بدون تـردید اجتمانع کنونی ما به انواع انحرافات روحی مبتلا و در اقیانوس بیکران مفاسد غوطهور است،بـه همان میزان که در تأمین وسـائل مـادی زندگی ترقی کرده نسبت به فضائل اخلاق سیر قهقرائی نموده است
بدون تـردید اجتمانع کنونی ما به انواع انحرافات روحی مبتلا و در اقیانوس بیکران مفاسد غوطهور است،بـه همان میزان که در تأمین وسـائل مـادی زندگی ترقی کرده نسبت به فضائل اخلاق سیر قهقرائی نموده است،با گذشت زمان دردهای اجتماعی رو به افزایش گذارده محیط زندگی را مسموم و به صورت دردناکی در آورده است؛ مردمی که بخاطر فرار از ناراحتی ها تلاش ها و کوشش های مـداوم نموده سرانجام به آغوش پلیدی پناه می برند و برای کاهش یافتن اضطرابات و رنج های درونی به دامان رذائل متوسل می گردند،محال است خورشید تابناک سعادت در کانون زندگی چنین اجتماعی نور افشانی کند.
امیرمؤمنان علی علیه السلام هر روز هنگام صبح در بازارهای کوفه قدم می زد و اهـل بـازار را بـه این مواعظ گرانبها و سودمند نصیحت می فرمود:
«در ابتدای هر کار از خدا خیر بـخواهید،و بـرکت را به وسیله رفتار با ملایمت تحصیل کنید،میان مشتریان در قیمت اجناس فرقی نگذارید؛به حلم و بردباری وجود خـود را بـیارائید، از قـسم خوردن دوری کنید، از دروغ و ظلم جدا بپرهیزید، با ستمدیدگان همراهی کنید،گرد رباخواری نـگردید؛کـم فـروشی نکنید،از حق مردم کسر نگذارید،و در روی زمین دست به فتنه و فساد مزنید.«نقل از جلد 17 بحارالانوار»
گوئی افراد جامعه خـود را از هـر قید و شرط رها ساخته و در سیر انحطاط با هم مسابقه گذاردهاند!وقتی خوب ملاحظه کنیم از وسائل روز افزون ترقی، بطور معکوس استفاده می شود،خلاصه مظاهر فریبنده مادیات محور امید و آرزوها قرار گـرفته؛ اهـریمن مهیب پلیدی و ناپاکی سایه شوم خود را بر سر اجتماع افکنده و با قیافه وحشتزائی نمایان است.
ای کاش این همه ثروت های هنگفت و هزینههای سرسامآور که صرف گمراهی و تباهی می شود یک جـزئی از آن هم به مصرف توسعه و اعتلاء مکارم اخلاق می رسید؛با آنکه قوانین اخلاقی ثابت و غیر قابل تغییر است اما در محیط ما دائما در معرض تغییر و تحول بوده با قیافههای مختلف و رنگ های گوناگونی خـودنمائی مـی کنند! نـاگفته پیدا است در میان مردمی کـه فـضیلت مـیزان شخصیت افراد نیست قهرا بدان عطف توجهی نمی شود،و اکثر تحت تأثیر محیط بوده هر حالتی در زندگی پیش آید از آن تبعیت می کند بـدون آنـکه از عـواقب سوء آن اندیشناک باشند،از اینجا باید دانست تمدن مـوجد اخـلاق صحیح نبوده و نمی تواند ضامن سعادت و صلاح جامعه باشد.
یکی از مفاسد بزرگ اجتماعی که مورد بحث ما می باشد غیبت اسـت،در بـیان مـعنای اصطلاحی آن نیازی به توضیح نداریم،زیرا هر فرد دانشمند و عامی مـعنای آن را با کمال سهولت درک می کند.
آثار زیانبخش غیبت
نخستین زیان غیبت پایمال گشتن ارزش وجودی و شخصیت معنوی خود انـسان اسـت افـرادی که روح خویش را از مسیر طبیعی خارج ساخته و فکر موزون و نظم اخلاقی را از دسـت داده اند،با افشاء اسرار و معایب،قلوب مردم را جریحهدار می سازند.
غیبت کاخ رفیع فضیلت را ویران کرده تمام سـجایا و مـلکات پاک انـسانی را به سرعت فوق العادهای تنزیل می دهد،شخصیت بارز بشریت را لکهدار نموده و ریشههای فضائل را در دل سـوزانیده و نـابود مـی کند؛ خلاصه این خوی زشت مسیر افکار پاک را عوض کرده، دریچههای فهم و تعقل را بر روی ذهـنی مـی بندد،چـنانچه از نظر اجتماع بررسی کنیم ضربات سنگینی بر پیکر اجتماع انسانی وارد ساخته در ایجاد کینه و دشـمنی نـقش مهمی را عهدهدار است،اگر غیبت دامنه پیدا کند حیثیت و اعتبار ملتی را یک باره لجـن مال خـواهد کـرد،رشته الفت میان افراد بشر را گسسته.و در نتیجه ارکان جامعه را متزلزل می سازد، شکاف عمیق و خـلائی در صـفوف اجتماع بوجود می آورد که هرگز قابل جبران نخواهد بود.
متأسفانه باید به این حـقیقت تـلخ اعـتراف کرد که امروز بازار غیبت در همه جا رونق به سزائی داشته،و در میان کلیه طبقات رخنه کـرده اسـت، همانگونه که حوادث گیتی به هم مرتبطند،اگر انحراف روحی میان مردمی پدیـد آیـد به سایر طبقات اجتماع نیز سرایت می کند؛در اثر توسعه غیبت یک روح یأس و بدبینی افق افکار مردم را فـراگرفته،حـس اعـتماد عمومی بکلی رخت بربسته و جای خود را به یک سلب اطمینان مخوفی سپرده اسـت بـنابر این؛تا صفات برجسته و روح یگانگی در اجتماع پرتو نیفکند صمیمیت تحققپذیر نمی گردد، جامعهای که از نعمت اخلاق پسـندیده بـرخوردار نباشد از مزایای حیات نیز محروم است.
علل پیدایش این بیماری
غیبت گـرچه گـناهی است عملی،اما ارتباط مستقیمی با روان انـسانی داشـته،و نـشانه یک بحران روحی خطرناکی است،که بـاید سـرچشمه آن را در زوایای جان و دل جستجو کرد علماء علم اخلاق موجبات متعددی برای پیدایش آن ذکـر نـمودهاند که مهمترین آنها عبارتست از: حـسد، خـشم، خودخواهی؛ سـوء ظـن.کـلیه آثار وجودی و کارهائی که از انسان سر می زند مـعلول حـالات مختلفی است که در باطن انسانی تحقق دارد،در اثر تمرکز یکی از اوصاف مرموز کـه مـانند آتشی سوزان در اعماق جان شعلهور اسـت، زبان به غیبت گشوده مـی شود،زیـرا زبان رازدار باطن است.
وقتی صـفتی در دل انـسان رسوخ کرد دیدگان شخص را نابینا کرده، و تدریجا بر افکار او فرمانروائی می کند؛ شدت رواج غـیبت نـاشی از تکرار عمل و عم توجه بـه عقوبت آن اسـت زیـرا ما خود مـی بینیم بـیشتر مردمی که از سایر مـعاصی دوری می جویند از ارتکاب این گناه عظیم پروائی ندارند،انسان بواسطه تکرار عمل و ضعف تعقل کارش بـه جائی مـی رسد که با ادراک مضرات نمی تواند از خواهش های نـفسانی خـویش صرفنظر نـماید،گـرچه بـشر در مرتبه علم تا حـدودی به حقائق مرتبه است و برحسب فطرت در تکاپوی کمال می باشد،اما پیوسته از عمل گریزان بوده،و حاضر نـیست در راه نـیل به سعادت کوچکترین رنجی تحمل کند،از ایـن جهت مـحکوم تـقاضای پسـت درونـی خود می گردد.
غیبت کاخ رفیع فضیلت را ویران کرده تمام سـجایا و مـلکات پاک انـسانی را به سرعت فوق العادهای تنزیل می دهد،شخصیت بارز بشریت را لکهدار نموده و ریشههای فضائل را در دل سـوزانیده و نـابود مـی کند؛ خلاصه این خوی زشت مسیر افکار پاک را عوض کرده، دریچههای فهم و تعقل را بر روی ذهـنی مـی بندد،چـنانچه از نظر اجتماع بررسی کنیم ضربات سنگینی بر پیکر اجتماع انسانی وارد ساخته در ایجاد کینه و دشـمنی نـقش مهمی را عهدهدار است،اگر غیبت دامنه پیدا کند حیثیت و اعتبار ملتی را یک باره لجـن مال خـواهد کـرد،رشته الفت میان افراد بشر را گسسته.و در نتیجه ارکان جامعه را متزلزل می سازد، شکاف عمیق و خـلائی در صـفوف اجتماع بوجود می آورد که هرگز قابل جبران نخواهد بود.
کـسانی که پابـند به لزوم حفظ شرافت دیگران نیستند،محال است به آئین اخلاق مقید گردند،شقاوت و بدبختی سزاوار مردمی اسـت کـه مـیدان زندگی را جولانگاه هوس های خودساخته؛ به حقوق افراد،بـیباکانه تـجاوز مـی کنند.
ایـنگونه سـستی و تـزلزل پایههای اخلاق از ضعف ایمان تولید می گردد،زیرا پیدایش و بقاء آن بستگی تامی بعقیده دارد،اگر نیروی توانای ایمان تکیهگاه بشر نبود هرگز فضیلت و اخلاق ضامن اجرا نخواهد داشت.
درمـان این مرض خانمانسوز
هر کسی طبق سلیقه و استعداد خود برای نجات مردم از گمراهی و رفع بحران های اخلاقی نقشهای در نظر گرفته،و طریقی اتخاذ می کند اما مؤثرترین راه این است که موجبات اصلاح در وجـود خـود مردم پدید آید،باید احساسات نیک را بیدار کرد،و به ندای فطرت پاسخ صحیح داد، و ذخائر منزه فکری را در مجرای خوشبختی مصرف نمود؛ چون استعداد کمالات در وجود بشر بذر افشانی شده،و کشور تـن مـجهز بتمام وسائل دفاعی گشته است،لذا باید ابتدا منشأ تباهی را درک نموده سپس با اراده تزلزل ناپذیری آن را از لوح دل محو و نابود ساخت،و سدی در جلو تمایلات نـامحدود خـویش ایجاد کرد.
اعمال مردم نـمودار شـرافت واقعی آنها است،ارزش سازمان وجودی هر شخصی از کردار وی آشکار می گردد،اگر انسان خواستار سعادت است باید عمل را که آثار وجود است منزه گرداند تـا در طـول حیات منشأ آثار گـرانبها و درخـشانی باشد،در همه حال خدا را ناظر اعمال خویش دانسته و از عواقب سوء گناه و جزای اخروی بیمناک گردد، مطمئن باشد کوچکترین عمل انسان را دستگاه عظیم و حساس جهان با کمال دقت ثبت می کند.
بـنا بـه نقل یکی از دانشمندان،فیلسوفی چنین اظهار می دارد:«نگوئید جهان بی عقل یا مرده و بیشعور است که در این صورت اسناد بی عقلی به خودتان دادهاید؛زیرا شما از جهان پدید آمدهاید اگر در او عقل و حس نباشد در شما هـم نـخواهد بود».!
بـه همان نسبت که اجتماع به لوازم اولیه زندگی جهت ادامه حیات نیازمند است، برای ارتباط روحی نیز به صمیمیت احـتیاج مبرم دارد اگر مردم به وظیفه سنگین اجتماعی خود عمل کنند از قدرت شـگرف مـعنویات بـرخوردار گشته،و در جاده تکامل پیش می روند، باید در مقابل افکار زیانبخش،اندیشههای عالی در خود تقویت کنیم؛تا روان ما از تـیرگی رهـائی یابد،و با کنترل و حفظ زبان از غیبت؛اولین گام را به سوی مقصد سعادت جاویدان بـرداریم، لازم اسـت بـه موزات پیشروی های مفاسد،یک تحول و انقلاب روانی در مردم بوجود آورده،و با زنده کردن روح احترام به حقوق هـم نوع،بنیههای معنوی و اصول انسانیت را بسط داد، حتی المقدور سعی کنیم گام های اساسی جهت اسـتحکام پایههای اخلاقی که بـقای جـامعه متکی بآن است برداریم،اگر یک نهضت روحی در افراد پدید آید مسلما استعداد پذیرش حقایق نیرومند می گردد،و در نتیجه مقررات اجتماعی و اخلاقی بطور کامل رعایت می شود.
مؤثرترین راه این است که موجبات اصلاح در وجـود خـود مردم پدید آید،باید احساسات نیک را بیدار کرد،و به ندای فطرت پاسخ صحیح داد، و ذخائر منزه فکری را در مجرای خوشبختی مصرف نمود؛ چون استعداد کمالات در وجود بشر بذر افشانی شده،و کشور تـن مـجهز بتمام وسائل دفاعی گشته است،لذا باید ابتدا منشأ تباهی را درک نموده سپس با اراده تزلزل ناپذیری آن را از لوح دل محو و نابود ساخت،و سدی در جلو تمایلات نـامحدود خـویش ایجاد کرد.
دین با فساد اخلاق مبارزه مـی کند
قرآن مجید در طی یک جمله کوتاه و رسا حقیقت غیبت را به طرز جالبی مجسم نموده چنین تشبیه می کند:«ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا؟آیا دوست دارد یکی از شما که گوشت برادر مردارش را بخورد؟»
همانطوری که طـبیعت انـسانی از خوردن گوشت مردار متنفر است باید نیروی عقلانی بشر نیز از غیبت بیزار و گریزان باشد، رهبران مذهبی همانگونه که با شرک و بدبینی مبارزه کردهاند،نسبت به تعدیل عواطف و صفات درونی اهتمام فـوقالعادهای مـبذول داشتهاند،پیغمبر اکرم فرمود:«من برانگیخته شدم برای اینکه صفات پاک را در شما پرورش داده و کامل نمایم»
لذا با منطق متین و برنامه سعادت بخش مردم را به فضائل رهبری کرده جر،تجاوز از حد مرزهای فضیلت رام دانسته و شـدیدا مـنع کرده است.
پیغمبر اسلام(صلی الله و علیه وآله) مسلمانان واقعی را چنین معرفی می کند:«المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه-مسلمان کسی است که مسلمین از دست و زبان او آزار نبینند» بدیهی است آن کس که زبـان را بـه غیبت مـسلمانی بگشاید از حصار فضیلت قدم بـیرون گـذارده،خـود را در پیشگاه انسانیت محکوم ساخته است،به اجماع علماء مسلمین غیبت از گناهان کبیره محسوب می شود،زیرا مرتکب آن علاوه بر اینکه مخالف دستور الهـی نـموده حـق آفریدگار را رعایت نکرده،و به حقوق اشخاص نیز تعدی نـموده اسـت.
بنابراین چنین نتیجه گرفته می شود: که بایستی با یک جهاد نفسانی و خلوص نیت عواطف عالیه خویش را تقویت نمود و تـذهیب و اصـلاحات را از خـود شروع کنیم تا زمینه نیک بختی و اصلاح در تمام شئونات اجتماعی مـا پدیدار گردد.
بازرگانان و کسبه توجه کنند
امیرمؤمنان علی علیه السلام هر روز هنگام صبح در بازارهای کوفه قدم می زد و اهـل بـازار را بـه این مواعظ گرانبها و سودمند نصیحت می فرمود:
«در ابتدای هر کار از خدا خیر بـخواهید،و بـرکت را به وسیله رفتار با ملایمت تحصیل کنید،میان مشتریان در قیمت اجناس فرقی نگذارید؛به حلم و بردباری وجود خـود را بـیارائید، از قـسم خوردن دوری کنید، از دروغ و ظلم جدا بپرهیزید، با ستمدیدگان همراهی کنید،گرد رباخواری نـگردید؛کـم فـروشی نکنید،از حق مردم کسر نگذارید،و در روی زمین دست به فتنه و فساد مزنید.«نقل از جلد 17 بحارالانوار»
منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » اسفند 1340، سال چهارم - شماره 1
تبیان