جرات داری تعریف کن ...
جرات، کلمه مانوس یا نامانوس، به همان اندازه که داشتنش میتواند خوب باشد، نداشتنش میتواند موجب دردسر شود و برعکس، بله دقیقا بر عکسش هم صادق است ...
در مورد جرات زیاد صبحت شده، اما این بحث کمی فرق دارد؛ حساب آدمهایی است که به راحتی جرات گفتن بدیها را پیدا کردهاند و اما کو، جرات گفتن خوبیها ...
لزوما کسانی که از خوبیها نمیگویند آدمهای بد و عجیبی نیستند، کنارتان را ببینید، اصلا خودمان چقدر جرات داریم از کسی تعریف کنیم؟ چقدر جرات میکنیم خوبیهای کسی را راست راست جلوی چشمانش به زبان بیاوریم، که این روزها اگر بیاوریم یا تعجب نتیجهاش است یا خدای نکرده هوایی که طرف مقابلمان را بر میدارد ... (در مورد خودمان هم صادق است) اما علتش این است که نه ما، نه دیگران، نه به گفتن خوبیها عادت داریم، نه به شنیدنشان، وگرنه شنیدن خوبی میتواند جذاب باشد ...
دیدید ذهنمان رفته به این سمت که اگر از فلانی تعریف کنم چه فکری میکند؛ یا اگر از ما تعریف شود میگوییم چه فکری در سر دارد که از من تعریف میکند، میبینید عادت کردیم به بدبینی، البته نه همه؛ (جلوی اعتراض را گرفتم که اعتراض نکند که ما اینطور نیستیم، قبول انسانهای مقبول هم هستند) اما بیایید صادق باشیم، اگر ترازو (میزان) در ذهن بسازیم برای وزن کردن گفتن خوبیها و بدیها انصافا کفه ترازویمان به کدام سمت سنگینی میکند.
اجازه بدید من قضاوت نکنم، شما بگویید، چقدر، واقعا چقدر جرات دارید که از دیگران چه پشت سر و چه جلوی چشمشان تعریف کنید و خوبیها را به زبان بیاورید؟ اگر کفه ترازو به سمت بدیهاست، برنامه تمرینیمان بشود گفتن خوبیها ...