من قد کوتاه ترین کلاس اولی بودم، تا این که امروز یک شاگرد جدید به کلاس ما آمد.
![به خاطر لعیا به خاطر لعیا](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
اسمش لعیا است و قدش از من کوتاه تر است. خیلی خوش حال شدم. به خودم گفتم: سحر و نرگس دیگر به من نمی گویند نی نی کوچولو.حالا به لعیا می گویند.
زنگ تفریح سحر و نرگس دور لعیا چرخیدند و گفتند: نی نی کوچولو. نی نی کوچولو.
من خوش حال بودم چون سحر و نرگس دیگر حواسشون به من نبود.
می توانستم با خیال راحت بروم و توی حیاط بازی کنم، ولی وقتی چشم های خیس لعیا را دیدم جلو دویدم.
دلم نمی خواست مثل روزهای قبل من گریه کند.
دلم نمی خواست به خاطر کوچولو بودن دلش بشکند.
دست لعیا را گرفتم و گفتم: ولشان کن. بیا با هم بازی کنی.
سحر و نرگس اول دهانشان از تعجب باز ماند.
بعد تند تند برای من خواندند:
نی نی کوچولو، نی نی کوچولو.
ولی من گریه نکردم. با لعیا رفتیم بازی.
تبیان
- منبع: مجله کودک