0

تربيت جامعه منتظر (1)

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

تربيت جامعه منتظر (1)

بنابراين حديث، انتظار فرج که برترين اعمال امت پيامبر آخر زمان صل الله عليه و آله به شمار مي رود، استوار مي گردد:

  1. انتظار فرج و چشم اندازنگري؛
  2. چشم اندازنگري و برنامه محوري؛
  3. عمل و تلاش گري.
  4. جامعه اسلامي اين گونه زمينه هاي رفتن باطل و آوردن حق را فراهم مي سازد و مسير تحقق فرج و عدالت گستري را به پا مي دارد.

نظام تربيتي و زمينه سازي
رفتن باطل، ضرورت و آوردن حق، رسالت است. از آن رو که در نظام خلقت و قانون مند جهان، بي حساب حرکت کردن نابودي است، سنت ها و قانون ها، مرصاد و کمين کساني هستند که سرکشي و غرور را بر خود بسته اند و خدا با اين مرصاد و سنت ها آنان را باز مي دارد.
باطل رفتني است  ( إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ) رسالت ما آوردن حق و تحقق بخشيدن به آن است. پيش از رفتن باطل اين رسالت را بايد به جا آورد که  (جاءالحق و زهق الباطل[1] ) .[2]

زمينه سازي يا انقلاب فرهنگي
آوردن حق، زمينه مي خواهد. اين رسالت، روشن گري و بينات مي خواهد که نظام تربيتي اسلام عهده دار است. امروزه اين زمينه سازي را انقلاب فرهنگي مي نامند.[3]
فرهنگ، يعني مجموعه ارزش ها و معيارهاي حاکم بر جامعه. پس انقلاب فرهنگي ارزش هاي موجود را دگرگون مي سازد و روابط اجتماعي را به گونه اي ديگر مي گرداند و به رسوم، اساطير، علوم و ارزش ها، شکلي و غنايي ديگر مي بخشد.[4]

دگرگوني ارزش ها
براي اين انقلاب فرهنگي، ارزش ها را بايد دگرگون کرد. و معيارها را درهم بايد ريخت. تا آن که تمام روابط و ضوابط و تمام صنايع، علوم و اساطير، هم آهنگ با ارزش هاي جديد، دگرگون شوند. بنابراين، براي دگرگون کردن فرهنگ، ارزش هاي حاکم را بايد جست و جو کرد؛ همان آرمان ها و هدف هايي که نيازها و سائقه هاي رواني انسان را پاسخ مي گويند.[5]

نقش بينش در تحول ارزش ها
آن چه ارزش هاي آدمي را دگرگون مي تواند سازد، همان بينش انسان است. هدف ها و آرمان ها در زمينه هاي گوناگون آگاهي، تغيير شکل مي دهند. چه بسا آرمان و ارزش امروز، ضد ارزش فردا به حساب آيد.
تا آن هنگام که بينش انسان از خود دگرگون نشود، بينش او به جهان و در نتيجه به تاريخ که رابطه انسان با جهان است و به طبقات اجتماعي و حکومت ها و سياست ها، دگرگون نخواهد شد. بنابراين، انسان از لحاظ شناخت و آگاهي از خودش عبور مي کند تا به جهان برسد. انسان با تلفيق تجربه گرايي و عقل گرايي تنها به تحليل علمي جهان دست مي يابد، نه تبيين کلي آن؛ زيرا تبيين کلي جهان نه از تجربه و نه از عقل که از ادراکات بلاواسطه انسان مايه مي گيرد و تفکر از همين منبع شناخت مي جوشد و استنتاج مي نمايد.
انسان خود را بي واسطه احساس مي کند. با درک وضعيت، تقدير و ترکيب خود، به شناخت نظام و جمال و حق و اجل مي رسد و تاريخ و طبقات را در رابطه انسان با جهان مي فهمد و تضادهاي اصلي را هم آهنگ با نظام هستي و مي شناسد.
بنابراين، انسان ترکيب خود را بي واسطه احساس مي کند. او ترکيبي از اندام هاي حسي، تخيل، تفکر، تعقل و غريزه هاست. اين احساس بي واسطه است و البته از راه مقايسه با سنگ، گياه و حيوان هم تفاوت ها را مي تواند بشناسد و استعدادها را مي تواند کشف کند. انسان با آگاهي از ترکيب پيچيده خودش به موارد زير دست مي يابد:
1. توقعش از خودش بالا مي رود و ارزش هايش متحول مي شود و ديگر به لذت، خوشي، رفاه تکرار و تنوع زندگي دل نمي بندد؛ چون بيش از اينها استعداد دارد و هرگز ساخت او با لذت و خوشي نمي سازد. از همين رو، خود آگاهي درد و رنج را در وجود او وارد کرده است و او همراه اين همه رنج و با وجود اين ترکيب و اين همه استعداد چاره اي جز حرکت و رفتن ندارد و جز تحرک نمي تواند بخواهد و اگر هم تحرک را نخواهد، مجبور است که رنج ببرد و ضربه بخورد.
2. در اين ترکيب پيچيده با جبرهاي گوناگون، آزادي خود را مي شناسد و عمل او، ديگر همانند حيوانات انعکاس و بازتابي نمي تواند باشد؛ چون که از تفکر، تعقل و سنجش هم برخوردار است. از همين رو، از عمل انعکاسي به عمل انتخابي مي رسد و بايد توجه نمود که انسان از اين ترکيب برخوردار است و اصالت با همين ترکيب است. فکر، عقل، غريزه، تجربه، وراثت و تاريخ، در ترکيب پيچيده آدمي، اصل و زيربنا نيستند که در ترکيب اصل با ترکيب است و همين ترکيب پايه به شمار مي رود.
3. انسان با همين ترکيب پيچيده، کليدي براي شناخت جهان به دست مي آورد و با بينش که از وضعيت، تقدير و ترکيب خود مي يابد، به اين تلقي از جهان مي رسد:

  • نظام و قانون مندي جهان هستي؛
  • جمال و زيبايي جهان هستي؛
  • حق و هدف داري جهان هستي؛
  • اجل و مرحله اي بودن جهان هستي.[6]

حرکت فکري انسان از همين ادراکات بي واسطه و منابع دست اول سرچشمه مي گيرد، ولي محدود و محبوس در آنها نمي ماند و اين ادراک و احساس، خود کليد و آغازي براي شناخت جهان ، تاريخ و جامعه است. اين بينش فلسفي، براساس آن ديد کلي انسان از خود، هستي و نقش او در هستي بيان مي شود، برداشت هاي علمي را تعيين مي کند و چهارچوبي براي جهت دادن به تمام تجربه ها و علوم مي سازد. بر همين اساس، آدمي با شناخت ترکيب خويش سرود انّي ذاهب [7] را سر مي دهد، نقش اساسي خود را حرکت مي داند و جهان هستي را مسير و صراط مي شناسد.[8] و مهم ترين مسئله براي دگرگون کردن بنياد فکري در جامعه، همين بينش است که انسان به اين منبع و درک بي واسطه، آگاهي پيدا کند.[9]

تبيين عناصر تقدير، ترکيب و وضعيت
براساس ترکيب ويژه انسان، شناخت بي واسطه و حضوري انسان و آزادي اش، فطري و هم آهنگ با ساخت، بافت و خلقت اوست. انسان مجبور است که آزاد باشد. احاديث بر اين گفته اشارت دارند که لا جبر و لا تفويض بل امر الامرين.[10] انسان هر دو را دارد؛ يعني جبر در اختيار و اختيار در عمل.
اين انساني که براساس ترکيب خاص خود مجبور است انتخاب کند، براي انتخاب کردن به سنجش نيازمند خواهد بود. و براي سنجش، به شناخت نياز دارد. پس انتخاب، سنجش مي خواهد و سنجش هم نيازمند به شناخت است. در اين صورت، شناخت بي واسطه، منبع نتيجه گيري هاي فلسفي او خواهد بود. آدمي قدر و اندازه نيروهاي خود را احساس مي کند، ترکيب و چگونگي خود را احساس مي کند، وضعيت و محکوم بودن خود را احساس مي کند، و اين گونه تقدير، ترکيب و وضعيت انسان، کليدهايي براي شناخت جهان، نقش انسان و ادامه او مي شوند.[11]

تقدير
تقدير، يعني انسان اندازه استعدادها و نيروهايش را شناسايي کند و براساس آن استمرار امتداد خود را بيابد. آدمي به اندازه استعدادهايش ادامه دارد و مقدار نيروهايش استمرار او را مي نمايد. بدين سان، اصل معاد مطرح مي شود.[12]

ترکيب
ترکيب، يعني چگونگي هم آهنگي اين نيروها و استعدادها با يک ديگر و بيان اين نکته که آن ترکيب به تبديل مي انجامد.
ضرورت حرکت انسان از کيفيت ترکيب او مايه مي گيرد. ترکيب و ساخت او به گونه اي است که امکان ايستادن را نخواهد داشت. به انسان خود آگاهي داده اند و شوري در او ريخته اندکه فاصله بودن و شدنش را احساس مي کند. همين احساس، او را در مراحل عالي روحي، اجتماعي و تاريخي اش به حرکت مي کشاند.
با وجود همين ترکيب خاص انسان، نقش او در جهان هستي احساس مي شود و او مي يابد که تنوع ها، تکرارها، بازي چه شدن و بازي گري و تماشاچي بودن، نمي تواند نقش آدمي باشد و به خوبي مي فهمد که آنها همه ماندن و گنديدن است. از اين رو، با ابراهيم هم نوا مي شود و سرود اني ذاهب... سر مي دهد و به کاروان انسان هاي ره رو و در حال حرکت مي پيوندد و حرکت را نقش خود و برخاسته از ترکيب خويش مي داند.[13]

وضعيت
وضعيت، يعني انسان موقعيت خود را در گذرا از ديروز، امروز و فردا مي بيند؛ مي يابد که آن چه بوده، به اختيارش نبوده است. اين گونه خود را محکوم مي يابد و به حاکم خويش توجه مي کند و رو مي آورد؛ حاکمي که ترکيب ندارد و احد ، صمد و بي نياز است. اين بي نيازي نامحدودي را در پي دارد که پايه نامحدودي، احاطه، پايه احاطه، حضور و پايه حضور، آگاهي و شعور است. نامحدودي با بي مانندي هم آهنگ مي نمايد.[14]
رسيدن به توحيد در وضعيت انسان است؛ توحيدي که از همان درک بي واسطه از خود مايه مي گيرد. با اين تلقي و بينش، ما به اللّه همان گونه که در قلبمان حکومت داده ايم، در زندگي و لايه هاي اجتماعي خويش نيز حکومت خواهيم داد.
موضع گيري انسان در برابر حکومت ها، سياست ها و حوادث، با وجود اين بينش مشخص مي شود و او حکومتي با اين شاخص ها مي خواهد:

  • حکومتي هم آهنگ و هم گام با نظام حاکم بر هستي؛
  •   قانوني در اين سطح و گستره و نه در سطح قراردادها،
  • حاکمي در اين قلمرو، نه در داخل مرزها... .

او از اين چنين حکومت، قانون و حاکمي در اين وسعت و عمق، هدفي بالاتر از رفاه، آزادي، عدالت و تکامل خواستار است.
انسان پس از تکامل به جهت گيري نيازمند است. رسيدن به تکامل نيز پايان نيست؛ چون اکنون آغاز پوچي است؛ آن هم به شکلي گسترده تر و پيچيده تر. پس انسان ناچار از جهت گيري است. حال انسان اين جهت عالي تر يا پست تر را که همان رشد يا خُسر او باشد، با فرآيند شناخت، سنجش و گزينش بر مي گزيند. بنابراين، انسان موضع گيري هايش را از بينش هايش مي گيرد و بينش خود را هم از درک بي واسطه و حضوري خود به دست مي آورد.
انقلاب فرهنگي و زمينه سازي ظهور حق با همين بينش بنيادي آغاز مي گردد و به راهي مي رود که راه رسولان است.[15]

راه انبيا
براي واداشتن مردم به تفکر و آموزش کتاب و حکمت به آنان، بهتر است که از دارايي و درک بي واسطه و حضوري آنان از اين منبع شناخت، بهره برد، نه آن که سرمايه اي ديگر بسپريم. براي تحول و دگرگون ساختن ارزش هاي حاکم بر جامعه و مردم، از همين منابع دست اول بايد بهره گرفت. اين منبع شناخت، جدا از شناخت هاي تجربي و يا مطلبي علمي و شناخت هاي دست دوم است.
انبيا کارشان را با تکيه بر همين شناخت و با ذکر و يادآوري از همين شناخت آغاز مي کردند و به انسان ها نشان مي دادند که چگونه ميان خود و آن چه حاکم گرفته و هدف خويش ساخته، مقايسه نمايند.[16] [17]
آنان به انسان نشان مي دادند که چگونه ميان هدف ها و معبودهايش مقايسه کند و با اين مقايسه ها به تکبير و سپس به توحيد برسد.[18] و خدا را حاکم بگيرد و در درون و جامعه و جهان خود جز حکم او را گردن نگذارد.
از اين رو، بينش انسان از خودش دگرگون مي شود و راه مي افتد و در اين حرکت، رو به کسي مي آورد که بالاتر و عالي تر از اوست. با اين ديد، ديگر بهشت، مقصود انسان نيست، بلکه منزل اوست؛ و مقصد چنان است که مي فرمايد:  (اليه المصير )[19] و  (الينا ايابهم ) [20] و  (الينا ترجعون ) .[21]

______________________
[1]. سوره اسراء، آيه 81.
[2]. عين، صاد، درس هايي از انقلاب، انتظار، ص 29-30.
[3]. عين، صاد، درس هايي از انقلاب، انتظار، ص 30-31.
[4]. همان، ص 33-34.
[5]. همان، ص 37-40.
[6]. ر.ک. عـ ص، درس هايي از انقلاب / دفتر اول: انتظار، ص 51-52 و حرکت، عين ـ صاد، ص 72.
[7] . يعني به سوي خدا در سير و حركتيم.
[8]. همان.
[9]. ر.ک: عين ـ صاد، حرکت، ص 74-75.
[10]. کافي، ج1، ص 160.
[11]. ر.ک، عين ـ صاد، حرکت، ص 78.
[12]. پيشين، ص 79-80.
[13]. همان.
[14].
[15]. پيشين، 53-54.
[16]. انترکون في ما ههنا مينن، شعرا، 146.
[17]. پيشين، ص 61-62.
[18]. و ربک فکبر و ثبابک فطهر...، مدثر، 4-3.
[19]. سوره مائده، آيه 18.
[20]. سوره غاشيه، آيه 25.
[21]. سوره انبيا، آيه 35.

پدید آورنده: دكتر فرامرز سهرابي

پنج شنبه 23 آذر 1396  11:29 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها