بازخوانی خاطره قادر طهماسبی از سرودن شعر«سِرّ نی»، برشی از کتاب «آفتاب در حجاب» نوشته سید مهدی شجاعی و معرفی رمان عاشورایی احمد تورگوت، نویسنده حنفی مذهب اهل ترکیه.
فرآوری: منیژه خسروی- بخش ادبیات تبیان
آفتاب در حجاب
مگر نه بزرگترین آرزوى هر غریب، رسیدن به موطن خویش است؟ و مگر نه مقصد مدینه در پیش است؟ پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مىکنى و در کجاوه تنهایى خودت، اشک مىریزى؟ نمىتوان گفت که هر چه بود، گذشت. ولى مىتوان گفت که فصل مصیبت، سپرى شد. اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر، کش آمد و اگرچه این فصل، خزانى جاودانه براى عالم، رقم زد، نمىتوان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مىگردى، تمام خاطرات این سفر را، این سفر پررنج و راز و خطر را تداعى نکنى و براى لحظه لحظه آن، در خلوت کجاوه خودت، اشک نریزى. اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب! چرا که کار تو هنوز به اتمام نرسیده است. پس به یاد بیاور اما گریه نکن ...
اکنون آرام آرام به مدینه نزدیک مىشوى و رسالتى که در مدینه چشم انتظار توست، از آنچه تاکنون بر دوش خود حمل کردهاى، کمتر نیست... به احترام حرم رسولاﷲ از محملها فرود بیایید! همه پیاده مىشوند. و امام فرمان مىدهد که همانجا خیمه را علم کنند. سپس بشیربن جذلم را صدا مىکند و به او مىگوید: پدرت شاعر بود، خدا رحمتش کند. تو نیز شعر مىتوانى سرود؟ بشیر مىگوید آرى یابن رسول اﷲ. امام مىفرماید: پس، پیش از ما به مدینه برو و شهادت اباعبداﷲ را به اطلاع مردم برسان. بشیر به تاخت خود را به مدینه مىرساند، مقابل مسجد پیامبر مىایستد و این دو بیت را فریاد مىزند: اى اهل یثرب! دیگر مدینه جاى ماندن نیست، که حسین به شهادت رسیده است. پس همه چشمها باید هماره بر او بگریند که حسین در کربلا به خون تپید و سرش بر نیزهها چرخید. و اعلام مىکند که: اى اهل مدینه! على، فرزند حسین با عمهها و خواهرانش به نزدیکى شهر رسیدهاند. من جاى آنها را به شما نشان خواهم داد. خبر، به سرعت باد در همه کوچه پس کوچهها و خانههاى مدینه مىپیچید و شهر یکپارچه، ضجه و ناله مىشود. زنان و دختران از خانهها بیرون مىریزند، روى مىخراشند، موى مىکنند، بر سر و صورت مىزنند، خاك بر سر مىریزند و شیون و فریاد مىکنند. مدینه جز هنگام ارتحال پیامبر، چنین درد و داغ و آه و شیونى را به خود ندیده است. زنان مدینه، زنان بنىهاشم که چند ماه پیش تو را بدرقه کردند اکنون تو را به جا نمىآورند .باور نمىکنند همان زینبى باشى که چند ماه پیش، از مدینه رفتهاى. باور نمىکنند که درد و داغ و مصیبت، در عرض چند ماه بتواند همه موهاى زنى را یکدست سپید کند، بتواند چشمها را اینچنین به گودى بنشاند، بتواند رنگ صورت را برگرداند و بتواند کسى را اینچنین ضعیف و زرد و نزار گرداند. تازه آنها چگونه مىتوانند بفهمند که هر مو چگونه سپید گشته است و هر چروك با کدام داغ، بر صورت نقش بسته است...
امام در میان ازدحام مردم، از خیمه بیرون مىآید، بر روى بلندىاى مىرود و در حالى که با دستمالى، مدام اشکهایش را مىسترد، براى مردم خطبه مىخواند، خطبهاى که در اوج حمد و سپاس و رضایت و اقتدار، آنچنان ابعاد فاجعه را براى مردم مىشکافد که ضجهها و نالههایشان، بیابان را پر مىکند: «همینقدر بدانید مردم که پیغمبر به جاى اینکه سفارش ما را کرد، اگر توصیه کرده بود که با ما بجنگند، بدتر از آنچه که کردند در توانشان نبود.» افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر مىدوى، خودت را روى قبر مىاندازى و درد دلت را با پیامبر، آغاز مىکنى...
سِرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
قادر طهماسبی می گوید: سال 69 برایم گرفتاری پیش آمده بود. مقیم آستان حضرت ثامنالجج بودم که آقای اکبرزاده مشهدی، مداح اهل بیت را دیدم. از من شعری درباره حضرت زینب(س) خواست. سرم را پایین انداختم گفتم شعر دارم اما نه به صورت مستقل. دلم گرفت و احساس شرمندگی کردم. برای زیارت و به آستان امام رضا(ع)رفتم که در بازگشت این بیت «سِرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود/کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود» در دلم افتاد. زمزمه کنان و با حال خوشی بیرون آمدم که تلفن زنگ خورد و به تهران خوانده شدیم. بقیه شعر را در طول مسیر در قطار نوشتم:
سِرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود / کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ / پشت ابری از ریا میماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان / در کویر تفته جا میماند اگر زینب نبود
زخمه زخمیترین فریاد، در چنگ سکوت / از طراز نغمه وا میماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ / در گلوی چشمها میماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیلگام / در بیابانها رها میماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب / پشت کوه فتنهها میماند اگر زینب نبود
رهتوشهای برای زیارت اربعین
«نویسنده سنی مذهب اهل ترکیه» میتواند قلابی باشد تا ذهن مخاطب را برای مطالعه یک رمان عاشورایی زخمی کند. این دقیقاً همان ویژگی است که رمان «شهید عشق» دارد و احمد تورگوت، نویسنده حنفی مذهب اهل ترکیه، آن را نوشته و در ایران ترجمه شده. رمان نگاهی عارفانه به ماجرای هجرت عترت رسولالله(ص) از مدینه به مکه و از آنجا به سوی قتلگاه عشق دارد. قتلگاهی که رسول گرانقدر اسلام و مولای متقیان امیرمؤمنان خبر از آن دادهاند و سرور جوانان اهل بهشت آگاهانه پا در آن مسیر گذاشت تا به مقصود خود دست یابد. رمان که میتوان آن را نمونه موفق تخیل مقدس در نوشتن خطابش کرد، توانسته با کمترین میزان تعریض به تاریخ و اصل روایت مستند تاریخی تخیلی باورپذیر به خواننده ارائه کند و بدون اینکه تصویری مخدوش از اهل بیت آخرین فرستاده الهی ارائه کند، آنها را منطقی مجسم کند. نویسنده در «شهید عشق» سعی بر این دارد تا در کنار نقل تاریخ، بخشهایی که تاریخ در مورد آنها سکوت کرده را با یک تخیل مقدس به تصویر بکشد و تا حدودی توانسته موفق شود. هر چند در برخی نقاط این روند تا حدودی کسلکننده شده و ممکن است خواننده را سرد کند، ولی این روند همیشگی نبوده و رمان در مجموع از سرعت خوانش خوبی برخوردار است و همین شوق به پایان رساندن کتاب را در مخاطب دو چندان میکند.
منابع: نیستان، فارس، جام جم ، مهر و ماه