دیدم اورا، دیدم اورا، ای دریغ
در نگاهش آشنایی مرده بود
در ته چشمان درد انگیز او
شعله ی عشق و هوس افسرده بود
در نگاه سرد و خاموشش نبود
برق عشقی یا شرار کینه ای
پیش چشمم بود و من محروم از او
همچو عکسی بود در آیینه ای
وای بر من این دلارام منست
اینکه چون بیگانه میبیند مرا؟
بیندم از دور و پنهان میکند
یا چو ناپیدا نمیبیند مرا؟
نازنین من گر این دیر آشناست
از چه رفت از خاطرش سوگند او؟
شم اگر آن چشم و لب گر آن لب است
پس چه شد آن اشک و آن لبخند او؟
این همان گیسوی مشک اقشان اوست
وای، پس آن بوی عشق انگیز کو؟
این بر و بازو اگر زآن دلبر است
شور آن آغوش آتشخیز کو؟
این لب میگون اگر لبهای اوست
پس چرا مستی نمیریزد از او؟
آرزوی بوسه گر دارد هنوز
پس چرا آتش نمیخیزد از او؟
ای خدا این سردی و بیگانگی
دلشکن تر از دلازاری نبود؟
این سکوت سرد و جانفرسای او
بدتر از فریاد بیزاری نبود؟
گر نوازش رفته بود از چشم او
یک نگاه سرد و سنگین هم نداشت؟
بر لبش گفتار شیرین گر نبود
تلی دشنام و نفرین هم نداشت؟
زاده ی رویای من بود اینکه رفت
نازنین من چنین بدخو نبود
اینکه خاموش از کنار من گذشت
سایه ی او بود اما او نبود
ابولحسن وزیری