![دندان دلستان هایی کوتاه اما خواندنی](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
یک روز صدای هق هق گریه بلند به گوش رسید.همه جا را گشتم اما صاحب صدا را پیدا نکردم.حتی فرشته هم دلش سوخت و از آسمان پایین امد.
صاحب صدا یک مسواک کوچولو بود.
فرشته پرسید: چرا گریه می کنی؟
مسواک گفت: من مال یک پسر کوچولو به نام حمید هستم ولی حمید هیچ وقت مسواک نمی زنه و من غصه می خورم. هرچی مامان و باباش هم بهش می گن مسواک کن گوش نمی کنه.
فرشته گفت: تو غصه نخور. من امشب به خوابش می رم و بهش نشون می دم که اگه مسواک نکنه چه اتفاقی براش می افته؟
شب شد و حمید باز هم بدون این که مسواک کنه به رخت خواب رفت. خوای دید که لپش باد کرده و از درد به خودش می پیچه و گریه می کنه.
مادرش گفت: پاشو، پاشو. باید بریم دندون پزشکی.
توی اتاق، دکتر دندون حمید را معاینه کرد و گفت: آن قدر کثیف موندند که کرم یکی از آن ها را خورده و حالا درد گرفته.
دارویی به دندون زد و گفت: باید یه عالمه قرص بخوره تا باد دندونش کم تر بشه تازه اون موقع باید بیاد و دندونش و بکشه و بی دندون بشه.
در همین موقع حمید از خواب پرید و خدارو شکر کرد که هنوز دندان هاش خراب نشدند و تصمیم گرفت مسواک بزند تا همیشه دندان های سالمی داشته باشد.