مجید لشکری:
نهاده نام تو هربار بر جگر اتش
زدم بدون پر و بال سینه بر اتش
مدام ار اه تو داغم ولی گرفته لبم
همیشه لحظه افطار بیشتر اتش
کدام شعله که دامن گرفته دنیا را
که در مقابله اش بوده مختصر آتش
چه روضه ایست که سوزانده است سر تا پا
چه روضه ای که گرفته است پا و سر آتش
به جرعه ای که تو خوردی شگفت آور نیست
حرارتش بشود بی اثر اگر آتش
چکید قطره ای از اشک تو به گونه خاک
گرفت صفحه سیمای بحر و بر آتش
میان لشکر خود داشتی معاویه ها
بگیرد این همه تزویر و زور و زر آتش
اگرچه شرح اذا الشمس کورت با تست
بناست عرضه کند شمس بر قمر آتش
هلاهل تو به اهلی من العسل بارید
گرفت بر تن طفل تو نیشتر آتش
فقط نه اینکه کند تشت را پر از لاله
غم درون ترا می دهد خبر آتش
جماعتی همه گنگ و جماعتی همه گرگ
بسوز در دل خود چوب خشک و تر آتش
هنوز روی در آثار زخم می بینم
هنوز می دود آشفته پشت در آتش
بلند کرده سرش را برای حق دیدن
نشسته محض تماشای خیر و شر ۀتش
رسیده پای شکسته تر از همیشه خود
رسیده است ولی دست بر کمر آتش
دوباره صحبت دستی است رفته سوی کمر
کنار علقمه ما را بیا ببر آتش
تداعی جگری سوخته میسر نیست
مگر که روضه بگیریم یا مگر آتش