اينكه ميگوييم شهدا الگوي خوبي براي جامعه هستند، قرار نيست با انسانهاي خارقالعادهاي رو به رو باشيم كه هيچ اشتباهي مرتكب نشدهاند.

اينكه ميگوييم شهدا الگوي خوبي براي جامعه هستند، قرار نيست با انسانهاي خارقالعادهاي رو به رو باشيم كه هيچ اشتباهي مرتكب نشدهاند. شهدا مثل همه ما، آدمهايي عادي بودند كه مسير كمال را طي كردند و در نهايت به شهادت دست يافتند. چند روز پيش كه به منزل استاد خلبان شهيد حاجاحمد مايلي رفتم، در گفت و گو با خانوادهاش با مردي آشنا شدم كه پدر و همسري مهربان براي خانوادهاش بود اما چون هيچ وقت خط رزمندگي را رها نكرد، عاقبت 28 سال بعد از اتمام دفاع مقدس به آرزوي ديرينهاش «شهادت» نائل آمد. گفتوگوي ما با همسر، خواهر و دختر استاد خلبان شهيد احمد مايلي را در پيش داريد كه تنها يك سال از شهادتش ميگذرد.
محله پر شهيد
امامزادهحسن از محلات قديمي تهران است؛ محلهاي كه شهداي بسياري داده و هنوز هم دست از عادت ديرينه برنداشته و باز هم شهيد ميدهد! سردار نامآشنا شهيد محمد ناظري بنيانگذار يگانويژه تكاوري نيروي دريايي سپاه زاده و بزرگ شده همين محله بود كه ارديبهشت ماه 1395 به شهادت رسيد. جالب است كه شهيد ناظري همان مسيري را در زندگي پيمود كه استاد خلبان شهيد حاج احمد مايلي نيز طي كرد. هر دو از رزمندگان دفاع مقدس بودند كه بعد از جنگ همچنان در ميدان مجاهدت و تلاش ماندند و هر دو در سال 1395 با مويي سپيد به ديدار معشوق شتافتند.
دستنوشته آقا
منزل شهيد مايلي در يكي از كوچههاي محله امامزادهحسن قرار دارد. به آنجا كه ميرسيم، همسر، خواهر و دختر شهيد به استقبالمان ميآيند و وارد خانه ميشويم. خانواده مايلي دو شهيد تقديم كردهاند. يكي خود حاجاحمد و ديگري شهيد داود مايلي برادرش كه در جبهههاي دفاع مقدس آسماني شده است. تصاوير هر دوي اين شهدا روي ديوار خانه ديده ميشود و زير يكي از اين عكسها دستنوشته حضرت آقاست كه سلام و درود خدا را براي شهداي مايلي طلب كردهاند.
مهناز رسولزاده همسر شهيد، اولين نفري است كه گفتوگو را شروع ميكند و در معرفي همسرش ميگويد: همسرم متولد سال 1335 بود. سال 1360 كه با هم ازدواج كرديم، ايشان 25 سال داشت و من 19 سال داشتم. احمد آقا با مراسم پرخرج ازدواج ميانهاي نداشت و فقط در محضر عقد كرديم و چند وقت بعدش هم براي آغاز زندگي مشتركمان به پابوس امام رضا(ع) رفتيم. ما يكسال اول زندگيمان را در خانه پدر شوهرم بوديم و بعد كه برادرهاي حاجآقا ازدواج كردند به منزل شهيد صبوري رفتيم و چند سالي هم در آنجا زندگي كرديم.
سرباز فراري
چون شهيد مايلي بعد از انقلاب با همسرش ازدواج كرده بود، در مورد فعاليتهاي انقلابياش از عصمت مايلي خواهرش ميپرسم كه ميگويد: احمد دور از چشم ما نوارهاي حضرت امام را گوش ميداد. اعلاميههاي ايشان را تهيه ميكرد و در اختيار ديگران هم قرار ميداد. داداش احمد در زمان شاه سربازي رفته بود كه وقتي امام فرمان داد پادگانها را ترك كنيد، ايشان به حرف امام لبيك گفت و از خدمت فرار كرد. يادم است يك روز عصر بود كه ديدم احمد با لباس نظامي به خانه آمد. گفتم: داداش چرا اين موقع روز به خانه آمدهاي؟ گفت: از خدمت فرار كردهام. ترسيدم و گفتم: مأمورها دستگيرت ميكنند. گفت: من به حرف آقا آمدهام و وقتي ايشان دستور ميدهد پادگانها را ترك كنيد بايد به حرفشان گوش بدهيم.
رزمنده پاي كار
شهيد مايلي از رزمندگان پاي كار دفاع مقدس بود. همسر شهيد از خاطرات آن روزها ميگويد: يك سال بعد از ازدواجمان، حاج احمد به جبهه رفت. اول به صورت بسيجي اعزام شد. مدتي داوطلبانه به جبهه ميرفت، تا اينكه سال 65 به عضويت سپاه درآمد. همان سال 65 هم برادرشان داود در جبههها شهيد شد. حاجاحمد شهادت را دوست داشت و ماهها در جبهههاي دفاع مقدس حضور يافت ولي خب قسمت نبود در آن دوران به شهادت برسد.
خاطره كاردستي
مريم مايلي دختر شهيد هم در كنار ما حضور دارد. دخترها بابايي ميشوند و حالا كه كمي بيشتر از يك سال از شهادت پدر ميگذرد، هنوز آثار غم از دست دادن بابا در چهره و صداي مريم احساس ميشود. دختر شهيد در تعريف خاطراتي از پدرش ميگويد: بابا احمد مثل همه پدرهاي دنيا مهربان و دلسوز بود اما ايشان حتي در خستگي و فشار كاري هم سعي ميكرد به ما محبت كند. يك بار كه از مأموريت برگشته بود ديد من خيلي ناراحت هستم. علتش را پرسيد كه گفتم: قرار بود كاردستي درست كنم اما هنوز درستش نكردهام. بابا چيزي نگفت و من با ناراحتي به خواب رفتم. صبح كه بيدار شدم ديدم بابا با وجود خستگي كه داشت تا صبح بيدار مانده و برايم كاردستي درست كرده است. اين خاطره هيچ وقت از يادم نميرود.
دختر شهيد ادامه ميهد: در اولين سالهايي كه من و خواهرم روزه ميگرفتيم، بابا هميشه زودتر از همه ما بيدار ميشد و به آرامي ما را بيدار ميكرد. دوست داشت ما نمازخوان و مذهبي بار بياييم. عاشق زيارت ائمهاطهار هم بود. زماني كه فرزندم خيلي كوچك بود، ايشان آمد و گفت ميخواهيم به كربلا برويم. خواهرم هم باردار بود. گفتم: شرايط ما جور نيست. من بچه كوچك دارم و آنجا سختم ميشود ولي بابا گفت: بياييد توكل برخدا. من هم كمك ميكنم و بچه را نگه ميدارم. خلاصه به كربلا رفتيم و انصافاً بابا در نگهداري فرزندم كوتاهي نكرد و يك سفر معنوي و پر از خاطره در ذهنمان ماندگار شد.
استاد خلبان
مريم مايلي دختر شهيد در خصوص مسئوليتهاي پدر هم ميگويد: ايشان ديپلم فني داشتند و در مدت اشتغال در سپاه تا مقطع ليسانس در رشته مديريت دفاعي دانشگاه امام حسين(ع) ادامه تحصيل دادند. از سال 83 رشته اصلي ايشان چتربازي نظامي و بارريزي سنگين بود. بعد از آن در سال 73 پاراگلايدر و كايت موتوردار و از سال 83 خلباني هواپيما را شروع كردند. بعدها در تمام اين رشتهها مربي شدند. دختر شهيد ادامه ميدهد: پدرم اين اواخر فرمانده يگان هوايي قرارگاه قدس نيروي زميني سپاه بودند. مسئول امنيت استان سيستان و بلوچستان هم قرارگاه قدس است. قبل از اين سمت به مدت هفت سال فرمانده گردان هوايي يگان ويژه صابرين بودند. سه سال پيش فرمانده يگان هوايي قرارگاه قدس شدند و در اين قرارگاه مستقر بودند كه مهرماه 95 در ايرانشهر به شهادت رسيدند.
يك عمر رزمنده
از همسر شهيد ميپرسم: زندگي با كسي كه يك عمر رزمنده بود چطور گذشت؟ ايشان پاسخ ميدهد: در بيشتر سالهاي زندگي مشتركمان، همسرم يا در جبهه بود يا در مأموريتهاي كاري. ميتوانم بگويم ايشان كل عمرش را صرف خدمت به كشور و نظام اسلامي كرد. اعتقاد داشت كه آدم نبايد فقط براي خودش زندگي كند. بايد دغدغه مردم و كشورش را هم داشته باشد. وقتي كه من با ايشان ازدواج كردم، ميدانستم كه با چطور انساني وصلت ميكنم. خودم هم به راه و مسيري كه انتخاب كرده بود اعتقاد داشتم و سختي نبودنهايش را تحمل ميكردم. الان كه شهادت قسمتش شده، حداقل از اين خوشحالم كه مزد يك عمر جهادش را به بهترين وجه گرفت. خون حاج احمد در راه مقدسي ريخته شد. در همان مسيري رفت كه خودش دوست داشت. ايشان بارها از من خواسته بود برايش دعاي شهادت كنم. شهادت آرزويش بود و شكر خدا كه به آرزويش رسيد.
فرزند شهيد هم ميگويد: مسئوليتهاي بابا اجازه نميداد زياد پيش ما باشد. در پنج سال گذشته تنها يك بار عيد نوروز را در تهران بود. در ماههاي محرم و صفر هم دائم زاهدان بود. چون منطقه از نظر امنيتي خطرناك و ناامن ميشد. احتمال بمبگذاري و فعاليتهاي اينچنيني در آنجا بسيار زياد بود. گروهكهاي تروريستي در منطقه بسيارند و در مراسم عزاداري شيعهها اخلال ايجاد ميكنند و بابا بايد در آنجا ميماند.
در جوار امامزاده
همسر شهيد در مورد خصوصيات اخلاقي حاج احمد ميگويد: همسرم با وجود مشغله و مأموريتهايي كه داشت، هر وقت برميگشت در امور خانه كمكم ميكرد. همه خريدها و كارهاي بيرون از خانه را هم انجام ميداد. حاجي در زندگياش دو بار به حج رفت. يك بارش را من همراه ايشان بودم. كلاً به زيارت ائمه علاقه زيادي داشت و هر سال دو مرتبه به پابوس آقا امام رضا(ع) ميرفتيم. حاج احمد آدم مردمداري بود. مشاور خوبي هم براي همه دوستان و آشنايان به شمار ميآمد و سعي ميكردم مشكلات ديگران را حل كند. ما در يك محله جنوب شهري زندگي ميكنيم، خيليها به حاجي ميگفتند ديگر وقتش رسيده كه به يك محله بهتر برويد و آنجا زندگي كنيد، ولي حاجي قبول نميكرد. ميگفت من هرچه در زندگيام دارم مديون آقا (امامزاده حسن) هستم. من از محضر آقا تكان نميخورم. حتي وقتي بچههايمان اصرار ميكردند از اين محله برويم، ايشان ميگفت بزرگ كه شديد خودتان ميتوانيد در يك محله ديگر ساكن بشويد. من همين جا ميمانم. همسر شهيد ادامه ميدهد: خيلي از شبها شاهد بودم كه حاجي يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار ميشد و نماز شب ميخواند. زيارت عاشورا را هم كه از حفظ بود ميخواند و بعد براي اداي نماز صبح به صحن امامزاده حسن ميرفت. الان پيكر حاجي در جوار همين امامزاده دفن شده است.
قرباني كه قسمت حاجي شد
20 مهرماه سال 95 اين خبر در تلكس خبرگزاريها قرار گرفت كه در حادثه سقوط هواپيماي دو نفره فوق سبك جايرو پلن سپاه در مسير بازگشت از مأموريت، خلبان سرهنگ «احمد مايلي» و كمك خلبان «جعفر حجتي» به شهادت رسيدند. همسر شهيد ميگويد: در نواحي مرزي ايرانشهر همسرم براي شناسايي رفته بود كه در مسير بازگشت هواپيمايشان سقوط ميكند و با برخورد به كابل برق فشار قوي به زمين ميافتد و به همراه همرزمش به شهادت ميرسند. روز قبلش كه شب تاسوعاي حسيني بود، حاج احمد تماس گرفت و از ما خواست در مجلس عزاي آقا سيدالشهدا(ع) كم نگذاريم. بعد از من خواست حتماً گوسفند قرباني كنيم. در آخر هم گفت كه همه شما را به خدا ميسپارم. روز بعدش گوسفند گرفتيم و من هر چقدر كه با حاجي تماس ميگرفتم موفق نميشدم ايشان را پيدا كنم. كمي بعد پسرهايم سراغم آمدند و اول گفتند كه حاجي مجروح شده است. بالاخره وقتي فهميدم شهيد شده است، دنيا دور سرم چرخيد. فرداي همان روز گوسفندي را كه تهيه كرده بوديم براي مراسم خود حاج آقا قرباني كرديم. من و حاج احمد حدود 35 سال زندگي مشترك داشتيم. سخت بود قبول كنم همسفر زندگيام ديگر به خانه برنميگردد ولي خب او به آرزويش رسيده بود و حالا پيش برادرش شهيد داود مايلي و ساير دوستانش شهيدش بود. حاجي يك عمر خدمت كرد و مزدش را هم با شهادت گرفت. پيكرش را در جوار امامزاده حسن(ع) دفن كرديم. همانجا كه سالها مأمن و مأواي راز و نيازهاي حاج احمد مايلي بود. حاج احمد با شهادت بازنشسته شد.
منبع: روزنامه جوان