0

نامه ای به موعود

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

نامه ای به موعود

سلام ای مهدی موعود! سلام. می دانی، می دانی به چه می مانم؟ به کبوتری زخم خورده که درد هجران بیتابش کرده امّا آهنگ وصال نمی کند.
پس بگذرار از غبار تن بکوچک و خود را در زلال اشک بشویم و از تو بگویم.



مهدی جان! در این آرزوییم که حضورت را با تمام هستی درک کنیم و از وجودت لبریز شویم. ما به انتظارت می‌نشینیم تا از انتهای جاده خلوص بیایی و برایمان هدیه‌ای از گلشن رضوان بیاوری. که تنها در تو یک باغ عاطفه را میتوان دید و یک آغوش اطلسی و یاس که ما را به فراخنای آفرینش می‌برد.

ای وای که انتظار و بردباری ما را وسعتی است از هابیل تا کنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژدة ظهور تو...
آری آن زمان هستی حیات خواهد یافت و عشق پر و بال خواهد گشود و در رگ‌های خشکیدة عالم، خون تازه خواهد دمید. می خواهیم برایت بگرییم می خواهیم زار بزنیم. باور کن دلمان بیشتر از همیشه گرفته است. دیر زمانی است که تو را کم داریم...

تو را که با یادت زندگی میکنیم، تو را می خواهیم. تو را که روحمان به یاد قامت سبزت تطهیر می‌شود، تو را که اگر بیایی هیچ نخواهیم گفت از آنچه که بر ما گذشت، تو را می‌طلبیم، تو را که زخم‌ها را خوب می‌فهمی.

بگو در کدامین سپیده دم متولد شدی که روح پاکت از ظلمت و سیاهی خالیست؟ تو در صخره کدام دماوند باشکوه ایستاده ای و بر بال کدامین البرز سربلند تکیه کرده ای که آفتاب در حضور تو فانوسی است در انتهای دریاهای آبی‌رنگ؟
می‌دانی می خواهم بر بلندای معراج آسمانی‌ات استخاره عشق بگیرم، می خواهم سجاده ام را در انتهای نامنتهای اندیشه‌ات در آن دور دست‌های سبز پهن کنم پس، بیا، بیا ای عشق! تا دیدة بانی‌مان را به وسعت شانه‌هایت تقدیم کنیم.

بیا ای مولای ما، ای سرفصل دفتر عشق، ای آخرین گل از بوستان محمدی مهدی فاطمه! بیا، بیا که جهان در انتظار توست و بغض در گلوی عاشقان آماده شکستن است.

انتظار آمدن تو باز هم قلب مرده مرا به تپش وامی‌دارد و شوق دیدارت چشمانم را بر بی‌نهایت می دوزد. به من بگو عاقبت از کدام منتهای افق، از کدام صبح راستین خواهی دمید؟ عاقبت از پیچ کدام کوچه خواهی گذشت؟ تویی که روح انتظار را در من دمیدی و وعده دادی که روزی خواهی آمد؟ ار بیایی چشم‌هایم را سنگفرش راهت خواهم کرد. من می‌دانم که تو خواهی آمد و در هر قدم، شاخه‌ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدگی را آزاد خواهی کرد. تو می‌آیی و روی هر درخت پر شکوفه، لانه‌ای از امید برای کبوتران غریب، می‌سازی. صدای تو بغض فضا را می شکافد، فضای مه‌آلودی که قلب چکاوک‌ها را از هر شاخه درختش آویزان کرده‌اند.

تو با دست‌هایت بر قلب‌های شقایق‌ها رنگ سبز امید خواهی زد و یا رنگ پرمعنای دریا خواهی نوشت به نام خدای امیدها!
تو می‌آیی در حالی که دست‌هایت پر از گل‌های نرگس است.
تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی و کعبة عشق را در آنها بنا می‌کنی.
دست نوازش بر سر میخک‌هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.

تو حتی بر قلب کاکتوس‌ها هم رنگ مهربانی خواهی زد. تو می‌آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگ‌های صبح جریان پیدا خواهد کرد...
به امید آن روز...

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 29 دی 1396  7:39 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها