یه داستان تکراری برای اونا که عاشقش شدن ... برنامه نویسی
آره عشـق بیرحم ترین حس خوبه دنیاس
اولین باری که یک کامپیوتر رو دیدم رو خوب یادمه
اولین باری که یک کامپیوتر مال خودم شد رو خوب یادمه
از همون اول بچگیم عاشق کامپیوتر شدم
اول دبیرستان رو تموم کرده بودم داشتم میرفتم مدرسه که کارنامم رو بگیرم و انتخاب رشته کنم
باید رشته تحصیلیم رو انتخاب میکردم
چند تا انتخاب داشتم :
۱- کامپیوتر
۲-کامپیوتر
۳-کامپیوتر
از میون این سه تا رشته کامپیوتر رو انتخاب کرده بودم .
دانش آموز های زیادی اومده بودن شلوغ بود چند دقیقه ای منتظر موندم تا بالاخره نوبت من بشه معاون مدرسه بهم گفت پرونده تورو از قبل گذاشتم توی لیست تجربی ها !!!
درسم خوب بود با معدل بالا برای همین معاون فکر کرده بود منم میخوام برم رشته تجربی
اما بهش گفتم نه آقای ....
من که نمیخوام برم رشته تجربی
گفت : پس چی میخوای بری ریاضی ؟
گفتم نه
من میخوام برم رشته فنی کامپیوتر بخونم
معاون : (@o)
من : :)
معاون مدیر رو صدا زد مدیر اومد و گفت این پسر زده به سرش آقای مدیر بیا نصیحتش کن
یک جوری داشتن حرف میزدن که انگار با یه روانی که میخواست خودکشی کنه برخورد کرده بودند.
به هر حال با وجود این که اون روز مدیر به من پروندمو نداد وگفت برو یک هفته فکر کن بعد بیا هفته بعد هم گفتم من نمیتونم علاقمو ولش کنم و پرونده رو گرفتم و از مدرسه زدم بیرون ...
حالا رفتم هنرستان
با وجود این که خیلی بهم فشار میاورد
توی هنرستان شهر کوچیک ما رشته کامپیوتر تشکیل نشده بود
ومن مجبور بودم هر روز از خوابم بزنم و ساعت ۶ بزنم بیرون و یه ۲ کیلومتری پیاده برم به ترمینال و بعد برم به یک شهر دیگه ۲۵ کیلومتر اونطرف تر :) وبعد یه ۳ کیلومتر هم پیاده برم تا برسم به هنرستان در نهایت هم ساعت ۳ و ۳۰ دقیقه بعد از ظهر برگردم خونه
با وجود هزینه های بالای حمل و نقل و مشکل مالی :(
از خیلی چیزام زدم
اما برای چی خودم رو به ین آب و آتش زدم ؟
جواب : هیچی به معنی واقعی کلمه کشک
توی هنرستان چی میگذشت :
یکسری ساعت وقت تلف کردن تو هنرستان و ۲ ساعت هم تو جاده و دیگر هیچ
یکسری معلم که اصلا اطلاعات بروز نداشتن و هیچی بلد نبودن
یکسری کتاب که ۲۰ سال پیش نوشته شده بودن
یکسری درس عمومی که جز عذاب چیزی برام نداشت
یکسری دانش آموز که اصلا معدلشونم زیر ده بود و در حدی که شاگرد دوم معدلش ۱۲ بود :{
۲ سال به هلاکت رسید تبریک میگم :)
توی این دوسال فقط یکم C# یاد گرفتم و یکمم فتوشاپ در حد نسبتا خیلی خوب (حرفه ای)که خودم یاد گرفتم و توی مدرسه اصلا با وجود اینکه کتابشم داشتیم تدریس نشد :( :)
یک خورده هم اطلاعات پایه
اما این دو سال که رفت :)
بقیش چی ؟
باید درس بخونیم و کنکور بدیم :)
۳ ماه که مثل جغد درس خوندم
اصلا درس عمومی نزدم و فقط تخصصی هارو زدم
و قبول شدم(نرم افزار) دانشگاه شمسی پور تهران
که اینطور که بنظر میرسه به دکه شهرت داره :)
و حال نیمسال دوم قبول شدم یعنی ۴ ماه دیگه باید میرفتم دانشگاه
تابستون که به فنا رفت با اون کنکور لعتنی که استرسش پیرم رد
گفتم خوب حداقل یک ۴ ماهی وقت آزاد دارم که یکم بشینم برنامه نویسی یاد بگیرم خودم
اما ...
هیچی دیگه باید میرفتم کار کنم تا حد اقل یکم خرج دانشگاهی که هیچی بهم یاد نمیده و وقتمو و جوونیم توش هدر خواهد رفت رو در بیارم پس اینم رفت به فنا ...
والان که باید چند روز دیگه برم تهران و دانشگاه
اما اصلا اونچیزی که میخوام نیست
دانشگاه و تحصیلات داره هم وقتمو هدر میده هم هرچی پوله باید خرجش کنم :)
کی جرعت ترک تحصیل کردن رو داره
از یک طرف اگه ترک تحصیل کنم باید برم سربازی
و از طرف دیگه اگه خودم بخوام توی خونه آموزش ببینم همه به چشم یک مفت خور بهم نگاه میکنن
این مشکل رو خیلی ها باهاش روبرو شدن
دانشگاه نمیگذاره که خودت یاد بگیری و از طرف دیگه خودشم چیزی نمیتونه یاد بده
علوم کامپیوتر و تکنولوژی مثل یک اسب وحشی که ابصار نداره داره میتازه و پیشرفت میکنه و هر ثانیه داره بروز میشه و هیچ دانشگاهی نمیتونه خودش رو با این علم بروز کنه
و این رقابت شدید که همه میخوان اولین باشن و اگه جا بمونی باید تاوان زیادی رو بپردازی
بقیه افراد هم که اگه بهشون بگی کامپیوتر میخونم میگن آخه کامپیوتر رو که همه بلدن :)
دیگه چی رو دارید یاد میگیرید آدم رو میسوزونه درواقع اون ها بیسوادن و فکر میکنن رشته کامپیوتر یعنی یه Microsoft Word و یک سرچ زدن توی گوگل
با وجود اینکه هر روز دارن اینترنتی پول واریز میکنن توی شبکه های اجتماعی میچرخن به هم دیگه پیام میدن خیلی از کار هاشون رو با نرم افزار های مختلف انجام میدن اطلاعاتشون رو ذخیره میکنن و ...
بگذارید یک مثال بزنم دقیقا این مثل این میمونه :
کسی که بلده ماشین برونه فکر بکنه که از همه چیز ماشین سر درمیاره ...
البته ممکنه که خودش بتونه یکمم تعمیرات بلد باشه
ولی قطعا نمیتونه که ماشین درست کنه !!!
حالا یه چیز جالب همین خانواده خودم اگه من بشینم پای کامپیوترم و آموزش برنامه نویسی نگاه کنم میگن داری چیکار میکنی صبح تا شب پای کامپیوتر :(
ولی اگه برم توی دانشگاه و هیچ چیزی هم بهمون یاد ندن افتخار میکنن که پسرشون داره مهندس میشه :)
خسته شدم دلم میخواد برم توی یک اتاق که توش یه کامپیوتر باشه و وصل باشه به اینترنت و در رو قفل کنم
و بعد از ۴ سال بیام بیرون بگم از الان دیگه من یک برنامه نویس هستم به دنیا سلام میکنم :
print("Hello world");