شايد بتوان گفت: نخستين بار ظهور شعار سلفيه در مصر بود، زماني كه انگلستان اين سرزمين را اشغال كرده بود و علت اين مسأله هم به اوضاع مصر در آن زمان باز مي گردد. در آن زمان به رغم وجود الأزهر و علماي آن، مصر خاستگاه انواع فراواني از بدعت ها و خرافه هاي روزافزوني بود كه در گوشه و كنار اين كشور و بلكه در زواياي خود الأزهر با نام تصوّف رشد مي كرد، طريقه هايي كه هيچ اصل و ريشة ديني نداشت. در داخل الأزهر نيز فعاليت هاي علمي به آداب و رسومي صوري و دروغين تبديل شد و به صورت ستيزه جويي و لجبازي و عبارت هايي كه از گذشتگان به ارث رسيده درآمد كه هيچ پيوندي با زندگي و هيچ رابطه اي با واقعيت مردم نداشت. عالم و دانشجوي الأزهر نه فقط از جامعه بريده بود؛ بلكه احساس نمي كرد كه رسالت اصلاح و تغيير هم بر دوش اوست اين همه گذشته از آلودگي هايي است كه جاي جاي دانشگاه الأزهر و صحن و رواق و حتي كوچه هاي پيرامون آن را آكنده بود و ناخوشايندي را در مردم برمي انگيخت.
مردم در برابر اين واقعيت زشت و رسوا دو گروه شدند:
گروهي بر اين عقيده شدند كه مي بايست به كاروان تمدن غرب پيوست و از باقيمانده قيدها و ضوابط و حتي از افكار اسلامي رهايي جست.
گروهي بر اين باور بودند كه مي بايست با بازگرداندن مردم به دامن اسلام و پيراسته از همه خرافات، بدعت ها و توهمات و نيز با رهايي بخشيدن اسلام از انزوايي كه بسياري از شيوخ الأزهر به آن تحميل كرده بودند و سرانجام با پيوند دادن اين دين به كاروان پرشتاب زندگي نوين و يافتن راه هايي براي همزيستي ميان آن و تمدن تازه وارد، اوضاع مسلمانان را اصلاح كرد.
شيخ محمد عبده و سيد جمال الدين اسدآبادي پيشگامان گروه اخير به شمار مي رفتند و با جديت و راستي، پرچم اين اصلاح را بر دوش مي كشيدند.[1]
با توجه به اين كه مي بايست حركت اصلاحي داراي علامتي روشن در ميان محافل باشد ـ كه حقيقت و معناي اين حركت را بخوبي بيان كند و بتواند مردم را از اين طريق به خود جلب كند ـ سردمداران اين حركت نشان سلفيه را برگزيدند؛ بدان معنا كه مي بايست همة رسوباتي را كه اسلام را به تيرگي مبدل ساخته و همة بدعت ها و خرافه ها و خزيدن در كنج عزلت و فاصله گرفتن از زندگي را دور كرد، بدان گونه مسلمانان در فهميدن اسلام به دوران سلف برگردند و از آنان پيروي كنند.
در آن دوران شعار و نام سلفيّه زاده شد و براي نخستين بار سران حركت اصلاح دين و در رأس آنان محمد عبده، جمال الدين اسدآبادي، رشيد رضا، عبدالرحمن كواكبي و امثال ايشان از اين نام و از اين شعار استفاده كردند البته اين شعار در آن زمان يك مذهب اسلامي نبود كه مناديانش وابسته به آن باشند و پرچم آن را به دوش كشند. بر خلاف آن چه امروز از سوي بسياري از مردم ديده مي شود بلكه اين شعار تنها عنوان يك دعوت و آشنا كننده با يك شيوه و برنامه بود.
در كنار اين مسأله بايد دانست آن حركت اصلاحي به رغم اين كه شعار سلفيه يا سلف را علامت و عنوان خود قرار داده بود، و در همان زمان كه در يك جنبه؛ يعني در آن چه به بدعت ها و خرافات و ... مربوط مي شود، تلاش كرد تا به گذشتگان نزديك شود، از سويي ديگر نيز در بسياري از جنبه هاي ديگر از سلف و از واقعيت موجود نزد آنان روي برگرداند و از آن فاصله گرفت. از آن جمله است فتواهاي جسورانه اي كه با اول اسلام و با دلايل آمده در دين ـ تا چه رسد به سلف ـ مخالف بود و شيخ محمد عبده در برخي از مقاله ها و پاسخ ها استفتائات آن ها را اعلام كرده بود همانند اين فتواي مشهور او كه مقدار محدود و اندكي از سود ربوي مباح است. اين فتوا كه مي توان از آن چه مسيحيان ذبح مي كنند ـ به هر صورت كه ذبح كرده باشند ـ مي توان خورد . . . البته دو دورة جداگانه در زندگي محمد عبده وجود دارد:
دوره نخست كه در آن بهترين ياور اسلام بود و دفاع از آن در برابر بدعت ها و خرافه ها با تندي و صراحت در مقاله هاي وي خودنمايي مي كرد و دورة دوم كه وي در آن تسليم بيشتر چيزهايي شده بود كه تمدن جديد آن ها را مي طلبد.[2]
به هر حال آن چه به نام سلفيه به وجود آمده بود، ربطي به اين تحجر پديد آمده (وهابيت) نداشت.
انشاء الله در شماره بعدي ادامه پاسخ اين سؤال را مطرح خواهيم كرد.
________________________
[1] . ر.ك: محمد محمد حسين، الاتجاهات الوطنيه في الادب المعاصره، ج1، ص300 و پس از آن.
[2] . براي تكميل بحث مي توانيد به كتاب سلفيه، بدعت يا مذهب نوشته محمد سعيد رمضان البوطي و ترجمه آقاي دكتر حسين صابري مراجعه كنيد.
پدید آورنده: نعمت الله حشمتي