![صدای تق تق شکستن گردوها را خدا خودش می شنود. صدای تق تق شکستن گردوها را خدا خودش می شنود](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
روزی...
مردی گردوهای باغش را از شاخه درختان می تکاند و در گونی ریخت.
بهلول که از آن جا می گذشت، به او رسید و گفت: کمی از گردوهایت را به من بده.
مرد گفت: چشم، و تعدادی گردو در دست های بهلول ریخت.
بهلول بدون آن که تشکر کند گوشه ای نشست. سنگی برداشت و تق تق گردوها را شکست.
همه را خورد و از جایش بلند شد تا برود.
صاحب گردوها که داشت او ر ا نگاه می کرد جلو آمد و گفت: خوش مزه بود؟
بهلول گفت: بله.
مرد گفت: من رعایت نکردم. اما صدای تق تق شکستن گردوها را خدا خودش می شنود.
مرد شرمنده به سرکارش برگشت.
منبع: ماهنامه نبات