0

اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

یوسف رحیمی-امام حسن مجتبی علیه السلام-شهادت

چشمان تو غرق خون و لبها پر آه

آتش به دلت شراره می‌زد ناگاه

هر قطره ی خون روی لب تو می‌گفت:

«لا یوم کیومک أباعبدالله»

***

از آن همه بی‌کسی سخن می‌گویند

از شعله ی آه و سوختن می‌گویند

بالای سرت زینب و عباس و حسین

بر سینه زنان حسن حسن می‌گویند

***

ای عشق! دلیل ها نمی‌فهمندت

ای رود! قلیل ها نمی‌فهمندت

والله معزّ الاولیائی آقا
هر چند ذلیل ها نمی‌فهمندت

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

یوسف رحیمی-امام حسن مجتبی علیه السلام-شهادت

چشمان تو غرق خون و لبها پر آه

آتش به دلت شراره می‌زد ناگاه

هر قطره ی خون روی لب تو می‌گفت:

«لا یوم کیومک أباعبدالله»

***

از آن همه بی‌کسی سخن می‌گویند

از شعله ی آه و سوختن می‌گویند

بالای سرت زینب و عباس و حسین

بر سینه زنان حسن حسن می‌گویند

***

ای عشق! دلیل ها نمی‌فهمندت

ای رود! قلیل ها نمی‌فهمندت

والله معزّ الاولیائی آقا
هر چند ذلیل ها نمی‌فهمندت

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – قاسم نعمتی



پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم

سند غربت من این حرم آبادم



خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ

صحن من پر شده از غربت مادرزادم



عزت عالمیان بسته به یک موی من است

کی مذل عربم کشته این بیدادم



شاه بی لشگرم و غربت من تابه کجاست...

زهر با سوز تمام آمده بر امدادم



هرچه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان

تا که جدم زجنان کرد ز غم آزادم



هم عدو ضربه به من میزد و هم میخندید

از همان کودکیم بیکس و دشمن شادم



هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند

چون که در یاری افتاده زپا استادم



هردم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت

سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم



گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت

خون دیوار در آورده چنان فریادم



یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه

صحنه بردن مادر نرود از یادم



عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان

گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم



قاسم نعمتی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت امام حسن (ع) - مجتبی صمدی شهاب



اذن حق بودکه تو سید و مولاباشی

تشنگان رمضان را یم و دریا باشی



میکنی زنده به یک چشم هزاران عیسی

کم مقامی است بگویم تو مسیحاباشی



گرنداند کسی و خاک مزارت بیند...

...به خیالش نرسد شاهی و آقاباشی



زخم دشنام شنیدی و بغل واکردی

تا چه حدی تو دگر اهل مدارا باشی



مو سفیدی به جوانی به سراغت آمد

از غم یار تو حق داری اگر تا باشی



تو فقط آمده ای غصه و غم را بخری

وسط کوچه ی غم محرم زهرا باشی



پس بمان و همه جا دور و بر مادرباش

وسط کوچه اگرشد سپر مادر باش



مجتبی صمدی شهاب

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – محمد امین سبکبار

 

گل کرده در زمین، کَرَم آسمانی ات

آغوش باز می رسد از مهربانی ات

 

حالا بیا و سفره مینداز سفره دار

حالت خراب می شود و ناتوانی ات

 

دارد مرا شبیه خودت پیر می کند

جان برده از تمام تنم نیمه جانی ات

 

یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه

سبزی رسیده تا به لب ارغوانی ات

 

این گرد پیری از اثر خاک کوچه است

بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات

 

باید که گفت هیئت سیّار مادری

خرج عزا شدی و خدای تو بانی ات

 

زهر از حرارت جگرت آب می شود

می گرید از شرار غم ناگهانی ات

 

زینب به پای تشت تو از دست می رود

رو می شود جراحت زخم نهانی ات

 

آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟

چیزی نمانده از بدن استخوانی ات

 

محمد امین سبکبار

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – روح الله عیوضی

 

همرنگ پائيزى ولى فصل بهارى

سبزينه پوش خطه زرين تبارى

 

جود و كرم بيرون منزل صف گرفتند

در كيسه آيا نان و خرمايى ندارى؟

 

جبريل پر وا كرده و با گردنى كج

شايد ميان كاسه‏اش چيزى گذارى

 

وقت عبور از كوچه‏ هاى سنگى شهر

آقا چرا بر دست خود آئينه دارى؟

 

در گرمدشت طعنه ‏ها دل را نياور

من كه نمى‏بينم در اينجا سايه سارى

 

از خاطرات سرد و يخبندان ديروز

امروز مانده جسم داغ و تب مدارى

 

بر زخمهايى كه درون سينه توست

هر شب سحر با اشك مرهم میگذارى

 

يك كربلا روضه به روى شانه خود

توى گلو هم خيمه‏اى از بغض دارى

 

تشتى كه پاى منبر تو سينه زن بود

حالا چه راه انداخته داد و هوارى

 

دستم دخيل آن ضريح خاكى تو

شايد خبر از گمشده مرقد بيارى

 

وقت زيارت شد چرا باران گرفته

خيس است چشم آسمان انگار، آرى

 

من نذر كردم بعد از آنى كه بميرم

مخفى شود قبرم به رسم يادگارى

 

روح الله عیوضی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) - جواد حیدری

 

آيا به گداي شهر جا خواهي داد؟

با دست خودت به ما غذا خواهي داد

 

بدتر ز جذاميان مريضي داريم

آيا تو به درد ما دوا خواهي داد

 

هر بار كه در خانه ي تو رو آريم

تو بيشتر از نياز ما خواهي داد

 

لطف پسرت قاسم الطاف شماست

با اوست هر آنچه كه عطا خواهي داد

 

گويند حساب سينه زنها با توست

در حشر چه بر اهل ولا خواهي داد

 

با نام ابوالفضل تو را مي خوانيم

با نام ابوالفضل چه ها خواهي داد

 

گويند نگفته اي كه در كوچه چه شد

آيا خبر از كوچه به ما خواهي داد؟!

 

جواد حیدری

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت امام حسن مجتبی(ع) – حسین ایمانی

 

تو کریمی و منم جیره خور احسانت

جان و جانان جهان، جان جهان قربانت

 

سفره دار حرم رحمت و مهری آقا

اهل عرشند به والله بلاگردانت

 

کرمت سفره خالی مرا پر کرده

جان گرفتم به خدایی خدا با نانت

 

من به نان و نمک سفره ات عادت دارم

همه نشستم همه عمر به پای خوانت

 

تو همانی که مریدت شده ارباب وفا

من همانم که شدم ابر پر از بارانت

 

حسنیم به خداییِ خدا تا محشر

شکرلله شده ام عاشق سرگردانت

 

کوری دشمن تو ضربه دل یا حسن است

به فدای تو و آن خاطره و طوفانت

 

آخرین تیر علی در جمل فتنه تویی

ضربه ات حیدری و کون و مکان حیرانت

 

می رسد روز خوشی که به بقیعت برسم

می شود مثل خراسان حرم ویرانت

 

به علی می رسد آن روز که با ذکر علی

به طواف تو بیایند همه مستانت

 

در رکاب یوسف فاطمیون می سازد

حرم عشق برایت به خدا ایرانت

 

حسین ایمانی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – وحید قاسمی

 

گل ها به عطر عود تنت گیر می دهند

پروانه ها به سوختنت گیر می دهند

 

منبر ندیده های نماز خلیفه ها

حتی به شیوه ی سخنت گیر می دهند

 

دیروز اگر به صلح شما گیر داده اند

امروز هم به سینه زنت گیر می دهند

 

زهرا! چرا همیشه در این کوچه های تنگ

غم ها به خنده ی حسنت گیر می دهند؟

 

اصلاً فدک بهانه ی شان بود ای غریب

بی برگه هم به رد شدنت گیر می دهند

 

ای یوسف مدینه چرا جای پیرهن

با تیرو تیغ بر کفنت گیر می دهند؟

 

این چند تیر مانده دگر قسمت تو نیست

وقتش به پاره های تنت گیر می دهند

 

وحید قاسمی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محمد بیابانی

 

اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد

طشتی از خون دل خویش برابر دارد

 

چشمهایش به در و منتظر آمدنیست

زیر لب زمزمه مادر مادر دارد

 

جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست

داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد

 

زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر

یادگاریست که از کینه همسر درد

 

پیش چشمش که توانسته بروی منبر….

….رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟

 

لحظه های سفرش در بغلش می گیرد

چادری را که بوی یاس معطر دارد

 

آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ

مادرش روی زمین لاله پرپر دارد

 

گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن

که حسن میرود و سایه خواهر دارد

 

آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست

جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد

 

محمد بیابانی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محسن مهدوی

 

خون جگر

 

جانم فدای لحظۀ جان دادن او

كار خودش را كرد آخر سر، زن او

 

مانند كوچه باز غافلگير گشته

بسیار جانسوز است ساکت ماندن او

 

از بس که خون آورده بالا گوییا که

خون گریه دارد می کند پیراهن او

 

كرببلا شد حجره اش، آن لحظه ای که

از تشنگی شد تيره چشم روشن او

 

آقا نمی ترسد ، خدا می داند اين را

ازشدت زهر است می لرزد تن او

 

فرزند زهرا مثل زهرا خون جگر شد

اين را روايت كرد طرز رفتن او 

 

ای كاش مثل مادرش شب دفن می شد

تا تير بر جسمش نمی زد دشمن او

 

با اينكه غمگينيم ، امّا شكر ديگر

مخفی نشد مانند زهرا مدفن او

 

محسن مهدوی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – یوسف رحیمی

 

قصه از ابتداي مدينه شروع شد

در بين كوچه هاي مدينه شروع شد

 

داغي دوباره بر جگر درد و غم زدند

آري دوباره حادثه اي را رقم زدند

 

غربت كه در حوالي يثرب مقيم بود

اين بار نيز قسمت مردي كريم بود

 

مردي كه از اهالي شهر فريب ها

از آشنا ، غريبه و از نانجيب ها

 

انبوه درد و داغ و مصيبت به سينه داشت

يك عمر آه و ناله ز اهل مدينه داشت

 

گاهي شرر به بال و پر قاصدك زدند

گاهي ميان كوچه به زخمش نمك زدند

 

هم سنگ دينِ آينه بر سينه مي زدند

هم سنگ كين به ساحت آئينه مي زدند

 

نه داشتند طاقت اسلام ناب را

نه چشم ديدن پسر آفتاب را

 

خورشيد را به ظلمت دنيا فروختند

حق را به چند سكه خدايا فروختند؟

 

بر احترام نان و نمك پا گذاشتند

مرد غريب را همه تنها گذاشتند

 

حتي ميان خانه كسي محرمش نبود

دلواپس غريبي و درد و غمش نبود

 

تنها تر از هميشه پر از آه حسرت است

اشكش فقط روايت اندوه و غربت است

 

حالا دلش گرفته به ياد قديم ها

در كوچه هاي خاطره مثل نسيم ها

 

بغضش کبود مي شود و ناله مي شود

راوي اين غروب چهل ساله مي شود

 

حالا بماند اينکه چرا مو سپيد شد

در بين كوچه هاي مدينه شهيد شد

 

روزي که شعله هاي بلا پا گرفته بود

قلبش ز بي وفايي دنيا گرفته بود

 

بادي سياه در وسط کوچه مي وزيد

اشکي کبود راه تماشا گرفته بود

 

مي ديد نامه هاي فدک پاره پاره شد

در کوچه دست مادر خود را گرفته بود

 

در تنگناي کوچه اندوه و بي کسي

ابليس راه حضرت زهرا گرفته بود

 

ناگاه ديد نقش زمين است آسمان

کي مي رود ز خاطرش اين داغ بي کران

 

زخم دل شکسته و مجروح کاري است

خون گريه هاي داغ چهل ساله جاري است

 

مظلوم تا هميشه اين شهر مي شود

وقتي که مرهم جگرش زهر مي شود

 

آثار زهر بر بدنش سبز مي شود

گل کرده است و پيرهنش سبز مي شود

 

جز چشم هاي خسته او که فرات خون...

دارد تمام باغ تنش سبز مي شود

 

يک تشت لاله از جگرش شعله مي کشد

يک دشت داغ از دهنش سبز مي شود

 

آن کهنه کينه هاي جمل تازه مي شوند

يک باغ زخم بر کفنش سبز مي شود

 

ني‌نامه غريبي صحراي نينوا

از آخرين تب سخنش سبز مي شود

 

لايوم ... از غروب نگاهش گدازه ريخت

لا يوم... از کبود لبش خون تازه ريخت

 

گفتيم تشت، لاله ، دهاني به خون نشست

اين واژه ها روايت يک داغ ديگرست

 

آن روز، داغ با دل پر تب چه مي‌کند

با قامت شکسته زينب چه مي‌کند

 

گلزخم بوسه هاي پريشان خيزران

با ساحت مقدس آن  لب چه مي‌کند

 

یوسف رحیمی

 

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – یوسف رحیمی

 

هر نگاهت شکيب مي بارد

چشم هايت خلاصه‌ی صبر است

همه‌ی عمر پر تلاطم تو

لحظه لحظه حماسه‌ی صبر است

**

نقش انگشترت حکايت داشت

عزّتت را کسي نمي فهمد

چه غمي جانگداز تر از اين

ساحتت را کسي نمي فهمد

**

چشم بارانی ات پریشان از

ظلمت سرد اين کوير شده

چقدر اين قبيله بي دردند

چشم هايت چقدر پير شده

**

باز از آسمان روشن عشق

ماجراي هبوط معنا شد

صلح و ... تنهائي ات رقم مي خورد

غربت اين سکوت معنا شد

**

نور حق را چه زود مي پوشاند

سايه هاي کبود بد عهدي

که به چشمان روشنت آقا

مي رود باز دود بد عهدي

**

چشم هاي تو پر شفق گشته

ابرواني پر از گره داري

لشکر تو عجب وفادارند

بين محراب هم زره داري

 **

آسمان هم به گريه افتاده

همنوا با صداي زخمي تو

در مدائن هنوز شعله ور است

غربت کربلاي زخمي تو

**

چقدر چشم هاي يارانت

عشق و دلداگي نثارت کرد

دست بيعت شکن ترين مردم

خيمه ات را چه زود غارت کرد

**

مي کشد دست هاي بي رحمي

آخر از زير پات سجاده

بين محراب عجب غريبانه

آسمان روي خاک افتاده

**

حضرت آسمان! چهل سال است

جهل اين قوم خسته ات کرده

خون شده قلبت از زميني ها

بي وفايي شکسته ات کرده

**

حاجت تو روا شده ديگر

شب اندوه رو به پايان است

ولي از داغ اين غريبستان

چشم هايت هنوز گريان است

**

لحظه هاي وداع جاري بود

شعله‌ی غربت و مروري سرخ

چه گريزي به کربلا مي زد

از دل لحظه ها عبوري سرخ:

**

هيچ روزي شبيه روز تو نيست

تير و شمشير و تيغ و سر نيزه

به تن تو دخيل مي بندند

نيزه در نيزه ، نيزه در نيزه

 

یوسف رحیمی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – قاسم نعمتی

 

داغی نهفته است در این قلب پاره ام

همچون حباب منتظر یک اشاره ام

 

و الله روضه ام جگر پاره زهر نیست

من کشتۀ شکستن یک جفت گوشواره ام

 

عمریست لحظۀ گذر از کوچه هایِ تنگ

آن صحنه غرور شکن در نظاره ام

 

گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر

در دست های توست فقط راه چاره ام

 

در ظلمت همیشۀ شبهای کوچه ها

در جستجویِ تکّه چندین ستاره ام

 

چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا

امّا به سینه است تمامِ شراره ام

 

اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی

راویِ این حقیقت پر استعاره ام

 

یک جمله ای بگویم و ای خاک بر سرم

بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم

 

قاسم نعمتی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – داوود رحیمی

 

پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو

وقتی رسید قافیه هایم به نام تو

جا خورده است شعر و غزل از مقام تو

ارباب دومی و دو عالم غلام تو

 

اول امام زاده ی عالم حسن سلام

راه نجات عالم و آدم حسن سلام

 

ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری

خورشید هستی و کرمت ذره پروری

از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری

ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟

 

بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی

ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی

 

دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن

صاحب لوایی و علمت سبز یا حسن

زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن

یک روز  می شود حرمت سبز یا حسن ...

 

روزی که منتقم برسد از دعای تو

یک گنبد قشنگ بسازد برای تو

 

تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم

این هم جزای آن همه آقایی و کرم

وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم

دنیا خراب می شود انگار بر سرم ...

 

«حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند»

منسوب بر توأند و چنین محترم شدند

 

گفتم بقیع خون به دل واژه ها شده

پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده

از غصه هات پشت رباعی دو تا شده

روح از تن غزل به گمانم جدا شده

 

اینجا به بعد شعر برای مدینه است

حال و هوای شعر هوای مدینه است

 

مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان ...

گویا قیامت است زمین خورده آسمان

دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن

این شد شروع شام و کتک های کودکان

 

طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت

آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟

 

روزی مصیبتی به پیمبر رسید و بعد

باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد

بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد

نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد

 

بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود

پس داد با جگر همه خونی که خورده بود

 

آن روز در میان همان کوچه مرد و رفت

طاقت نداشت، یک نفس از کاسه خورد و رفت

در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت

ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت

 

در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ

اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ

 

داوود رحیمی

 
 
شنبه 27 آبان 1396  4:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها