يه نفر از ساختمون ده طبقه مي افته پايين ، همه دورش جمع مي شن ، ازش مي پرسن : آقا چي شده ؟ مي گه باور کنيد منم تازه رسيدم .
ـ يکي از دوستش درخواست مي کنه تا مبلغي را با مهلت يک ماهه به او قرض دهد . دوستش گفت : مبلغي را که مي خواهي ندارم ، اما مي توانم به جاي يک ماه به تو يک سال مهلت دهم .
ـ شخصي که مي خواست بهلول را مسخره کند به او مي گويد : ديروز از دور تو را ديدم که نشسته اي ، فکر کردم الاغي است که در کوچه نشسته . بهلول فوراً جواب داد : من هم از دور تو را ديدم فکر کردم آدمي به طرف من مي آيد .
ـ يک شب شخصي به دزدي مي ره . يک دفعه صاحب خانه متوجه مي شه مي پرسه کيه اونجا ؟ دزده جواب مي ده : هيچکي ، گربست بع بع .
ـ خبرنگاري از شخصي پرسيد : نظرت درباره ي نوشابه چيه ؟ مي گه : گاز داره ، آب هم داره ، ولي تلفن نداره .
ـ در يک مسابقه مجري از يکي از شرکت کنندگان مي پرسه که اسم کوچک فردوسي چي بود ؟
طرف مي گه : ميدان .
ـ يک مردي تو رستوران غذاش رو مي زاره رو ميز و مي ره دستشويي براي اينکه کسي به غذاش دست نزنه يه يادداشت مي گذاره کنارش که کسي به غذاي من دست نزنه امضاء قهرمان بوکس . بعد مي آد مي بينه غذاش نيست و جاش يه يادداشته که نوشته : من غذات رو بردم . امضاء قهرمان دو .
ـ روزي هارون از بهلول پرسيد : بزرگترين جانور روي زمين کدام است ؟ بهلول گفت : استغفرالله کدام جانور جرات دارد که خود را از خليفه بزرگ تر بداند .
ـ مريضي به مطب دکتر رفت و دکتر فشارش رو گرفت و گفت : فشارت يازده است . مريض پرسيد : يازده قديم يا جديد .
ـ معلمي از شاگردش پرسيد : پنج حيوان درنده را نام ببر ؟ جواب داد : 2 تا ببر ، 3 تا شير
ـ شخصي يک سگ فلج داشت . هر وقت دزد مي آمد سگ رو مي ذاشته توي فرغون و دنبال دزده مي دويده .
ـ مجري مسابقه از يکي از شرکت کنندگان پرسيد : دگرگوني يعني چه ؟ گفت : يعني اين گوني نه يک گوني ديگر .
ـ از شخصي پرسيدند : کجاي تهران مي شيني ؟ گفت : هر جا خسته شدم .
ـ شخصي آهنگ خالي گوش مي کرده ، مي زنه زير گريه ، ميگن چرا گريه مي کني ؟ با بغض مي گه آخه خوانندش لاله .