ساعت یک و نیم شب با شهید همت از خط مقدم به دوکوهه آمدیم.
آن جا ما با حضور چند نفر از دوستان، جلسهای داشتیم. قبل از شروع جلسه به یکی از بچهها گفتم: ما شام نخوردهایم.
او چند دقیقهای از حاج همت اجازه خواست و به مقر رفت و بعد از مدتی با دو ظرف باقالی پلو و قوطی کنسرو ماهی بازگشت.
حاج همت وقتی خواست شام را بخورد به آن دوستمان گفت: «بچهها شام چی داشتند؟» او گفت: همین غذا را، آنها هم باقالی پلو خوردند.
حاجی گفت: «تن ماهی هم؟». گفت: کنسرو تن ماهی را فردا ناهار به آنها میدهیم.
حاجی هم قوطی کنسرو را کنار گذاشت و فقط باقالی پلو خورد و گفت: دوست ندارم غذای من با بسیجیها فرق داشته باشد.