0

هم قصه هم بازی با انگشت: لاك‌پشت‌ها

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

هم قصه هم بازی با انگشت: لاك‌پشت‌ها

هم قصه هم بازی با انگشت: لاك‌پشت‌ها

 

 

پنج تا لاك‌پشت بودند. اولی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه مورچه‌ها با من دوست شده‌اند.»

دومی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه كرم‌ها با من دوست شده‌اند.»

سومی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه كفشدوزك‌ها با من دوست شده‌اند.»

چهارمی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه حلزون‌ها با من دوست شده‌اند.»

پنجمی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه خواب با من دوست شده است.»

بقیه لاك‌پشت‌ها به او نگاه كردند. لاك‌پشت پنجمی خواب بود و می‌گفت: «خُر، پُف، خُر، پُف».

 

قصه: فریبرز لرستانی «آشنا»؛  تصویر: سحر حقگو

سه شنبه 28 آذر 1396  5:05 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها