0

گرانبهاترین داشته ها!

 
forogh1351
forogh1351
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 462
محل سکونت : تهران

گرانبهاترین داشته ها!

شیوانا از راهی می گذشت. متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده اند و با خوشحالی به او نگاه می کنند و هیچ کمکی به او نمی کنند. شیوانا با تعجب خود را از لابلای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است. شیوانا با تعجب از مردم پرسید:" چرا به او کمک نمی کنید و او را به طبیب نمی رسانید؟"


یکی از بین جمعیت با خوشحالی گفت:" استاد! شما نمی دانید این آدم چقدر پست و رذل است. او باج گیری است که به همه مردم این دیار ظلم روا داشته و هیچ کس از شر اذیت های او در امان نبوده است. او چون دوست کدخدا و افسرامپراتور است هرکاری دلش می خواهد انجام می دهد و هیچ کس هم جرات نمی کند اعتراض کند. الان هم از بس به اسب بیچاره شلاق زد اسب رم کرد و او را این چنین بر زمین کوبید. ما از این بابت بسیار خوشحالیم و امیدواریم که اسب برگردد و باز هم او را بزند!"


شیوانا سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت:" من اعمال این مرد را تائیدنمی کنم. او اگر سالم بود شاید لایق مجازاتی بسیار بدتر می بود. اما الان آنچه مقابل شماست انسانی است زخمی که عذاب می کشد. اگر به او کمک نکنید در مقابل وجدان و ندای درونی خودتان همیشه سرافکنده خواهید بود که چرا یک انسان را در حال ناتوانی و زجر کشیدن به تماشا نشسته اید و ارزش انسانی خود را زیر سوال برده اید. اگر شما راست بگوئید و او واقعا آدم نادرستی باشد بدانید در این لحظات با جمع کردن شما دور خودش و وادار سازی شما به کمک نکردنش باعث شده است که آخرین و گرانبهاترین داشته های شما یعنی ارزش های انسانی و اخلاقی را هم از شما بگیرد و آخرین ضربه را به روح شما وارد سازد. پیشنهاد می کنم او را به درمانگاه برسانید و درمان کنید و بعد به حامیانش خبر دهید که برای بردنش بیایند. با اینکار شما انسان باقی می مانید و او تا آخر عمر شرمنده این اخلاق و انسانیت شما خواهد بود. "


تعدادی از مردم متوجه اشتباه خود شدند بلافاصله قدم پیش گذاشتند و با کمک شیوانا مرد زخمی را سوار تختی روان کردند و نزد طبیب بردند. از قضا آن مرد توانست از زخم جان سالم بدربرد و بعد از چند ماه مجددا سالم و سرحال سوار اسب شود. می گویند از آن به بعد جاده های آن منطقه از راهزن خالی شد و امنیت کامل بر آن دیار حاکم شد. همه می گفتند مرد درشت هیکل به طور شبانه روزی از آن جاده نگهبانی می کرد تا آسیبی به مردم آن دیار نرسد.

یک شنبه 19 مهر 1388  7:36 AM
تشکرات از این پست
javdaneh
javdaneh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 177
محل سکونت : خوزستان
شنبه 25 مهر 1388  2:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها