قال الصادق عليه السلام : القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله :
دل حرم خداست ، پس در حرم خدا، غير خدا را ساكن مكن .
بحار الانوار، ج 70، ص 25.
می گفت یک شب با پاهایم دعوایم شد. سحر بود و به قول خودش در اثر سن بالا بی خواب شده بود. می گفت: می خواستم نمازشب بخوانم دیدم برایم سخت است از پله های حیاط پایین بروم. به پاهایم گفتم می خواهم عبادت کنم چرا با من همراهی نمی کنید. از شما شکآیت می کنم. پایم گفت: به ما چه؟ آن وقت که سالم بودیم پله ها را سه تا یکی می کردی حالا که خرابمان کردی تازه می خواهی شکآیت هم بکنی اصلاً ما از تو شکآیت می کنیم. گفتم برای چی؟ پا گفت: ما را سالم تحویل تو داده اند که درست استفاده کنی. خرابمان کردی... ما شکآیت می کنیم. دیدم بد شد. من می خواستم شکآیت کنم حالا شده ام مجرم. به پا گفتم بیا مصالحه کنیم. نه من شکآیت می کنم نه شما. گفتند ما مجبوریم. اگر قاضی از ما پرسید ما همه چیز را اعتراف می کنیم. دیدم حق با آنهاست. رفتم سراغ صاحبشان گفتم خدایا یک کاری کن وقتی ازشان سؤال می کنی، یادشان برود و الا آبرویم می رود.
لنگ فروش بود. توی بازار اصفهان مغازه کوچکی داشت، ولی نماز شبش ترک نمی شد. پدرش را می گویم. می گفت: هیچ وقت ما را برای نماز صبح بیدار نمی کرد ولی از زمزمه قرآن خواندنش دلمان نمی آمد بخوابیم. یکبار، برای کاری نذر کردم هر شب نمازشب بخوانم. دیدم خیلی مشکله. با خودم گفتم اگر بابا بگوید راضی نیستم خودت را به زحمت بیندازی آن وقت نذرم باطل می شود و من خلاص می شوم. ولی وقتی شنید، گفت باید بخوانی تنبل بی عار!
روزها به کارخانه ریسندگی می رفت، کارگر بود و شب ها با یک طلبه هماهنگ کرده بود برایش درس های طلبگی را خصوصی می گفت ولی از بس روز خسته می شد هر شب سر درس می خوابید برای همین هر وقت فرصتی پیدا می کرد خودش درس ها را جلو جلو می خواند تا جبران چرت های سر درس در بیاید. استاد داشت ولی درس ها را بدون استاد خواند.
بعد از چهار سال با خودش گفت این که نشد زندگی یا زنگی زنگ یا رومی روم. ولی سخت بود. کدام را انتخاب کند. کارخانه را رها کند یا بی خیال طلبگی شود ولی زخم زبان ها را چه کار کند. آخر به طلبه ها بد می گفتند. انگار تنها کسانی که می شد تلافی پریدن پوسته تخمه در گلو را هم سر آنها خالی کرد همین طلبه ها بودند دست آخر دست به دامان قرآن شد.
«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی؛ (و به این مرد با ایمان در روز قیامت) گفته می شود: داخل بهشت شو؛ گوید ای کاش خویشانم از این نعمت بزرگ آگاه بودند که رب مهربانم چگونه در حق من مغفرت فرمود.» (یس/ 26 27)
مصمم شد. زخم زبان می زدند حتی اقوام. فقط برادر بزرگش حمایتش می کرد. گفته بود هر وقت پول خواستی از دخل مغازه ام بردار به من هم نگو!
یک روز از بزرگی پرسید این که من از برادرم پول می گیرم شرک به خدا نیست. و شنید که آن بزرگ گفت: اگر دست برادرت را دست خدا بدانی (یعنی خدا به او داده و دلش را با تو همراه کرده) شرک نیست و می گفت از وقتی دست برادرم را دست خدا دانستم به پول او هم احتیاجم نشد.
اول کلاس ده دقیقه با بچه ها خوش و بش می کند. ایه می خواند می خندد همزمان اشک می ریزد...: بچه ها خائن نباشیم. خائن بی حیا نباشیم. اگر کسی مال دیگری که در دستش امانت است را خراب کند خائن است. اگر جلوی چشم صاحب مال، آن را خراب کند، بی حیا هم هست. چشم و گوش و دست و پا و همین لب ها که الان می خندی همین دندان های قشنگ همه اش مال خداست پس جلوی صاحبش، طوری که او نمی پسندد، خرجش نکنیم. مال را به مالکش بده. چشم را به صاحب چشم. چشمت که مال خودت نیست. گوشت که مال خودت نیست. من من می کنی!؟ تو نیم من هم نیستی یک چارک هم نیستی.
یکبار پرسیدم حاج آقا چه کار کنیم گناه نکنیم؟ خائن بی حیا نباشیم؟
گفت: زیاد ذکر بگویید.
گفتم چه ذکری؟ چند تا؟ گفت هر چی به زبانت آمد، به دلت افتاد، ذکر یعنی یاد. مثلاً توی تاکسی، توی راه... یاد خدا باش مرتب بگو خدایا چه قدر خوبی، چه قدر خوبی، چقدر خوبی، ای خدا دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم. اینها می شود ذکر، تعداد هم ندارد.
آن وقت می بینی همه روزت پر شده از ذکر خدا.
می گفت یک شب با پاهایم دعوایم شد. سحر بود و به قول خودش در اثر سن بالا بی خواب شده بود. می گفت: می خواستم نمازشب بخوانم دیدم برایم سخت است از پله های حیاط پایین بروم. به پاهایم گفتم می خواهم عبادت کنم چرا با من همراهی نمی کنید. از شما شکآیت می کنم. پایم گفت: به ما چه؟ آن وقت که سالم بودیم پله ها را سه تا یکی می کردی حالا که خرابمان کردی تازه می خواهی شکآیت هم بکنی اصلاً ما از تو شکآیت می کنیم. گفتم برای چی؟ پا گفت: ما را سالم تحویل تو داده اند که درست استفاده کنی. خرابمان کردی... ما شکآیت می کنیم. دیدم بد شد. من می خواستم شکآیت کنم حالا شده ام مجرم. به پا گفتم بیا مصالحه کنیم. نه من شکآیت می کنم نه شما. گفتند ما مجبوریم. اگر قاضی از ما پرسید ما همه چیز را اعتراف می کنیم. دیدم حق با آنهاست. رفتم سراغ صاحبشان گفتم خدایا یک کاری کن وقتی ازشان سؤال می کنی، یادشان برود و الا آبرویم می رود.
مجتهد و صاحب فتوا است. شاگردهایش درس های سطح عالی حوزه را درس می دهند خودش هم تا مدت ها مدرس و استاد همان درس ها بود. ولی چند سالی است فقط رساله درس می دهد برای طلاب پایه اول و دوم. به قول خودش اگر برای خدا باشد چه فرقی می کند مبتدی یا عالی. می گوید تو بندگی ات را بکن. خدا خدائیش را خوب بلد است خودش هم همین طور است اصلاً عین عبودیت است. عین بندگی.
زندگینامه علمی
علی (عبدالرسول) عبودیت اصفهانی در سال 1333 در شهر اصفهان به دنیا آمد، او پس از گذراندن تحصیلات ابتدائى و متوسطه در اصفهان سال 1352 در دانشگاه صنعتى شریف پذیرفته شد، در سال 1358 فارغ التحصیل گردید، آنگاه سالهاى 58 و 59 را در اصفهان به خواندن ادبیات و فقه و اصول گذراند در سال 1359 وارد حوزه علمیه قم شد و به ادامه تحصیل در فقه و اصول مشغول شد، در کنار دروس فقه واصول به یاد گیرى فلسفه در موسسه در راه حق همت گماشت و پس از چند سال شرکت در دروس خارج آیات عظام بهجت ، تبریزى ، منتظرى و مدت کمى آقاى وحید و آقاى فاضل لنکرانى به طور تخصصى به فلسفه مشغول گردید. همچنین از ایشان در تیرماه 1393 در همایشی با حضور علماء و مسئولان استانی بهعنوان چهره مبلّغ ماندگار اصفهان تجلیل شد.
کتابها
- هستیشناسی، عبدالرسول عبودیت، ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸
- خطوط کلی حکمت متعالیه: برگرفته از کتاب درآمدی به نظام حکمت صدرائی، عبدالرسول عبودیت، تهران: سمت
- درآمدی به نظام حکمت صدرائی، عبدالرسول عبودیت، تهران: سمت
- شرح نهایه الحکمه: (مشکات)، محمدتقی مصباح یزدی، عبدالرسول عبودیت (محقق)، ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
- اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعی، عبدالرسول عبودیت، ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
- مبانی اندیشه اسلامی، خداشناسی فلسفی، عبدالرسول عبودیت، ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
- فلسفه مقدماتی (برگرفته از آثار استاد مرتضی مطهری)، عبدالرسول عبودیت، ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
- درآمدی بر فلسفه اسلامی، عبدالرسول عبودیت، ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
مقالات
- تقریری از برهان صدیقین صدرایی
- آیا فلسفه اسلامی داریم؟
حضرت آیت الله میرزاعلی عبودیت استاد برجسته اخلاق حوزه علمیه اصفهان در شامگاه سه شنبه، سوم اسفندماه ، 1396 مقرون با ولادت باسعادت حضرت زینب(س)رحلت کرد.
این عالم ربانی و شخصیت نام آشنای اصفهان که عمر خود را وقف تبیین احکام و اخلاق اسلامی در جامعه کرد. ایشان اسوه ی اخلاق عملی و زهد بودند، این اواخر دائم می فرمودند منتظریم ملک مقرب بیاید.
ایشان از جمله علمایی بودند که درب منزلشان بر روی همگان باز بود و خواص و عوام از این عالم ربانی استفاده ی کافی و وافی را می بردند، لذا حق استادی بر بسیاری از مردم اصفهان از جمله طلاب دارند.