با توجه به نام گذاری امسال به سال امیر مومنان بر آن شدیم بحث تـوحـیـد را از منظر امام علی(علیه السلام) بررسی کنیم تا عرفان حق را از بـیـان رادمردی مطالعه کنیم که ذات باری را با تمام وجود یافته و صلای (لو کشف الغطإ ماازددت یقینا)1 را با ندای (لم اکن لاعبد ربـا لم اره)2 به هم آمیخته و یک جا به گوش عارفان نواخته است. کـسـی کـه لـقـای الهی را در دنیا درک کرده و به مرتبه فنای فی الـلـه صـعـود نـمـوده، بهتر می تواند از خدا و صفات جمالش سخن بگوید.
در نـوشـتـار پیش بیان کردیم که در قرآن کریم بر اثبات وجود حق تـعـالـی هم چون کتاب های کلامی، دلایلی اقامه نشده است و این به دو دلیل است:
اول این که، خداگرایی و خداپرستی در جوهره جان انسان ها گذاشته شـده و بـا فـطرت عقل و دل در آمیخته است و از این رو نیازی به برهان ندارد؛
دوم ایـن که، اکثر قریب به اتفاق مخاطبان قرآن در عصر نزول آن، اهـل کـتـاب و مشرکان بوده اند و هیچ یک از این گروه ها درباره اصـل وجـود بـاری تـعالی تردیدی نداشته اند تا قرآن با آنان به مـقـابـلـه بـرخیزد. افراد اندکی هم که بر اثبات وجود خدا دلیل مـنطقی مطالبه می کرده اند، شاید نظر آن ها جست وجوی دلیل روشن تری بوده است.
قرآن شریف از وجود گروهی که به حسب ظاهر از منکران مبدا و معاد بـه حساب می آمدند، خبر می دهد. اینان که به دهریون معروف اند، (دهـر) و (طـبـیـعت) را مانند ماتریالیست های جدید همه کاره می دانـسـتـنـد. قـرآن مـجـید می فرماید: (وقالوا ما هی الا حیاتنا الـدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر وما لهم بذلک من علم ان هـم الا یظنون3؛ آنان چنین پنداشتند جز زندگانی دنیای ما چیز دیـگـری نـیست، می میریم و زنده می شویم، و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند. و به این هیچ دانشی ندارند و جز گمان نمی برند.)
اکـثر قاطع دهریون، مخاطبان اهل کتاب و مشرکین بوده اند که اصل مـبـدا و مـعـاد را قـبـول داشـتـند، با این حال پرستش بت ها و مـعـبـودهـای سـاخـتگی را واسطه فیض می دانستند: (ما نعبدهم الا لـیقربونا الی الله زلفی4؛ ما آن ها را نمی پرستیم جز برای این که ما را به خدا نزدیک سازند.)
دهـریها به یک حیات و سپس مرگ، بیش تر عقیده نداشتند، در صورتی کـه مـشـرکین به حیات بعد از مرگ معتقد بودند؛ لیکن خرافه ها و پـیـرایـه هـایـی بـسـتـند و به معاد جسمانی مبتنی بر زنده شدن استخوان ها نیز ایراد گرفتند.
آیه فطرت و خداشناسی
بعضی متفکران بر این باورند که در قرآن بر اثبات وجود آفریدگار آیـاتـی ذکـر شده است که روشن ترین آن ها را آیه ذیل است: (افی الـلـه شک فاطر السموات والارض5؛ مگر درباره خدای متعال که خالق آسمان ها و زمین است، شکی هست؟)
در پـاسـخ می گوییم این آیه هیچ ارتباطی با منکران خدا ندارد و در صـدد اثـبـات وجود مبدا متعال نیست، زیرا در آغاز آیه (قالت رسـلـهـم) دارد؛ بـه این معنا که رسولان به اقوام مشرکین گفتند: آیـا در خـالقیت خدا شک دارید؟ شما که می دانید خدا خالق آسمان هـا و زمین است، چرا بت ها را معبود خود قرار می دهید؟! مشرکان در تـوحـید ذات و خالقیت تردیدی نداشتند، انحراف آنان در توحید عـبـادت بـود. ایشان در پی معبودهای محسوس و ملموس بودند و اگر گـاهـی آهـنـگ منکرانه ای از خود نشان می دادند، از روی عناد و دشـمـنـی بود. به همین دلیل در آیه ای به پیروان انبیا در قبال مـشـرکـان تـذکـر مـی دهـد: (ولا تسبوا الذین یدعون من دون الله فـیـسـبـوا الله عدوا بغیر علم6؛ ناسزا نگویید به کسانی که غیر خـدا را مـی خـوانند، که آنان از روی دشمنی و جهل به خدا ناسزا خواهند گفت.)
در پـایـان آیه فطرت می فرماید: (یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم7؛ [رسـولان] شـمـا را بـه خـدا دعـوت مـی کـنـند تا گناهان شما را بـبـخـشـایـد). با توجه به این که مشرکان همواره از بت ها بخشش گـنـاهانشان را می طلبیدند، شاهد روشنی است بر مدعای ما که این آیـه در صدد نفی معبودهای ساختگی و دعوت به توحید در عبادت است نه اثبات صانع.
از منظر قرآن و برهان خلقت، هستی خدا از روشن ترین بدیهیات است و انکار خدا از اثباتش به مراتب مشکل تر است.
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
بیدلی در همه احوال، خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
توحید از منظر علوی
بـا تـوجـه به آن چه گذشت باید دید آیا نهج البلاغه نیز از شیوه قـرآنـی استفاده کرده است، و آیا براهینی که در اثبات خدا آمده به گونه مستقیم است یا خیر؟
نـگـارنـده بـر این باور است که حضرت علی(علیه السلام) نیز در نهج البلاغه شـیـوه قـرآنی را اتخاذ کرده است؛ به این معنا که تنها به آثار حـکمت و صنع و تدبیر پرداخته است تا بر ایمان خداباوران افزوده شـود، امـا در گـفـتار معمولی و بحث با منکران مبدا و معاد، بر اثبات خدای متعال به دلیل متوسل شده است.
بـدون تردید مخاطبان خطبه های امیرمومنان دهری ها نبودند، بلکه مـومـنـان فاضل و رزمندگان و منافقان بودند که همه آنان در اصل وجـود حـضـرت حـق تردید نداشتند. بی شک نظم حیرت آور در ساختار مـوجـودات و حـکـمـت های به کار رفته در اندام آن ه، انسان را بـهـتر با مدبر و ناظم حکیم آشنا می کند. تکیه اصلی نهج البلاغه بر توحید ذات و صفات و هم چنین بیان آثار صنع و منزه ساختن ذات بـاری تـعـالـی از هرگونه صفات امکانی و زمانی است، و اگر گاهی وضـع اسـفـناک منکران را یادآوری می کند، به گونه فرعی است. به گـفـتـه شهید مطهری: (بحث های توحیدی نهج البلاغه را شاید بتوان اعـجاب انگیزترین بحث های آن دانست. بدون مبالغه این بحث ها... در حـد اعـجاز است... قسمتی از آن ها از نوع مطالعه در مخلوقات و آثـار صنع و حکمت الهی است. در این قسمت گاهی نظام کلی آسمان و زمـیـن را مـطـرح می کند. گاهی موجود معینی را مثلا سخفاشز یا سطاووسز یا سمورچهز را مورد مطالعه قرار می دهد8...)
مـبـاحث الهیات در نهج البلاغه بیش تر جنبه تعقلی و فلسفی دارد. امـام الـحکما به قدری در عرصه الهیات اوج گرفته که امثال احمد امـیـن هـا گـرفتار توهماتی شده اند و گفته اند: عرب ها پیش از تـرجـمـه کـتاب های یونانی از این نوع مباحث بی خبر بودند، این سـخـنـان را بعدها آشنایان به فلسفه به صورت خطبه درآورده و به امـام عـلـی نـسـبـت دادنـد. غافل از این که از این معارف بلند عـقـلانـی، عـرب و عـجم اطلاع نداشتند. این علی است که آفاق فکرش مـافـوق زمـان و مکان قرار دارد و باب علم نبوت، آشنا به اسرار قـرآن و آمـوزگـار کـل بـشر است. مفاهیم بلندی که درباره توحید بـیان داشته نه پیشینیان بدان دست یافتند و نه حکیمان یونانی و غـیـر یـونـانی، چرا که حضرت علی(علیه السلام) به تعبیر خودش: (قله بلندی اسـت کـه چـشـمـه سارهای علم و حکمت از دامنش سرازیر شده و مرغ بلند پرواز اندیشه بشری به بلندای آن نرسیده است.)9
امـام حـکـیـمـان در نهج البلاغه راه های معرفت الهی را از طریق ارائـه مـوضـوعـات مختلف بیان می دارد؛ گاهی عقل بشر را به نظم دقـیـق و سـاختار موجودات جهان متوجه می کند تا از این طریق به حـکـمت و اتقان صنع و تدبیری که در اندام هریک از آن ها به کار رفـتـه بـیـنـدیشند و معرفت پیدا کنند و زمانی هم از طریق درهم شـکستن تصمیم ها آنان را به سوی معرفت الهی رهنمون می سازد. با وجـود ایـن بیش تر مباحث توحیدی، جنبه تعقلی و فلسفی محض دارد، که در این جا سه طریق را بیان می کنیم:
راه اول: اتقان صنع و نظم و حکمت
عـلـی(علیه السلام) در این راه، منطق تجربی را به کار گرفته، اتقان صنع و هـدف مـنـدی را در ساختمان برخی از موجودات خرد و کلان و زمین و آسمان نشان می دهد که به چند نمونه بسنده می کنیم:
1) مـورچـگان:
امام برای ورود به این بحث ابتدا به طور کلی سخن مـی گـویـد سـپـس سـاختمان مورچه را به تفصیل بیان می کند و می فـرمـایـد: (الا یـنـظـرون الی صغیر ما خلق کیف احکم خلقه واتقن تـرکیبه و فلق له السمع والبصر وسوی له العظم والبشر...10؛ آیا بـه مـخـلـوقـات کـوچـک پـروردگار نمی نگرند که چگونه به آن ها اسـتحکام بخشیده و ساختار آن ها را از نظر نظم و ترکیب، متقن و اسـتـوار آفـریـده و بـه آنـان گـوش و چـشـم عطا کرده و پوست و اسـتـخـوانـشـان را نظام بخشیده است). سپس می فرماید: (به همین مـورچـه بـا جـثـه کوچک و اندام ظریفش بنگرید که چگونه لطافت و ظـرافـت آفـرینش او از قلمرو چشم تیزبین و درک انسان باریک بین خـارج اسـت. با وجود کوچکی اندام چه طور بر روی زمین می جنبد و بـرای بـه دست آوردن روزی تلاش می کند. دانه ها را به لانه اش می بـرد و آنـهـا را در جـایـگاه مخصوصی نگه می دارد. در فصل گرما بـرای زمـسـتان ذخیره می کند. روزی مورچگان از خزانه غیب تضمین گـردیـده و خـوراک مـوافـق طبعشان خلق و فراهم شده است. خداوند مـنـان از او غفلت نکرده و از پاداش و تلاشش او را محروم نساخته است، اگرچه آن مورچه در اعماق سنگی سخت و هموار و یا در میان صخره خشک و بی آب قرار داشته باشد. اگر در مجاری خوراک و بـخش های بالا و پایین معده و گوارش آن و عضلاتی که برای حفاظت ایـن دسـتـگاه خلق شده و هم چنین در ساختمان چشم ها و گوش هایش بـیـنـدیشی، متعجب شده و به شگفتی خلقتش اعتراف خواهی کرد. هیچ آفـریـننده و قدرتی در آفرینش این حشره با خدا شریک نبوده است، و اگر طرق خرد را بپیمایی و به انتهای تحقیق برسی، منطق و دلیل بـه تو خواهد گفت: آفریننده این مورچه کوچک همان آفریدگار درخت عـظـیـم الجثه خرما است، زیرا با تمام تفاوت هایی که دارند، هر دو از ساختار دقیق و پیچیده و مشابهی برخوردارند.)11
سـپـس مولا علی(علیه السلام) به حکمت آفرینش آسمان، هو، باد و آب، گیاه و درخـت و سـنگ، اختلاف شب و روز و جریان دریاها و کوه ها و بلندی قله ها و اختلاف زبان ها می پردازد و این گونه استنتاج می کند و گویا فریاد برمی آورد:
(وای بـر آن کس که ناظم و مدبر این ها را منکر شود و گمانه زند که این امور به گیاهان مانند که زارعی ندارند (خود رو هستند) و بـرای شـکل های متنوع آن ها مصور و خالقی نیست. اینان بر مدعای خـود دلـیلی نیاورده اند، آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده و حتی خبایثی بدون جنایت کننده اتفاق بیفتد.)12
پـس از آن، افکار را به ملخ متوجه می کند که اگر بخواهند زراعت را زیر و رو می کنند و بشر را یارای آن نیست که از نفوذ ملخ ها در مزرعه ها جلوگیری به عمل آورد.13
سپس بی درنگ چنین استنتاج می کند:
(... فـتـبـارک الـله الذی یسجد له من فی السموات والارض طوعا و کـرها...14؛ مبارک و بزرگ است خداوندگاری که آن چه در آسمان ها و زمـیـن اسـت از روی مـیـل و اختیار و یا اکراه و اجبار او را سـجده می کنند و در مقابل ذات اقدس احدیت خضوع می کنند، صورت و جـبـیـن بـرایش به خاک می سایند، و طوق اطاعت و بندگی او را در حـال تندرستی و ناتوانی به گردن می اندازند و از ترس (مقام عدل و حکمت) او زمان اختیار خود را به وی می سپارند.)
2) عجایب خلقت طاووس:
امیرمومنان علی(علیه السلام) می فرماید: (ومن اعجبها خلقاالطاووس الذیاقامه فـی احـکـم تـعـدیـل و نـضد الوانه فی احسن تنضید...25؛ و شگفت انـگـیـزتـر آن پرندگان در آفرینش، طاووس است که خالق او را در مـوزون تـرین صورت آفرید که آن را در استوارترین هیئت پرداخت و رنـگ هـای آن را به نیکوترین ترتیب مرتب ساخت (به زیباترین رنگ هـا آن را رنگ آمیزی کرد)، شاه پرهای آن را با بال هایش روی هم قـرار داد، دمـی بلند و زیبا برایش ساخت. به هنگام حرکت به سوی جفت خویش آن را از هم می گشاید و هم چون چتری بر سر خود سایبان مـی سـازد که گویی بادبان کشتی است که ناخدایش آن را برافراشته و هـر لـحـظـه آن را بـه سویی می چرخاند. این همه زیبایی و رنگ آمـیـزی، او را در دریـایـی از غـرور فـرو مـی بـرد و با حرکات مـتـکـبرانه اش به خود می نازد و می بالد...16 گاهی سر را برمی گـردانـد و بـه بال های رنگین و دم خود خیره خیره می نگرد و از زیـبـایی پوششی که بال و پرش به او بخشیده و طوق هایی که بر سر و گردن دارد. قهقهه سر می دهد، اما آن گاه که به پاهایش نظر می افـکـند، فریاد شیون و ناله جانکاهی سر می دهد که بر همه آشکار است. گواه صادق او دردی است که در درون دارد.)
امام علی(علیه السلام) ساختمان شگفت پرندگان را دلیل (نظم) و (اتقان صنع) مـی دانـد. بـه قـول شهید مطهری این دلیل خیلی واضح است؛ (یعنی مـطـالعه در تشکیلات ساختمانی اشیا نشان می دهد که در ساختار آن ها عقل و حکمت دخیل بوده است.)17
این خود یک دلیل مستقلی است که شایسته بحث و تحقیق است. (اتقان صـنـع) از مطالعه در ساختار موجودات به خوبی روشن می شود. حضرت عـلـی(علیه السلام) در نـهج البلاغه در موارد متعددی این حقیقت را به گونه مـبـسـوط بـیان کرده و از این طریق، اذهان را متوجه مدبر حکیم ساخته است.
راه دوم: شکستن همت ها و تصمیم ها
دومین راهی که نهج البلاغه درباره معرفت خدا مطرح کرده است، راه قـلـبی و تجربی است. علی(علیه السلام) می فرماید: (عرفت الله سبحانه بفسخ الـعـزائـم و حل العقود و نقض الهمم18؛ من خدا را به وسیله فسخ شـدن تـصـمـیـم ها و باز شدن گره ها و شکستن همت های گرفته شده شـنـاخـتم). از این سخن معلوم می شود در ورای تصمیم ه، عقده، قـراردادهـا و همت ها قدرتی وجود دارد که می تواند اراده انسان و تـصمیم ها و قراردادها را درهم بشکند و از عزم و تصمیم اتخاذ شـده بـه گـونـه مـرموزی او را منصرف سازد. قرآن کریم نیز بدین حـقـیقت اشاره کرده است، آن جا که می فرماید: (واعلموا ان الله یحول بین المرء وقلبه19؛ و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل مـی گـردد.) اگـر مـشیت الهی تعلق نگیرد، هیچ اراده و تصمیمی و عقد و قراردادی تحقق پیدا نمی کند.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
گاهی انسان ها در زندگی قاطعانه تصمیم سازی می کنند و یا اراده مـی کـنـنـد کاری را انجام دهند و هیچ گونه تردیدی در انجام آن نـدارنـد، امـا قـدرتی در جان آن ها پدید می آید که آنان را از تـصـمـیم باز می دارد و یا گره هایی در زندگی انسان ها به وجود مـی آید که هرگز راه حلی ندارد؛ لیکن ناگهان خداوند گره از کار انسان می گشاید و او را از بن بست نجات می دهد.
آیـا تـاکنون فکر کرده اید چگونه صاحب خانه شدید؟ آیا اندیشیده ایـد چگونه قرض سنگین شما پرداخت گردید؟ بسا آدمی در حال خشم و شـهـوت تـصـمـیـمی می گیرد که اگر عملی می شد، زندگی اش تباه و سـرنوشتش سیاه می گردید، لیکن یک قدرت غیبی او را از این تصمیم مـنـصـرف مـی کند و بین تصمیمش و عمل خارجی مانع ایجاد می کند. امـدادهـای غـیـبی نیز از این سنخ هستند. کی فکر می کردید مشکل بـزرگتان به دست یک انسان معمولی حل شود؟ کجا گمانه می زدید که یـک دکـتر شهرستانی مریضی را که همه پزشکان فوق تخصص جواب گفته انـد، درمـان کند؟ چه بسیار افرادی که مصمم بودند خودکشی کنند، امـا ناگهان از تصمیم خود برگشتند و یا مانعی غیر منتظره او را از تـصـمـیـم خود برحذر داشته است. داستان ها و ماجراها در این زمینه فراوان است که به یک نمونه اشاره می شود:
یکی از آشنایان که رئیس گاراژی در کرمانشاه بود، نقل می کرد که عـصر جمعه ای برای برداشتن چیزی از دفتر کارم درب گاراژ را باز کـردم، ناگهان یک ماشین با هفت سرنشین وارد شد. حاجی افغانی از عـمـره برمی گشت تا از طریق کرمانشاه به افغانستان برود. شمع و پـلاتـین ماشین اشکال پیدا کرده و همه تعمیرگاه ها بسته بود. از بـنـده تقاضا کرد نگاهی کنم. من که وارد نبودم، چکش برقی او را بـه خـاطـر اتـصـال برق شکستم. به ناچار زن و بچه های او را در اتـاقـی در گـاراژ قـرار دادم تـا مـگر روز شنبه چکشی از مغازه خـریـداری کـنـم. ولـی پس از جست وجوی بسیار معلوم شد در ایران چـنـین چکشی برای چنین ماشینی وجود ندارد. حاجی افغانی با حالی افـسرده روزها روی صندلی می نشست تا روز سه شنبه فرا رسید. روی صـندلی نشسته بودیم که ناگهان جوانی وارد گاراژ شد و مستقیم به طـرف حـاجـی رفت، سلام کرد و ازعلت افسردگی او پرسید. حاجی گفت:
هـرکـس در زنـدگی مشکلی دارد. جوان اصرار کرد مشکل را با من در مـیـان بـگـذار. حاجی امتناع می ورزید. من با تندی گفتم: ایشان چـکش برقی ماشین افغانی لازم دارد. جوان بدون تامل دست برد و یک چـکش برقی از جیبش درآورد و به حاجی داد و رفت. وقتی نصب کردیم ، مـاشین روشن شد، اما هرچه تعقیب کردیم، جوان را پیدا نکردیم.
از تـحـول حـالات، قـلب و انقلابات فردی و اجتماعی، مرگ و میره، بـیـماری ه، ناکامی ها و کامیابی ها این گونه مفهوم می شود که جـهـان را مـدبـری حـکیم و قدرتی عجیب و آگاه است که این نظم و تدبیر از اراده او نشات یافته است.
راه سوم: معرفت عقلی و فلسفی
هـمان گونه که نگاشتیم بخش اعظم مباحث الهیات در نهج البلاغه از سـنـخ بحث های تعقلی و فلسفی است. در این بخش، هدف امام علی(علیه السلام) مـعـرفی چگونگی وجود ذات اقدس متعال است و این اصلی ترین و مهم تـریـن بـحـث خـداشناسی است، زیرا وقتی ما از طریق اتقان صنع و بـرهـان نـظـم و دلایـل دیگر فهمیدیم جهان را مدبری حکیم و خلاقی عـلـیـم و گـرداننده ای مقتدر به وجود آورده است، تازه اذهان و عـقـول آمـاده مـی شـونـد تـا خدا را از طریق صفات جلال و جمالش بـشـنـاسـنـد، بـه ویژه چگونگی وجود او را دریابند؛ آیا او علت الـعـلـل پـیدایش موجودات است؟ خودش چگونه وجود یافته است؟ آیا عـلـم و قدرت او محدود است یا نامحدود؟ آیا ماهیت برای او قابل تصور است؟ و ده ها پرسش دیگر که پاسخ آن جز از طریق تعقل محض و قیاس عقلی امکان پذیر نیست.
نـهج البلاغه تا سرحد اعجاز در زمینه مباحث توحید پیش رفته و بی سـابـقـه تـرین مسائل را تجزیه و تحلیل عقلانی کرده است. در این کـتاب عظیم خدا به گونه ای تعریف شده که تنها فیلسوفان الهی از طـریـق اسـتدلال به آن رسیده اند. ناگفته نماند اکثر اشکالاتی که دانـشمندان غرب درباره ذات اقدس متعال و یا دلایل خداشناسی وارد سـاخته اند، به خاطر تصویر ناقص و نارسایی است که از مفهوم خدا در ذهـن آنـان اسـت. ارباب کلیسا و محافل دینی کلیمی ها خدا را پـدر آسـمـانی معرفی کرده اند که از پدر زمینی مقتدرتر است. در تـورات خـدای مـتعال تا حد یک کشتی گیر تنزل داده شده است. این تـصویرهای نارسا و نامعقول باعث شده که شبهات جدیدی مطرح گردد.
یک اعتراف غم انگیز
جـامـعـه شـیـعه باید اعتراف کند که هنوز این ذخیره گران قدر و گـنـجینه ارزش مند را آن گونه که بایسته و شایسته است، نشناخته اسـت. اگـر نـهـج الـبـلاغه برای مذهبی غیر از شیعه بود، چه بسا دیـدگـاه های امام علی(علیه السلام) به اشکال مختلف تجزیه و تحلیل می شد؛ چـنـان کـه جـرج جرداق مسیحی گامی بس بلند در شناساندن برخی از ابـعـاد وجودی مولای متقیان امیرمومنان(علیه السلام) برداشته است. اگر نهج الـبلاغه به وصی حضرت مسیح منتهی می شد، میخائیل نعیمه ها و جرج جـرداق هـا تا اعماق آن فرو می رفتند و جواهرات آن را بیرون می کـشـیدند و در اختیار بشر قرن بیستم می گذاشتند و به تمام زبان هـای زنـده دنـیـا ترجمه و تفسیر می کردند، اما افسوس که ما به شـعار و نزاع پرداختیم و اصول را رها کرده و به فروع چسبیدیم و بـه جـنـگ بـا دشمنان فرضی و خیالی گرفتار آمدیم و در نتیجه از یار باز ماندیم و به مقصد نرسیدیم.
خدا یعنی چه؟
ایـن پـرسـش از دیر زمان در محافل دینی و فلسفی مورد توجه بوده اسـت و هـر گـروه و نـحله ای تعریف خاصی را به عنوان پاسخ مطرح کـرده انـد. بـعـضی گفته اند: خدا پدر آسمانی است، برخی خدا را نـیـروی طـبیعت دانسته اند، گروهی او را نور نامیده اند، کلیسا عـلـت الـعـلـل جـهان اسم گذاری کرده، برخی خدا را در میان علل مـوجود جست وجو کرده اند، بعضی او را زاده اندیشه سرمایه داران و تـریـاک مـخدر بشر معرفی کرده اند، جمعی رنگ بشری به وی داده اند و گروهی نیز او را مولود جهل و ترس بشر تلقی کرده اند.
هرکسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
جـمـعـی از فـیلسوفان غربی می گویند: جواب این پرسش از عهده ما بـیـرون است، زیرا آن چه که ما می توانیم بفهمیم به وسیله حواس اسـت و قـلمرو حواس نیز طبیعت است، ما نمی توانیم ماورای طبیعت را درک کـنـیـم. از ایـن رو نفیا و اثباتا درباره خدا صحبت نمی کنیم.
ایـن فـیلسوفان منکر خدا نیستند، اما معتقدند ابزار مناسب برای مـعرفت الهی در دسترس بشر نیست و تنها باید به صورت قلبی ایمان بـه خـدا داشت، چرا که عقل و سایر ابزارهای شناخت بشری تنها در قـلـمـرو طـبیعت کارسازند و تا مرز ماورای طبیعت می توانند پیش بروند و از آن جا به بعد، بال و پر قدرت بشری می سوزد.
بـعضی متکلمان مثل اشاعره تفکر و اندیشیدن را درباره خدا ممنوع کـرده اند و در برابر پرسش های دیگران جوابی شعارگونه داده اند و گـفـتـه انـد: (الـکـیفیه مجهوله والسوال بدعه). با این جمله هـرگـونـه چـالـش و پـرسش را تحریم کرده و با تکفیر روشن فکران مـذهـبـی، مـسئله توحید را از پویایی و تکامل باز داشتند. تنها شـیـعـیان بودند که در پرتو رهنمودهای معصومان(علیه السلام) که در راس آن امـام عـلـی(علیه السلام) قـرار داشـت، در ابـعـاد تـوحید به بحث و تحلیل پـرداخـتـنـد و تـوانـسـتند با ملحدان زمان به مناظره و احتجاج بپردازند.
گـروه مـعتزله که در تفکرات عقلانی خود به تشیع نزدیک تر بودند، بـا مـوج فرهنگ اشعری گری و حمایت حکومت های عباسی و توده عوام به انزوا کشیده شد. در نتیجه اندیشه اشاعره محور کلام دینی قرار گـرفـت و بدین سان روحیه تعبد در اصول دین و عمل به ظواهر کتاب و سـنـت و توقیفی بودن اسما و صفات الهی بر تفکرات عقلانی پیروز گـردیـد. غـافـل از ایـن کـه الـله را معنا کردن به ذاتی که در بـردارنده تمام صفات کمال و منزه از تمام عیوب و کاستی ها است، کـفایت نمی کند، مضافا این که این صرف ادعا است، دلیلی که چنین مـوجـودی را ثـابـت کند، اقامه نشده است و نیز این که او چگونه وجـودی اسـت که می تواند تمام صفات کمال را در خود متمرکز کند؟ آیا این صفات عین ذات است و یا خارج از ذات؟ قدیم است یا حادث؟ و ده ها پرسش دیگر.
خدا در نگاه نهج البلاغه
اگـر مـا نـتوانیم از مفهوم ذات اقدس متعال تعریف جامع و کاملی ارائـه کـنیم، چگونه می توانیم صفات ذات را توضیح داده و شبهات ذهـنی آن را برطرف سازیم. نهج البلاغه بهترین توصیف را از ذات و صـفـات حق تعالی ارائه داده که پیش از آن و بعد از آن کسی بدین سبک تعریف نکرده است.
در خـطـبـه اول نهج البلاغه بلکه در جای جای این کتاب مقدس خدای تـبارک و تعالی و صفاتش به وجودی بی حد و غیر متناهی توصیف شده اسـت، تـا آن جـا کـه گویندگان نمی توانند او را بستایند. حضرت بـاری تـعـالـی در نهج البلاغه به عنوان هستی مطلق توصیف شده که مـاهـیت ندارد. خدا حقیقتی نیست که موجود باشد، بلکه وجودی است بـی نـهـایـت و حـقیقتی است لایتناهی. در قلمرو زمان و مکان نمی گـنـجد، همه هستی ها از او است و او عین هستی است، همه موجودات محتاج اویند و او غنی بالذات است.
ذات و صـفـات الـهـی، مـحـدودیـت و حد و مرزی ندارند، اما تمام مـوجـودات حد و مرزی دارند؛ موجودات متحرک پیوسته مرزها را عوض مـی کـنند، از مرحله جماد به مرحله نبات حرکت می کنند، از وجود نـبـاتـی به حیوان تبدیل می شوند، از حیوان به انسان می رسند و از محدوده وجود انسانی به مرحله بالاتر صعود می کنند.
بار دیگر هم بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آن چه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم را ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
مـوجـودات مـتـحـرک همواره در معرض دگرگونی و تحول و خلع و لبس هستند.
نو ز کجا می رسد کهنه کجا می رود
ورنه ورای نظر عالم بی منتهاست
مـاهـیـت مـوجـودات از مـحـدوده وجودی آن ها خبر می دهد. ماهیت پـرنـدگـان بیان گر وجودات مشخص و محدود آن ها است. انسان نسبت بـه حـیـوان وجـودش وسـیع تر و کامل تر است، ولی ذات خداوندگار وجـودی اسـت بـی نـهایت، ماهیتی ندارد تا او را در نوع خاصی از وجـود مـحـدود سازد و یا وجود محدودی را به او اختصاص دهد. هیچ زاویـه ای از زوایای علم هستی از وجود ذات باری خالی نیست. هیچ گـونه نقص و کاستی در ساحت هستی او راه ندارد. تنها سلبی که در مـورد او مـتـصـور اسـت، سلب نیستی و کاستی ها است؛ مثل این که گـفـتـه شود: خداوند مکان و زمان ندارد، جسم نیست، ترکیب ندارد و....
به قول سعدی:
نه مرکب بود و جسم و نه مرئی نه محل
بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق
امـام مـوحدان درباره عینیت صفات خدا با ذاتش می فرماید: (کمال تـوحـیـده الاخـلاص لـه و کـمال الاخلاص له نفی الصفات عنه20؛ کمال تـوحـید و یگانگی او، نفی صفات خارج از ذات است)، زیرا هر صفتی کـه از قـلمرو ذات بیرون باشد و یا عارض بر ذات باشد، گواهی می دهـد کـه غـیـر از موصوف است. علم و قدرت، اراده و حیات، غنا و قـیـومـیت، علی و کبیر و سمیع و بصیر بودن خدا عین ذات اقدس او اسـت. یک حقیقت با تجلیات گوناگون است. همانند نور که یک حقیقت اسـت، لیکن جلوه های مختلف دارد و به تناسب ظرف ها به صورت رنگ هـای سـفـید، بنفش، سرخ و... جلوه گر می شود وگرنه (تعدد قدما) لازم می آید.
از دید علی(علیه السلام) (خدا با همه چیز است، ولی با هیچ چیز نیست و هیچ چـیزی هم با او نیست، داخل در اشیا است ولی نه مثل دخول یک شیء در شـیء دیـگـر؛ چنان چه از اشیا خارج است اما نه مثل خروج شیء از چـیـز دیـگـر).21 مـقـصـود از ایـن گونه تغییرات، نشان دادن مـوجودات به وجود مطلق است، تمام این روشنایی ها از خورشید است ولی خورشید خود عین روشنایی است.
مـثـال دیگر: روح انسان یک حقیقت بیش نیست که با چشم می بیند و بـا مـغـز مـی انـدیشد و با گوش می شنود و با قوه هاضمه هضم می کـنـد.22 مـفـاهـیم قطعی و کلی علوم همه جا هست و هیچ جا نیست؛ یـعـنـی هـمـه فلزات در همه زمان ها و مکان ها در حرارت انبساط پـیـدا مـی کـنـند. مفهوم کلی هر مثلث با دو زاویه قائمه مساوی اسـت. هـمـه جـا هـست و هیچ جا نیست، داخل در اشیإ است نه مثل دخـول جـسـمی در جسم دیگر، بیرون از اشیإ نیز این مفاهیم وجود دارد.
بـخش اعظم الهیات در نهج البلاغه به معرفی ذات اقدس حق تعالی از طـریق صفات جمال و جلال اختصاص دارد؛ از قبیل توحید ذات و صفات، تـوحـید در عبادت، ربوبیت و الوهیت، و بخشی از خطبه ها از طریق مـطـالـعـه مـوجـودات و نظم و اتقان صنع به وجود آفریننده حکیم رهـنمایی کرده است. جهل و تباهی بشر درباره خدا مربوط به توحید در خـالـقـیت و حتی توحید در ذات نبوده است، پرتگاه اندیشه بشر بـه تـوحید عبودیت، ربوبیت الوهیت و دیگر صفات فعلیه الهی برمی گـردد. انبیا آمده اند تا بشر را به معبود حقیقی و رب الارباب و مدبر و پرورش دهنده موجودات دعوت کنند.
مـهـم ترین نقشی که امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه انجام داده است، تـصویر معقول و منطقی از ذات اقدس الهی است. در قسمتی از اولین خـطـبـه نـهـج الـبلاغه درباره چگونگی وجود حق متعال می فرماید:
(کـائـن لاعـن حدث موجود لاعن عدم. مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شـیء لابـمزایله. فاعل لا بمعنی الحرکات و الآله بصیر اذ لا منظور الـیـه من خلقه).23 خدا موجود است نه به گونه حدوث؛ یعنی وجودش مـسبوق به عدم نیست، بلکه ازلی است، آغازی ندارد. او موجود است ولـی وجودش از عدم برنخاسته، بلکه او عین هستی است. مگر می شود وجـود از عـدم بـرخـیزد و حال آن که عدم نقیض وجود است. اجتماع نـقـیـضـین محال است؛ همان گونه که ارتفاع آن نیز غیرممکن است. وانـگهی (عدم) هرگز نمی تواند (علت) پیدایش باشد، چرا که متضاد وجـود و نفی هستی است و سنخیت با وجود ندارد. آفریدگار هستی با هـر چـیزی همراه است، زیرا سلب عنایت، مساوی است با معدوم شدن، مـضـافـا این که موجودات همان گونه که در حدوث و پیدایش به علت تـامـه نـیازمندند، در بقا و ادامه حیات نیز به وجود علت محتاج هـستند؛ بدین معنا که با همه چیز همراه است و همواره افاضه فیض هـسـتی و حیات می کند. لامپ برای روشنایی دادن محتاج به کارخانه برق است، در تداوم روشنایی نیز به آن وابسته است.
(مـع کـل شیء لابمقارنه24؛ او همراه هر چیزی است، ولی نه این که قرین او باشد.)
(وغـیـر کـل شیء لا بمزایله25؛ او غیر از هر چیز است، اما نه به شکل زایل شدن.)
فـاعـل و عامل است، اما نه مثل سایر فاعل ها که برای ایجاد کار نـیـاز بـه دست و پا و ابزار کار دارند؛ بلکه اراده حق با تحقق فـعل مساوی است. قرآن می فرماید: (اذا اراد شیئا ان یقول له کن فـیـکـون26؛ هـرگاه چیزی را بخواهد و بگوید موجود باش، او بدون فاصله موجود خواهد بود.)
(بـصـیر اذ لا منظور الیه من خلقه27؛ در کارهای خود بصیر و آگاه اسـت، چـرا که هدفش از خلقت، سود شخصی نیست؛ بلکه می خواهد فیض وجودش به تمام مخلوقات برسد.)
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
(مـتوحد اذ لاسکن یستانس به28؛ یکتا و تنها است، زیرا هیچ موجود ثـابتی نیست که با او انس بگیرد. انیس و مونس همه موجودات است، ولی خود نیازی به انس و الفت ندارد.)
(و لا یـستوحش لفقده29؛ از فقدان چیزی به ترس و وحشت گرفتار نمی شود.)
پی نوشت ها:
1ـ بحارالانوار، ج40، ص153.
2ـ همان، ج8، ص212.
3ـ جاثیه (45) آیه 24.
4ـ زمر (39) آیه 3.
5ـ ابراهیم (14) آیه 10.
6ـ انعام (6) آیه 108.
7ـ همان.
8ـ سیری در نهج البلاغه، ص42ـ41.
9ـ نـهـج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقیه): (ینحدر عنی السیل ولا یرقی الی الطیر).
10ـ همان، خطبه 185.
11ـ همان.
12ـ همان.
13ـ همان.
14ـ همان.
15ـ همان، خطبه 165.
16ـ مـولا علی(علیه السلام) در ادامه می فرماید: من هم چو کسی نیستم که با دلیلی ضعیف، مطلبی را بگوید. و اگر کسی خیال کند که باردار شدن طـاووس بـه وسیله اشکی است که در اطراف چشم جنس نر حلقه می زند و طـاووس مـاده آن را مـی نوشد و بدون آمیزش با نر در اثر همان اشـک ها تخم گذاری می کند، شگفت آورتر از آن نیست که گویند زاغ نـر طـعمه به منقار ماده می گذارد و ماده از آن بار برمی دارد.
17ـ توحید، ص120.
18ـ نهج البلاغه، کلمات قصار 250.
19ـ انفال (8) آیه 24.
20ـ نهج البلاغه، خطبه اول.
21ـ همان.
22ـ ایـن ها همه جلوه های یک چیز است. اعضای بدن و حواس انسان، آلت و ابزارهای کار او هستند.
23ـ نهج البلاغه، همان.
24ـ همان.
25ـ همان.
26ـ یس (36) آیه 82.
27ـ نهج البلاغه، همان.
28ـ همان.
29ـ همان.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام / محمدباقر شریعتی سبزواری ؛معارف اسلامی ؛ مرداد، شهریور، مهر و آبان 1379، شماره 46، ص 58.
تبیان