی، محمد حسن قاسمی طوسی و حميد رضا نوبخت. علی رضا به جانشينی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر 25 کربلا در تاريخ 19 آبان 1363 و پس از دو ماه با به شهادت رسيدن فرمانده گردان شهيد علی اصغر خنکدار ـ به فرماندهی گردان منصوب شد. با وجود مسئوليت های مختلف همواره از متانت و آرامش خاصی برخوردار بود. زمانی که همسرش از حضور دايم او در جبهه گلايه می کرد با آرامش او را دلداری می داد. در مسائل عبادی بسيار دقيق بود. احاديث فراوانی را از حفظ داشت به خوبی سخنرانی می کرد و همواره معتقد به انضباط و مقررات بود. با نظمی که در گردان برقرار کرده بود. همه رزمندگان در نماز اول وقت و جماعت شرکت می کردند. در مراسم مذهبی و دعای کميل و توسل حضور می يافتن و کسی اجازه سيگار کشيدن در گردان را نداشت. با وجود اين، همواره سعی می کرد در کنار رزمندگان يک رزمنده عادی باشد . روزی لباس فرم نو آوردند تا لباس مندرس را از تن بيرون کند. زمانی که لباس را بر تن کرد متوجه شد که لباس همه رزمندگان کهنه است. برای اينکه بسيجی ها ناراحت نشوند سريع لباسش را آغشته به گل کرد تا نو بودن لباس به چشم نيايد. "علی رضا" در عمليات والفجر 8 در تاريخ 23 بهمن 1364 ازناحيه پای چپ در فاو مجروح شد و بستری گرديد اما به قدری احساس مسئوليت می کرد که حاضر نشد برای عمل جراهی در بيمارستان بماند. در کنار بچه ها می نشست و برای آنان از روزقيامت و شهادت صحبت می کرد. به همسرش می گفت : «شما خواهر دو شهيد هستی و اين را بدان که لياقت همسر شهيد شدن را هم داری. پس در حق من دعای خير کن تا به آرزويم برسم و اين را بدان که اگر شهيد شدم شما هم در ثواب آن شريک هستی. يادت باشد که بعد از شهادت فرزندانم را با قرآن و اهل بيت آشنا کن. به پسرم ياسر راه شهيد مطهری را نشان بده و به دخترم آمنه بياموز که حضرت زينب (س) چگونگی کرد.» در تاريخ 12 تير 1365 در "مهران" در عمليات کربلای 1 از ناحيه کتف ،گردن و دست راست به سختی مجروح شد ولی بلا فاصله پس از طی مراحل درمان دوباره به جبهه بازگشت. سرانجام علی رضا بلباسی در عمليات کربلای 8 در شلمچه در 21 اسفند 1365 بر اثر اصابت خمپاره به سر و سينه به شهادت رسيد.

جنازه علی رضا بلباسی در منطقه عملياتی به جا مانده و پس از 9 سال در سال 1374 شناسايی شد و پس از انتقال به زادگاهش در گلراز شهدای "قائمشهر" به خاک سپرده شد.

از وی يک پسر به نام ياسر و يک دختر به نام" آمنه" به يادگار مانده است.

 

روحش شاد و یادش گرامی

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:30 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید محمد بهروز لایقی

 

چرا معطلید و چرا چشم به این دنیای دو روزه دوخته اید، دیده هایتان را وسیع نمائید. زندگی دنیوی در برابر زندگی اخروی متاعی بیش نیست.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

الحمدلله الذی هداینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هداینا لله

 

ستایش خدای را که ما را به این مقام هدایت کرد که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما به خود به این مقام راه نمی یافتیم.

فاستقم کما امرت و من قاب معک ..

 

ای امت رسول اکرم (ص) بیائید با استقامت و صبر خودتان دل او را که سرور همه چیز است خوشحال کنیم. تا خداوند نیز ما را مورد عنایت خود قرار دهد. من برای شما عزیزان پیامی دارم هرچند ناقص و تذکروار می گویم :"فذکران ذکری تنفع المؤمنین" دوستان و عزیزان اکنون در وضعیت حساسی به سر می بریم.

 

حساس از این لحاظ که اسلام در خطر است و دشمنان خدا با افکار باطل و شیطانیشان قصد از بین بردن دین خدا را دارند و برای رسیدن به اهداف پلید خود از هیچ چیز دریغ نمی کنند و نکرده اند. ما نیز با نثار کردن خون سرخ خویش و مال و فرزندان و ... خود از حریم اسلام حفاظت می نمائیم. چرا که خداوند درخت اسلام را با ریخته شدن خون شهداء خود استوارکرده است و اگر امروز این تکلیف را ما انجام ندهیم قومی دیگر را برای انجام این تکلیف الهی انتخاب خواهد نمود و برای او این عمل سهل و آسان است زیرا که بر هر کاری قادر و تواناست، پس بیائید به این فیض عظیم و این نعمت پربار الهی که آخرش خوشنودی حق تعالی است برسیم.

چرا معطلید و چرا چشم به این دنیای دو روزه دوخته اید، دیده هایتان را وسیع نمائید. زندگی دنیوی در برابر زندگی اخروی متاعی بیش نیست. بروید به جبهه ها. این جبهه ها بازار مبادله جان با لقاء حق است. ای کسانی که می گویید اگر در زمان امام حسین (ع) بودیم به ندایش لبیک می گفتم. پس چرا امروز به ندای نایب صاحب الزمان(عج) لبیک نمی گوئید، رفتم تا خط سرخ شهادت را با خونم رنگی تازه ببخشم و کلمه عشق را بر سردرش حکاکی کنم. ای امت حزب الله رهبر کبیر را تنها نگذارید و در این راه از جان و مال خود بگذریم ما که از پیغمبر بالاتر نیستیم. مانند ما عمرتان را بگذارید و دست خالی از این جهان هجرت کنید. ای کاش بیشتر در این دنیا بودم و بیشتر می جنگیدم و طاعت او را بیشتر می کردم.

 

خدایا

یاری کن تا به تو ملحق شوم و در جوار تو باشم و لیاقت بده من که کربلا را ندیده ام مولایم.

محمد بهروز لایقی

 

 

 

 

درباره شهید

 

محمد بهروز ؛ قاری قرآن ، شهید کربلای پنج

 

شهید محمد بهروز لایقی به تاریخ 2 اسفند 1346 در تهران متولد شد ، حضور او در کنار مادر و پدری دلسوز و متدین ، وی را با مبانی اعتقادی دین مبین اسلام آشنا نمود و از وی محصلی کوشا در تحصیل علم و جوانی با اخلاق نیکو و دوست داشتنی ساخت که معنویت و اخلاص وی زبانزد دوستان و آشنایان گشت .

 

او در روزگار جوانی خود همواره به تلاش در راه آرمان های نظام مقدس جمهوری اسلامی می پرداخت و از این رو به عضویت بسیج در آمد و در سال 1362 به خیل عظیم رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد حق علیه باطل پیوست .

 

قرائت قرآن ، نماز و مناجات های عاشقانه اش به درگاه خداوند ، چشم و دل هر ببینده ای را مجذوب خود می کرد و از این روست که هنوز پس از گذشت سالها از آن ایام ، همه از او به عنوان یک بسیجی عارف و مخلص یاد می کنند .

 

سرانجام سرنوشت این گونه مقدر شد که پایان زندگی دنیوی و شروع حیات وی در سرای آخرت و حضور در محضر خدای متعال ، به تاریخ 25 دی 1365 ، در جبهه شلمچه و عملیات کربلای 5 باشد و وی که در آن روزگار 19 سال سن بیشتر نداشت ، مزد هجرت و جهاد در راه خدا را دریافت و در عملیاتی که با رمز یا زهرا (س) بر علیه استکبار جهانی انجام شد ، همانند مادر اهل بیت(ع) ، مدافع حریم ولایت، حضرت فاطمه الزهرا(سلام الله علیها) ، با اصابت ترکش به پهلو و بازویش ، به آرزوی دیرینه خود دست یافت و به فیض عظمای شهادت نائل آمد .

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:30 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید غلامحسین بسطامی

 

کوتاه ترین وصیت‌نامه از فرمانده شهید سپاه سوسنگرد شهید غلامحسین بسطامی از دانشجویان پیرو خط امام و فرمانده سپاه سوسنگرد

 

بسمه تعالی

 

ان کان دین محمدا لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی اشهد ان لا اله الاالله، اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علی ولی الله و اولاده المعصومین حجج الله . شهادت می دهم به حقانیت راه امام بزرگوار و عزیزمان خمینی روحی له الفداء. وصیت من همان وصیت برادر شهیدم ولی الله تاک می باشد که خدای بر درجاتش بیفزاید .از همگان تقاضا دارم این وصیت نامه را مطالعه و به راهنمایی هایش عمل کنند که نوری است به سمت خدای متعال.از همگان التماس دعا دارم” ۲۲/۴/۱۳۶۱

 

۲۱ رمضان

امضاء

بسطامی بنده ذلیل خدا

 

 

درباره شهید

 

شهید حاج غلامحسین بسطامی در سال ۱۳۳۸ در شهر شاهرود (امام شهر) متولد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در همان شهر گذراند. حسین در تمام طول دوران تحصیل شاگر اول و یا شاگرد دوم بود. و به همین علت جوایز متعددی را دریافت نمود.

 

شهید بسطامی در امتحانات نهایی ششم متوسط در رشته ریاضی در شاهرود (امام شهر) رتبه اول را حائز گردید پس از اتمام دوران دبیرستان شهید بسطامی در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلی تکنیک پذیرفته می شود.

 

ورود حسین به دانشگاه تقریبا مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ملت به رهبری حضرت امام خمینی بود که شهید بسطامی در تظاهرات و مبارزه علیه رژیم شرکت فعال داشت.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تابستان سال ۱۳۵۸ و پس از صدور فرمان امام خمینی مبنی بر بسیج جهت پاکسازی کردستان و خصوصا شهر پاوره از شر اشرار مسلح و ضد انقلاب ، حسین با تعدادی از دوستانش به منطقه کردستان می رود و در آنجا برای مدتی امر کمک رسانی به عهده دار می شود. پس از آن در آبان ماه سال ۱۳۵۸ حسین همراه با سایر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لانه جاسویسی آمریکا و منبع فساد و توطئه را تسخیر می کند.

 

در لانه جاسوسی حسین در واحد عملیات مسئول حفاظت از گروگانها بود. و پس از اینکه تعدادی از گروگانها جهت نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستانهای مختلف انتقال داده شدند شهید بسطامی حفاظت از گروگانها در شهرهای شیراز و قم و محلات را به عهده داشت.

 

در زمانی که حسین در لانه جاسوسی بود و خصوصا همزمان با برافروختن آتش جنگ تحمیلی از جانب رژیم فریب خورده بعث عراق ، علاقه و استعداد وافری در امر فراگیری فنون و تاکتیکهای نظامی و آشنایی با سلاحهای مختلف از خود نشان می داد و در کلاسها و برنامه های آموزشی که به منظور فوق ترتیب داده می شد فعالانه شرکت می کرد. در این مدت از خود آنچنان لیاقتی نشان داد که برادر شهید «سرهنگ حسین شهرام فر» از نیروهای ویژه کلاه سبز که کار آموزش دانشجویان خط امام را به عهده گرفته بود، در یک عملیات تاکتیکی فرماندهی یک دسته را به ایشان واگذار کرد.

 

کمی قبل از آزاد شدن گروگانهای جاسوس شهید بسطامی بلافاصله از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه نبرد علیه متجاوزین بعثی شد و در آنجا مسئولیتهای متعددی از جمله مسئولیت تدارکات سپاه سوسنگرد را عهده دار بود و در عملیات متعدد شرکت می نمود ، از جمله عملیات ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۹ که صاحبنظران نظامی آن را راهگشای عملیات بعدی در جنگ تحمیلی می دانند (رجوع شود به کتاب دو سال جنگ از انتشارات سپاه پاسداران ، انقلاب اسلامی) و نیز در عملیات ۳۱ اردیبهشت ۶۰ که منجر به مجروح شدن وی از ناحیه دست گردید.

 

پس از مرخصی از بیمارستان با وجودی که دست حسین کاملا بهبود نیافته بود به سوسنگرد بازگشت و در عملیات ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ مسئولیت رساندن تدارکات به خطوط عملیاتی را عهده دار شد. پس از شرکت فعال در عملیات طریق القدس (فتح بستان) در تاریخ ۷/۹/۶۰ (شهید بسطامی در این عملیات از ناحیه سینه جراحت پیدا کرد) ، مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد به ایشان واگذار شد. ناگفته نماند که شهید بسطامی در مدت زمان دارا بودن این مسئولیت (حدود ۷ ماه) خصوصیات یک فرمانده خوب را دارا بود. در عین مدیر و قاطع بودن ، تواضع و فروتنی او زبانزد برادران بسیجی و سپاهی شهر بود.

 

در جریان عملیات شکوهمند بیت المقدس شهید بسطامی علاوه بر دارا بودن مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد نقش بسزائی را در این عملیات ایفا کرد.

 

پس از پایان عملیات و آزاد سازی اطراف سوسنگرد (هویزه و …) این شهر از زیر آتش دشمن خارج و زمینه ورود مردم به آن فراهم شد. در این زمان شهید بسطامی معتقد بود که سپاه سوسنگرد احتیاج به فرماندهی دارد که بطور ثابت در شهر بماند و با درک مشکلات در رفع آنها بکوشد. علاوه بر آن حسین مایل بود که بطور مستقیم در عملیات شرکت کند. لذا در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ از سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد استعفا و خود را برای شرکت در عملیات رمضان آماده نمود. در این عملیات با وجود اینکه مسئولیتهای متفاوتی به او پیشنهاد شده بود ، ولی او می خواست مانند یک رزمنده بسیجی در عملیات شرکت کند حسین در این عملیات از ناحیه دست راست به سختی مجروح شد. پس از مرخصی اولیه از بیمارستان در حالی که هنوز دستش در گچ بود و احتیاج به عمل جراحی داشت ، توفیق آنرا پیدا کرد که به زیارت خانه خدا و رسول خدا (ص) مشرف شود حسین بعنوان جانباز انقلاب اسلامی همراه با دیگر جانبازان و خانواده های شهدا عازم این سفر روحانی شد.

 

پس از بازگشت از سفر حج حالت چهره و طرز سخن گفتن حسین نشان می داد که به فطرت پاک و اولیه اش بازگشته ، همچون طفلی که تازه متولد شده و قلبش به زنگار هیچ گناهی آلوده نگشته است. تغییر در حالات و رفتار او به حدی بود که بر خانواده اش مسلم بود که دیگر حسین از آنها نیست. و خود او نیز گویا می دانست که در آینده ای نزدیک جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. چرا که سعی داشت هرکاری که دارد زودتر به انجام رساند و از همه دوستان و آشنایان دیدن کند.

 

پس از بازگشت از سفر حج حسین می خواست دوباره به جبهه برود. ولی چون جراحت دست راستش هنوز باقی بود و احتیاج به عمل جراحی استخوان داشت پزشک معالجش جهت انجام اعمال جراحی توقف حداقل ۶ ماه در تهران را برای او ضروری می دانست به ناچار با بازگشایی دانشگاه در ثبت نام و انتخاب واحد و شرکت در کلاسهای درس حاضر شد. ولی این دوری از جبهه برای او قابل تحمل نبود و با شروع عملیات والفجر دیگر نتوانست طاقت بیاورد و بلافاصله عازم جبهه شد. حسین پس از شنیدن خبر شروع عملیات والفجر مقدماتی به یکی از دوستان دانشجو گفته بود که من باید برود دیگر نمی توانم طاقت بیاورم (قریب به این مضمون) حسین در جبهه در واحد مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء در قسمت راه سازی مشغول به خدمت و در جریان عملیات والفجر ۱ مسئولیت مهندسی رزمی تیپ سیدالشهدا را بعهده گرفت و پس از شروع حمله جهت احداث جاده حساسی به منطقه تپه دوقلو (جنوب فکه) فرستاده شد که سرانجام همین منطقه مشهد وی گشت.

 

اهمیت این جاده بدان جهت بود که ارتباط تپه دوقلو را که جلوتر از خط مقدم بود و تعدادی از رزمندگان اسلام بر روی آن مستقر بودند را با سایر نیروها برقرار و در نتیجه امکان حفظ این تپه استراتژیک را فراهم می ساخت. چندین شب متوالی شهید بسطامی به اتفاق دیگر برادران از سر شب تا طلوع فجر مشغول فعالیت بودند جاده تقریبا رو به اتمام بود و آخرین شبی بود که با غروب آفتاب ، برادران خود را برای شروع کار و اتمام کار جاده آماده می کردند. آن شب ، شب چهارشنبه ۱۳رجب ، شب ولادت امیرمومنان حضرت علی (ع) بود. با ظاهر شدن قرص کامل ماه ، کار آغاز شد. آن شب حسین شور و احساس و جنب و جوشی دیگر داشت آتش دشمن از شبهای قبل خیلی بیشتر بود. با اینحال حسین مرتب بر روی جاده می دوید و می خواست تا صبح کار جاده را به اتمام برساند کمی پس از نیمه شب شهید بسطامی با برادر محمد صفری مسئول تدارکات مهندسی رزمی خاتم الانبیاء مشغول صحبت بودند. شهید بسطامی با اشتیاق خاصی می گفت: از فردا بچه ها کیفی می کنند و راحت می شوند.

 

طلوع فجر نزدیک و کار احداث جاده تقریبا به پایان رسیده بود و دشمن با شدت بیشتری بر روی منطقه آتش می ریخت. شهید بسطامی که خسته به نظر می رسید ولی لبخند رضایت بر لب داشت اعلام کرد که برادران کار را تعطیل و به عقب باز گردند. در حین بازگشت برادران ناگهان خمپاره ای هوا را شکافت و دو تن از برادران را بخون نشاند. برادری فریاد کرد که آمبولانس بیاورید. بچه ها زخمی شده اند. آری برادران بسطامی و صفری بخون غلطیده بودند. برادر صفری لحظاتی بعد به شهادت رسید. ترکش خمپاره به چند نقطه از بدن حسین اصابت کرده و خونریزی شدید بود. با اینحال مرتب زمزمه می کرد : الحمدالله ، الحمدالله ، الهی رضا برضائک ، تسلیما بقضائک ، مطیعا لامرک.

 

در داخل آمبولانس نیز همین کلمات را تکرار می نمود و ابدا شکوه و اظهار ناراحتی نمی نمود. گوئی دردی به جان او نبود و سراپا حلاوت و شیرینی بود که به کام او ریخته می شد. گویی جریان خونی که از او می رفت او را سبکبال تر و آماده تر برای پرواز به سوی دوست می نمود.

 

زمانی که آمبولانس به پشت خط رسید حسین در حال از هوش رفتن بود. آخرین جملات او استدعا و تقاضای همراه با اصرار از مولا و امامش بود که در این آخرین لحظات جدایی روح از بدن بدیدارش بیاید. می گفت : « مهدی جان ، مهدی جان الهی که قربانت بروم بیا تا ببینمت.» چندین بار این جمله را تکرار کرد و دیگر خاموش شد.

 

بلافاصله او را به آمبولانس دیگری انتقال دادند تا به بیمارستان پشت خط رسانده شود. شدت خونریزی به حدی بود که از این پس حسین کمتر لب به سخن گشود تنها لبهایش بهم می خورد ولی چیزی شنیده نمی شد. گویا سراپا محو و مات معشوق گشته بود.

 

براستی کلمات حقیرتر و نارساتر از آنند که توان به تصویر کشیدن این چنین صحنه هایی را داشته باشند. باید حاضر بود و ناظر ، تا بتوان این لحظات را درک کرد. حقیقت و عظمت این لحظات ملکوتی را تنها عاشق می داند و معشوق.

 

بالاخره هنوز آمبولانس خود را به روی جاده خاکی می کشید که آن لحظه موعود فرا رسید. و روح حسین با شتاب اوج گرفت و بسوی دوست به پرواز درآمد و پیکر مطهرش روانه بیمارستان شد.

 

شهید بزرگوار حاج غلامحسین بسطامی در ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۱ سالروز شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی (ع) در عملیات رمضان مجروح و یکسال بعد در سالروز تولد این امام بزرگوار ، یعنی ۱۳ رجب (۷ اردیبهشت) به آنچه همواره آرزویش بود نائل و به مقام شهادت و نظاره وجه الله رسید.

 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:31 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید عنایت الله بازگیر

 

هيچ هدف و مقصودي از رفتن به جبهه جز انجام وظيفه شرعي و كسب رضايت الهي نتوانسته محرك من باشد و بايد عرض كنم كه سعي كرده ام كه فقط وفقط براي رضاي خدا خشنودي او و اطاعت امر او به جبهه بروم و هيچ نيرو و عامل ديگري را در اين رابطه حتي براي يك مرتبه هم كه شده در آن راه ندهم.

اولین وصیت نامه سردار دلاور فاتح فاو شهید عنایت الله بازگیر

 

ان الذين آمنوا و هاجروا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئك هم الفائزون. بدرستيكه آنان كه ايمان آوردند و هجرت گزيدند و در راه خدا جهاد كردند والاترين مقام در نزد خدا دارند آنها هستند رستگار.

وصيت نامه ام را با نام خدا و با درود بر آقا مهدي (معشوق) جهان اسلام و فرمانده اصلي كل قوه (جهان) آغاز مي كنم

 خدا اي آفريدگار جهان آنچه دارم، آنچه در توان دارم بسيار ناچيز است كه بتوانم شكر نعمت تو را بكنم

. خدايا تو شاهد باش كه جز براي رضاي تو قدم نگذاردم.. خدایا هيچ چيز در اين دنيا ندارم مگر جانم كه در مقابل نعمتهاي بيكران تو بسيار ناقابل است. خدایا به سوي تو مي آيم مرا بپذير خدا

 

اما بعد فرمانده من مهدي جان من:

مهدي جان : من آمده ام در دانشگاهي كه پدربزرگ تو حسين معلم آن دانشگاه است. مهدي به اميد ديدار تو مي آيم. تو در پيشگاه خدا عزيزی براي من طلب آمرزش كن به اميد رضايت تو فرمانده و آقاي من

 وصيتم به پدر و مادر مهربانم،

 شما سالها زحمت كشيديد تا مرا به اينجا رسانديد شما حق بسيار بزرگي كه جبران ناپذير است به گردن من داريد همانطور كه امام صادق مي فرمايد: تا كسي حق پدر و مادر را ادا نكند نمي تواند حق خدا را ادا كند پس شمائيد كه مي توانيد مرا حلال كنيد وگرنه حق شما برگردن من بسيار بزرگ است

 چه كنم؟ كه امتحان خدا پيش آمده و نمي توانم حق شما را ادا كنم

 پدر و مادرعزیزم :

 همان طور كه شما هر روز شاهد یدكه دشمن خدا در مناطق و در جهان چگونه بر عليه اسلام و جمهوري اسلامي توطئه مي كنند پس اگر من و امثال من خون خود را فداي اسلام نكنند پس چه كسي و چه چيزي اسلام را نگهداري مي كند؟

براي شما بگويم به خدا قسم اگر خون اين شهدا نبودند الان مسئله اي به نام جمهوري اسلامي در جهان وجود نداشت و شايد اسلام هم وجود نداشت پس شما بايد خدا را شكر كنيد كه آنچه خدا به شمادادپس از زحمات بسيار باز پس گرفت. شما بايد فرزندان ديگرخود را هم بسازيد و آماده كنيدوبراي رضاي خدا و اسلام فدا كنيد

. همانطوري كه در قرآن آمده است.

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون = خدا جان و مال و ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده آنها در راه خدا جهاد مي كنند كه دشمنان دين را بقتل برسانند و يا خود كشته شوند كه در هر حال خود پيروزهستند.

پدر و مادرم نكند خداي ناكرده اگر من شهيد شدم گريه كنيد چرا که شهید گریه ندارد و اگر زياد ناراحت شدید براي رضاي خدا در نيمه شب بيدار شويد و گريه كنيد البته براي رضاي خدا و دورماندن از آتش دوزخ.

 پدر و مادر مهربانم و تمام اقوامان را وصيت ميكنم كه اگرخدا مرا صاحب سعادت قرار داد از پوشيدن لباس سياه خودداري

امام را دعا كنيد – امام را از ياد نبريد

وصيتم به خواهرانم- شما موظفيد كه حافظ خون شهيدان باشيد و در تربيت فرزندان خود مانند حضرت زهرا (س) بكوشيد و از فرمايشات امام امت اطاعت به تمام معنا نماييد.

وصيتم به برادران عزيزم:

 چه كنم كه شما میبایست از دست من بهره اي مي برديد ولي مجالی نیست.

مردم شریف كهگيلويه و بويراحمد:

 ضمن عرض سلام خدمت شماها برادران و خواهران عزیز

 بهوش باشيد. بيدار باشيد كه منافقين این دشمنان اسلام و كساني كه از اسلام ضربه خوردند در كمين هستند تا شما كوچكترين سستي از خود نشان بدهيد و آن وقت است كه آنها با اسلام كار دارند و جمهوري اسلامي. پس زنده بودن مسلمان در صورت نبودن اسلام چه ارزشي دارد؟

 در موقعيتي قرار داريم كه تمام جهان با هم متحد شده و براي سرنگوني نظام اسلامی پافشاري مي كنند. موقعيت بسيار حساس است. يك لحظه غفلت يك عمر پشيماني

 در جايي قرار داريد كه هر روز يكي از بهترين فرزندان شما به شهادت مي رسد كم جايي نيست كه شما بر آن قرار داريد

 پا گذاشتن روي زمين ايران عبادت است چرا که در هر كجاي ايران برويد مكان شهيد است و مقام شهيد و مقام شهيد بسيار بزرگ است و مسئوليت خون شهدا را برعهده گرفته ايد مسئوليت خون شهدا را حفظ كنيد مسئوليت گرفتن خون شهدا كار آساني نيست

 اگر در قبال خون شهدا عمل نكنيد در آخرت جلوي شما را شهدا خواهند گرفت و شهدا در دنيا ناظر بر اعمال شما هستند

.به اميد بيداري از خواب غفلت

از شما التماس دعا براي رسيدن به آرزو دارم. والسلام

 

وصیت دوم شهید

بسم الله الرحمن الرحيم

 

پس از حمد و سپاس خدا و درود بي پايان به پيشگاه حضرت اشرف الانبياء محمد مصطفي(ص) و پس از گواهي به وحدانيت خدا و رسالت و امامت انبياء و ائمه عليهم السلام وگواهی به وجود مقدس يگانه منجي انسانها و اميد منتظران حضرت صاحب الامر مهدي صاحب الزمان (عج ، اكنون كه مجدداً عازم جبهه هستم و مي روم تا به حسين زمان خود لبيك بگويم، ميروم در دانشگاه حسين دانشگاه انسان ساز لازم است تذكراتي چند را به عنوان وصيت نامه بعرض برسانم.

 

هيچ هدف و مقصودي از رفتن به جبهه جز انجام وظيفه شرعي و كسب رضايت الهي نتوانسته محرك من باشد و بايد عرض كنم كه سعي كرده ام كه فقط وفقط براي رضاي خدا خشنودي او و اطاعت امر او به جبهه بروم و هيچ نيرو و عامل ديگري را در اين رابطه حتي براي يك مرتبه هم كه شده در آن راه ندهم.

 من كوشيده ام كه حتي شهادت را كه خود كمال بزرگي است و آرزوي متقيان در طول تاريخ بوده هدف من قرار نگيرد و به نظر من در اين برهه از زمان ومكان كه اسلام شديداً به ياري و حمايت احتياج دارد و نداي هل من ناصر ينصرني حسيني هرچه رساتر بلند است در چنين موقعيتي نه تنها شهادت بلكه حتي فكر به شهادت نيز فرصت طلبي است. پس من نه با عشق به شهادت و نه با هدف اينكه از زير بار مسئوليت شانه خالي كنم و نه به اين منظور كه به جبهه بروم و شهيد بشوم و از اين دنيا خلاص شوم و خود را از گرفتاري ها و بدبختيهاي آن آزاد كنم بلکه خدا خودش مي داند كه هميشه از او مي خواستم به من توفيق خدمت و اطاعت خالصانه و عبادت عطا بفرمايد و هرچه رنج و گرفتاري اين دنيا هست در صورتيكه انسان ساز و در جهت قرب به او و مايه تكامل و مسير الهي الله است و خلاصه هر رنج و زحمتي رضاي خداست از من دريغ نفرمايد كه بودن در اين دنيا و عبادت او و كشيدن رنج و درد در راه خدا بالاترين لذت را دارد البته از خدا مي خواهم كه مرگ شهادت در راه خودش قرار دهد، مرگم در بستر نباشند

آري همواره از خداي بزرگ مي خواستم كه در بستر نميرم بلكه كشته شوم و بخون خود بغلطم و حتي بسوزم و خاكستر شوم و از بين بروم تا بدنم حتي گوشه اي از اين دير فاني را اشغال نكند و با تمام وجود و با همه هستي و نيستي ام بسوي او پرگشايم. در هر صورت اگر از من جنازه اي باقي ماند مرا در كنار دوستان حسين و لبيك گويان او در قبرستان دهدشت بگذاريد.

 

 لازم است چند جمله اي را در اين اواخر به عرضتان برسانم:

 

 اينكه من براي هوي و هوس به جبهه نرفتم زيرا هوي و هوس جايش در دنياست و چيزي نيست كه با آمدن مسأله جان و زندگي همچنان بتوانند محركي باشد و لااقل براي من اينطور بود كه من جانم را بيشتر از اين دوست داشتم كه بخواهم در راه اميال و خواهشهاي نفساني از دست بدهم زيرا تا جاني نباشد ديگر هوي و هوسی در كار نيست.

 پدر و مادر عزيزم! مستحضر هستيد كه تنها راه تقاص خون من از طريق ادامه راهم كه همان حمايت از اسلام و جمهوري اسلامي و امام امت است مي باشد و لذا بدانيد كه هر در راه تقويت جمهوري اسلامي و پشتيباني رهبر انقلاب بيشتر كوشش كند پاسداري از خون مرا كه اطاعت از خداي باريتعالي است را بهتر انجام داده است. پس لحظه اي دست از حمايت اين نظام برنداريد و مردم را نيز به اين امر تشويق كنيد (كه البته خود آنها نيز به وظيفه خود آشنا هستند) و لحظه اي دست از مبارزه و كوشش و مجاهده در راه خدا كه همان منتظر واقعي امام زمان بودن است برنداريد به آن اميد كه روزي پرده ظلم زدوده شود و ديده جمالش منور شوند.

البته در كنار اين مبارزه و مجاهده در راه خدا و در جهت حمايت نظام جمهوري اسلامي موضوع مبارزه و مجاهده با نفس است فراموش نكنيد (كه نمي كنيد) انشاءالله

خواهران و برادرانم ! با بهره گيري از محيط سالم و پاك جمهوري اسلامي و استفاده از محضر امام امت و كتابها و نوشتجات ايشان و همچنين ساير معلمين اخلاق و با بندگي و اطاعت خدا و افزودن بر عبادات خود هرچه بيشتر در راه تهذيب و تزكيه كوشا باشيد. انشاء الله

مادر عزيز و بردبارم انشاءالله با تمسك بر تعاليم اسلام و عمل به آنهاو با بهره گيري از تقواي پروردگار كه در نتيجه رنجها و زحماتي كه در اين دنيا متحمل شده اید بدان دست يافته و مرا در اين دنيا در مقابل شهدا و صديقين سرافراز نمائید و با صبر و شكيبايي در مقابل مصائب، و با گذشت از خطاهاي من روح مرا شاد نمائيد(انشاءالله)

مادر عزيز رنج كشيده ام!

: تقاضايم از تو اين است كه در نظر داشته باشي كه اين دنيا گذرگاهي بيش نيست و هيچكس در اين دنيا جاويد نمانده بلكه اينجا كشتزاري است كه انسانها بذر جاودانگي در آن دنيا را مي پاشند. تو نيز بايد با دل كندن از دنيا و مظاهر آن خود را به خدا نزديكتر كني و فكر كن اين مادران قهرمان شهدا چقدر صبور هستند مثال بارز آن مادر شهيد دمساز همسايه ات و خود را تطبيق كن

مي دانم كه چنين هستي و در قبال مرگ من كوچكترين عكس العملی از خود نشان نمي دهي چرا كه از پيروان مكتب زهرا(س) و زينب (س) جز اين انتظاري نيست، غمگين مباش و خوشحال باش كه بالاخره از دامن تو نيز بنده كوچكي در راه خدا قرباني شد و كمي از شرمندگي خانواده ما در مقابل خانواده هاي كه 4 الي 5 نفر از جگرگوشه هايشان شهيد شده کاسته خواهد شد.

انشاء الله

سلام مرا به مؤمنين و صالحان و تابعان ولايت فقيه برسانيد.

ربنا اغفر لنا ذنوبنا في امرنا و ثبت اقدامنا و نصرنا علي القوم الكافرين.

 

عنايت الله بازگير

20/6/62

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:31 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیت نامه شهید میر محمود بنی هاشم

 

ما هر موقع در جنگها سست می شدیم به پیامبر گرامی اسلام پناهنده می شدیم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 اینجانب میر محمود بنی هاشم راهی را که پروردگار عالم در قرآن کریم به ما نشان داده است انتخاب کردم راهی که اولیاء وانبیاء خدا آنرا رفتند راهی که ائمه معصومین(ع)و به خصوص سید مظلومین و سید الشهداء(ع) رفته است انتخاب کردم،زمانیکه پروردگار عالم در قرآن کریم آنقدر به رزمندگان اسلام و مجاهدین فی سبیل الله ارزش قائل است،پس چرا ما آن راه را انتخاب نکنیم؟

 

که اگر نکنیم در غفلت هستیم زمانیکه خداوند در قرآن،سوره توبه آیه110 خریدار جان مومنان به بهای بهشت است و بنده فروشنده،چه است خدا،خون آنانکه در معامله شرکت می کنند زمانیکه پیامبر اسلام در جنگها آنقدر فعالیت کرده و تا پای شهادت پیش می رود و عزیزان و دوستان خود را در این راه شهید می دهد و این قدر استقامت می کند پایداری می کند تا دشمن زبون را به شکست و امی دارد مانند جنگ حنین که حضرت علی(ع) می فرماید:

 

«ما هر موقع در جنگها سست می شدیم به پیامبر گرامی اسلام پناهنده می شدیم.»

 

 زمانیکه حضرت علی(ع)اولین امام بر حقّ شیعیان آن همه در جنگ ها شرکت می کند،شمشیر می زند،فداکاری می کند و زمانیکه ضربت دین خدا به سرش می خورد می فرماید:

«فزت برب الکعبه»

قسم به پروردگار رستگار شدم به معنی امام علی(ع)رستگاری را در شهادت می داند،پس چرا ما این راه را انتخاب نکنیم که اگر انتخاب نکنیم در غفلت هستیم زمانیکه امام حسین(ع)در واقعه کربلا آن همه جانبازی می کند عزیزان،اصحاب و انصار خودش را در راه دین خدا شهید می کند و چنین می فرماید من مرگ را جز سعادت و خوشبختی و زندگانی با ستمگران را جز رنج و محنت نمی دانم و زمانیکه حضرت اکبر(ع)در مقابل ناراحتی حضرت امام می فرماید:پدر جان مگر ما حق نیستیم می فرماید بلی،می فرماید پس در این صورت چرا ما باید ازمرگ بترسیم که بترسیم در غفلتیم زمانیکه ریشه اسلام به آبیاری با خون عزیزانش سیراب می شود و رشد می کند و اولیای ما و ائمه ما با خون خودشان ریشه اسلام را سیراب کردند پس چرا ما چنین نکنیم؟که نکنیم در غفلت هستیم زمانیکه پیامبر اسلام آن همه زحمت می کشد،جنگ می کند،ائمه آن همه زجر و بلا می کشد و زمانیکه حضرت موسی کاظم(ع)یازده سال در زندان بغداد می ماند برای بقای اسلام پس چرا ما چنین نکنیم که اگر نکنیم در غفلت هستیم ما باید در راه دین خدا شهید بدهیم،اسیر بدهیم،معلول بدهیم ،تا اسلام زنده بماند انگیزه انتخاب این می باشد پس با توجه به حکم صریح پروردگار عالم،سنت پیامبر اسلام و ائمه اطهار(ع)این راه را انتخاب کردم و در انتخاب این راه کاملاًآزاد بودم و هیچ سازمانی و یا ارگانی در انتخاب این راه دخالتی نداشته بلکه خودم آزادانه انتخاب کردم.

 

و اما برای امّت حزب الله:

 

ای امت حزب الله،ای عاشقان ابا عبدالله مواظب این امام باشید به حرفها و نداهای حسین گونه او جواب مثبت دهید و پیرواو باشید،او به ما آزادی داد،او برای ما اسلام را زنده کرد و واقعیت اسلام را به ما نشان داد،او ما را انسان کرد ما کسانی بودیم که آمریکا از ما حقّ وحشیت می خواست یعنی ما را وحشی می دانست در صورتیکه امروز ما به رهبریت امام امّت آمریکا را خرد کردیم و او را زیر پا گذاشتیم ما همان ضعیفی بودیم که زیر چکمه های طاغوت جان می دادیم امام آمد و و ما را نجات داد و کشتی در حال غرق اسلام و مسلمین را و مستضعفین را به ساحل نجات هدایت کرد قدر روحانیّت مبارز را بدانید و از آنها پیروی کنید که آنها راست می گویند و راه راست را به ما نشان می دهند درود خداوند و بندگان صالح او بر روحانیت مبارز در رأس آن امام امت و آیت الله مشکینی و خامنه ای و سایر روحانیت مبارز اسلام.«ننگ و لعنت خدا برآن افرادیکه به نام اسلام تیشه به ریشه اسلام می زنند»ای امت حزب الله خانواده های شهداء را فراموش مکنید و به دیدار آنها بروید و از آنها دلجویی کنید ومخصوصاً خانواده های مفقودین که این خانواده های مفقودین واقعاً در گردن ما حق دارند شما را به خدا یتیمان شهداء را فراموش نکنید.

 

عزیزان حزب الله جنگ را فراموش نکنید که هنوز هم مسئله اصلی ما جنگ است،جنگ ما جنگ حق با باطل است ما در این جنگ از اوّل مظلوم بودیم و حالا هم مظلوم هستیم درست است که ما انتقام خون خود را تا حدودی از دشمن کافر گرفتیم ولی کافی نیست باید متجاوز تنبیه بشود و تنبیه متجاوز مرگ است و توبة گرگ مرگ است مبادا غفلت بکنید و خون عزیزان ما هدر برود مبادا غفلت بکنی و رزمندگان ما در جبهه تنها بمانند و مظلوم باشند مبادا مثل امام حسین(ع)در میدان نبرد تنها بمانند و ما در مقابل هجوم کفار جهانی از خودمان سستی نشان بدهیم که این واقعاً خطرناک است.

 

مادران و پدران و جوانانمان باید مثل انصار رسول(ص)و انصار حسین(ع)باشد که انصار خمینی مثل انصار رسول و انصار حسین می باشد و ای امّت حزب الله در تشکیل ارتش بیست میلیونی کوشا باشید ما باید همه عضو ارتش بیست میلیونی باشیم که بسیج در پیروزی انقلاب اسلامی و سرکوبی ضد انقلابیون و پیروزی در جنگ نقش خیلی موثری دارد اما ای امت حزب الله...سنگر ها را خالی نگذارید و به قول امام امّت مسجد سنگر است و نماز های جماعت را حتماً بپا دارید مبادا روزی برسد که مثل سابق مساجد ما فقط در ماه محرم،رمضان باز باشد بقیه روزها بسته باشداین خطرناک است در مساجد ما باید همیشه باز باشد و بچّه ها در مسجد بزرگ شوند.

 

امّا پیام من به مسئولین ادارات و ارگانها و به برادران پاسدار:ای برادران مسئول توجه داشته باشید روی میزی که نشسته اید نتیجة خون شهیدان است پس در برخورد با امّت حزب الله خیلی دقّت کنید خود را خادم این امّت بدانید بطوریکه امام امّت خود را خدمتگذار این امّت می داند و به آن نیز افتخار می کنند شما مسئولین نوکرهای این ملّت هستید چطور نوکر با ارباب خود برخورد می کند شما نیز با آنها برخورد کنید و در حفظ بیت المال کوشا باشید و توجّه داشته باشید که حضرت علی(ع)در رابطه با بیت المال چه نوع برخورد داشتند حتی در زندگی یکبار هم که شده نامه حضرت علی(ع)به مالک اشتر بخوانید خیلی مفید است .خود را حافظ خون شهدا بدانید مبادا این قدر کوتاهی بکنید که خشم ملّت مظلوم که نمونه خشم خداست گریبانگیر شما باشد آن موقع است که دمار از روزگارتان در می آورند و این را بدانید که فردای روز قیامت حسابرسی است شهیدان شما را زیر سؤال خواهند برد در برخورد با خانواده شهداء و مجاهدین اسلام نهایت را بکنید و امّا ای برادران پاسدار و ای جانبازان و ای مظلومان می دانم خیلی زحمت کشیده اید در راه انقلاب،و خیلی شهید داده اید و خیلی معلول داده اید ولی شما وارثان این شهداء هستید یعنی همه شهداء هستید پرچم خونین شهداء الان بر دوش شماست و سلاح خونین شهداء در دست شماست و آیه محکم الهی در سینة شماست رسالت تو خیلی سنگین است و لباس سبز تو کفن سفید توست و خون تو غسل توست پس برادرم در این رسالت دوستانت کوشا باش تو از همه،به شهداءنزدیکتر هستی چون تو همسنگر شهداء هستی خانوادة شهداء از تو انتظار دارند اسیران از تو انتظار دارند امام از تو انتظار دارد بچّه های یتیم شهداء از تو انتظار دارند که قوّت قلب آنها هستی«در سازماندهی ارتش بیست میلیونی خیلی تلاش کنید خیلی مؤثر است»در میدان نبرد مثل سابق فعّال باشید در سازماندهی نیروهای بسیجی«در تکمیل کادر لشگرها و یگانهای رزمی»-جنگ را-مسئولیت خود بدانید نه مأموریت خود.

 

درباره شهید مير محمود بني هاشمي

 

مير محمود بني هاشمي، در 10خرداد 1337 در روستاي «ساحلي سفلي» از توابع مشكين شهر در خانواده اي كشاورز متولد شد. وي نخستين فرزند خانواده بود و در كودكي با راهنمايي مادرش – رقيه مصطوفي – به ياد گيري قرآن پرداخت.

او تحصيلاتش را نخست در روستاي نيران –در مجاورت زادگاهش– گذراند و آنگاه به همراه خانواده به شهرستان تبريز نقل مكان كرد و در مدرسه شبانه روزي قطران، مقطع دبستان را به پايان برد. دراين زمان روزها در كارگاه قاليبافي كار مي كرد و شبها درس مي خواند. دوره راهنمايي را نيز در مدرسه راهنمايي پاسارگاد تبريز با نمرات عالي در سالهاي 1348 – 50 به اتمام رساند. اما مشكلات اقتصادي خانواده، مانع از ادامه تحصيل او در دبيرستان شد. با اين حال عشق و علاقه به مطالعه، او را به سوي كتابهاي مذهبي، تاريخي و علمي سوق داد. 2

مير محمود، نوجواني را با كار روزانه در قاليبافبي و درس خواندن شبانه، پشت سر گزاشت و دوره متوسطه را به صورت متفرقه پي گرفت. در سال 1354 به پيشنهاد والدينش به خواستگاري سحر ناز (دخترعمه اش) مي روند. به خاطر شناختي كه مير محمود از همسر آينده اش داشت به اين وصلت، رضا داده با هم ازدواج مي كنند. به هنگام ازدواج، مير محمود شانزده و سحر ناز سيزده سال داشتند. مهريه يك جلد قرآن كريم و سه هزار تومان بود و مراسم ازدواج بسيار ساده برگزار مي شود و آنها از سال 1354 زندگي مشتركشان را در خانه استيجاري پدر شروع مي كنند.

ثمره ازدواج آنها چهار فرزند به نام هاي مير ولي (متولد 1357) ، مير علي (متولد 1360) و فاطمه و زهرا (متولد 1363) مي باشند.

در سال 1356، مير محمود به سرباز ي اعزام و در نيروي هوايي تهران مشغول مي شود. تماسهاي او با افرادي چون پدر بزرگش كه فردي متدين و آگاه بود بسيار مؤثر واقع شدند و نگرشي ضد رژيم و استبداد پهلوي را به او مي بخشد و حضور او در راهپيماييها و تظاهرات، ‌قبل از اعزام سربازي، ‌ناشي از برخورد و آشنايي او با اين گونه افراد است. در طول خدمت سربازي نيز همچون قبل به فعاليتهايش ادامه مي دهد به طوري كه پخش اعلاميه ها ي حضرت امام (قدس) در پادگان، عمده فعاليت اوست.

در اين مورد، ‌خود چنين تعريف مي كند:

«روزي اعلاميه را به داخل پادگان بردم و به فكر چگونه نصب كردن آن بودم. دوستي داشتم كه اهل تبريز بود و چون شناخت كافي از او داشتم ماجرا را به او گفتم. قرار شد كه او نگهباني بدهد و من اعلاميه را بچسبانم. در حين انجام كار افسر نگهبان مرا ديد و به طرف من آمد ضمن سئوال و جواب متوجه اعلاميه شد من خيلي ترسيده بودم. او گفت: «زود باش اعلاميه را بچسبان و تمام كن»

من فكر كردم اين يك خدعه است. تمامي اعلاميه ها را چسباندم. فردا منتظر احضار بودم ولي خبري نشد. بعد از چند روز ايشان را ديدم. ماجرا را پرسيدم او گفت: ‌من هم اين كار شما را مي كنم ولي مخفيانه.»

مير محمود اين اعلاميه ها را از پسر عمويش كه روحاني مقيم قم بود دريافت و پخش مي كرد تا اينكه فرمان امام (قدس) مبني بر فرار از پادگان صادر مي شود و او نيز از پادگان فرار مي كند.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، مير محمود در سال 1359 به طور رسمي به عضويت سپاه پاسداران در مي آيد و بعد از سپري كردن دوران آموزش، به جبهه اعزام مي شود و ابتدا به سر دشت مي رود. در سال 1360 در منطقه مهران حضور پيدا مي كند و به خاطر رشادت هايي كه از خود نشان مي دهد مورد تشويق فرماندهان رده بالا قرار مي گيرد. بني هاشم در همان سال به زيارت بيت الله الحرام مشرف مي شود و پس از آن در عمليات بيت المقدس با پست فرماندهي گروهان در فتح خرمشهر شركت مي كند. او در عمليات والفجر 2 و 4 نيز در سمت معاون گردان حضرت سيد الشهدا (ع) و در عمليات خيبر با سمت فرماندهي گردان حضرت علي اصغر (‌ع) شركت فعال دارد كه در آخرين آنها زخمي و به پشت جبهه باز منتقل مي شود اما بعد از دو روز استراحت در بيمارستان مستقيماً به جبهه باز مي گردد و عصا زنان فرماندهي گردان حضرت قاسم (ع) را بر عهده مي گيرد . مير محمود همچنين در عمليات بدر،‌ فرمانده گردان حضرت قائم (عج) است كه طي اين عمليات از ناحيه سر بشدت مجروح مي شود.

در اين زمان از سوي فرماندهي سپاه، ‌مسئوليت بالا تري چون معاونت تيپ يا مسئول طرح عمليات تيپ به او پيشنهاد مي شود اما مير محمود به واسطه علاقه اش به گردان علي اصغر (ع) نمي پذيرد و در حد فرماندهي اين گردان در عمليات كربلاي 8 و عمليات نصر 7 شركت مي كند. علاوه بر حضور مستمر در خطوط مقدم، مير محمود مسئوليت واحد بسيج مشكين شهر و پايگاه هاي مقاومت را عهده دار بود و به هنگام مرخصي نيز بيشتر وقتش را صرف باز ديد از خانواده شهدا و رفع مشكل آنها مي نمود. مير محمود بني هاشم، گردان علي اضغر را با همراهي دو برادرش مير مسلم و مير طاهر اداره مي كرد ولي نكته قابل توجه اين كه نيروهاي گردان و حتي فرماندهان لشكر نسبت برادري آنها را نمي دانستد. برادرش در اين باره مي گويد:

«ما سه برادر بوديم در يك گردان ولي نيروهاي گردان نمي دانستند كه ما سه نفر برادر هستيم. در لشكر فكر مي كردند كه ما پسر عمو هستيم بعد از شهادت برادرمان مير مسلم (كه فرمانده گروهان حضرت علي اصغر (ع)‌ بود) فرمانده لشكر 31 عاشورا امين شريعتي به منزل ما آمده بود. وقتي عكس شهيد مسلم را ديد تازه متوجه شد كه ايشان برادر مير محمود بوده است.»‌

در سال 1365 مير محمود بر اثر تصادف، شديداً آسيب مي بيند و از ناحيه كمر دچار شكستگي مي شود و به همين خاطر در عمليات كربلاي 5 شركت نمي كند اما برادرش مير مسلم در اين عمليان به شهادت مي رسد.

 

مير محمود بني هاشم با نوشتن وصيت نامه اي ديد گاه هاي خود را از تاريخ اسلام و شيعه و جايگاهي كه هم اينك به واسطه انقلاب اسلامي در آن قرار دارد تبيين مي كند. وي مي نويسد: «اين جانب مير محمود بني هاشم راهي را كه پروردگار عالم در قرآن كريم به ما نشان داده است انتخاب كردم. راهي كه انبياء و اولياء خدا آن راه را رفتند . راهي كه ائمه معصومين (ع) و به خصوص سيد مظلومين و سيد الشهدا (ع) رفته است انتخاب كردم. زماني كه پروردگار عالم در قرآن كريم آن قدر به رزمندگان اسلام و مجاهدان في سبيل الله ارزش قايل است پس چرا ما آن راه را انتخاب نكنيم؟ »

سر انجام مير محمود بني هاشم در جريان عمليات نصر 7 در منطقه سر دشت و در ارتفاعات دوپاز، ‌در حالي كه پيشاپيش نيروها در حركت بود بر اثر اصابت تير مستقيم به ناحيه سر و شكم در تاريخ 15 مرداد 1366به شهادت مي رسد. مير محمود را علاوه بر شهامت، به تدين و ايمان توصيف كرده اند. آنگونه كه همسر ايشان نقل مي كند كه : «به هنگام تصادف مير محمود ، وقتي در خانه بستري و از حركت منع شده بود و به پشت در بسترآرميده بود، تنها با خاك، تيمم مي كرد و با اشاره نماز مي خواند و از اطرافيانش خواسته بود خاك تيمم را طوري قرار دهند كه تا او بتواند شب هنگام نماز نافله بخواند»

 

همچنين، نزديكان و همرزمان مير محمود نيز خلق خوي او را پسنديده و در مورد او نقل مي كنند كه بسيار متواضع و به هنگام عصبانيت خويشتندار بوده است.

بعد از شهادت مير محمود، فرماندهي كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي–كه در آن زمان محسن رضايي در اين سمت بود– به مناسبت شهادت مير محمود پيامي صادر كرد. همچنين فرماندهي لشكر عاشورا و فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي منطقه پنج باقر العلوم (ع) نيز پيامهاي جدا گانه اي را به اين مناسبت صادر كردند.

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:31 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیتنامه شهید پرویز بیات

 

امکان دارد اتفاقی واقع شود که جنازه من به دست شما نرسد آنگاه به یاد شهدای کربلا بیفتید و ناراحت نشوید و هروقت دلتان گرفت به بهشت زهرا بروید و به مزار این همه شهید بگریید آن وقت درد خود را فراموش خواهید کرد.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هنگامی که خون بر عرصه توحید پرتوافکنده است دیگر جای ماندن نیست باید رفت و حسینی شد، باید رفت و کربلایی شد .

 

با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت و با سلام بر خمینی کبیر آن پیر جماران ، و با سلام بر شهدا و خانواده شهدا و با سلام بر کودکان خردسال بسیجی .

 

درخت انقلاب اسلامی برای سیراب شدن احتیاج به خون دارد.اماممان " هل من ناصر ینصرنی" صدا میزند. بر ملت مسلمان ایران واجب است که بر این پیام امام لبیک بگوید و این درخت را با خون خود سیراب کند. با جاری شدن خونمان است که حکومتمان تغییر میکند و به حکومت عدل الهی آخرالزمان متصل می شود . فراموش نکنید دنیا به آخر میرسد، سعی کنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای سفر آخرت کنید. فراموش نکنید امام زمان شما حضرت مهدی (عج) است . لحظه ای از دعا برای سلامتی و ظهور ایشان غفلت نکنید. گرفتاری ها و مشکلات خود را به واسطه آن حضرت حل و رفع کنید. آرزوی من از خداوند رساندن طلوع فجر و ظهور امام زمان (عج) به زودی است .

 

 بسیجی ها مرغان آغشته به خونی هستند که جایشان در این دنیا نیست .

 

 و وصیتم به پدر و مادر گرامیم :

 

درزندگی رنج فراوان به شما داده ام ولی امیدوارم که جانم را در راه شما فدا کنم که راه شما همان راه خداست. امیدوارم هیچوقت به من ناکام نگوئید چون من در نهایت کام را گرفتم که بهترین نعمت هاست. و در ضمن برای من گریه نکنید زیرا بردباری و صبر شما بیشتر باعث شکست دشمن میشود و برادرانم را در راه دین اسلام تشویق کنید و بگوئید که راهم را دنبال کنند .

 

مادرم !

 

که بعد از خدا مهربان ترین و عزیزترین موجودها نزد من هستی و من به وجود تو مادر افتخار می کنم که چنین فرزندانی را تربیت کردی که افتخار اسلام باشند .

 

پدر و مادر و خواهر و برادران عزیزم !

 

امکان دارد اتفاقی واقع شود که جنازه من به دست شما نرسد آنگاه به یاد شهدای کربلا بیفتید و ناراحت نشوید و هروقت دلتان گرفت به بهشت زهرا بروید و به مزار این همه شهید بگریید آن وقت درد خود را فراموش خواهید کرد .

 

و تو ای خواهرم !

 

تو نیز زینب زمان باش و در هرآنچه هوس کردی پرهیز و در راه خدا مبارزه کن. و زینب وار با ناملایمات دست و پنجه نرم کن .

 

برادرانم !

 

راه خدا بهترین و برترین راه هاست ، پوینده و کوشنده در این راه باشید .

 

 

مشخصات شهید

 

نام : پرویز

نام خانوادگی : بیات

نام پدر : ناصر

محل تولد : روستای علی آباد شهریار

تاریخ تولد : 1344

تاریخ شهادت:9/4/1365

محل شهادت : ایلام مهران

نام گلزار : شهدای شاهد شهر

 

شهید پرویز بیات در سال 1344 در روستای علی آباد(شاهد شهر) شهریار در خانواده ای مومن و متعهد به دنیا آمد.

پس از طی دوران طفولیت و سپری نمودن دوران تحصیل ابتدایی و راهنمایی وارد مقطع دبیرستان شد.پس از گذراندن اول دبیرستان اذن شرکت در صحنه پیکار و جهاد را از خانواده گرفت.

دوران دبیرستان او مصادف با حمله ناجوانمردانه عراق به خاک ایران بود به همین خاطر عازم جبهه شد و دوران دبیرستان را در مجتمع رزمندگان در جبهه ها گذراند.

اولین اعزام ایشان بعد از طی دوران آموزشی به شهرستان بانه(استان کردستان) بود. چهار ماه و اندی پس از مراجعت چند صباحی در منزل بود و دوباره عازم جبهه ها شد. ایشان چندین بار توفیق حضور در جبهه را پیدا کرد.

در تمام دوران حضورش در جبهه همواره یک بسیجی مخلص بود و در عملیات های متعددی حضور داشت در اکثر عملیات ها تک تیرنداز معمولی بود و در اواخر حضورش به عنوان آرپی جی زن فعالیت می کرد .او فردی شجاع و نترس و دلاوری سخت کوش بود.

در عملیات والفجر 8 از ناحیه گوش و دو پا مجروح شد و بعد از گذراندن دوران نقاهت با توجه به عنایت خداوند بزرگ و لطف امام هشتم امام رضا (ع)بهبود یافت و مجددا در جبهه ها حضور یافت و در نهایت در عملیات کربلای یک در فتح پیروزمندانه مهران به لقالله پیوست.

به قول برادرش (علی بیات) که در عملیات خیبر به اتفاق شرکت نموده بودند و مسئول دسته ایشان بود، روح شجاعت و فداکاری ایشان در این عملیات جلوه خاصی پیدا کرده بود. او تک تیراندازی ماهر ،تیربارچی شجاع و خلاصه انسانی تابع ولایت بود.

پس از اتمام دوران دبیرستان در کنکور تربیت معلم در سال 1365 شرکت کرد و قبول شد که در تیر ماه همان سال در عملیات کربلای 1 در بازپس گیری شهر مهران به درجه رفیع شهادت نایل شد .

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:32 AM
تشکرات از این پست
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:وصیتنامه شهدا

وصیتنامه شهید مراد براتی فر

 

پدرخوبم! می دانم چقدر برایم زحمت کشیدی از کوچکی تا اینکه دارای ۳ بچه شدم باز اسباب زحمت برای شما بودم به جای اینکه وقتی بزرگ شدم جبران زحمتهای شما بکنم نتوانستم بلکه سرپرستی یک خانواده را به شما اضافه کردم.

بسمه تعالی

 

ولا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیا و لکن لاتشعرون)

 

کسی که در راه خدا کشته شده مرده ندارید بلکه او زنده است ولکن شما این حقیقت راه در نخواهید یافت

 

با سلام به محضر بقیته الله الاعظم (ع) روحی و ارواح العالمین له الفدا و با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام امت خمینی کبیر حفظ الله اسلام و المسلمین و با درود به تمام شهیدان از بدر محمد تا بدر خمینی و از کربلای حسینی تا کربلای خمینی و تمامی جان برکفان و آنانی که در راه این انقلاب و دین مقدس اسلام از هیچ چیز دریغ نمی ورزند از جان گرفته تا مال و اولاد که بحق مصداق آیه قرآنی ( لایتفقون اموالهم فی سبیل الله ) می باشد.خدایا هرکس به این اسلام و انقلاب یاری کند او را یاری کن.بار پروردگارا رزمندگان اسلام را این حق جویان و رهروان خط اباعبدالله را محفوظ و پیروز بدار و دشمنان آنان را خوار و ذلیل بگردان توانان را با ایمانی راسخ و عزمی استوار در برابر دشمن ثابت قدم بدار.

 

پیامی دارم برای امت شهیدپرور. آن روزی که ما در زیر چکمه های طاغوت و طاغوتیان لگد مال می شدیم و زیر سلطه ابرقدرتها همانند امریکا و ایادی وابسته اش بودیم تا اینکه سیدی از آل رسول و سلاله پاک انبیاء همانند ابا و اجدادش ائمه معصومین و همچون جدش اباعبدالله قیام کرد.و دست این ابرقدرتها را از این مملکت و فرزندان ما برچید و اسلام و جمهوری اسلامی در این مملکت استوار کرد ای مردم؟ قدر این زحمت خدادادی را بدانید و از اسلام و قرآن و روحانیت دفاع کنید و نگذارید دشمنان اسلام که در فکر نابودی دین خدا هستند برما غلبه کنند چرا که می بینیم جنگی برما تحمیل کردند که در این جنگ شهدای زیادی دادیم و نه بر ما رحم کردند و نه بر کودک صغیر.و چون یزید و شمر که بر کودک شش ماهه ای اباعبدالله رحم نکردندد بر ما رحم نمی کنند.ای مردم و ای امت شهیدپرور بدانید که اگر دشمنان بر ما غلبه کنند دیگر فرصتی برای ما نمی گذارند پس از حالا مواظب باشید و به انان فرصت ندهید و به سوی جبهه ها بشتابید و همانطور که قران می فرماید. (وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه)

 

ای مسلمانان انقدر بجنگید تا فتنه بر روی زمینی برداشته شود.خدایا مگر که چه گفته بودیم که این طور بر ما هجوم کردند مگر ما حرفی جز استقلال آزادی جمهوری اسلامی داشتیم.که بر ما حمله کردند ما به آنها کاری نداشتیم میخواستیم دین خدا را حافظ باشیم و می خواستیم پس از سالهای ظلم عدل را برقرار کنیم و حق مظلوم از ظالم گرفته شود.ای برادر و خواهر مسلمان کاری کنید که با اطاعت کردن شما از فرمایشات حضرت امام پوزه امریکا و شوروی را به خاک بمالید.پیامی برای پدر و مادرم دارم، مادر مهربانم می دانم که شبها تا صبح بر بالین گهواره من نشسته و بیداری ماندی و مرا با هزار رنج و… بزرگ کردی.

 

اول خوشا بحالت که توانستی چنین فرزندی را آموزش دهی که در راه خدا کشته شود.بعد مادرم از اینکه فرزندی خوب برای شما نبودم و حق مادر فرزندی را رعایت نکردم با این حال می دانم در نبودم در منزل ناراحت هستی چه کنم؟ که نمی توانم نزد شما بمانم و دوری بنده به دست خودم نیست این تکلیف الهی است که باید آنقدر جنگید تا فتنه بر روی زمین و دنیا نباشد. مادرم می خواهم بعد از شهادتم چنان صبور باشید مثل زینب (ع) برایم مو پریشان و صورت نخراشید.

 

پدرخوبم! می دانم چقدر برایم زحمت کشیدی از کوچکی تا اینکه دارای ۳ بچه شدم باز اسباب زحمت برای شما بودم به جای اینکه وقتی بزرگ شدم جبران زحمتهای شما بکنم نتوانستم بلکه سرپرستی یک خانواده را به شما اضافه کردم.پدرجان؟ همانطور که به مادرم عرض کردم می خواهم بعد از شهادتم صبور باشید آنقدر گریه نکنید که منافقان خوشحال شوند.

 

خواهرانم می دانم برادری خوب برای شما نبودم رفتار برادر و خواهری نداشتم اما می دانم خواهر برادر را دوست دارد.خواهران خوبم؟ همانطور که مرا دوست دارید امام و روحانیت را دوست بدارید برایم مو پریشان و صورت نخراشید.پدرم می خواهم طوری برادرانم را تربیت کنید که سلاحم را بردارند و پسرانم را به درس خواندن وادار کنید و به نماز و روزه و یادگرفتن قران کوشا باشند. و به جبهه ها بروند و راه پدرشان را ادامه دهند.پدر و مادرم امیدوارم که مرا ببخشید و حلال کنید.همسرم اگر شوهری خوب برای شما نبودم و پدری برای فرزندان ولی این تکلیف بود و خواست خدای بزرگ می دانید که مبلغی پول بدهکارم به بانک کشاورزی و به مصطفی و درویشعلی و اسدالله موسوی مبلغی هم در بانک ملت داریم ناگفته نماند بعداز شهادتم می توانید شوهر کنید اگر خواستی وفاداری کنید ولی بچه هایم پدرم می باشند و تو هم نزد بچه هایم و اگر خواستی بمانی در ایذه هرچه پدرم گفت قبول کنید. که ایذه بمانید. بچه هایم درس بخوانند و یا به روستا بروند با بچه هایم رفتار خوب کنید و نوازش بکنید.چون یادگار بنده هستند سمیه جان دخترم؟ می خواهم دختری باشی مثل زینب حجاب اسلامی را کامل حفظ کن پیامی دیگر دارم.اگر پیکرم را پیدا کردند و به محل آوردند بگذارید بچه هایم مرا ببینند.و همیشه پنجشنبه ها سر قبرم بیاید برایم نوار قرآن بگذارید برادران امیدوارم که بعد از بنده آنهائیکه می توانند به جبهه ها بیایند و امام را یاری دهند و آنهای که نمی توانند به جبهه بیایند به رزمندگان کمک مالی بنمایند باز همسرم؟ و بچه هایم امیدوارم بعداز بنده حقیر صبور باشید.

 

زیاد خود را ناراحت نگیرید. که منافقان خوشحال شوند از تمام برادران و خواهران و خویشاوندان طلب بخشش می کنم.

 

امیدوارم اگر بدی از بنده حقیر سرزده ببخشید.و حلال کنید پدرم مادرم؟مبادا بعداز بنده نسبت به روحانیت ناراحت شوید.همیشه در خط قرآن و امام باشید و بچه هایم را به این خط سفارش دهید.

 

                   « والسلام علیکم و رحمت اله و برکات »

 

( مـــــــــــــراد بــــــــراتـــــی فـــــــــــــــــــــــــــر )

 

 

نام و نام خانوادگی: مراد براتی فر

 

نام پدر: عزیز قلی

 

تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۰۷/۰۱

 

محل تولد: ایذه

 

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵

 

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

دوشنبه 7 اسفند 1396  6:32 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها