متوکل که کینه عجیبی از امام هادی (علیه السلام) و سایر علویان داشت، با اینکه امام را از مدینه به سامرا کشانده بود و ایشان را تحت نظر داشت و شهر سامرا مانند زندان برای امام بود، ولی پای خود را از این هم فراتر گذاشت و دستور داد آن حضرت را زندانی کنند.
صقر بن ابی دلف می گوید:
هنگامی که امام هادی (علیه السلام)را به سامرا آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم. چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را در حالی دیدم که روی حصیر نشسته و در برابرش قبری حفر شده است. سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم. پرسید: برای چه آمده ای؟ عرض کردم: آمده ام از حال شما خبری بگیرم. در این هنگام به قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتاری، آسیبی به من نمی رسد. من خدا را سپاس گفتم، آن گاه از معنای حدیثی پرسیدم، امام جواب گفت و سپس فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند.(1)
این ماجرا، اهمیت حضرت به شیعیان را نشان می دهد و امام در موارد مختلفی به پیروان گوشزد می کرد که مراجعات فراوان نکنند و دیدار خود را با امام به حداقل برسانند.
امید بخشی به شیعیان
امام در برابر با مشکلات عظیمی که از خلافت سلاطین بر شیعیان وارد می شد، از آنان پشتیبانی می کرد.آن حضرت با بهره گیری از آگاهی و دانش امامت خویش، شیعیان را با آگاه کردن از آینده، به برچیده شدن بساط ظلم امیدوار می کرد. همانگونه که امام هادی(علیه السلام) فرموده بود، متوکل در نخستین روزهای پانزدهمین سال حکومتش به قتل رسید.
پینوشت:
1. «بحارالانوار»، ج۵۰، ص ۱۹۴و ۱۹۵.
منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره ۸۷