در اواخر قرن هجدهم، قدرتهای امپریالیسم| امپریالیستی نوعی " تقلا به خاطر آفریقاً از خود نشان دادند و بیشتر نواحی این قاره را اشغال کردند، و کشورهای مستعمره| استعماری متعددی ایجاد کردند و تنها دو کشور مستقل را رها نمودند: لیبریا، یک کشور مستقل که بخشی از آن از سوی افراد آمریکائی آفریقائی؛ و حبشه مسیحی ارتودوکس (امروزه با نام اتیوپی) محل سکونت قرار گرفت. این اشغال استعماری تا پس از پایان جنگ جهانی دوم ادامه یافت، زمانی که تدریجاً تمام کشورهای استعمارشده به استقلال رسمی دست یافتند.
استعمال یک اثر بی ثبات کننده بر آن چیزی داشت که شماری از گروههای نژادی هنوز آن را در سیاستهای آفریقائی حس میکنند. پیش از نفوذ اروپا، مرزهای ملی چندادن مورد توجه نبودند، در حالی که آفریقاییها کلاً از عملکردهای نواحی دیگر جهان همچون شبه جزیره عربستان دنباله روی مینمودند، که حوزه گروهی بود که با نفوذ نظامی یا تجاری آن سازگاری داشت. پافشاری اروپا بر کشیدن مرز در اطراف سرزمینها برای جدا ساختن آنها از دیگر قدرتهای استعماری، در غیر این صورت، اعلب موجب جداسازی گروههای سیاسی مجاور با هم، یا واداشتن دشمنان سنتی به زندگی با بکدیگر بدون هیچگونه منطقه بیطرف بین آنها میشد. اما مثلاً، رود کنگو ظاهراً یک مرز جغرافیایی طبیعی است، که در آن گروههایی با زبان ، فرهنگ یا شباهت دیگر در دو سوی رودخانه زندگی میکنند. تقسیم زمین بین بلژیک و فرانسه در امتداد یک رودخانه این گروهها را از یکدیگر جدا میسازد. آنهایی که در مناطق صحرا یا نوحی پایین صحرای آفریقا زندگی میکنند، و برای قرنها در آن به تجارت پرداختهاند، اغلب خود را بر روی مرزهایی مییابند که تنها بر روی نقشههای اروپایی قرار دارد.
در کشورهایی که دارای جمعیت عمدهای اروپاییها میباشند، مانند رودزیا (هم اکنون زیمبابوه) و آفریقای جنوبی، نظامهای شهروندی طبقه دوم اغلب به منظور دادن قدرت سیاسی به اروپائیان فراتر از تعداد ساکنان آنها، تنظیم میشود. در کشور آزاد کنگو، ملک شخصی پادشاه لئوپولد دوم از بلژیک، با جمعیت بومی رفتارهای غیر انسانی میشد، و با نیروی کار برخوردی شبیه به جایگاه یک برده میشد. اما، این خطوط همواره بطور قطع بر مبنای خطوط نژادی ترسیم نمیشد. در لیبریا، شهروندانی که اعقاب بردگان آمریکایی بودند به مدت ۱۰۰سال یک نظام سیاسی داشتند که به بردگان سابق و بومیان در منطقه اختیار قانونی تقریباً یکسانی میداد با وجود این مدرک که بردگان سابق تعدادشان از لحظ فراوانی ده به یک نسبت به کل جمعیت بود. الهام این نظام به این کشوراز سوی سنای آمریکا بود، که با وجود فراوانی بیشتر جمعیت آنها نسبت به قبل، قدرت آزادی و جایگاههای بردگان را با هم متوازن ساخته بود.
اغلب اروپائیها این توازن قدرت را تغییر دادند، و تقسیمات نژادی ایجاد کردند که پیشتر وجود نداشت، و یک دوگانگی فرهنگی ثابت را برای ساکنان بومی در این نواحی که تحت کنترلشان بود، ایجاد نمودند. مثلاً، در آن جایی که هم اکنون روآندا و بروندی نامیده میشود، دو گروه نژادی هوتوس و توتسی در زمانی که استعمارگران آلمانی کنترل این منطقه را در قرن نوزدهم در دست داشتند، فرهنگشان در همدیگر ادغام شده بود. درهم آمیختگی، ازدواجهای داخلی، و ادغام آداب و رسوم فرهنگی در طی قرنها بین آنها وجود داشت که تا آن زمان نشانههای مشهود تفرقه فرهنگی را از بین میبرد و دیگر موجب ایجاد تفرقه نژادگرایانه نمیشد، تا این که بلژیک یک دسته بندی نژادی را برای کنترل منطقه بکار گرفت که نژاد گرائی آن مبتنی بر دسته بندیها و فلسفههای متناسب با فرهنگ اروپایی در آن زمان بود. اصولاً اصطلاح هوتو به مردم کشاورزی اطلاق میشد که به زبان بانتو تکلم میکردند و امروزه از غرب به سمت روآندا و برندی نقل مکان کردهاند، و اصطلاح توتسی به مردم دامپرور شمال شرق اشاره دارد که بعداً به این ناحیه مهاجرت کردند. این عبارات طبقه اقتصادی شخص را بدون در نظر گرفتن سابقه اجدادی تشریح میکند؛ که در آن اشخاصی که در حدود ۱۰ چارپا یا بیشتر داشتند به عنوان توتسی و آنهایی که کمتر از این تعداد دام داشتند به عنوان هوتو محسوب میشدند. این یک خط مطلق نبود بلکه یک قاعده بدهی و کلی بود، و فرد میتوانست از هوتو به توتسی و برعکس جابجا شود.
بلژیکیها یک نظام نژادگرایانه را عرضه نمودند؛ ظواهر اروپایی مانند همچون پوست نرم تر، قد متوسط، بینیهای باریک بیشتر برای نژاد حامی (پسر نوح) ایده آل تر به نظر میرسد، و به آنهایی تعلق داشت که نزدیکترین مردمان از لحاظ اجدادی به توتسی بودند، و به این ترتیب قدرت به مردم استعمار شده داده میشد. کارتهای شناسائی بر اساس این فلسفه صادر شدند
نقشه نشان دهنده مدعيان اروپائي قاره آفريقا در آغاز جنگ جهاني اول"