0

دندان

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

دندان

دلستان هایی کوتاه اما خواندنی

یک روز صدای هق هق گریه بلند به گوش رسید.همه جا را گشتم اما صاحب صدا را پیدا نکردم.حتی فرشته هم دلش سوخت و از آسمان پایین امد.

صاحب صدا یک مسواک کوچولو بود.

فرشته پرسید: چرا گریه می کنی؟

مسواک گفت: من مال یک پسر کوچولو به نام حمید هستم ولی حمید هیچ وقت مسواک نمی زنه و من غصه می خورم. هرچی مامان و باباش هم بهش می گن مسواک کن گوش نمی کنه.

فرشته گفت: تو غصه نخور. من امشب به خوابش می رم و بهش نشون می دم که اگه مسواک نکنه چه اتفاقی براش می افته؟

شب شد و حمید باز هم بدون این که مسواک کنه به رخت خواب رفت. خوای دید که لپش باد کرده و از درد به خودش می پیچه و گریه می کنه.

مادرش گفت: پاشو، پاشو. باید بریم دندون پزشکی.

توی اتاق، دکتر دندون حمید را معاینه کرد و گفت: آن قدر کثیف موندند که کرم یکی از آن ها را خورده و حالا درد گرفته.

دارویی به دندون زد و گفت: باید یه عالمه قرص بخوره  تا باد دندونش کم تر بشه تازه اون موقع باید بیاد و دندونش و بکشه و بی دندون بشه.

در همین موقع حمید از خواب پرید و خدارو شکر کرد که هنوز دندان هاش خراب نشدند و تصمیم گرفت مسواک بزند تا همیشه دندان های سالمی داشته باشد.

 

چهارشنبه 17 آبان 1396  1:55 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها